﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۲۴
میدانم پس از هر سختے آسانیست عزیزم،این هایے ڪہ من میبینم سختے نیست! من ڪم طاقتم!
دوبارہ قرآن را باز ڪردم و دو آیہ ے آخر را خواندم:
_ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ، وَإِلَے رَبِّڪَ فَارْغَبْ
نتوانستم تاب بیاورم دوبارہ بہ سجدہ رفتم و با هق هق گفتم:چَشم خالقہ من! ببخش منہ ڪم طاقت و بدو!
هق هقم شدت گرفت و با عجز خواندمش:دارم ڪم میارم... خودت هوامو داشتہ باش همہ ڪسم!
اشڪانم سجادہ و مُهر را خیس ڪردند بے توجہ دوبارہ هق هق ڪردم و با صداے ڪمے بلند گفتم:میدونے ڪہ من بے ڪسم همہ پشت و پناهم تویے! فقط تو همیشہ قبولم میڪنے نذار از بغلت بیرون بیام!
انگار ڪسے دستش را دور بدنم پیچید،با لبخند نگاهم ڪرد و زمزمہ ڪرد:من ڪہ همیشہ ڪنارتم مخلوقم! تو دستمو ول نڪن!
دیگر نتوانستم خودم را ڪنترل ڪنم صداے گریہ ام بلند شد:چشم دستتو ول نمیڪنم! اگہ خواستم ول ڪنم تو نذار!
فهمیدم ڪہ گفت"دارم هواتو"
از سجادہ برخاستم،بہ مُهر خیس شدہ نگاہ ڪردم
نامش روے مُهر حڪ شدہ بود،"الله"
مُهر را با جان و دل بوسیدم و گفتم:دوستت دارم میدونم توام دوسم دارے حتے بیشتر از خودم!
تصمیم گرفتم از فردا بہ مدرسہ بروم.
صداے بلند پدرم آمد ڪہ میگفت مادرم تدارڪات خواستگارے را آمادہ ڪند،قرار بود بہ زودے خانوادہ ے عسگرے بیایند؛تنها لبخند زدم!
همانطور ڪہ سرم را بالا میگرفتم و با دست اشڪانم را پاڪ میڪردم گفتم:خدایا ببخشا ولے من براے این پسر عسگرے دارم!بندہ ے سرتقے دارے!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۲۵
آرام چشمانم را باز ڪردم.
نور فضا باعث شد چهرہ ام درهم شود،سریع چشمانم را بستم.
دوبارہ آرام پلڪ زدم و چشمانم را گشودم.
در اتاق ڪوچڪے با دیوارهاے سفید بودم،ڪسے در اتاق نبود.
گیج شدم،من اینجا چہ میڪردم؟!
مگر در اتاقم پاے سجادہ نبودم؟!
متعجب بہ اطرافم نگاہ ڪردم،فضایے شبیہ بہ اتاق هاے بیمارستان!
سُرمے بہ دستم وصل بود،یادم افتاد صبح در آشپزخانه حالم بد شد!
پس بیهوش شدہ بودم!
فضاے بیمارستان حالم را بد میڪرد.
حتے در بیهوشے و خواب هم گذشتہ برایم تڪرار میشد!
یادم افتاد در چہ موقعیتے هستم،چند لحظہ فڪر ڪردم همان آیہ ے هفدہ سالہ ام!
احساس ضعف میڪردم،ڪمے هم دماے بدنم بالا بود.
بے توجہ بہ ضعف جسمانیم سریع سرم را بلند ڪردم و با نگرانے بہ شڪمم زل زدم،دستے بہ شڪم برآمدہ ام ڪشیدم و با ترس گفتم:هستے مامان؟!
نفسم بند آمد،لگد نمیزد!
از دیشب از ورجہ وروجہ هایش خبرے نبود!
آرام خودم را بالا ڪشیدم و روے تخت نشستم،چرا ڪسے نمے آمد بپرسم وضعیت پسرم چطور است؟!
دستم را روے شڪم گذاشتم و آرام با التماس گفتم:دارے نگرانم میڪنے! یڪم تڪون بخور!
حرڪتے نڪرد،قلبم یڪ جورے شد!
اگر اتفاقے برایش مے افتاد نمے مردم دیوانہ میشدم!
اشڪ بہ چشمانم هجوم آورد،بہ زور جلوے خودم را گرفتم تا گریہ نڪنم.
با بغض گفتم:میدونم خوبے! هیچے نشدہ نہ هیچے نشدہ!
لگد آرامے زد،لبخندے روے لبانم نشست؛با خیال راحت تڪیہ ام را بہ بالشت دادم و چشمانم را بستم؛قطرہ ے اشڪے از گوشہ چشم چپم چڪید:جانم پسرم!
قلبم آرام گرفت،تمام زندگے ام هنوز بود!
با تمام وجود نفس عمیق ڪشیدم!
صداے باز و بستہ شدن در آمد،سریع چشمانم را باز ڪردم.
زن میانسالے با روپوش سفید و مقنعہ ے مشڪے وارد اتاق شد.
همانطور ڪہ بہ برگہ اے ڪہ در دستش بود چشم دوختہ بود رو بہ من گفت:خوبے؟
بے توجہ بہ سوالش گفتم:پسرم خوبہ؟
سرش را بلند ڪرد و بہ صورتم زل زد:آرہ فقط زیادے شیطونہ خواستہ اذیتت ڪنہ!
لبخندم عمیق تر شد و خیالم راحت.
تنها بودن او ڪافے بود!
دڪتر ڪنار تختم ایستاد و گفت:فقط باید یڪم بیشتر مراقب خودت باشے!
ڪنجڪاو پرسیدم:مشڪل خاصے ڪہ نیس؟!
دوبارہ بہ برگہ ے در دستش چشم دوخت و گفت:نہ ولے خب بیشتر مراقب باش!
سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان دادم و گفتم:قرار نیس ڪہ اینجا بمونم؟
خندید و گفت:نہ!
در دل آخیشے گفتم،از محیط بیمارستان بیزار بودم.
قطعا با وجود حال بدم و اتفاقاتے ڪہ افتادہ بود ماندن در اینجا دیوانہ ام میڪرد.
دڪتر برگہ را تا ڪرد و در داخل جیب روپوشش گذاشت.
بہ سرم نگاہ ڪرد و گفت:ڪم موندہ تموم بشہ بعدش میتونے برے.
چیزے نگفتم،ساڪت بہ شڪمم چشم دوختم؛میخواستم با تمام وجود حسش ڪنم.
تازہ معنے حرف مادرم ڪہ میگفت:"آدم سنگ بشہ،مار بشہ اما مادر نشه" را میفهمیدم.
آب دهانم را قورت دادم.
دڪتر گفت:خانوادہ تو خیلے نگران ڪردے،بیچارہ ها پشت درن!
چیزے نگفتم.
ادامہ داد:مادرت گفت باردارے اولتہ،هفت ماهتہ نہ؟!
بدون اینڪہ از شڪمم چشم بگیرم گفتم:چهار روز دیگہ وارد ماہ هشتم میشیم!
_چہ دقیق!
دوبارہ چیزے نگفتم،جاے من نبود تا بفهمد این موجودے ڪہ در شڪمم بود یعنے چہ!
فڪر میڪرد پسرم برایم تنها یڪ حس مادرانہ است!
فڪر میڪرد هفت ماہ با او زندگے ڪردہ ام و او درونم رشد ڪردہ؛اگر از دستش بدهم و تو خالے شوم میمیرم!
بہ یڪ ماہ و چند روز دیگر ڪہ فڪر میڪردم با خود میگفتم اگر بعد از چندماہ موجود زندہ اے ڪہ درونم پرورش دادم و از وجودم تغذیہ ڪردہ و همیشہ حملش ڪردم بیرون بیاید چقدر تو خالے میشوم!
حس خلع بدے خواهم داشت!
اما یڪ موجود پنجاہ سانتے قرار است نگذارد از دست بروم!
پسرم برایم بیشتر از یڪ فرزند،بیشتر از یڪ حس مادرانہ ے عمیق حتے بیشتر از حاصل یڪ عشق است!
پسرم زندگے و بهانہ است،اگر نبود زیر بار این شش سال میشڪستم!
با احساس خارج شدن چیزے از دستم بہ خودم آمدم،سرم را از دستم ڪشید و با لبخند رفت.
چند لحظہ بعد مادرم وارد اتاق شد،در حالے ڪہ اشڪ هایش را پاڪ میڪرد با عجلہ بہ سمتم آمد و گفت:خوبے؟
سرم را تڪان دادم و گفتم:آرہ!
چادرش داشت از روے سرش مے افتاد،با عجلہ چادرش را مرتب ڪرد و ڪنارم روے تخت نشست.
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۲۶
با نگرانے گفت:من ڪہ از نگرانے مُردم آیہ!
دستش را محڪم گرفتم و بوسیدم:خدانڪنہ مامان!
قطرہ اشڪے از گوشہ ے چشمش چڪید:بابات و یاسین منتظرن!
دستش را رها ڪردم و گفتم:لباسامو میدے؟
از روے تخت بلند شد و گفت:الان.
سپس با لحن تهدید آمیز ادامہ داد:باید بسازمت اصلا هم بہ اداهات ڪار ندارم!
آرام خندیدم.
حداقل او دلش بہ من و نوہ اش خوش باشد...
از پنجرہ ے ماشین بیرون را نگاہ ڪردم،ماشین ها با سرعت از ڪنار هم عبور میڪردند.
پدر و مادرم و یاسین ساڪت بودند،دہ دقیقہ پیش از بیمارستان خارج شدیم.
باید بیشتر مراقب پسرم مے بودم.
شیشہ را ڪمے پایین دادم،هواے بهمن ماہ بہ صورتم خورد.
ڪمے از تبم ڪاست!
این روزها یا بدنم سرد بود یا تب دار!
تڪلیف دماے بدنم هم روشن نبود.
نگاهم را از خیابان گرفتم و بہ رو بہ رو زل زدم.
پدرم با شڪ از آینہ نگاهم ڪرد،آرام رو بہ مادرم گفتم:مامان میخوام برم یہ جایے ڪہ آروم شم.
مادرم سرش را برگرداند و گفت:ڪجا؟!
سپس رو بہ پدرم گفت:بریم یہ جاے باصفا دلمون وا شہ!
سریع گفتم:میخوام برم بهشت زهرا!
مادرم و یاسین با تعجب نگاهم ڪردند،معنے نگاهشان را فهمیدم!
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:اونجا ڪہ فڪ میڪنید نہ! میخوام برم همونجایے ڪہ هر هفتہ پنجشنبہ میرم!
مادرم ناامید گفت:با این حالت؟!
لبخند تصنعے زدم و پاسخ دادم:من خوبم،اونجا آرومم میڪنہ!
پدرم آرام گفت:بذار راحت باشہ!
پوزخندے زدم،بالاخرہ یڪ بار این حرف را شنیدم.
چند دقیقہ بعد جلوے بهشت زهرا نگہ داشت،خواستم در را باز ڪنم و پیادہ شوم ڪہ ڪسے را دیدم!
چهرہ اش خیلے آشنا بود!
آنقدر آشنا ڪہ...
خودش بود!
صداے تپش قلبم بلند شد،زودتر از این ها باید منتظر آمدنش مے بودم!
ڪاش بہ سراغم نیاید!
براے این چندسال چہ دارم جز سر پایین انداختن،جز اینڪہ او پیروز شدہ و من همہ چیز را باختہ ام!
آب دهانم را با شدت قورت دادم،مادرم متوجہ حالم شد و آرام گفت:برگشتہ!
او حواسش بہ ما نبود،ڪت و شلوار مشڪے رنگے بہ تن داشت؛مثل همیشہ مرتب و سر بہ زیر بود و البتہ جدے!
بے توجہ بہ اطرافش وارد بهشت زهرا شد.
نفس راحتے ڪشیدم،خدا را شڪر ما را ندید!
زیر لب زمزمہ ڪردم:بعدِ چهار سال برگشتہ بدبختیاے منو ببینہ دلش خنڪ شہ!
مردد شدم،اگر مے رفتم و مرا میدید چہ؟!
توان رو بہ رو شدن با او را داشتم؟!
صداے مادرم را شنیدم:بریم یہ جاے دیگہ؟
تصمیمم را گرفتم و گفتم:نہ! من میرم سر خاڪ یڪے دوساعت دیگہ برمیگردم خونہ!
مادرم خواست از ماشین پیدا شود ڪہ گفتم:میخوام تنها باشم.
از ماشین پیادہ شدم،مادرم با نگرانے گفت:آیہ آخہ تنها...
یاسین سریع میان حرفش پرید و گفت:منم همراهت میام آبجے!
ڪنار پنجرہ سمت مادرم ایستادم و گفتم:مامان موبایلتو بدہ خواستم برگردم زنگ میزنم بیاید دنبالم.
سرش را پایین انداخت و زیپ ڪیفش را باز ڪرد،همانطور ڪہ دنبال موبایلش میگشت گفت:میڪشے منو!
موبایلش را درآورد و بہ سمتم گرفت.
ازشان خداحافظے ڪردم،با نگرانے پدرم حرڪت ڪرد و رفتند.
نفسے ڪشیدم،بہ سمت بهشت زهرا چرخیدم.
احساس میڪردم اگر وارد شوم با او رو بہ رو خواهم شد.
رو بہ رویم خواهد ایستاد و با نگاهے نافذ بہ چشمانم چشم خواهد دوخت و خواهد گفت:دیدے گفتم! همہ چیو باختے!
و سپس قهقهہ خواهد زد بہ روزگارم!
با تردید وارد شدم،اطرافم را نگاہ ڪردم؛راہ او بہ من نمیخورد!
از پشت دیدمش!
ضربان قلبم بالا رفت،ڪاش نمے آمدم!
چهار سال پیش گفت راهے ڪہ او الان براے دیدنش داشت میرفت بہ من نمیخورد!
راست میگفت!
فاصلہ اش با من زیاد بود،اما مطمئن بودم خودش است!
مثل همیشہ محڪم قدم برمیداشت.
سرش را ڪمب برگرداند،قلبم ایستاد!
سریع چادرم را روے صورتم گرفتم تا مرا نبیند؛از رو بہ رو شدن با او میترسیدم!
احساس میڪردم نگاهم میڪند،با قدم هاے بلند بہ سمت مقصدم رفتم.
قلبم تند تند مے تپید،پسرم لگد زد.
دستم را روے شڪمم گذاشتم و زیر لب آخے گفتم.
آرام گفتم:الان وقتش نیس!
نفسم را بیرون دادم،نزدیڪ محل مورد نظرم بود.
آرام گرفتم.
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از کانال رسمی خط سرخ
1_9844135.mp3
14.05M
مناجات سحر
عبد رسوایم فقط دردسر مولا شدم
ابرویم وقتی حیایم رفت رفت 😭😭😭
🎤حاج مهدی رسولی
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
1_10058564.mp3
5.15M
🔊 السَّلام عَلَيكِ يافاطِمه الزهرا
آجَركِ الله في مُصيبه أُمِّك
▪روضه شام وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
#پیشنهاد_دانلود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/javanane_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔻حدیث روز🔻
🔸امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
نیاز عاقلان به ادب، همانند نیاز کشتزار به باران است
📚 غررالحکم ، ح ۳۴۷۵
📆 امروز یکشنبه
6 خرداد 1397
11 رمضان 1439
27 مه 2018
🌷 ذکر امروز 100 مرتبه (یا ذالجلال و الاکرام)🌷
دعای روز یازدهم ماه رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وکَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِکَ یا غیاثَ المُسْتغیثین.
خدایا دوست گردان بمن در این روز نیکى را و نـاپسند بدار در این روز فسق ونافرمانى را وحرام کن بر من در آن خشم وسوزندگى را به یاریت اى دادرس داد خواهان.
التماس دعا...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۱۱...التماس دعا.mp3
4.06M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء یازدهم۱۱
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۹ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #محمودرضا_بیضایی و #مصطفےصدرزاده
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🚨صدام خرمشهر را که اشغال کرد گفت اگر ایرانی ها بتوانند خرمشهر را پس بگیرند من #کلید بصره را در اختیارشان میگذارم....
📌خرمشهر را پس گرفتیم اما از #کلید بصره خبری نشد چون دروغ میگفت...
🚨کلا ما از #کلید سابقه خوبی نداریم
😃😃😃😃😃
#کلید
#صدام
#حسن_روحانی
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🎥بـوسـیدن تـربت کـربلا تـوسط شهید مدافع حرم محسن حججی قبل شـهـادتـش
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹🌹
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
حاج میثم طاهری.mp3
5.91M
مداحی| #حاج_میثم_طاهری
یه چیزی شبیه بغض توی گلومه ای شهید..
به یاد #شهیداحسان_فتحے🌹
💠سبک و شعر: #محمدجواددرویشی
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌸به نام خدا
يكي از عمليات های مهم غرب كشور به پايان رسيد. پس از هماهنگي، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام رفتند.
با وجودي كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولي به تهران نيامد! رفتم و از او پرسيدم: چرا شما نرفتيد!؟ گفت: نميشه همه بچه ها جبهه را خالي كنند، بايد چند نفري بمانند. گفتم: واقعًا به اين دليل نرفتي!؟
مكثي كرد و گفت: ما رهبر را براي ديدن و مشاهده كردن نميخواهيم، ما رهبر را ميخواهيم براي اطاعت كردن. من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست! بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و رهبرم از من راضي باشد.
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🎥بـوسـیدن تـربت کـربلا تـوسط شهید مدافع حرم محسن حججی قبل شـهـادتـش
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فردا خورشید عمود بر خانه خدا میتابد
🔹فردا، هنگام اذان ظهر در مکه مکرمه (۱۳:۴۸ دقیقه به وقت ایران) خورشید عمود بر خانه خدا میتابد.
🔸در این ساعت در هر کجای کره زمین به سمت خورشید بایستیم، دقیقاً راستای قبله خواهد بود.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
این دیگه چه دینیه که شما دارید....
#حتما_مطالعه_شود👆
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
✨پندنامه✨
"دشمنان اسلام کمر همت بستند ولایت را ازما بگیرند.
همت کنید متحد و یکدل باشید تا ولایت باقی بماند."
🌷شهید سید مجتبی علمدار🌷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#ماه_رمضان_و_شهدا...
🔸ماه رمضان را آمده بود خانه...
بہ علی می گفت:
«امسال ماه رمضون از خدا احدی الحسنیین را خواستم؛ یا #شهادت یا #زیارت.»
هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه،
هر سی شب! وقتی دعا را می خواندند،
توی حال خودش نبود، ناله می زد،
داد می کشید ، استغفار می کرد ،
از حال می رفت.
از دعا که بر می گشتند، گوشه ی حیاط،
می ایستاد #نماز_شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت، هنوز دستش خوب نشده بود؛
نمی توانست خوب #قنوت بگیرد، با همان حال، #العفو می گفت، گریه می کرد، میگفت:
« ماه رمضون که تموم بشه،
من هم تموم می شم ...»
📚 یادگاران جلد هشت
کتاب شهید ردانی پور، ص ۷۵
#شھید_مصطفی_ردانی_پور
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat