eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
1_9525846.mp3
7.35M
🔊آخ بابا سلام برگشتی . . . 🔹روضه حضرت رقیه سلام الله علیها 🔸️شب نهم ماه مبارک رمضان 🔰 😭 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷🌷
‌﴾﷽﴿ 💠 🍂 💠 ۷ پدرم جدے و گفت:این چہ ڪارایے بود عصر ڪردے؟ دستانم را رو بہ روے قفسہ ے سینہ ام درهم قفل ڪردم‌. بہ صورت پدرم زل زدم:ڪارایے ڪہ باید میڪردم. چند قدم بہ سمتم برداشت،چشمانش را ریز ڪرد و گفت:چے؟! محڪم تر تڪرار ڪردم:ڪارایے ڪہ باید میڪردم،اصلا مگہ چے ڪار ڪردم؟! پدرم نزدیڪتر شد،مادرم پشتش ایستاد:صلوات بفرست مصطفے جان بیا برو! سپس بہ من چشم غرہ اے رفت! نفسے ڪشیدم و چیزے نگفتم،پدرم گفت:سریع از شوهر خواهرت معذرت خواهے ڪن! دست بہ سینہ شدم:لزومے نمیبینم،اونے ڪہ باید معذرت خواهے ڪنہ اونہ نہ من!هرچے دلش خواست بهمون گفت! پدرم بلند فریاد زد:جدیدا تو روے من وایمیسے! من هم صدایم را ڪمے بلند ڪردم:چون حرف حق میزنم چون از خواهرم دفاع میڪنم یعنے تو روتون وایسادم؟! پدرم با قدم هاے بلند بہ سمتم آمد پا روے ڪتاب عربے ام گذاشت،دستش را بالا برد:صداتو واسہ من بلند نڪن! خواست دستش را بہ سمت صورتم پایین بیاورد ڪہ دستش را گرفتم. با حرص نگاهم ڪرد،مادرم آرام بہ صورتش سیلے زد و گفت:بس ڪنید! پدرم دندان هایش را با حرص روے هم فشرد،حسام از پذیرایے رفت. نگاهم را از پذیرایے گرفتم و دست پدرم را رها ڪردم. پدرم اجازہ نداد دستش پایین برود بدون مڪث بہ صورتم ڪوبید! شدت سیلے اش زیاد بود،خیلے زیاد! صورتم برگشت،برق از چشمانم پرید! اما اشڪ نریختم،حتے یڪ قطرہ! نفسے ڪشیدم و دستم را روے صورتم گذاشتم. پدرم با حرص گفت:واسہ من جواب میدہ! چیزے نگفتم. مادرم با نگرانے نگاهم ڪرد،آب دهانم را با شدت قورت دادم. پدرم همانطور ڪہ چپ چپ نگاهم میڪرد از اتاق خارج شد،مادرم هم پشت سرش رفت. در اتاق را بستم. بہ سمت آیینہ ے دیوارے اتاق قدم برداشتم،جلوے آیینہ ایستادم. دستم را از روے صورتم برداشتم. جاے انگشتان پدرم روے گونہ ے راستم خودنمایے میڪرد. درد نداشت! همین ڪہ توانستم براے اولین بار ڪمے مقاومت ڪنم دردش را میخواباند! همان حرف ها،همان دست گرفتن خیلے بود! براے آزادے خیلے بود! لبخندے روے لبانم نقش بست. فڪرے بہ ذهنم رسید... ... ‌﴾﷽﴿ 💠 🍂 💠 ۸ _آیہ دَرِش بیار! همانطور ڪہ شال آبے روشنم را مقابل آینہ مرتب میڪردم گفتم:چرا؟! مادرم از روے حرص لبانش را روے هم فشار داد و گفت:چون بابات خوشش نمیاد! از آینہ نگاهے بہ مادرم انداختم و چیزے نگفتم. نگاہ آخر را در آینہ بہ خودم انداختم و بہ سمت مادرم برگشتم. مادرم دست بہ سینہ بہ دیوار تڪیہ دادہ بود:افتادے رو دندہ ے لجبازے بازے دیگہ؟ همانطور ڪہ بہ سمت ڪمد میرفتم گفتم:شیطون لج بازہ! در ڪمد را باز ڪردم و چادرم را از روے جا رختے برداشتم‌. در ڪمد را بستم‌. _خب شیطونو لعنت ڪن و بیخیال شو! زیپ چادر ملے ام را پایین ڪشیدم،همانطور ڪہ نگاهم بہ چادر بود گفتم:ڪجاے دین خدا گفتہ نمیشہ شال آبے پوشید؟ چادر را براے سر ڪردن پشتم انداختم و بہ مادرم چشم دوختم:حجاب تعریف دارہ،حجاب حیا میخواد،وقار میخواد! چادرم را سر ڪردم:شال آبے سر ڪردن قانوناے حجابو میشڪنہ؟!همش رنگ تیرہ؟! آستین هاے چادرم را پوشیدم،مادرم سرے تڪان داد و گفت:بابات میگہ دختر باید سنگین باشہ،رنگ روشن زیاد نپوشہ! پوزخندے زدم:ڪدوم دستور دینہ؟! مادرم جوابے نداد! زیپ چادرم را بالا ڪشیدم،بے توجہ بہ موضوع بحث چند ثانیہ پیشمان گفتم:غذا رو ڪشیدے؟ مادرم پوفے ڪرد و گفت:دیگہ از این یڪے بگذر! لبخندے روے لبانم نقش بست،لبخندے از روے شیطنت:نڪشیدے؟ مادرم نفس بلندے ڪشید:میڪُشے منو آیہ! در چشم هایش نگرانے موج میزد. بہ چشمانش زل زدم:مامان بگم چرا نگرانے؟ نگاهم ڪرد و چیزے نگفت. نگاهے بہ چادرم انداختم و گفتم:میترسے چادرمو ڪنار بذارم!بعدم لابد موهامو بریزم بیرون! چند وقت دیگہ شم لباسام جلف بشہ و هر روز با آرایش برم بیرون! خونسرد ادامہ دادم:میگفتے من سرڪشم نہ؟ مادرم با شڪ نگاهم ڪرد. _پس مطمئن باش پوشش من علاقہ ے خودمہ!وگرنہ بابا هم نمیتونست منو بہ چادر سر ڪردن مجبور ڪنہ! بہ سمت در رفتم و گفتم:نگفتے غذا ڪشیدے یا نہ؟ مادرم هم پشت سرم آمد۰ با ملایمت گفت:آیہ مامان!میدونے بابات خوشش نمیاد ما بریم مغازہ ش،حرصیش نڪن دختر خوب! در حالے ڪہ بہ سمت آشپزخانہ میرفتم گفتم:یڪم خرید دارم،وقتے بابام مغازہ دارہ چرا برم جاے دیگہ؟! ... 🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷 🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷 💠عضویت با👈09178314082💠 🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷 ▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷#آقامونه ‌خبـــر آمد همگے گوش به فرمان باشید در پے رفع غمِ حضرت جانان باشید امر فرموده وَلے با همه‌ے جــهد و تلاـش فڪـر تولیــMade In Iranـد و پِےِ شغل جوانان باشید... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
#اگر_مادرش_بود ‌ می گذاشت صورتش، ‌ اینگونه بر زمین بی افتد .. ؟ 💔😢 پ.ن:وای بر آنانی که گریه ها و بی تابی های خانواده های شهدا را می بینند و باز در نظام ما دست به اختلاس و فتنه می زنند... #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
💐برگی ازتاریخ ایثار درراه آزاد سازی قهرمان ۴۵ شهید را تقدیم اسلام کرد عصر بهبهان _ شاید کمتر کسی مطلع باشد اما واجب است بدانیم سرفراز در تقدیم شهدای عملیات بیت المقدس پس ازدزفول شهربه شمارمی آید. عملیات شهرستان (اردیبهشت وخرداد 1361) 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷🌷🌷 1- ابراهیم آبروشن، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 2- محمدباقر اسدی، شهادت 10 اردیبهشت 1361 خرمشهر 3- عبدالنبی افرازی، شهادت 2 خرداد 1361 خرمشهر 4- حبیب اله افروزیان، شهادت 18 اردیبهشت 1361 جبهه حمید 5- عبداله امینی قنواتی، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 6- محمد ایقان، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 