eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
10.1هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
ادم و گفتم:نمیخورمش خوشمزه به نظر نمیاد،دارے وقتمو تلف میڪنے! قصد ڪردم براے رفتن ڪہ سریع با حرص ڪولہ ام را گرفت و مرا بہ سمت خودش ڪشید. در چشمانش خون جمع شدہ بود! چشمانش برق میزد،برق خشم! ڪولہ ام را محڪم گرفت،در حالے ڪہ دندان هایش را از شدت حرص روے هم فشار میداد با صداے آرام و دورگہ تند تند گفت:سال آخریہ ڪہ دارے درس میخونے،رشتہ ت انسانیہ،قدت یڪ و شصت و سہ،بچہ ے یڪے موندہ بہ آخر خونہ تون،تو اون مغز ڪوچیڪت فقط آرزو دارے برے دانشگاہ چون فڪ میڪنے با این ڪار جلوے بابات وایسادے! ڪولہ ام را رها ڪرد و نفس عمیقے ڪشید،پوزخندے زد و ادامہ داد:از دوهفتہ پیش ڪہ اومدم خونہ تون درگیر اینے من ڪے ام و چے میخوام! میدونے دزد نیستم منم اینو میدونم بہ پلیس گزارش ندادید!الان دارے فڪر میڪنے این چیزا رو از ڪجا میدونم اما زیاد فڪ نڪن خانم ڪوچولو! سرفہ اے ڪرد و دستے بہ صورتش ڪشید،متعجب نگاهش ڪردم! سوال هایے ڪہ در مغزم بود بیشتر شد! خوب من را میشناخت! نہ تنها من را،خانوادہ ام را هم خوب میشناخت! در حالے ڪہ بہ سمت ماشینش میرفت گفت:بازے دوس دارے؟! سریع بہ سمتش رفتم و گفتم:چے؟! ڪنار در رانندہ ایستاد،دوبارہ چهرہ اش مثل قبل شد! لبخند ڪجے زد و بہ پشت سرم چشم دوخت،چشمانش هم میخندید! _من بازے دوس دارم،این شروعش! چشمانم را ریز ڪردم و سرم را برگرداندم،چشم دوختم بہ آن نقطہ اے ڪہ نگاہ میڪرد؛بدنم یخ زد! پدرم خشمگین بہ سمتمان مے دوید،میدانست پدرم مے آید! معطلم ڪردہ بود تا پدرم بیاید و من را با او ببیند! صداے باز و بستہ شدن در ماشینش آمد،آب دهانم را قورت دادم و بہ سمتش برگشتم. لبخندے زد و گفت:یڪ هیچ بہ نفع من! سپس با عجلہ رفت. صداے پدرم پردہ گوشم را لرزنداند:آیہ! نفس عمیقے ڪشیدم،نباید میترسیدم مگر بہ خودم شڪ داشتم؟! همہ چیز را میگفتم! ... ﴾﷽﴿ 💠 💠 ۲۳ بہ سمت پدرم برگشتم و درحالے ڪہ سعے میڪردم خونسردے خودم را حفظ ڪنم گفتم:سلام بابا! پدرم بدون حرف دستم را گرفت،صورتش سرخ شدہ بود؛با حرص گفت:این پسرہ ڪے بود؟! خونسرد گفتم:مفصلہ بریم خونہ میگم! دستم را پیچاند و فریاد زد:داستان آشنایے تونو میخواے برام تعریف ڪنے؟! چیزے نگفتم و فقط بہ نشانہ ے تاسف سرم را تڪان دادم. نمیدانم چرا نترسیدم،مطمئناً پدرم باور نمیڪرد و در خوب ترین حالت ممڪن از مدرسہ محروم میشدم،بدترین حالتش هم ازدواج با پسر عسگرے بود! انگار دلم قرص بود‌.... پدرم با عجلہ در خانہ را باز ڪرد و با حرص گفت:برو تو! وارد حیاط شدم،چادرم را از سرم برداشتم و همانطور ڪہ وارد پذیرایے میشدم بہ نورا و مادرم سلام ڪردم. خواستند جواب سلامم را بدهند ڪہ پدرم پشت سرم وارد شد،فریاد زد:دیگہ این حق ندارہ پاشو از خونہ بذارہ بیرون! مادرم و نورا با تعجب نگاهمان ڪردند،بے توجہ وارد اتاقم شدم و در را بستم. مادرم با نگرانے مدام میپرسید چہ اتفاقے افتادہ و پدرم از قرار من با دوست پسرم برایش میگفت! ڪولہ ام را ڪنار تخت پرت ڪردم. در ماشین همہ چیز را براے پدرم تعریف ڪردم اما مگر باور میڪرد. در اتاق باز شد،مادرم بهت زدہ وارد اتاق شد و گفت:آیہ بابات چے میگہ؟! بے خیال روے تخت نشستم و مقنعہ ام را درآوردم:هرچے بابا میگہ! پدرم در چهارچوب در ظاهر شد،دندان هایش را روے هم سابید و گفت:دخترہ ے چش سفید!تقصیر منہ بهت بال و پر دادم! پوزخندے زدم و چیزے نگفتم. پدرم دستش را بہ سمت من گرفت و بہ مادرم گفت:نگا ڪن! دارہ میخندہ! خواست بہ سمتم بیاید ڪہ سریع از روے تخت بلند شدم،زودتر بہ سمتش رفتم و گفتم:بابا الان مثلا میخواے چے ڪار ڪنے؟! ڪتڪم بزنے؟! پدرم دستش را مشت ڪرد،چند لحظہ بعد مشتش را باز ڪرد و خواست بہ سمت صورتم بزند ڪہ بلند گفتم:بہ واللہ قسم بابا دستت روم بلند شہ ساڪت نمیمونم! سریع میرم پزشڪ قانونے! پدرم با چشم هاے گرد شدہ نگاهم ڪرد و گفت:چے؟! بلند گفتم:همینے ڪہ گفتم! مگہ من ڪیسہ بوڪسم هروقت بخاطرہ چیزاے مسخرہ عصبے بشے مشتاتو رو من حوالہ ڪنے؟! انگشت اشارہ ام را بہ سمت پدرم گرفتم و محڪم گفتم:دیگہ خفہ خون نمیگیرم! من مریم و نساء و نورا نیستم! میتونم بخاطرہ اذیتات شڪایت ڪنم! پدرم نفسش را با شدت بیرون داد و گفت:تو روے من وایمیسے آقم میگرتت! در حالے ڪہ از اتاق خارج میشد گفت:وڪیل نشدہ برا من اینطور زبون دارے چہ برسہ بشے! دیگہ حق ندارے مدرسہ برے! صداے صحبت ڪردن پدرم و حسام از پذیرایے مے آمد،بے توجہ سلام آخر نماز را دادم و بہ سجدہ رفتم‌. دو روز گذشتہ بود و من مدرسہ نمیرفتم. ڪسے حرفم را باور نمیڪرد،پدرم میگفت با آن پسر دوستم و قرار مدارهایم را جلوے مدرسہ میگذاشتہ ام! مادرم میگفت اگر آن پسر مزاحمم شدہ چرا قصہ ے الڪے سرهم میڪنم؛راستش را بگویم! ڪسے باور نمیڪرد همان دزدے بودہ ڪہ بہ خانہ مان آمدہ! از سجدہ بلند شدم،فڪرم بیشتر درگیر آن پسر بود! میخواستم بدانم چرا این ڪارها را میڪرد،مخصوصا آن روز انگار میدانست پدرم چہ جور اخلاقے دارد و
قرار است دنبالم بیاید! قرآن ڪوچڪے ڪہ روے سجادہ ام بود را برداشتم،چشمانم را بستم و قرآن را باز ڪردم. سورہ اے ڪہ آمد دلم را قرص ڪرد،با وجود شروع ڪردم بہ زمزمہ ڪردنش: أَلَمْ نَشْرَحْ لَڪَ صَدْرَڪَ قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،آرے پروردگارم سینہ ام را برایم گشودے و منِ ڪم ظرفیت ڪم تابم! _وَ َوَضَعْنَا عَنْڪَ وِزْرَڪَ چہ ناشڪر و ڪم صبر شدہ ام محبوبم این همہ بار گران از پشتم برداشتے و من یڪ بار تو را شڪر نڪردم تنها خودم را دیدم! _ الَّذِے أَنْقَضَ ظَهْرَڪَ اشڪانم بے وقفہ مے باریدند،من بے معرفتم معبودم! تو ببخش! شیرینے عشقت را بہ من بچشان! _وَرَفَعْنَا لَڪَ ذِڪْرَڪَ هر چہ دارم از توست عزیزترینم و نزدیڪترینم،اگر نامے از من هست تنها بخاطرہ توست! فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا،إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا قرآن را بہ صورتم چسباندم و با صداے لرزان