سحـــر #نوزدهم
بی پِدرے بَد دَردیست😭
دَمِ زِینب شُده بازم
مـَـکُـن ای صـُـبح طُلوع...😭
السلام علیک یا امیر المومنین ع🏴
#بے_پدرے_نزدیک_است
#امان_از_دل_زینب😭
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#تلنگر
سال بعد ...
این ایام ...
یک عده را با نام
#شهید میشناسند !
همان هایی که میدانستند
چگونه بخواهند و بگیرند ...
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادت
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔻حدیث روز🔻
◼دل را ز شرار عشق سوزاند علی (ع)،
یک عمر غریب شهر خود ماند علی
وقتی که شکافت فرق او در محراب،
گفتند مگر نماز میخواند علی...◼
🔸 امیر المومنین امام علی (علیه السلام):
پنج موقع را براى دعا و حاجت خواستن غنیمت شمارید:
موقع تلاوت قرآن،
موقع اذان،
موقع بارش باران،
موقع جنگ و جهاد ـ فى سبیل اللّه ـ
موقع ناراحتى و آه کشیدن مظلوم.
در چنین موقعیت ها مانعى براى استجابت دعا نیست.
📚ـ أمالى صدوق : ص 97، بحارالأنوار: ج 90، ص 343، ح 1.
📆 امروز دوشنبه
14 خرداد 1397
19 رمضان 1439
4 ڑوئن 2018
🌷ذکر امروز 100 مرتبه
(یا قاضی الحاجات)🌷
🌷دعای روز نوزدهم ماه رمضان
«بسم الله الرحمن الرحیم»
اللهمّ وفّرْ فیهِ حَظّی من بَرَکاتِهِ
وسَهّلْ سَبیلی الى خَیْراتِهِ ولا
تَحْرِمْنی قَبولَ حَسَناتِهِ یا هادیاً
الى الحَقّ المُبین.
خدایا زیاد بگردان در آن بهره مرا از برکاتش وآسان کن راه مرا به سوى خیرهایش ومحروم نکن ما را از پذیرفتن نیکىهایش اى راهنماى به سوى حـق آشکار
التماس دعا...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🍃به روایتی از دوست شهید :
🌷سه نفری باهم بودیم. دلمون طاقت نمی آورد توی خونه بمونیم.
سه نفری از حرم حضرت معصومه تا جمکران پیاده رفتیم.
احمد اونروز حال و هوای خاصی داشت.
وقتی رسیدیم جمکران به من گفت: (داداش برام دعا کن دعام کن شهید بشم ).
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_مدافع_حرم
#تیپ_فاطمیون
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
AUD-20180604-WA0008.mp3
4.02M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء نوزدهم۱۹
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۸ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #مجیدبقایے و #حسن_باقری
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🕊 #معرفی_شهید🕊 🌷سردار شهید مصطفی ردانی پور🌷 🔹ولادت : ۱۳۳۷ ،اصفهان 🔸شهادت : ۱۳۶۲/۵/۱۵ 🔹عملیات : وا
✳️ #ماه_رمضان_و_شهدا
ماه رمضان را آمده بود خانه...
به علی می گفت: امسال ماه رمضون از خدا احدی
الحسنیین را خواستم ؛یا شهادت یا زیارت
هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه ، هر سی شب!
وقتی دعا را می خواندند، توی حالِ خودش نبود، ناله
می زد، داد می ڪشید، استغفار می ڪرد. از حال
می رفت.
از دعا ڪه بر می گشتند، گوشه ی حیاط می ایستاد
نماز شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت. هنوز دستش خوب نشده بود؛ نمی توانست خوب قنوت بگیرد. با همان حال،العفو می گفت. گریه می ڪرد.
می گفت: ماه رمضون ڪه تموم بشه، من هم تموم
می شم.
🌷شهیدجاویدالاثرمصطفی ردانی پور🌷
http://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷
✍️همرزمان شهید
با حميدرضا در جزيره مينو بوديم😊. روزي براي انجام دادن كاري سوار بر خودرو شديم و به طرف اهواز حركت كرديم. فصل تابستان بود و گرماي طاقت فرساي خوزستان همه را اذيت مي كرد😥. ناگهان در نزديك هاي اهواز، حميدرضا خودرو را كنار جاده متوقف كرد. دليل توقف را پرسيدم. او گفت: مگر صداي اذان را نشنيدي؟ به او گفتم: تا اهواز راهي نمانده است و در آنجا زير سرپناهي نماز مي خوانيم😉. حميدرضا نگاه معني داري به من كرد و گفت: تو از كجا مي داني تا اهواز ما زنده هستيم؟سپس با مقدار آبي كه در ماشين داشتيم، وضو گرفتيم و همان جا نماز را در اول وقت به جا آورديم🌷.
#شهيد_حميدرضا_نوبخت🌷
#نماز_اول_وقت
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۷۵
با خوشحالے میگویم:اِ! مبارڪہ.
هم جا میخورم هم خوشحال میشوم،سریع ڪنارش مے نشینم:بہ منم باید بدے ڪار ڪنما!
نچے میگوید و ادامہ میدهد:مالہ خودمہ!
آرام با مشت بہ ڪتفش میڪوبم:اصلا مالہ بابامہ استفادہ میڪنم!
مثل بچہ ها شروع بہ بحث میڪنیم.
_بابا براے من خریدہ!
پدرم چشم غرہ اے بہ هر دویمان مے رود و جدے میگوید:گفتم فردا ڪامپیوتر بیارن نصب ڪنن تو و یاسین استفادہ ڪنید،لب تاپ مالہ نوراس!
یاسین سریع میگوید:بابا! لب تاپ نہ،لپ تاپ.
پدرم دستش را در هوا تڪان میدهد:خب لپ تاپ!
نورا مثل بچہ ها برایم زبان درازے میڪند و میگوید:حالا میذارم بعضے روزا نگاش ڪنے!
سپس میخندد.
زیر لب با خندہ میگویم:ڪوفت!
میخواهم از جایم بلند شوم ڪہ صداے مادرم نزدیڪ میشود،در حالے ڪہ سینے چاے بہ دست بہ سمتمان مے آید میگوید:ڪادوے آیہ را ندادے مصطفے؟!
متعجب نگاهم را میان مادر و پدرم مے چرخانم.
این همہ دست و دلبازے آن هم یڪدفعہ؟!
روے مبل ڪنار پدرم مے نشیند و سینے چاے را روے میز میگذارد،براے همہ چاے آوردہ و براے من شیرڪاڪائو.
نگاهے بہ من مے اندازد و میگوید:اِ! تو ڪہ هنوز لباساتو عوض نڪردے!
ڪولہ و چادرم را برمیدارم:دارم میرم.
همین ڪہ مے ایستم پدرم میگوید:اون جعبہ سفیدہ مال توئہ!
نورا با لبخند نگاهم میڪند و چشمڪ میزند:من ڪہ میدونم چیہ خوش بہ حالت!
ناخودآگاہ لبخند میزنم،با ذوق جعبہ را برمیدارم،هرچند میدانم این ریخت و پاش بے دلیل نیست!
شروع میڪنم بہ باز ڪردن جعبہ،نگاهم بہ تصویرے ڪہ روے جعبہ نقش بستہ میخورد.
موبایل!
شڪم تبدیل بہ یقین میشود!
مادرم با خوشحالے میگوید:دیگہ وقتشہ داشتہ باشے!
موبایل را بیرون میڪشم.
اولین چیزے ڪہ جلب توجہ میڪند نماد سیب گاز خوردہ معروف است!
موبایلے ڪہ پدرم راضے نبود داشتہ باشم و صلاح نمے دانست،آن هم از همچین برندے!
همہ چیز دستگیرم میشود،نفسم را بیرون میدهم.
نورا همانطور ڪہ موبایل را از دستم میڪشد میگوید:میخواے لپ تاپو بدم بهت اینو بدہ من! رنگش چقدر قشنگہ صورتے!
چیزے نمیگویم،فقط سعے دارم آرام باشم!
همہ ے این ریخت و پاش ها باج است!
بہ من!
براے بقیہ هم گرفتہ تا صدایشان درنیاید.
مادرم میگوید:خوشت نیومد؟!
آرام لب میزنم:چرا!
_وا! پس ڪو ذوق و تشڪرت؟!
ناراحت و منظور دار بہ پدرم زل میزنم:مرسے بابا!
سپس روے برمیگردانم و بہ سمت اتاق حرڪت میڪنم،نزدیڪ در اتاق میرسم محڪم میگویم:من امسال ڪنڪور دارم هیچ چیز نمیخوام!
"هیچ چیز" را غلیظ میگویم،ادامہ میدهم:اگرم بخوام خودم انتخاب میڪنم!
و این بار بہ دو ڪلمہ ے "خودم" و "انتخاب" تاڪید دارم.
نگاهے بہ جمع مے اندازم ڪہ متعجب نگاهم میڪنند و در اتاق را مے بندم.
اگر چند روز پیش بود خودم اصرار بہ خریدنش داشتم اما رشوہ براے زندگے ام قبول نمیڪنم!
