eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ ڪربــلا پــــای پـــیــاده زائـر سـقــا شدن کـــاش تــقـدیــرم #شـــب_قـــدر از #همین هـا پــر شــود... 💚 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ مردم به همون چشم به همسرتون نگاه می‌کنند که شما معرفی‌اش کردید. ✅ اگر خودتون به همسرتون بی‌احترامی کنید دیگران زودتر از شما به‌ او بی‌احترامی می‌کنند! 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔴 هیچ وقت پشت همسرتون به مادرش به اصطلاح نکنین و نزنین... 🔵 اگه حرفی هست تو قالب و درد و دل مطرح کنین که بار منفی نداشته باشه و حس و شما به مادر همسرتون منتقل بشه... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"امشب که شب #قدر است این نماز #توبه را بخوانیم" امام صادق(ع)فرمود:کسی که این نماز توبه را بخواند بعد از نماز صورتش رو از قبله برنمیگرداند مگر اینکه خداوند تمام گناهانش را بیامرزد. https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🔺آقای مطهری! علاوه بر سیاست تاریخ هم نمی دانی نقض صلح حدیبیه به فتح مکه منتهی شد، دو سال نقض برجام
خوبین دوستان من میگم بعضی وقتا آدما نسبت به بعضی چیزا باید باشن،مثه خوندن همین نماز ،وقتی امام معصوم میفرماید تو هنوز رو تو برنگردوندی تموم بخشیده میشن،پس ما باید نسبت به خوندن این نماز حریص باشیم ان شاءالله دوستانی که توفیق خوندن این نماز بهشون عنایت میشه،بنده حقیر رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارید.🌹 التماس دعای و
🔶🍃 مگر میشود #15خرداد باشد و از #طیب یاد نکنی.. 💠 طیّب چاقوکش و قداره بند بود... اما... معرفت داشت.. و این است عاقبت بامعرفتها👆 #انقلاب #پهلوی #شاه #خون #خونریز #سرکوب #قیام #خرداد42 #اسلام #خمینی #امام_خمینی #جوانمرد #هنر #سینما #میداندار #پهلوان #اعلیحضرت #طیب_حاج_رضایی #لوطی http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غروب روزسه شنبه دلم هوایی توست وعاجزانه نگاهش به میزبانی توست غروب روزسه شنبه دوباره می خوانم بیاکه لحظه ی امدادآسمانی توست اللهم عجل لولیک الفرج http://sapp.ir/golestanekhaterat http://eitaa.com/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷
من كـه لـايق نيستم باشد جوابـم را نده لـااقل از چشم من خواب را نگير http://eitaa.com/golestanekhaterat
┈••🌺 🌺••┈ چه خونها از پرم باید بریزم از آن چشم ترم باید بریزم  دلم وقتی هوایت کرده باشد چه خاکی بر سرم باید بریزم؟ #شهید_محسن_حججی🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat
دوباره ماییم و تشییع شبانه...مطیعی.mp3
3.03M
🔳 (ع) 🌴دوباره ماییم و تشییع شبانه 🌴دوباره ماییم و قبری بی نشانه 🎤میثم 👌فوق زیبا http://eitaa.com/golestanekhaterat
‌👐 رهبر انقلاب: شب‌های قدر اگر می‌خواهیم دعای مستجاب داشته باشیم، #شهدا را شفیع قرار دهیم. ‌ http://eitaa.com/golestanekhaterat
