هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
❤️
ڪربــلا
پــــای پـــیــاده
زائـر سـقــا شدن
کـــاش تــقـدیــرم
#شـــب_قـــدر
از #همین هـا پــر شــود... 💚
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#مخصوص_متاهل_ها
✅ مردم به همون چشم به همسرتون
نگاه میکنند که شما معرفیاش کردید.
✅ اگر خودتون به همسرتون بیاحترامی
کنید دیگران زودتر از شما به او بیاحترامی میکنند!
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#مخصوص_متاهل_ها
🔴 هیچ وقت پشت همسرتون
به مادرش به اصطلاح #چُقُلی
نکنین و #حرف نزنین...
🔵 اگه حرفی هست تو قالب
#انتقاد و درد و دل مطرح کنین که
بار منفی نداشته باشه و حس
#کمک_خواستن و
#اعتماد_داشتن شما به مادر
همسرتون منتقل بشه...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"امشب که شب #قدر است
این نماز #توبه را بخوانیم"
امام صادق(ع)فرمود:کسی که این نماز توبه را بخواند بعد از نماز صورتش رو از قبله برنمیگرداند مگر اینکه خداوند تمام گناهانش را بیامرزد.
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🔺آقای مطهری! علاوه بر سیاست تاریخ هم نمی دانی نقض صلح حدیبیه به فتح مکه منتهی شد، دو سال نقض برجام
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
#سلام خوبین دوستان
من میگم بعضی وقتا آدما نسبت به بعضی چیزا باید #حریص باشن،مثه خوندن همین نماز #توبه،وقتی امام معصوم میفرماید تو هنوز رو تو برنگردوندی تموم #گناهات بخشیده میشن،پس ما باید نسبت به خوندن این نماز حریص باشیم
ان شاءالله دوستانی که توفیق خوندن این نماز بهشون عنایت میشه،بنده حقیر رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید.🌹
التماس دعای #فرج و #شهادت
🔶🍃 مگر میشود #15خرداد باشد و از #طیب یاد نکنی..
💠 طیّب چاقوکش و قداره بند بود... اما... معرفت داشت.. و این است عاقبت بامعرفتها👆
#انقلاب #پهلوی #شاه #خون #خونریز #سرکوب #قیام #خرداد42 #اسلام #خمینی #امام_خمینی #جوانمرد #هنر #سینما #میداندار #پهلوان #اعلیحضرت #طیب_حاج_رضایی #لوطی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
دعای جوشن کبیر.pdf
694.3K
دعای جوشن کبیر
#هدیه به روح مطهر شهدا من جمله #شهیدسعیدبیاضےزاده و #شهیداحسان_فتحے
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://sapp.ir/golestanekhaterat
من كـه لـايق نيستم
باشد جوابـم را نده
لـااقل از چشم من
خواب #شهادتـــ را نگير
#التماس_دعا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
دوباره ماییم و تشییع شبانه...مطیعی.mp3
3.03M
🔳 #شهادت_امام_علی (ع)
🌴دوباره ماییم و تشییع شبانه
🌴دوباره ماییم و قبری بی نشانه
🎤میثم #مطیعی
⏯ #زمینه
👌فوق زیبا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
امشب امام زمان، غریب عالم رو فراموش نکنیم.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
دعاى روز بیست و یكم ماه مبارك رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ دَلِيلًا وَ لَا تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ عَلَيَّ سَبِيلًا وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ لِي مَنْزِلًا وَ مَقِيلًا يَا قَاضِيَ حَوَائِجِ الطَّالِبِينَ.
خدایا قرار بده برایم در آن به سوى خوشنودىهایت راهنمایى و قرار مده شیطان را در آن بر من راهى وقرار بده بهشت را برایم منزل وآسایـشگاه اى برآورنده حاجتهاى جویندگان
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
التماس دعا
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۸۴
آہ غلیظے میڪشم،بُخارے ڪہ از دهانم خارج میشود گویاے غِلظَتش است!
حالم بدتر میشود،انگار تمامِ احساسات مادرم را درڪ میڪنم.
درڪِ یڪ عشقِ نافرجام!
از روے صندلے بلند میشوم،همانطور ڪہ بہ سمت خانہ قدم برمیدارم صدایش میزنم:مامان!
نوبت من است ڪہ از این حال و هوا دربیاورمش.
آرام جوابم را میدهد:بلہ!
ڪنار ڪابینت ایستادہ و لیوان ها را از داخل سینے برمیدارد.
_اووووم....بریم برف بازے؟
ابروهایش را بالا میدهد:چرا نظرت عوض شد؟!
شانہ هایم را بالا مے اندازم و لب هایم را ڪج میڪنم:حوصلہ م سر رفتہ!
_باشہ آمادہ شو بریم.
باشہ اے میگویم و با عجلہ بہ سمت اتاقم مے دوم،میانِ راہ صداے زنگِ تلفن باعث میشود بایستم.
مادرم میخواهد بہ سمت تلفن برود ڪہ سریع میگویم:من جواب میدم.
مشغول شستن ظرف ها میشود.
راهم را ڪج میڪنم.
نگاهے بہ شمارہ ے ناآشنا مے اندازم.
_ڪیہ؟!
_نمیدونم!
سپس گوشے را برمیدارم:بعلہ!
صداے آشناے زنانہ اے مے پیچد:سلام!
مادرم مدام مے پرسد "ڪیه"
_سلام خانم عسگرے،خوبید؟!
سرفہ اے میڪند و جواب میدهد:ممنون خانم! شما خوبے؟
جدے میگویم:مرسے خوبم!
آرام شڪر خدایے میگوید و اضافہ میڪند:مامان هست؟!
_بعلہ! دستش بندہ یڪم طول میڪشہ بیاد،گوشے خدمتتون.
سپس میگویم:مامان بیا تلفن!
میخواهم گوشے تلفن را از گوشم جدا ڪنم ڪہ صداے آرامش توجهم را جلب میڪند،ڪسے را مخاطب قرار دادہ و میگوید:این دخترہ چقد یخہ! واسہ ما طاقچہ بالا میذارہ،بہ بابات صدبار گفتم براے هادے بهتر از این دخترہ هس،چیش بہ هادے میخورہ؟!
نہ قیافہ دارہ،نہ اخلاق و زبون.
دیدے اون شب با چہ لباسایے اومدہ بود؟!
حدس میزنم با همتا یا یڪتا صحبت میڪند،بہ زور جلوے خودم را میگیرم تا نخندم.
دلم میخواهد بگویم "پسرتون خیلے تُحفہ س!" خوب است پشت سرم غیبت نمیڪند!
نمیدانم چرا ناراحت نمیشوم شاید بہ قول مادرم دارم بزرگ میشوم!
مادرم همانطور ڪہ دست هایش را بہ گوشہ هاے بافتِ زرشڪے رنگش مے مالد بہ سمتم مے آید.
اشارہ میڪند ڪہ تلفن را بہ دستش بدهم ڪہ انگشت اشارہ ام را روے بینے و لبم میگذارم.
میخواهم ببینم باز هم چیزے میگوید یا نہ!
اخمانش را درهم میبرد و گوشے تلفن را محڪم از دستم میڪشد.
ریز میخندم و لب میزنم:واقعا مادر شوهرہ ها!
لبانش را میگزد و میگوید:هیس!
نگاہ خشمگینش را نثارم میڪند و فرزانہ را مخاطب قرار میدهد:سلام فرزانہ جان!
ڪنجڪاوم فرزانہ چہ میخواهد بگوید،همانجا روے زمین مے نشینم و ساڪت بہ مادرم زل میزنم.
_قوربونت،خوبیم الحمداللہ! چہ خبرا؟!
_مام سلامتے و شادے براے شما!
دستانم را زیر چانہ ام میزنم:حالا دوساعت میخواید تعارف تیڪہ پارہ ڪنید! برید سر اصل مطلب!
مادرم چشم غرہ اے میرود و ادامہ میدهد:راستے میخواستم خودم بهت زنگ بزنم بابت پریشب خیلے تشڪر ڪنم،باز شرمندہ مون ڪردے!
_نہ این چہ حرفیہ؟! همہ چے عالے بود! تو زحمت افتادے.
چند دقیقہ ساڪت گوش میدهد.
ناگهان گُل از گُلش مے شڪوفد:جدے؟! بہ بہ!
با ذوق میگویم:چے شدہ؟! عروسیہ هادیہ؟!
مادرم لبانش را روے هم میفشارد و هم زمان خودڪارے ڪہ روے دفتر تلفن گذاشتہ بہ سمتم پرت میڪند.
سریع جاے خالے میدهم،خودڪار ڪنار مبل مے افتد.
_خیلے خوشحالم شدم،خوش بہ سعادتتون! اے ڪاش مارم مے طلبید.
با پررویے میگویم:میخوان از شهر زیارتے براش زن بگیرن؟!
مادرم دستِ آزادش را بالا مے برد،حرڪت لبانش را میخوانم: "این دفعہ این میاد تو دهنت"
تڪہ اے از موهایم را دور انگشت اشارہ ام مے پیچم و میگویم:چہ خشن!
انگار چیزے یادم مے افتد:راستے همونجا عقد میڪنن؟!
سپس غش غش میخندم و انگشتانم را از حصارِ موهاے مشڪے ام آزاد میڪنم،مادرم هم خندہ اش میگیرد.
چندبار لبانش را گاز میگیرد تا نخندد!
_ممنون ڪہ خبر دادے،حتما میایم.
پوفے میڪنم و در دل میگویم "نڪنہ بازم مهمونی"
_نہ عزیزم،بہ همہ سلام برسون،روے ماہ دختراتم ببوس.
من اضافہ میڪنم:وَ روے خورشید هادے!
_چشم،سلام دارن! در پناہ حق خداحافظ!
گوشے را سر جایش میگذارد و بلند میگوید:هووووف! از دستِ تو آیہ!
نگاهے بہ دستانم مے اندازم و میگویم:مگہ دستم چے ڪار ڪردہ؟!
آرام روے دست راستم میڪوبد و میگوید:نمیگے صدات میرہ؟!
بیخیال شانہ هایم را بالا مے اندازم:بے حساب میشدیم.
از روے زمین بلند میشوم:حالا چے میگفت؟!
همانطور ڪہ بہ سمت آشپزخانہ میرود میگوید:چند روز دیگہ میخوان برن ڪربلا! گفت خواستم زودتر خبر بدم قبل رفتن میخوایم دعوت ڪنیم بهونہ نیارید بیاد.
زیر لب میگویم:ایش! اونطور ڪہ من شنیدم بہ زندہ بودنم راضے نیس!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۸۵
_چے؟!
رو بہ آشپزخانہ میگویم:هیچے!
مادرم مُردد میگوید:آیہ! میگم تدارڪ ببینم تا سرشون شلوغ نشدہ براے سہ چهار روز دیگہ دعوتشون ڪنم.
ناراضے میگویم:خب بہ من چہ؟!
نرم میگوید:یعنے نمونہ براے ماہ بعد،زشتہ! رفت و آمدمون باهاشون بیشتر از این ڪش پیدا نڪنہ.
بہ سمت اتاق میروم و میگویم:اینو موافقم!
با ورود من بہ اتاق تُن صدایش را بالا میبرد:آرہ دیگہ!
ڪنجڪاو میپرسم:چرا همون شب نگفت میخوان برن ڪربلا؟!
صداے شیر آب مے آید.
_میگفت قرار بود ماہ بعد یا عید برن،هادے انداختہ جلو!
ابروهایم را بالا میدهم و براے خودم میگویم:ڪہ اینطور!