7- حمزه باز، شهادت 10 اردیبهشت 1361 محور اهواز خرمشهر 8- مسعود پیشبهار، شهادت 21 اردیبهشت 1361 محور شادگان دارخوین 9- محمدعلی حری، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 10- سیدجلیل حسینی زاده، شهادت 30 اردیبهشت 1361 خرمشهر 11- سید محمد خشنودی، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 12- اکبر خواجه ای، شهادت 23 اردیبهشت 1361 خرمشهر 13- رضا داستار، شهادت 15 اردیبهشت 1361 دارخوین 14- حجت اله دهدشت، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 15- فضل اله ذراتی، شهادت 22 اردیبهشت 1361 خرمشهر 16- فرهاد رضائی زاده، شهادت 10 اردیبهشت 1361 خرمشهر 17- سید مصطفی رضوی، شهادت 12 اردیبهشت 1361 خرمشهر 18- علی محمد زارعی دره زنگ، شهادت 17 اردیبهشت 1361 غرب کارون 19- اسداله سلمان رضایی، شهادت 10 اردیبهشت 1361 خرمشهر 20- محمدرضا شبرو، شهادت 19 اردیبهشت 1361 خرمشهر 21- اسماعیل شهیدزاده، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 22- محمدجواد صادقی، شهادت 10 اردیبهشت 1361 خرمشهر 23- عبدالرحیم صفائی مقدم، شهادت 16 اردیبهشت 1361 خرمشهر 24- قدرت اله صلاحی، شهادت 10 اردیبهشت 1361 خرمشهر 25- محسن عوضیان، شهادت 10 اردیبهشت 1361 دارخوین 26- غلامحسین فخری، شهادت 17 اردیبهشت 1361 خرمشهر 27- صدراله قاسمپور، شهادت 10 اردیبهشت 1361 خرمشهر 28- غلامرضا کاسب، شهادت 20 اردیبهشت 1361 شلمچه 29- سید داریوش کاظمی، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 30- سیف اله گنجور، شهادت 17 اردیبهشت 1361 دارخوین 31- رضا محمدپور، شهادت 10 اردیبهشت 1361 دارخوین 32- اردشیر محمدی، شهادت 25 اردیبهشت 1361 خرمشهر 33- نوراله مسیح پور، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 34- علیرضا معتقد، شهادت 10 اردیبهشت 1361 دارخوین 35- اسداله معماری، شهادت 21 اردیبهشت 1361 خرمشهر 36- اکبر مقدم، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 37- حمید مکاری، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 38- لطف اله مکاری مقدم، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 39- حسین آقا ممتازان، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 40- مطلب ممتازیان، شهادت 19 اردیبهشت 1361 خرمشهر 41- سید هدایت اله ناصری، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر 42- جعفر نیک رو، شهادت 10 اردیبهشت 1361 خرمشهر 43- احمد وتری، شهادت 25 اردیبهشت 1361 خرمشهر 44- احمد ویسی، شهادت 15 اردیبهشت 1361 فکه 45- محمد هیبتی، شهادت 20 اردیبهشت 1361 خرمشهر شادی روح شهدا صلوات 🌷🌷💐💐💐🌷🌷 http://sapp.ir/golestanekhaterat http://eitaa.com/golestanekhaterat