‌👐 رهبر انقلاب: شب‌های قدر اگر می‌خواهیم دعای مستجاب داشته باشیم، #شهدا را شفیع قرار دهیم. ‌ http://eitaa.com/golestanekhaterat
امشب امام زمان، غریب عالم رو فراموش نکنیم. #اللهم_عجل_لولیک_الفرج https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
#یا_صاحب_الزمان ✨ امشب مرا به خاطر جدت علی ببخش آقا که راضی از دل نوکر شود بس است #محمدعلی_بیابانی #شب_قدر 🌙| https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
شهـادت ، هـمین است دیگر بہ ناگہ ، در شب قـــــدر پنجرہ ای باز می شود بہ سمتِ بهـشت #شهـید_مهدی_فریدونی #اعزامی_ازشیراز #محل_شهـادت_البوڪمال #شهـادتت_مبارڪ_فدایی_زینب http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ #اینک_شما_و_وحشٺ_دنیاے_بےعلے💔 #سحر_بیست_و_یڪم صداے نالہ لااله الاالله مےرسد بہ گوش #حیـدر شهیــد شـد ، انا لله و انا اليہ راجعون #بہ_حق_علے_ابن_ابیطالب_ع🌷 #یا_رب_الهـے_العفـو❤️ http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعاى روز بیست و یكم ماه مبارك رمضان بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 اللَّهُمَّ اجْعَلْ لِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ دَلِيلًا وَ لَا تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ فِيهِ عَلَيَّ سَبِيلًا وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ لِي مَنْزِلًا وَ مَقِيلًا يَا قَاضِيَ حَوَائِجِ الطَّالِبِينَ. خدایا قرار بده برایم در آن به سوى خوشنودىهایت راهنمایى و قرار مده شیطان را در آن بر من راهى وقرار بده بهشت را برایم منزل وآسایـشگاه اى برآورنده حاجتهاى جویندگان 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 التماس دعا 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۴ آہ غلیظے میڪشم،بُخارے ڪہ از دهانم خارج میشود گویاے غِلظَتش است! حالم بدتر میشود،انگار تمامِ احساسات مادرم را درڪ میڪنم. درڪِ یڪ عشقِ نافرجام! از روے صندلے بلند میشوم،همانطور ڪہ بہ سمت خانہ قدم برمیدارم صدایش میزنم:مامان! نوبت من است ڪہ از این حال و هوا دربیاورمش. آرام جوابم را میدهد:بلہ! ڪنار ڪابینت ایستادہ و لیوان ها را از داخل سینے برمیدارد. _اووووم....بریم برف بازے؟ ابروهایش را بالا میدهد:چرا نظرت عوض شد؟! شانہ هایم را بالا مے اندازم و لب هایم را ڪج میڪنم:حوصلہ م سر رفتہ! _باشہ آمادہ شو بریم. باشہ اے میگویم و با عجلہ بہ سمت اتاقم مے دوم،میانِ راہ صداے زنگِ تلفن باعث میشود بایستم. مادرم میخواهد بہ سمت تلفن برود ڪہ سریع میگویم:من جواب میدم. مشغول شستن ظرف ها میشود‌. راهم را ڪج میڪنم. نگاهے بہ شمارہ ے ناآشنا مے اندازم. _ڪیہ؟! _نمیدونم! سپس گوشے را برمیدارم:بعلہ! صداے آشناے زنانہ اے مے پیچد:سلام! مادرم مدام مے پرسد "ڪیه" _سلام خانم عسگرے،خوبید؟! سرفہ اے میڪند و جواب میدهد:ممنون خانم! شما خوبے؟ جدے میگویم:مرسے خوبم! آرام شڪر خدایے میگوید و اضافہ میڪند:مامان هست؟! _بعلہ! دستش بندہ یڪم طول میڪشہ بیاد،گوشے خدمتتون. سپس میگویم:مامان بیا تلفن! میخواهم گوشے تلفن را از گوشم جدا ڪنم ڪہ صداے آرامش توجهم را جلب میڪند،ڪسے را مخاطب قرار دادہ و میگوید:این دخترہ چقد یخہ! واسہ ما طاقچہ بالا میذارہ،بہ بابات صدبار گفتم براے هادے بهتر از این دخترہ هس،چیش بہ هادے میخورہ؟! نہ قیافہ دارہ،نہ اخلاق و زبون. دیدے اون شب با چہ لباسایے اومدہ بود؟! حدس میزنم با همتا یا یڪتا صحبت میڪند،بہ زور جلوے خودم را میگیرم تا نخندم. دلم میخواهد بگویم "پسرتون خیلے تُحفہ س!" خوب است پشت سرم غیبت نمیڪند! نمیدانم چرا ناراحت نمیشوم شاید بہ قول مادرم دارم بزرگ میشوم! مادرم همانطور ڪہ دست هایش را بہ گوشہ هاے بافتِ زرشڪے رنگش مے مالد بہ سمتم مے آید. اشارہ میڪند ڪہ تلفن را بہ دستش بدهم ڪہ انگشت اشارہ ام را روے بینے و لبم میگذارم. میخواهم ببینم باز هم چیزے میگوید یا نہ! اخمانش را درهم میبرد و گوشے تلفن را محڪم از دستم میڪشد. ریز میخندم و لب میزنم:واقعا مادر شوهرہ ها! لبانش را میگزد و میگوید:هیس! نگاہ خشمگینش را نثارم میڪند و فرزانہ را مخاطب قرار میدهد:سلام فرزانہ جان! ڪنجڪاوم فرزانہ چہ میخواهد بگوید،همانجا روے زمین مے نشینم و ساڪت بہ مادرم زل میزنم. _قوربونت،خوبیم الحمداللہ! چہ خبرا؟! _مام سلامتے و شادے براے شما! دستانم را زیر چانہ ام میزنم:حالا دوساعت میخواید تعارف تیڪہ پارہ ڪنید! برید سر اصل مطلب! مادرم چشم غرہ اے میرود و ادامہ میدهد:راستے میخواستم خودم بهت زنگ بزنم بابت پریشب خیلے تشڪر ڪنم،باز شرمندہ مون ڪردے! _نہ این چہ حرفیہ؟! همہ چے عالے بود! تو زحمت افتادے. چند دقیقہ ساڪت گوش میدهد. ناگهان گُل از گُلش مے شڪوفد:جدے؟! بہ بہ! با ذوق میگویم:چے شدہ؟! عروسیہ هادیہ؟! مادرم لبانش را روے هم میفشارد و هم زمان خودڪارے ڪہ روے دفتر تلفن گذاشتہ بہ سمتم پرت میڪند. سریع جاے خالے میدهم،خودڪار ڪنار مبل مے افتد. _خیلے خوشحالم شدم،خوش بہ سعادتتون! اے ڪاش مارم مے طلبید. با پررویے میگویم:میخوان از شهر زیارتے براش زن بگیرن؟! مادرم دستِ آزادش را بالا مے برد،حرڪت لبانش را میخوانم: "این دفعہ این میاد تو دهنت" تڪہ اے از موهایم را دور انگشت اشارہ ام مے پیچم و میگویم:چہ خشن! انگار چیزے یادم مے افتد:راستے همونجا عقد میڪنن؟! سپس غش غش میخندم و انگشتانم را از حصارِ موهاے مشڪے ام آزاد میڪنم،مادرم هم خندہ اش میگیرد. چندبار لبانش را گاز میگیرد تا نخندد! _ممنون ڪہ خبر دادے،حتما میایم. پوفے میڪنم و در دل میگویم "نڪنہ بازم مهمونی" _نہ عزیزم،بہ همہ سلام برسون،روے ماہ دختراتم ببوس‌. من اضافہ میڪنم:وَ روے خورشید هادے! _چشم،سلام دارن! در پناہ حق خداحافظ! گوشے را سر جایش میگذارد و بلند میگوید:هووووف! از دستِ تو آیہ! نگاهے بہ دستانم مے اندازم و میگویم:مگہ دستم چے ڪار ڪردہ؟! آرام روے دست راستم میڪوبد و میگوید:نمیگے صدات میرہ؟! بیخیال شانہ هایم را بالا مے اندازم:بے حساب میشدیم. از روے زمین بلند میشوم:حالا چے میگفت؟! همانطور ڪہ بہ سمت آشپزخانہ میرود میگوید:چند روز دیگہ میخوان برن ڪربلا! گفت خواستم زودتر خبر بدم قبل رفتن میخوایم دعوت ڪنیم بهونہ نیارید بیاد. زیر لب میگویم:ایش! اونطور ڪہ من شنیدم بہ زندہ بودنم راضے نیس! ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۵ _چے؟! رو بہ آشپزخانہ میگویم:هیچے! مادرم مُردد میگوید:آیہ! میگم تدارڪ ببینم تا سرشون شلوغ نشدہ براے سہ چهار روز دیگہ دعوتشون ڪنم. ناراضے میگویم:خب بہ من چہ؟! نرم میگوید:یعنے نمونہ براے ماہ بعد،زشتہ! رفت و آمدمون باهاشون بیشتر از این ڪش پیدا نڪنہ. بہ سمت اتاق میروم و میگویم:اینو موافقم! با ورود من بہ اتاق تُن صدایش را بالا میبرد:آرہ دیگہ! ڪنجڪاو میپرسم:چرا همون شب نگفت میخوان برن ڪربلا؟! صداے شیر آب مے آید. _میگفت قرار بود ماہ بعد یا عید برن،هادے انداختہ جلو! ابروهایم را بالا میدهم و براے خودم میگویم:ڪہ اینطور! "او" هم سعے دارد هرطور شدہ از "من" دور باشد! چون حدس میزدم براے هفتہ ے بعد وقتِ خواستگارے بگیرند. معنے رفتارهایش را نمیفهمم،مهم این است ڪہ این پاییز "بوے عشق" ندارد... وَ من از بندِ او هنوز "آزادم"... چہ آزادے بدے! ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
جزء۲۱...التماس دعا.mp3
4.04M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙 🌹جزء بیست ویکم۲۱ 🎤استاد معتز آقایے 💈حجم فایل : ۳/۹ مگابایت 🌷هدیه به شهیدان http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۸۶ در ذهنم یڪے یڪے مرور میڪنم خاطراتش را! گفتن از روزهایے ڪہ در هوایش نفس نمے ڪشیدم چہ ارزشے دارد؟! نہ! من هر روز،هر ساعت،هر ثانیہ در هوایِ نفس هاے او بودم! هادے تا آن موقعِ یڪ بار در خانہ ے ما نفس ڪشیدہ بود! چندبارے در ڪوچہ مان راہ رفتہ و نفس ڪشیدہ بود! روزها را یڪے یڪے رد میڪنم،تا آخر آن هفتہ اتفاق خاصے نیوفتاد. روزها را عادے و ڪسل ڪنندہ میگذراندم،تنها ڪارم شدہ بود درس خواندن و مدرسہ رفتن،از اتاقم فقط براے غذا خوردن دل میڪندم. ڪم ڪم خودم هم داشتم نگران میشدم،بے حسے عجیبے بہ جانم افتادہ بود و نمیخواست رهایم ڪند! روز بہ روز منزوے تر میشدم،حتے جواب شوخے هاے نورا را هم نمیدادم. مادرم مدام با پدرم بحث میڪرد ڪہ "ببین دخترمون جلو چشممون دارہ از دست میرہ،هنوز تو حرف اجبار ڪردیو حالش اینہ!" و من تمامِ سرپیچے هاے قدیم را ڪنار گذاشتہ بودم،حالش را نداشتم! گاهے موجِ نگرانے و ناراحتے را در چشمانِ پدرم میدیدم؛اما غرورش اجازہ نمیداد بروز بدهد. همہ چیز دست بہ دست هم دادہ بود تا "او" شود دلیلِ "حالِ خوبم". آخر همان هفتہ مادرم دودل با فرزانہ تماس گرفت و براے روزِ سہ شنبہ دعوتشان ڪرد. دوست داشتم بگویم "مگہ خالہ بازیہ یہ هفتہ اونا یہ هفتہ ما!" ولے حالِ این را هم نداشتم! بعد از سہ روز تصمیم گرفتم براے خودم برنامہ بچینم تا بیشتر از این غرق این احساسات پوچ نشوم. حتے داشتم از درس هم خستہ میشدم! _گفتم ڪہ تو خیابون انقلابہ! پدرم همانطور ڪہ دفتر حساب ڪتابش را چڪ میڪند میگوید:محیطش چطوریہ؟! شانہ اے بالا مے اندازم و میگویم:نمیدونم! من ڪہ ندیدم،تعریفشو از دوستام شنیدم! دفترش را مے بندد،دو دستش را مشت میڪند و مشغول مالیدن چشم هایش میشود:صبر ڪن یہ روز ڪہ سرم خلوت بود باهم میریم ببینم مناسبہ یا نہ! نگاهم را بہ تلویزیون مے دوزم و مشغول تماشاے سریال آبڪے اش میشوم:باشہ! ولے من فردا یہ سر میزنم؛خواستم ثبت نام ڪنم شمام بیاید ببینید. زیر لب باشہ اے میگوید و ادامہ میدهد:حالا چرا ڪلاس نقاشے؟! ڪامپیوتر ڪہ گرفتم برو ڪلاس ڪامپیوتر! تہ دلم ڪمے خوشحال میشوم،پدرم بہ وقت گذرانے و تفریحم واڪنش نشان دادہ! ڪمے روے مبل جا بہ جا میشوم و دل میڪنم از این سریال آبڪے! دلم را مے سپارم بہ چشمان پدرم! با حرڪت بدنم،موهاے آزادم جلوے چشمانم مے ریزند. در حالے ڪہ سریع بہ عقب هدایتشان میڪنم با آب و تاب میگویم:من ڪہ ڪار خاصے با ڪامپیوتر نمیڪنم،چند تا مهارت اولیہ س ڪہ خودم یاد میگیرم،ولے نقاشے فرق دارہ! با روح و زندگیہ و پر از رنگ! خیلے تو روحیہ تاثیر دارہ! پدرم سرے تڪان میدهد و بہ تلویزیون زل میزند. خوشحال از اینڪہ رابطہ ے مان ڪمے دارد عادے میشود براے فردا و دیدن آموزشگاہ نقاشے بے قرارم! عصبے نگاهے بہ صفحہ ے درشت ساعتم ڪہ دوازدہ ظهر را نشان میدهد مے اندازم و دوبارہ سرم را بلند میڪنم. غر میزنم:آخہ ساعت دوازدہ ڪدوم ڪلاسے بستہ س ڪہ تو دومشے؟! اضافہ میڪنم:تقصیر خودمہ باید ساعتشو از مهلا مے پرسیدم. با لب و لوچہ اے آویزان چند قدم از آموزشگاہ فاصلہ میگیرم. خیابان انقلاب طبق معمول شلوغ است،با خودم فڪر میڪنم چہ مڪافتے بڪشم تا بہ خانہ برسم. و فڪرِ سوار شدن مترو تیرِ خلاص را بہ تنبلے ام میزند! نگاهے بہ مغازہ هاے سمت راست و چپم مے اندازم،هوس میڪنم ڪتاب بگیرم. حداقل اینجا آمدنم بیهودہ نباشد! باد گوشہ هاے روسرے بلندِ نیلے رنگم را بہ دست میگیرد. سریع مرتبش میڪنم،براے راحت بودن در رفت و آمد چادر قاجارے ام را سر ڪردم. با دقت ویترین ڪتاب فروشے ها را تماشا میڪنم. صداے بوق ماشین و صحبت بقیہ تمرڪزم را بہ هم میریزد. دو سہ تا مغازہ را رد میڪنم،یڪے از ڪتاب فروشے ها نظرم را جلب میڪند. تختہ سیاہ ڪوچڪے روے سہ پایہ ے چوبے مقابل درِ شیشہ اے و چوبے قرار دادہ شدہ. دور تختہ با گچ هاے صورتے و سبز و زرد و نارنجے ڪتاب هاے روے هم انباشتہ ڪشیدہ شدہ. وسطشان هم با خط خوش بہ رنگ سفید نوشتہ "بیا و با ڪلیدِ نگاهت قفل صندوقچہ دلم را بگشا" از سلیقہ و هنرشان خوشم مے آید. خودم را در شیشہ ے در نگاہ میڪنم و بندِ ڪولہ ام را محڪم مے فشارم سپس دستگیرہ ے در را میفشارم. ڪنجڪاو بہ فضاے مقابلم نگاہ میڪنم،ڪتابخانہ ے نسبتا بزرگے ڪہ مرتب و تمیز چیدہ شدہ. میز چوبے بزرگے چند متر آن طرف تر از در ورودے قرار دارد و پسر جوانے پشتش نشستہ. ڪنارش استند چوبے اے هم قرار دارد،رویش پر از گلدان هاے جور واجور است! بہ سمت قفسہ ے ڪتاب ها میروم،تقریبا ڪسے نیست. جز سہ چهار نفر! ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