"او" هم سعے دارد هرطور شدہ از "من" دور باشد!
چون حدس میزدم براے هفتہ ے بعد وقتِ خواستگارے بگیرند.
معنے رفتارهایش را نمیفهمم،مهم این است ڪہ این پاییز "بوے عشق" ندارد...
وَ من از بندِ او هنوز "آزادم"...
چہ آزادے بدے!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۲۱...التماس دعا.mp3
4.04M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء بیست ویکم۲۱
🎤استاد معتز آقایے
💈حجم فایل : ۳/۹ مگابایت
🌷هدیه به شهیدان #عبدالعلےبهروزی #بهروزغلامے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۸۶
در ذهنم یڪے یڪے مرور میڪنم خاطراتش را!
گفتن از روزهایے ڪہ در هوایش نفس نمے ڪشیدم چہ ارزشے دارد؟!
نہ!
من هر روز،هر ساعت،هر ثانیہ در هوایِ نفس هاے او بودم!
هادے تا آن موقعِ یڪ بار در خانہ ے ما نفس ڪشیدہ بود!
چندبارے در ڪوچہ مان راہ رفتہ و نفس ڪشیدہ بود!
روزها را یڪے یڪے رد میڪنم،تا آخر آن هفتہ اتفاق خاصے نیوفتاد.
روزها را عادے و ڪسل ڪنندہ میگذراندم،تنها ڪارم شدہ بود درس خواندن و مدرسہ رفتن،از اتاقم فقط براے غذا خوردن دل میڪندم.
ڪم ڪم خودم هم داشتم نگران میشدم،بے حسے عجیبے بہ جانم افتادہ بود و نمیخواست رهایم ڪند!
روز بہ روز منزوے تر میشدم،حتے جواب شوخے هاے نورا را هم نمیدادم.
مادرم مدام با پدرم بحث میڪرد ڪہ "ببین دخترمون جلو چشممون دارہ از دست میرہ،هنوز تو حرف اجبار ڪردیو حالش اینہ!" و من تمامِ سرپیچے هاے قدیم را ڪنار گذاشتہ بودم،حالش را نداشتم!
گاهے موجِ نگرانے و ناراحتے را در چشمانِ پدرم میدیدم؛اما غرورش اجازہ نمیداد بروز بدهد.
همہ چیز دست بہ دست هم دادہ بود تا "او" شود دلیلِ "حالِ خوبم".
آخر همان هفتہ مادرم دودل با فرزانہ تماس گرفت و براے روزِ سہ شنبہ دعوتشان ڪرد.
دوست داشتم بگویم "مگہ خالہ بازیہ یہ هفتہ اونا یہ هفتہ ما!"
ولے حالِ این را هم نداشتم!
بعد از سہ روز تصمیم گرفتم براے خودم برنامہ بچینم تا بیشتر از این غرق این احساسات پوچ نشوم.
حتے داشتم از درس هم خستہ میشدم!
_گفتم ڪہ تو خیابون انقلابہ!
پدرم همانطور ڪہ دفتر حساب ڪتابش را چڪ میڪند میگوید:محیطش چطوریہ؟!
شانہ اے بالا مے اندازم و میگویم:نمیدونم! من ڪہ ندیدم،تعریفشو از دوستام شنیدم!
دفترش را مے بندد،دو دستش را مشت میڪند و مشغول مالیدن چشم هایش میشود:صبر ڪن یہ روز ڪہ سرم خلوت بود باهم میریم ببینم مناسبہ یا نہ!
نگاهم را بہ تلویزیون مے دوزم و مشغول تماشاے سریال آبڪے اش میشوم:باشہ! ولے من فردا یہ سر میزنم؛خواستم ثبت نام ڪنم شمام بیاید ببینید.
زیر لب باشہ اے میگوید و ادامہ میدهد:حالا چرا ڪلاس نقاشے؟! ڪامپیوتر ڪہ گرفتم برو ڪلاس ڪامپیوتر!
تہ دلم ڪمے خوشحال میشوم،پدرم بہ وقت گذرانے و تفریحم واڪنش نشان دادہ!
ڪمے روے مبل جا بہ جا میشوم و دل میڪنم از این سریال آبڪے!
دلم را مے سپارم بہ چشمان پدرم!
با حرڪت بدنم،موهاے آزادم جلوے چشمانم مے ریزند.
در حالے ڪہ سریع بہ عقب هدایتشان میڪنم با آب و تاب میگویم:من ڪہ ڪار خاصے با ڪامپیوتر نمیڪنم،چند تا مهارت اولیہ س ڪہ خودم یاد میگیرم،ولے نقاشے فرق دارہ! با روح و زندگیہ و پر از رنگ!
خیلے تو روحیہ تاثیر دارہ!
پدرم سرے تڪان میدهد و بہ تلویزیون زل میزند.
خوشحال از اینڪہ رابطہ ے مان ڪمے دارد عادے میشود براے فردا و دیدن آموزشگاہ نقاشے بے قرارم!
عصبے نگاهے بہ صفحہ ے درشت ساعتم ڪہ دوازدہ ظهر را نشان میدهد مے اندازم و دوبارہ سرم را بلند میڪنم.
غر میزنم:آخہ ساعت دوازدہ ڪدوم ڪلاسے بستہ س ڪہ تو دومشے؟!
اضافہ میڪنم:تقصیر خودمہ باید ساعتشو از مهلا مے پرسیدم.
با لب و لوچہ اے آویزان چند قدم از آموزشگاہ فاصلہ میگیرم.
خیابان انقلاب طبق معمول شلوغ است،با خودم فڪر میڪنم چہ مڪافتے بڪشم تا بہ خانہ برسم.
و فڪرِ سوار شدن مترو تیرِ خلاص را بہ تنبلے ام میزند!
نگاهے بہ مغازہ هاے سمت راست و چپم مے اندازم،هوس میڪنم ڪتاب بگیرم.
حداقل اینجا آمدنم بیهودہ نباشد!
باد گوشہ هاے روسرے بلندِ نیلے رنگم را بہ دست میگیرد.
سریع مرتبش میڪنم،براے راحت بودن در رفت و آمد چادر قاجارے ام را سر ڪردم.
با دقت ویترین ڪتاب فروشے ها را تماشا میڪنم.
صداے بوق ماشین و صحبت بقیہ تمرڪزم را بہ هم میریزد.
دو سہ تا مغازہ را رد میڪنم،یڪے از ڪتاب فروشے ها نظرم را جلب میڪند.
تختہ سیاہ ڪوچڪے روے سہ پایہ ے چوبے مقابل درِ شیشہ اے و چوبے قرار دادہ شدہ.
دور تختہ با گچ هاے صورتے و سبز و زرد و نارنجے ڪتاب هاے روے هم انباشتہ ڪشیدہ شدہ.
وسطشان هم با خط خوش بہ رنگ سفید نوشتہ "بیا و با ڪلیدِ نگاهت قفل صندوقچہ دلم را بگشا"
از سلیقہ و هنرشان خوشم مے آید.
خودم را در شیشہ ے در نگاہ میڪنم و بندِ ڪولہ ام را محڪم مے فشارم سپس دستگیرہ ے در را میفشارم.
ڪنجڪاو بہ فضاے مقابلم نگاہ میڪنم،ڪتابخانہ ے نسبتا بزرگے ڪہ مرتب و تمیز چیدہ شدہ.
میز چوبے بزرگے چند متر آن طرف تر از در ورودے قرار دارد و پسر جوانے پشتش نشستہ.
ڪنارش استند چوبے اے هم قرار دارد،رویش پر از گلدان هاے جور واجور است!
بہ سمت قفسہ ے ڪتاب ها میروم،تقریبا ڪسے نیست.
جز سہ چهار نفر!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