زمزمہ ڪردم:میدونم حرفات حقہ،ڪمڪم ڪن صبور باشم! ... 🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷 🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷 💠عضویت با👈09178314082💠 🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷 ▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به این میگن #رفاقت❤️😢 از کودکی تا... #بهشت هر سه رفیق✌️ هر سه شهید مدافع حرم✌️ 🌹🍃🌹🍃 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
آمده روز دهم، ظهر دهم در یادم یاد غارت شدن پیرُهنی افتادم مادری گوشه گودال صدا زد: پسرم خواهری گفت: خدایا تو برس بر دادم #روز_دهم_رمضان #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔰 🌸شهريور ۱۳۹۰ بود. تصمیم گرفته بود وارد بشه. گفتم هادی می دونی درس های حوزه سخته؟ می دونی بعدها گرفتاری مالی برات ايجاد می شه؟ 🌼لبخندی زد و گفت: من همه شغلی رو امتحان كردم. اهل كار هستم و از كار لذت می برم. اگر مشكل مالی پيدا كردم میرم كار می كنم. 🌺احساس کردم تصمیمش قطعی هست، برای همین با هم به سراغ مسئول رفتيم و هادی شد شاگرد http://eitaa.com/golestanekhaterat
#پا_به_پای_امام ۱۰ رمضان سالروز شهادت آیت الله شیخ محمد صدوقی به دست منافقین #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
👑 ناصرالدین‌شاه قاجار در ماه مبارک نامه ای به مرجع تقلید آن زمان به این مضمون نوشت: 😡که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید! ☺آیت الله العظمی میرزای شیرازی درجواب ناصرالدین شاه نوشت: بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مومنین بیهوده ریخته نشود! ✍این 👆، حکایت برخی از این دون پایه ست! یکی به اینها بگه اگر نمی‌تونید مشکلات مردم رو حل کنید حداقل جای خودتون رو به کسی بدید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز...! 😏 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
یه روز #جمعه باهم رفتیم قم.جلو ضریح بهم گفت احمد آدم باید #زرنگ باشه،مااز تهران اومدیم زیارت.باید یه #هدیه بگیریم.گفتم چی میخوای؟ گفت #شهادت! #شهیددهه_هفتادے #شهیدعباس_دانشگر #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
میشود این رمضان، موعود فردا باشد❣ آخرین ماه صیامِ غمِ آقا باشد میشود در شب قدرش به جهان مژده دهد که همین سال ظهور گل زهرا باشد 🌷ان شاءالله http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سحر روز #دهم ، ظـــهر دهـــم در یادم... یاد غـارتــ شــدن پیـــرُهنـے افتادم... مادرے گوشہ ے گوداڸ صدا زد پسرم... خواهرے گفتـ خدایا تو برس بردادم... 🌷التماس دعای فراوان....😔 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء " ۵ "💠 🌹 شَـــهــید حُـــســیــن اســلامِیــّت 🌹 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🌹عباس همیشه میگفت: دوست دارم محرم شهیدبشم وعاشورا دفنم کنند و شبیه حضرت عباس(ع)باشم هفتم محرم سال۱۳۷۵عباس صابری با دستان قلم شده، شهید و روز عاشورا تشییع شد #سالروزشهادت #شهید_تفحص #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
خدایا بہ رد پاهایشان بہ قطره قطره خونشـان بہ قلب پر #اضطرابمـــان بہ اشتیاق قلبشــــان قسم مےدهیم عاقبتــ ‌مارا ختم به شهادتــ ڪن! خون های ریخته شده از پیکر #شهیداحمدمشلب در محل شهادتش 😔😔 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
💢هزار تومان #بدهکارم! طرف را پیدا کنید! 🔹شهیدی که در #وصیت_نامه به هزار تومان بدهکاری خود اشاره میکند و در مقابل #اختلاسگرانی که از بیت المالی که سیر نمی شوند❗️ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
💢هزار تومان #بدهکارم! طرف را پیدا کنید! 🔹شهیدی که در #وصیت_نامه به هزار تومان بدهکاری خود اشاره میکند و در مقابل #اختلاسگرانی که از بیت المالی که سیر نمی شوند❗️ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🍃 بانو چادر بہ سر بگیر و به خود ببال😌👌 ڪه هیچ پادشاهــے💎👑 بہ بلندی♡💕 چادرِ تو♡ تاج سرے ندیدھ است✌️👑 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷 ŸŸ
گرمای تابستان در شلمچه و با زبان روزه جنگیدن ...🌺 بسیاری از رزمندگان با اینکه توسط فرماندهان و روحانیون تأکید می شد که لازم نیست روزه بگیرند ،روزه می گرفتند .... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍ بچه که بود فلج شد نذر حضرت زینب(س) کردمش نذرم قبول شد فرزندم خوب شد... خوبِ خوب آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد عاقبت هم فدائی بی بی شد.. 🌷شهید رضا کارگر🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
قمقمۂ خالی یڪ شهـید بہ اندازہ هـمان مشڪ خالیِ سقای خیمہ هـای حسین دل هـا را می سوزاند قمقمۂ بجا ماندہ از شهـید تازہ تفحص شدہ #شهـید_قادر_عباسی #السلام_علیڪ_یا_ساقی_العطاشی http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو تو کجایی پدرم؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو 🌷شهیدمدافع حرم عبدلبصیر جعفری 🍃تاریخ شهادت:۱۳۹۶٫۴٫۱۴ 🍃نحوه شهادت :اصابت تیر به پهلوی راست 🌹#ارسالی_ازطرف_فرزند_شهید... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷…🍃 جواد تابستان‌ها کار می‌کرد؛ بامیه، شکلات و از این‌جور چیزها می‌فروخت ‌و به خانواده کمک می‌کرد. همیشه هم از من می‌پرسید چی دوست داری تا برایت بخرم. مقداری هم برای همسایه‌ها و دوستان کنار می‌گذاشت. با نخستین حقوقی که از پالایشگاه نفت آبادان گرفت، برای یکی از افراد فامیل که وضعیت اقتصادی خوبی نداشت و کار بافتنی می‌کرد، یک دستگاه چرخ بافتنی خرید. یک روز گفت نیت کردم شما را به مشهد ببرم و من، مادر و مادربزرگم را به مشهد برد. : باشگاه خبرنگاران جوان راوی: سرکار خانم فاطمه تندگویان، خواهر شهید محمدجواد تندگویان، وزیر نفت دولت شهید رجایی …🍃 ‌. . http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