قدرت انتخاب و استقلالم را بہ یڪ موبایل نمے فروشم.
با حرص ڪولہ و چادرم را روے تخت مے اندازم،بہ آن موبایل و ڪامپیوتر دست نخواهم زد،بچہ نیستم ڪہ با یڪ شڪلات گولم بزنند.
راضے نخواهم شد...
بہ پیوند با هادے...!
یاد حرف هاے خودم و مطهرہ مے افتم،ڪاش بیاید وضعم را ببینید.
خب همین ڪارها را میڪنند ڪہ آدم عشق و عاشقے را تجربہ نمیڪند!
همہ چیز بہ زور!
غافلم ڪہ همہ ے دنیا دست بہ یڪے ڪردہ تا هر طور ڪہ شدہ بچشم این اجبار شیرین را...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۷۶
چند تقہ بہ در میخورد،همانطور ڪہ مقنعہ ام را در مے آورم میگویم:بفرمایید!
نورا با دقت بہ چهرہ ام چشم مے دوزد:این چہ طرز برخورد ڪردنہ؟! مامان و بابا فڪر میڪردن خوشحال میشے!
مقنعہ را هم روے تخت مے اندازم:آرہ! فڪ ڪردن انقدر بچہ ام ڪہ با یہ موبایل و ڪامپیوتر بگم هادے،جانم بہ فدایت بیا!
انگشت اشارہ اش را روے لب ها و بینے اش میگذارد:آروم!
شانہ اے بالا مے اندازم و با حرص روپوش مدرسہ ام را در مے آورم،صداے مادرم مے آید:نورا! آیہ! بیاید چاے و شیرڪاڪائوتون یخ ڪردا!
نورا بہ جاے هر دویمان جواب میدهد:الان میایم مامان.
سپس نگاهے بہ من مے اندازد و لبخند میزند:آخہ چرا حرص میخورے؟! روے تخت مے نشیند و ادامہ میدهد:اول سعے میڪنیم بابا رو راضے ڪنیم اگہ نشد...
سریع آشفتہ میگویم:اگہ نشد چے؟!
مُردد نگاهم میڪند و حرفش را میخورد.
شروع میڪنم بہ خندیدن،افسار زندگے ام را دست تردیدها نمیدهم!
_من ڪوتاہ بیا نیستم!
چادر و مقنعہ ام را از روے تخت برمیدادم:حتے اگہ یڪے دوسال عقب بیوفتم سال بعد نرم دانشگاہ!
در ڪمد را باز میڪنم و مشغول آویزان ڪردن لباس ها میشوم.
نورا سعے دارد قانعم ڪند:منم اول طاها رو نمیخواستم!
_ولے طاها تو رو میخواست!
لبخند زیبایے بے اختیار لبانش را باز میڪند:آرہ!
چند لحظہ غرق خاطرات چندماہ پیش میشود.
دوبارہ میگویم:توام تو رفت و آمدا ازش خوشت اومد اما ما...یعنے من و هادے...
با شیطنت نگاهم میڪند ادامہ نمیدهم،چرا باید با نام ڪوچڪ صدا بزنمش؟!
سعے میڪنم این بار احتیاط ڪنم تا در لفظ "من و او" نشویم "ما"!
جدا میڪنم خودم و او را از هم!
_نہ من نہ آقاے عسگرے راضے بہ این ازدواج نیستیم.
چهرہ ے زیباے دخترڪ چشم آبے جلوے چشمانم نقش میبندد.
_اون دلش یہ جا دیگہ س!
نورا فڪرے میڪند و میگوید:چے بگم؟! شاید اون دخترہ رو دوس دارہ بخاطرہ وضع ظاهریش و این چیزا خانوادش مخالفن.
در ڪمد را میبندم و لب میزنم:شاید!
حضورش را پشت سرم احساس میڪنم،دستانش را دور شڪمم حلقہ میڪند و فڪش را روے شانہ ام میگذارد و میگوید:حالا غصہ نخور،تا نورا رو دارے غم ندارے!
چیزے نمیگویم،بین خشم و غصہ خوردن ماندہ ام!
گونہ ام را میڪشد و ادامہ میدهد:من بمیرم براے حرص خوردنات فسقلے!
لب میزنم:خدانڪنہ!
اما انگار خدا آن لحظہ صدایم را نشنید...
_خب دیگہ لوس بازے بسہ! بیا بریم.
آرام میگویم:تو برو منم لباس عوض میڪنم میام.
نگاهے بہ سر تا پایم مے اندازد:خب صبر میڪنم عوض ڪنے باهم بریم!
سرم را بہ نشانہ تاسف تڪان میدهم و بلند میگویم:برو بیرون!
بدون حرف از جایش تڪان نمیخورد،چند لحظہ صبر میڪنم تا برود اما انگار قصد رفتن ندارد.
دستش را میگیرم و میڪشم،همانطور ڪہ بہ سمت در هلش میدهم میگوید:خب! نخوردمت ڪہ بگو میرم!
_خب برو!
پشت چشمے برایم نازڪ میڪند و در را مے بندد.
بہ در تڪیہ میدهم و نفسم را آزاد میڪنم،چشمانم را مے بندم و در دل پنج صلوات میفرستم تا آرام شوم.
سپس میخوانمش،بدون تشریفات!
او اینجاست،
ڪنارم نہ!
در وجودم...
درست در شاهرگم نبض مے زند.
آرام نجوا میڪنم:سلام خدا!
بے اختیار بغض گلویم را مے فشارد:نمیخوام گلہ ڪنم،نمیخوام بگم ڪاش تو یہ خانوادہ ے دیگہ بودم،نمیخوام بگم ڪاش حداقل بابام یڪے دیگہ بود.
فقط میخوام بگم نذار ڪم بیارم،نذار با همہ ے این مشڪلات صبرم برہ و حتے یہ نگاہ چپ بہ بابام بندازم.
سپس دستِ راستم را روے قلبم میگذارم،تپش هایش آرام شدہ برعڪس چند لحظہ پیش.
تو آرام ڪنندہ ے دل هاے آشوبے پروردگارم.
دستم را از روے قلبم بہ سمت گردنم میڪشم،روے شاهرگم توقف میڪنم و ادامہ میدهم:نذار یادم برہ تو اینجاییو همہ چیزو میبینے!
و باز دو ڪلمہ ے آخر را تڪرار میڪنم براے قرص شدن دلم و تذڪر بہ خودم:همہ چیزو!
انگار موجے از آرامش در روحم سرازیر میشود،خوب است ڪہ میدانے با تمام سختے ها #ڪسے هست.
چشمانم را باز میڪنم و بہ سمت ڪمد میروم،تعویض لباس را ڪمے طول میدهم تا خشمم ڪامل فرو ڪش ڪند.
چند دقیقہ بعد وارد پذیرایے میشوم،بدون توجہ بہ موبایل و لپ تاپ ڪہ روے میز جا خوش ڪردہ اند روے مبل تڪ نفرہ مینشینم،دستم را براے برداشتن لیوان شیرڪاڪائو دراز میڪنم ڪہ مادرم میگوید:انقدر زود اومدے سرد شد! بدہ یڪم گرمش ڪنم.
لیوان را برمیدارم:نہ همینم خوبہ!
جرعہ اے از چایش مینوشد و میگوید:انقدر شیرڪاڪائو میخورے فڪر ڪنم یہ قطرہ خونم تو بدنت نموندہ.
متعجب و خندان از غرغرهاے مادرانہ اش میگویم:حالا بذار بخورم! اصلا خودت برام گرم ڪردے!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۷۷
چپ چپ نگاهم میڪند:چے ڪار ڪنم؟! فقط همین چیزا رو میخورے! هے میگم شیر تنها یا با عسل و شڪر خوبہ،با ڪاڪائو و توت فرنگے و این چیزا فایدہ ندارہ!
میخندم:خب ببخشید! ڪم ڪم میرم تو ڪار تَرڪ!
نورا میگوید:نہ بابا ترڪ چیہ؟! تو فقط تفنُنے میخورے!
سرم را بہ نشانہ مثبت تڪان میدهم،مادرم با چشم و ابرو بہ موبایل اشارہ میڪند:ندیدیشا!
نگاهے بہ موبایل مے اندازم و جواب میدهم:این چچیزا فایدہ ندارہ!
میخندم:خب ببخشید! ڪم ڪم میرم تو ڪار تَرڪ!
نورا میگوید:نہ بابا ترڪ چیہ؟! تو فقط تفنُنے میخورے!
سرم را بہ نشانہ مثبت تڪان میدهم،مادرم با چشم و ابرو بہ موبایل اشارہ میڪند:ندیدیشا!
نگاهے بہ موبایل مے اندازم و جواب میدهم:این چندماهم نداشتہ باشمش بهترہ،بعدِ ڪنڪور!
پدرم جدے میگوید:درست استفادہ ڪنے چہ اشڪالے دارہ؟!
بدون توجہ بہ حرفش بہ شیرڪاڪائو اشارہ میڪنم و میگویم:حالا میشہ این شب آخرے موادو بزنم؟!
مادرم دستش را بہ سمت سرم پایین مے آورد،"یعنے خاڪ تو سرت"
جرعہ اے از شیرڪاڪائو مینوشم و بہ فڪر فرو میروم.
_راستے این خانوادہ ے عسگریو ڪے دعوت ڪنیم؟!
بہ خودم مے آیم،نگاہ سنگین پدر و مادرم را حس میڪنم،سرم را ڪمے خم میڪنم،دستہ اے از موهاے آزادم روے صورتم سُر میخورند و مقابل چشمانم توقف میڪنند.
واڪنشے نشان نمیدهم.
مادرم ادامہ میدهد:میگم زودتر برنامہ ریزے ڪنم خوب مهمونے بدیم،اونا ما رو دوبار دعوت ڪردن باید سنگ تموم بذاریم.
و دوبارہ احساس همان نگاہ هاے سنگین!
_خب نظر بدید بچہ ها!
منظورش منم نہ ڪسے دیگر،غیر مستقیم میگوید.
با انگشتِ اشارہ موهایم را ڪنار میزنم:هروقت صلاح میدونید! فقط لطفا زودتر دعوتشون ڪنید تموم شہ برہ از چند روز دیگہ امتحانا شروع میشہ.
آخرین جرعہ ے شیرڪاڪائو را سر میڪشم،طعمش این بار برایم گَس است!
مثلِ احساسات این روزهایم!
گفتم هرچہ زودتر تمام بشود برود،نمیدانستم تازہ شروع ڪار است... شروع همہ چیز و روزهایِ....
صداے زنگ تلفن توجہ همہ را جلب میڪند،یاسین با عجلہ بہ سمت تلفن مے دود و میگوید:من جواب میدم!
_الو!
_سلام!
_شما؟! متعجب نگاهے بہ ما مے اندازد و گوشے تلفن را از گوشش جدا میڪند،مادرم مے پرسد:ڪیہ؟!
یاسین مُرَدد نگاهش را میانِ من و پدرم مے چرخاند.
لب میزند:یہ پسرہ س!
پدرم میگوید:لابد با من ڪار دارن!
براے بلند شدن قصد میڪند ڪہ یاسین میگوید:با آیہ ڪار دارہ!
چشمانم از حدقہ بیرون میزند،نگاهِ خیرہ ے هر چهار نفرشان روے من ثابت شدہ.
اخمان پدرم در هم مے رود،بہ سمت یاسین میرود.
یاسین دوبارہ گوشے را بہ گوشش مے چسباند.
انگار چیزے از پشت تلفن میگویند ڪہ میگوید:میگہ هادے ام...!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی 👉
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
خمینے رفٺ وفرزندش علے هسٺ
خدا را شڪر بر امٺ ولے هسٺ
اگر چہ داغ او بر ما گران اسٺ
ولے سید علے نور عیان اسٺ
مرام ما همان راه امام اسٺ
دفاع از رهبرے جان ڪلام اسٺ
#وفات_امام_خمینے_ره_تسلیت_باد
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از هیأت میثاق با شهدا
EyEmamShahidanKhomeini.mp3
4.07M
ای امام شهیدان خمینی ای علمدار راه | برادر میثم مطیعی
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💕سلام آقا 🌸
پدر منتظران!
چشم بہ راهان توایم
پسر حیدر ڪرار
ڪجایے آقا؟
روزها گم شدہ در
پشت سر غیبت تو
روشنایے شب تار
ڪجایے آقا...؟
🌷اللهم عجل لولیک الفرج
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
گفت ای فرزند ملجـــم دیر ڪردی، قبل تو
در میان ڪوچه قُنفذ، جان حیدر را گرفت
#اللهمالعنقتلةأمیرالمومنینعلیهالسلام
#داریبهآرزویتمیرسیمولا
#مظلومعلیجانم
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
#سلام_شهید🌹
رسم عاشقیست، #سر باختن!
ڪه آغاز شد، با #سر علی در محراب....
از آن پس، #سر علمدار، زیر عمود آهن...
و ڪمالش #سر مبارڪ امام عشق درقتلگاه..
اما #سرِ ما..
همچنان گرم در سودایِ بازیهایِ دنیا!
رزق #روز_نوزدهم «رمضانالمبارڪ»،
در محضر:
#أباالشهداء
#امیرمؤمنان_علی_علیهالسلام
#شهدای_سرباخته_علی_و_اولادش
🌷 http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷تصویری از #شهیدمحسن_حججی در کاروان «عاشقان حسینی، زائران خمینی» سالگرد رحلت امام خمینی(ره) خرداد۹۳
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