یوسف و عزیزی
از مُعینی کرمانشاهی
قصهی یوسف و آن قوم، چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
بررسی سیر تحول غزل معاصر، دکتر مافی، ص ۷۸.
#یوسف
#عزیزی
#معینیکرمانشاهی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
عزیزی یوسف
از رحیم معینی کرمانشاهی
گر مُقدّر بشود سِلک سلاطین پوید
سالکِ بیخبرِ خُفته به راهی، گاهی
قصهی یوسف و آن قوم، چه خوش پندی بود
به عزیزی رسد افتاده به چاهی، گاهی
ای شمعها بسوزید، ص ۱۱۸.
#یوسف
#عزیزی
#معینیکرمانشاهی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
ریشه
از رحیم معینی کرمانشاهی
گر شاخهی امیدم بشکسته، ریشه دارم
باران رحمتی کو؟ کز نو جوانه خواهم
ای شمعها بسوزید، معینی کرمانشاهی، ص ۱۲.
#امید
#معینیکرمانشاهی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
مهربانی و محبت
از رحیم معینی کرمانشاهی
به دورانی که بویی از صفا نیست
به هر اندازه خواهی، مهربانیم
اگر نیروی خدمت را نداریم
محبت را که دیگر میتوانیم
جلال زندگی، در عشق دیدیم
ازین بهتر، دگر حرفی ندانیم
ای شمعها بسوزید، ص ۴۴.
#مهربانی
#معینیکرمانشاهی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
لالهی صحرا
از رحیم معینی کرمانشاهی
دستپروردهی کس نیستم این عزّت من
جلوهی لالهی روییده به صحرا، زیباست
زین همه نقش و نگاری که بر این کارگه است
سر به زانو زدن مردم دانا، زیباست
ای شمعها بسوزید، ص ۱۴.
#لاله
#معینیکرمانشاهی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
گلشن هستی
از رحیم معینی کرمانشاهی
سالکی گفتا: چه داری آرزو؟ گفتم: سکوت
معنی صد نکته را در یک سخن پیچیدهام
از کنار گلشن هستی، گذر کردم؛ ولی
دستههای گل، ز طَرفِ هر چمن پیچیدهام
ای شمعها بسوزید، ص ۵۲.
#سکوت
#معینیکرمانشاهی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae
اسیرانِ من و مایی
از رحیم معینی کرمانشاهی
ای وای، در این دارِ فنا، خستگی ما
چیزی نَبُوَد، جز غم دلبستگی ما
ما جمله، اسیران من و مایی خویشیم
این جاست همان علت صددستگی ما
افسوس که با قید تعلّق، خبری نیست
ز آزادگیِ مُطلق و وارستگی ما
ای شمعها بسوزید، ص ۸۸.
#وارستگی
#معینیکرمانشاهی
https://eitaa.com/joinchat/3029336810Cb0c3442fae