سوم خرداد است سالروز آزاد سازی خرمشهر قهرمان. بد نیست در بین این همه هیاهوهای شادی و جشنواره و مراسم های یاد بود و پخش مارش عملیاتی آزاد سازی خرمشهر و ممد نبودی ببینی ها یادی کنیم از گمنامان آزاد سازی خرمشهر. مثل شهید همت شهید شهبازی و جاوید الاثر *حاج احمد متوسلیان* به امید روزی که خبر آزادی این قهرمان فراموش شده به گوش جان ها برسد . فرمانده ای که شهید همت درباره او می گفت: . شهید همت ایشان را می ستود *شهید همت از دوستان همیشگی حاج احمد می گفت دفاع مقدس و آزاد سازی خرمشهر در عملیات بیت المقدس مدیون تلاشهای حاج احمد متوسلیان است* http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🍃🌸🍃 يكى از مسئولين مستقيمش ميگفت: "ماه رمضان بود، رفته بودم بادينده (منطقه اى كويرى در اطراف ورامين) كه محمودرضا را آنجا ديدم. مهمانانى از حاشيه خليج فارس داشت و با زبان روزه داشت در هواى گرم آنها را آموزش ميداد نقطه اى كه محمودرضا در آنجا آموزش ميداد در عمق ١١٠ كيلومترى كوير بود. گرماى هوا شايد ٤٥ درجه بود آنروز ولى روزه اش را نشكسته بود در حاليكه نيروهايش هيچكدام روزه نبودند و آب مى خوردند. محمودرضا ميگفت من چون مربى هستم و در مأموريت آموزشى و كثير السفر هستم نمى توانم روزه ام را بخورم. حقا مزد محمودرضا كمتر از شهادت نبود http://eitaa.com/golestanekhaterat
📆 سالروز #شهادت علمدار گمنام فتح خونین‌شهر «محمود شهبازی» که این‌گونه وصیت کرد: اگر می‌خواهید آمریکا تا صدها سال دست از ایران بشوید باید "ریشه منافقینِ بدتر از کفار را برکنید." http://eitaa.com/golestanekhaterat
#شهیدمدافع حرم که جان امام خامنه ای رانجات داد ... متن کامل رادر #ادامه بخوانید #عکس_بازشود http://sapp.ir/golestanekhaterat http://eitaa.com/golestanekhaterat
1_9560847.ogg
1.58M
📻 مکالمه بی‌سیم شهید احمد کاظمی و سردار غلام‌علی رشید در مراحل پایانی فتح خرمشهر 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷
1_9565498.mp3
8.06M
📻خرمشهر را در چه شرایطی فتح کردیم؟ 🔹روایتی تاریخی برای این روزهای ما 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷
🌷🍃🌷🍃🌷✨﷽✨🌷🍃🌷🍃🌷 اگر می خواهیـد همیشه شـریک زندگی‌تان را شاد نگه دارید 🌷در حضور دیگران از توانایـی های او تعـریف و تمـجید کنید! 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
✨﷽✨ 💟⇦•دو چیز است که ثواب آن و دو چیز هم که عقوبت آن سریع به انسان می‌رسد ! 🔹پیامبر خدا فرمودند: ✳️⇦•دو چیز است که ثواب آن زود به انسان می رسد. دوچیز هم هست که عقوبت آن سریع به انسان می رسد. ✴️⇦•آن دوچیز که ثواب آن زود می رسد: 🔸اول صِلَةُ الرَّحِم است. 🔸دوم اِعانَةُ المَظلوم، بیچاره ای مظلوم شده، شما به او کمک می کنید. خداوند سریع به او ثواب می‌دهد. ✳️⇦•و دو چیز هم هست که عقوبت آن سریع و به عجله و زود به انسان می‌رسد، یعنی به آخرت نمی کشد. اول: قَطعُ الرَّحِم، با خواهرت قهر کنی، به دیدنش نروی و ... در همین دنیا سی سال از عمرت کم می‌شود. بترسید از قطع رحم! دوم: الظُّلم، به کسی ظلم بکنید. 📚بررسی گناهان کبیره در مواعظ و کلام آیت الله مجتهدی تهرانی ،ص۱۶۳ و ۱۶۴ 🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷 🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷 💠عضویت با👈09178314082💠 🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷 ▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج احمد متوسّلیان پس از آزادسازی خرّمشهر http://sapp.ir/golestanekhaterat http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۹ وارد آشپزخانہ شدم و بہ سمت گاز رفتم:تازہ محیط ڪار بابا طورے نیس ڪہ بد بشہ!براش ناهارم میبرم. مادرم پشت میز غذا خورے نشست و گفت:جے بگم؟!من ڪہ حریف تو نمیشم! بہ سمتش رفتم و گونہ اش را بوسیدم:قوربونت برم ڪہ انقد حرص میخورے! دوبارہ بہ سمت گاز رفتم،در قابلمہ را برداشتم و نگاهے بہ هویج پلو انداختم. ظاهر و بویش وسوسہ ام ڪرد دوبارہ بخورم! از ڪابینت ڪنارے گاز ظرف شیشہ اے در دارے برداشتم و مشغول ڪشیدن غذا شدم. مادرم دستش را زیر چانہ اش گذاشتہ بود و تماشایم میڪرد. قانون ها داشت تغییر میڪرد. با این ڪارها در نظر خانوادہ،علناً اعلام جنگ گردہ بودم! من دنبال جنگ نبودم. دنبال حقم بودم. تصمیم گرفتم اسلام خودم را اجرا ڪنم! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️ نگاهے بہ مغازہ هاے جور واجور انداختم و وارد پاساژ شدم. پدرم در یڪے از پاساژهاے متوسط تهران پارچہ فروشے داشت. نایلون ظرف غذا را در دست راست گرفتہ بودم. آرام راہ میرفتم،دست چپم را ڪمے بالا آوردم و نگاهے بہ ساعت مچے سادہ ام انداختم،دو دقیقہ بہ سہ ماندہ بود‌. با چشم دنبال مغازہ ے پدرم میگشتم. پاساژ تقریبا خلوت بود‌. از ڪنار دو زن عبور ڪردم و بہ چند قدمے مغازہ ے پدرم رسیدم. رو بہ روے در ایستادم. پدرم را از پشت شیشہ دیدم ڪہ پشت میز ایستادہ بود و در حالے ڪہ سرش پایین بود با تلفن صحبت میڪرد. وارد مغازہ شدم،پدرم متوجہ نشد. با ذوق بہ پارچہ هاے رنگے نگاہ ڪردم،بهانہ ام براے آمدن بہ مغازہ همین پارچہ ها و ناهار بود! اما نیت اصلے ام این بود ڪہ بہ پدرم بگویم من ڪارے ڪہ درست بدانم را انجام میدهم و پاے بند قانون هاے الڪے نیستم! این جواب سیلے یڪ هفتہ پیش بود! پدرم سرش را بلند ڪرد،با تعجب بہ من زل زد! سریع با لبخند گفتم:سلام بابا مصطفے! خستہ نباشے! پدرم با چشمان گرد شدہ نگاهم ڪرد،ڪم ڪم اخمانش درهم رفت! سریع با فرد پشت خط خداحافظے ڪرد و گوشے تلفن را گذاشت! بدون مقدمہ گفت:تو اینجا چے ڪار میڪنے؟! بہ سمت میز رفتم،در حالے ڪہ نایلون را روے میز شیشہ اے میگذاشتم گفتم:سلام ڪردم بابا جون! سرم را بلند ڪردم و بہ پدرم چشم دوختم:جواب سلام واجبہ ها. پدرم چندبار پلڪ زد و گفت:خب سلام! باز اخمانش درهم رفت:اینجا چے ڪار میڪنے؟! نایلون را باز ڪردم و ظرف غذا را بیرون آوردم:براتون ناهار آوردم! سپس بہ قفسہ ے پارچہ ها نگاهے انداختم و ادامہ دادم:یڪم پارچہ ام میخوام. _آیہ با من سر جنگ انداختیا!ڪارایے ڪہ خوشم نمیادو انجام میدے! بدون توجہ بہ منظور حرفش گفتم:شما از ناهار خوردن بدتون میاد؟! پدرم پوفے ڪرد و گفت:نہ خیر!خوشم نمیاد بیاے اینجا! نگاهے بہ اطراف انداختم و گفتم:اینجا مگہ چشہ! پدرم چشم غرہ اے رفت و چیزے نگفت! چند لحظہ بعد با دقت بہ شالم نگاہ ڪرد! عصبے گفت:این چہ رنگیہ پوشیدے؟! نگاہ ڪوتاهے بہ شالم انداختم و سپس بہ پیراهن پدرم. _رنگ پیرهن شماس! دروغ است بگویم صبح ندیدم چہ پوشید! از قصد شال هم رنگ پیراهنش را انتخاب ڪردم ڪہ اگر چیزے گفت بگویم براے او هم بد و حرام است! زمانے ڪہ از خانہ خارج میشدم هم مادرم متوجہ شد و گفت"میترسم چندوقت دیگہ بگم آیہ دست شیطونو از پشت بستے!" پدرم نفس عصبے اے ڪشید و زید لب گفت:لااللہ الااللہ! توجهے نڪردم و رفتم پشت میز‌. مشغول تماشا ڪردن پارچہ ها شدم. پدرم با تن صدایے تقریبا بلند گفت:چرا انقد خیرہ سر شدے؟! دستے بہ یڪ طاقہ پارچہ ے گل گلے صورتے ڪشیدم و گفتم:چرا خیرہ سر؟! بخاطرہ اینڪہ براتون ناهار آوردم یا شال هم رنگ پیرهنتون پوشیدم؟! میدانستم اینطور برایم جوابے ندارد! نمیتواند دلیل بیاورد! راہ را بہ ڪوچہ ے علے چپ ڪشاندم:بابا این پارچہ ها رو میشہ براے چادر نماز و سجادہ استفادہ ڪرد؟ جوابے نداد! بہ پارچہ ے بعدے دست ڪشیدم،ناگهان صداے جا افتادہ اے گفت:سلام آقاے نیازے! آرام برگشتم. ... ﴾﷽﴿ 💠 🍂 💠 ۱۰ مردے هم سن و سال پدرم شاید ڪمے بزرگتر،ڪت و شلوار قهوہ اے تیرہ بہ تن در چهارچوب در ایستادہ بود. پدرم با دیدن مرد،نگاهے بہ من انداخت،لبخند مصنوعے زد و گفت:سلام آقاے ساجدے بفرمایید! مرد یااللهے گفت و وارد شد. آرام سلام ڪردم،همراہ با لبخند جواب سلامم را داد. پدرم همانطور ڪہ با ساجدے احوال پرسے میڪرد بہ سمت صندلے راهنمایے اش ڪرد‌. باهم روے دو صندلے پشت میز نشستند. ساجدے بہ من نگاہ ڪرد،پدرم رد نگاهش را گرفت و نگاهے بہ من انداخت و سرش را بہ سمت ساجدے برگرداند:دخترمہ! ساجدے با مهربانے گفت:خدا حفظش ڪنہ! پدرم تشڪر ڪرد. ساجدے با حسرت گفت:قدرشو بدونا!دختر رحمتہ!خدا ڪہ رحمتشو نصیب من نڪرد! سریع گفتم:پس خدا بابا رو خیلے دوست دارہ ڪہ چهارتا رحمتشو پشت سر هم بهش دادہ! _سلام! صداے بَم پسرے جوان اجازہ ے صحبت بیشترے نداد! پسر قد بلندے با ڪت و شلوار مشڪے و پیراهن سفید سادہ در چهارچوب در ایستادہ بود. موهاے مشڪے اش را معمولے شانہ ڪردہ بود،معلوم بود تازہ صورتش را شش تیغہ ڪردہ! پد
رم جواب سلامش را داد. بہ من نگاهے نڪرد،انگار من را نمیداد. مودبانہ گفت:اجازہ هست؟! پدرم بلند شد و گفت:بفرمایید مغازہ ے خودتونہ! پسر وارد مغازہ شد و بہ سمت پدرم و آقاے ساجدے رفت. برگہ اے از جیب ڪتش درآورد و سمت ساجدے گرفت. _بابا اینو بخونید فوریہ! پس پسرِ ساجدے بود. ساجدے نگاہ ڪوتاهے بہ برگہ انداخت و گفت:چند دیقہ صبر ڪن. پدرم صندلے اش را بہ پسر تعارف ڪرد اما نپذیرفت و گفت سر پا راحت است. بوے عطر ملایم و خنڪش مغازہ را برداشتہ بود. پدرم بہ من نگاہ ڪرد و یڪ تاے ابرویش را داد بالا. خندہ اے مصنوعے ڪرد و گفت:میخواستم بگم بچہ آخریا همیشہ حاضر جوابن! همانطور ڪہ از پشت میز بیرون مے آمدم گفتم:تہ تغاریا بعلہ! منڪہ آخرے نیستم. بہ سمت در قدم برداشتم:آخرے یاسینہ ڪہ اون بیچارہ ام زبون ندارہ! منِ بیچارہ! ساجدے خندید و گفت:ماشااللہ! خودم هم خندہ ام گرفت،یاد حرف نورا افتادم"انگار این زبون بودہ بعد ڪالبد آدم بهش دادن" رو بہ پدرم و ساجدے گفتم:با اجازہ تون،خدافظ! نگاہ ڪوتاهے بہ پسر جوان انداختم،نگاهش بہ سمت دیگرے بود. پدرم با نگاهے اخم آلود جوابم را داد! از چشمانش خواندم"وایسا بیام خونہ دارم برات" از مغازہ خارج شدم،چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ نگاهم بہ ویترین یڪ لوازم التحريرے افتاد. دیوان اشعار فروغ پشت ویترین خودنمایے میڪرد. دو سہ تا از اشعارش را خواندہ بودم. غم شعرهایش را دوست داشتم! یاد پول جیبے هاے مدرسہ ام افتادم،سریع از داخل جیب مانتویم درشان آوردم. بیشتر از پول یڪ ڪتاب میشد. بے معطلے وارد لوازم التحريرے شدم! ... 🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷 🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷 💠عضویت با👈09178314082💠 🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷 ▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💢 ما خدا را داریم، از کدخدا دست باید کشید... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🍃هشتمین روز عجب حال دعایی دارم حالت مشهدی و کرب و بلایی دارم 🍃حرم امن خدا پنجره فولاد شماست و خدا گفت که دیدی چه رضایی دارم؟ 🍃واقعاً معرکه ای هست میان من و تو عشق بازی است عجب حال و هوایی دارم... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ممّد نبودی ببینی،شهر آزاد گشته.... #التماس_دعا #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://sapp.ir/golestanekhaterat http://eitaa.com/golestanekhaterat
⏳خاطره‌ای از درباره فتح 🔻وقتی جوانان ما خرّمشهر را پس گرفته بودند، اوایل بنده بود. یک هیأت جهانی به ایران آمد و رئیس آن به من گفت: امروز در دنیا وضع شما با یک سال پیش، از زمین تا آسمان تفاوت کرده است... 🔹او راست میگفت. دنیا باور نمی‌کرد جوانان ما، بسیجیان ما، سپاه نورسِ ما و ارتش ضربه دیده ما بتوانند خرّمشهر را با آن همه استحکاماتی که دشمن و پشتیبانانش درست کرده بودند، پس بگیرند. 🔺این کار را جوانان ما کردند؛ آن‌هم نه با تجهیزات پیشرفته و نه با پشتیبانی های اطّلاعاتی؛ بلکه با قدرت اراده و فکر و هوشمندی و با جوانی کارساز. ۸۲/۰۶/۲۶ ------ http://eitaa.com/golestanekhaterat
فرﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﻋﺮﺍقی ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺳؤاﻝ ﺻﺪﺍم که ﭘﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﭼﺮﺍ نمےﺗﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺷﻮﯾﺪ؟ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﺟﻮﺍﻥ ۲۷ﺳﺎله ﺍﯼ ﺑﻨﺎﻡ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﺭﺍ ﻣﺎﻧﻊ ﺍﺯ ﺍین کار ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. 🌷شهید جهان آرا درکنار حضرت آقا🌺 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا