May 11
May 11
🔺به نام خدا🔺
🔸 سخن آغازین 🔸
✍️ مسعود شیخ حسینی
از بچگی هر موقع کاری را می خواستم شروع کنم باید از شنبه شروع می کردم ، اگر تصمیم مهم تری بود می گذاشتم برای شروع ماه و اول سال هم که کلا باید یک زندگی جدید را آغاز می کردم! انگار مسئولی بودم که هر شنبه باید روبان افتتاح پروژه ای را می چیدم . پروژه های بزرگتر ، روبان های بزرگتر و روزهای بزرگتر. حالا از بین این 1456 شنبه ی عمرم، هیچ کدام از شنبه ها را به خاطر ندارم اما هزار شنبه ی دیگر قرار است برسد تا کارهای مهم را شروع کنم. هزار کتاب است که از شنبه قرار است شروع کنم بخوانم . شنبه ای قرار است برسد که کمتر بخوابم و ....
امروز اما چهارشنبه است. 25 اسفند 1400. با هر منطقی روزی نیست که بخواهم کاری را شروع کنم . هم آخر هفته است ، هم دو روز مانده به نیمه شعبان و هم آخر سال . توی اخبار نمی بینید مسئولی قیچی به دست ، دو طرف گل روی روبان قرمز را بچیند و گل را بگذارد روی سینی. اما من می خواهم این کار را بکنم . شاید همین که منتظر روز خاص نمانم این روز را روز خاص کند!
برای شروع این کار، در این موقع دلیل دیگری هم دارم . این بار قرار نیست من شروع کنم. این بار تنها نیستم. درست است که الان که این پست را می گذارم آن بالای صفحه جلوی تعداد اعضا عدد 1 را نوشته ، اما بعید است وقتی شما این متن را می خوانید هنوز 1 مانده باشد ( اگر هنوز تعداد 1 بود نخندید و عضو کانال شوید که من ضایع نشوم )
همراهان من در این کار ، نوجوانانی هستند پر انرژی و خلاق و زیرک . نوجوانان پایه هفتم دبیرستان کارآفرین برنا. کسانی که به توانایی تک تک شان باور دارم. ببخشید اصلاح می کنم. آن ها ، همراه من نیستند.من همراه آن ها هستم. قصدم بازی با کلمات و ساخت جمله پند آمیز نیست. می خواهم بگویم من همانی هستم که فقط روبان را می چیند . اصل کار با دیگران است. دیگرانی که به زودی با آن ها آشنا می شوید. پس با ما همراه شوید تا آن ها را بشناسید.
#یادداشت #شیخ_حسینی
📌مجله ی ادبی گلستان برنا 📌
📌@golestan_borna 📌