#شهــید_محسـن_درودی:
💟چشماش مجـــــروح شد و منتقلش
ڪردند تهران محسن بعد از معاینه
از دڪتر پــــرسید:
💟آقای دڪتر مجرای اشڪ چشــمم سالمه؟ دڪتر پرسید: برای چی این ســـوال رو میپرسی پســــر جون؟؟
💟محسن گفت: چشمی ڪه برای امام حسین علیه السلام گریه نڪند به درد من نمیخورد.😭
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
از شهید بابائے پرسیدند:
+عباس چخبر چکار میکنے!؟
_گفت: "بہ نگهبانے دل مشغولیم
تا کسے جز خدا وارد نشود"
.
📬| #شهید_عباس_بابائے
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
خبر شهادتش را که شنیدم آرام و قرارم از دست رفت. روزهای اول گریه امانم نمیداد. با خودم میگفتم:« ای کاش وقتی عباس در میان ما بود بیشتر قدر او را میدانستیم😔» بیحوصله بودم و دائما به عباس فکر میکردم. یاد چهره خندانش يك لحظه هم از جلوي چشمانم نميرفت.
در همان شبهای اول بود كه به خوابم آمد. دستش را روی قلبم گذاشت و گفت:«عمهجان! ناراحت نشو☺️! اینقدر خودتو اذیت نکن! برام #قرآن بخون تا هم شما آرامش پیدا کنی هم من بهرهای ببرم...»✨
🖊عمه شهید مدافع حرم عباس دانشگر
📸 تصویر عمه شهید برسر مزار
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
هی تو پروانه
من همچو شمع ام
که ازرفتنت بسوزم ....
بخوانیم ازروی ادب ومعرفت نمازلیله الدفن به نیت #شهیدجوادالله_کرم فرزندمرحوم فرج الله ...
#شهیدمدافعحرمجواداللهکرم
#بخونیم_تا_برامون_بخونند...
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#بخوانیم_تا_بخوانند...
#شهیدجوادالله_کرم
#شفاعت_شهید_شاملمان_شود_بخوانیم...👇
روش خواندن #نمازشب_اول_قبر:
در #رکعت_اول سوره حمد و سپس آیه الکرسى است. (بدون سوره توحید)
و در #رکعت_دوم #سوره_حمد و سپس ۱۰ مرتبه #سوره_قدر «انا انزلناه» خوانده مى شود و وقتى #نماز تمام شد، چنین گفته مى شود: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابها الى قبر فلان» و به جاى کلمه فلان، نام میت را مى برد.
#شهیدجوادالله_کرم
#التماس_دعا🌹
.
.
.
#حُرشهدایمدافعحرم استان فارس
و #شهید امام صادقی شیراز
فیلم اخراجی ها رو دیدید؟ صادق هم مثل مجید سوزوکی بود.
ولادتش با ولادتامام_صادق (ع) بود ... به همین دلیل اسمش را صادق گذاشتند.
پسر خیلی شری بود، به خاطر دوستی با رفقای ناباب به زندان افتاد .
البته بیگناه بود ولی تو زندان میخواست خودکشی کنه
دادگاه گفته بود وثیقه ۴۰ میلیونی ببریم برای آزادیش، ولی ۴۰ میلیونی گیرمون نمیومد...
وقتی فهمید ،خیلی دلش شکسته شد. براے آزادیش به حضرت زینب س متوسل شد ...
تو زندان، خواب حضرت_زینب (س) رو دیده بودکه ازشهید کمک خواستن.
بعد از خوابش توبه میکنند
برخی اطرافی ها ،چشم یه آدم بد به او نگاه میکردیم ولی نمیدونستیم در توبه همیشه بازه
در عین ناباوری نامه آزادیش رو خوندند
بعدآزادیش گفت: من میرم سوریه.
خانواده ش راضی نمیشدن، به بقیه میگفت رضایت خانواده م رو بگیرین.
۱۰ روز بعد عازم شد ..
چهار دوره رفت و شدفرمانده گردان شد...شجاعتش بی نڟیر بود . بچه خلاف محله های شیراز، شده بود سینه چاک حضرت زینب( س)...
آخر هم اونقدر در خونه بی بی زینب ماند که امضای شهادتش را گرفت
#شهید_صادق_محمدزاده❤️
شهادت امام صادق ع آسمانی شد...
#سالروز_شهادت 🌹
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی ✫⇠قسمت: 0
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :1⃣2⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
✏️وقتی خبر بارداری من را شنید گفت: خدا را شکر مثل این که زینب من دارد می آید!
طولی نکشید که این پیش بینی آقا مرتضی به واقعیت پیوست و به دنیا آمدن دخترمان, مصادف شد با تولد حضرت زینب (س), دقیقا روز سی ام دی ماه 1363. آقا مرتضی طبق قرار قبلی نام فرزندمان را زینب گذاشت و مرتب می گفت: خدا را شکر که او ما را شرمنده این مادر شهید نکرد و زینب یعنی زینت پدر.
✏️روزی که زینب متولد شد آقا مرتضی در فسا نبود و به شیراز رفته بود, برای پلاک کردن ماشینی که از طرف تیپ به ایشان داده شده بود.
✏️آن روزها ما حدود صد و بیست هزار تومان بدهکار بودیم و پس از مشورت با من موافقت کردیم که ماشین را بفروشیم و بدهکاریمان را بدهیم و این کار را انجام دادیم.
✏️آقا مرتضی یک دم زینب را رها نمی کرد مرتب او را بغل می کرد و می بوسید . در ابتدا خانواده با این نام مخالفت کردند ولی او زیر بار این قضیه نرفت.
✏️چند روزی بعد از تولد زینب به او خبر دادند که یکی از دوستانش شهید شده است. او هم بلافاصله وسایلش را جمع کرد و به من گفت: چند روزی بمان تا وقتی که حالت کاملا خوب شد، وقتی که برای سالگرد علی الوانی می آیم تو را به اهواز ببرم.
✏️زمانی که برای سالگرد این عزیز به فسا آمد به من گفت:
من با جلیل [شهید اسلامی, یار و همرزم مرتضی]صحبت کرده ام که می خواهم شما را به اهواز ببرم او به من گفته تا بعد از این عملیات صبر کن.
✏️در آن زمان من با ایشان به اهواز نرفتم. چند روز بعد خبر ناراحت کننده ای در سطح شهر پیچید. من که نمی توانستم باور کنم, خیلی دلم شکست و گوشه ای نشستم بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد.
✏️ بله آن خبر این بود که حاج محمود، کرامت، جلیل و اکبر در عملیات بدر شهید شده اند. [شهیدان حاج محمود ستوده, کرامت رفیع, جلیل اسلامی و علی اکبر نورافشان]
✏️واقعا شهادت این عزیزان برایم مشکل بود و هر لحظه خاطرات این عزیزان از جلو چشمانم عبور می کرد.
✏️حرفها، حرکتها و شوخی کردن هایشان همواره در گوشم بود .
✏️بعد از دفن این عزیزان آقا مرتضی برای مراسم هفتم آنها به فسا آمد . تا به حال مرتضی را این گونه ندیده بودم. واقعا این عزیزان بازوان یکدیگر بودند و همگی رفته بودند و آقا مرتضی را تنها گذاشته بودند.
✏️به منزل آمد و بعد از احوال پرسی سردی که با اهل منزل کرد, داخل اتاق نشست و زانوی غم بغل گرفت. در یک لحظه هر دو دست و سرش را به آسمان بلند کرد و همان طور که اشک از چشمانش جاری بود فریاد زد:خدایا مگر من چه گناهی کرده ام که باید داغ تمام دوستانم را تحمل کنم.
✏️ بی اختیار گریه ام گرفت.به هر صورت که بود آن ایام بسیار مشکل را سپری کردیم ...
✏️راستش را بخواهید خودم هم دلم نمی خواست به آن هتل برویم. چرا که آقا مرتضی دوستان صمیمی اش را از دست داده بود. من هم دوستان و همدلان خودم را آنجا نمی دیدم. همه اش فکر می کردم چطور می توانم جای خالی همسران این عزیزان را ببینم.
✏️ بالاخره این سفر من تا بعد از چهلم این عزیزان به تعویق افتاد و بعد از مراسم بود که به همراه آقا مرتضی به اهواز رفتیم. در بین راه همه اش احساس می کردم که همسر حاج محمود،کرامت رفیعی،علی الوانی،اکبر نورافشان و جلیل اسلامی با من هستند .
✏️یاد آن سفر پرحاطره ای می افتادم که حاج محمود و آقا مرتضی با پوست خربزه به علی می زدند و این افکار مثل کابوس لحظه ای مرا رها نمی کردند.
✏️وقتی به اهواز رسیدیم دلم نمی خواست به هتل بروم . دلم نمی خواست خاطرات خوش آنجا را دگرگون ببینم وقتی فکر آن روزها را می کردم که بعد از مدتی که به مرخصی می آمدیم و بر می گشتیم چطور مورد استقبال گرم دوستان قرار می گرفتیم و مرتب همسر این عزیزان به اتاق ما می آمدند و الان می بایست جای خالی آنها را ببینم, وجودم را آزار می داد واقعا آن دوران خواب شیرین و زودگذری بود که به سان برق و باد برایم گذشت...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
کانال سنگر شهدا
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_جاویدی
✫⇠قسمت :2⃣2⃣
#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
✏️ ... زمانی که به اهواز رسیدیم ، مطلع شدیم که اتاق ما در هتل به کس دیگری تحویل داده شده و ما دیگر به آن جا نمی رویم.
✏️تیپ منزلی در سه راه خرمشهر اجاره کرده و تعدادی از مسئولین المهدی(عج) با خانواده آنجا زندگی می کردند. ما هم به آن جمع پیوستیم . تا حدودی از این وضعیت راضی بودم . چون این محیط جدید می توانست کمک شایانی برای ترمیم روحیه ام باشد و بالاخره در آنجا زندگی جدیدی را شروع کردیم.
✏️در آن منزل با حانواده شهیدان حسین اسلامی و محمد رضا بدیهی در یک جا سکونت داشتیم. البته این دلیل نمی شد که من بتوانم خاطرات گذشته ام را فراموش کنم.
✏️واقعا رفتن به خیلی از جاها برایم مشکل بود و باعث تجدید آن لحظات می شد. مثل "بهشت آباد" که بنا به رسمی که حاج محمود گذاشته بود مواقع بیکاری با هم به زیارت قبور شهدا می رفتیم و در آنجا بستنی می خوردیم. حاج محمود خیلی بستنی دوست داشت و بنیانگذار این کار هم خود او بود.
✏️یا شب هایی که آقای آهنگران به حسینیه اعظم می آمد و ما در آن مراسم شرکت می کردیم و یا سفرهایی که همراه این شهدا گران قدر با خانواده به شهرهای مرزی می رفتیم و همه این ها حاکی از یک دوران خوب و باصفا برای من بود.
ولی افسوس که این عزیزان از این دیار کوچ کردندو من را با آن خاطرات تنها،در آن شهر رها کردند.
✏️یادم هست یک بار با خانواده شهیدان رحمانیان و بهمن آزادگان به خرمشهر رفتیم. ابتدای دروازه ورودی آن شهر که رسیدیم عراقی ها تعدادی تیرآهن به صورت عمودی در زمین نشانده بودند . یک مرتبه آقای رحمانیان دستش را به طرف منطقه دراز کرد و گفت : عراقی ها این چوب بستنی ها را در زمین کاشته اند تا تیر آهن سبز شود.
و ما هم با تمام شدن این جمله خنده مان گرفت.
✏️ دریک سفر دیگری با خانواده یکی از خرمشهریها به آن شهر سفر کردیم مقداری در کنار رودخانه اروند رود نشستیم و بعد به داخل شهر آمدیم. آقای بحرالعلوم خانه های ویران خرمشهر را به ما نشان داد و گفت: ملاحظه بفرمایید چه بر سر خرمشهر به این بزرگی آمده است؟ نامردها عراقی ها این همه خانه را خراب کردند و تمام وسایلش را به غارت بردند.
واقعا صحنه دلخراشی بود. چیزی که از خرمشهر باقی مانده بود مسجد جامع بود.
✏️بعد به گلزار شهدا رفتیم در آن جا من خانواده هایی را مشاهده می کردم که تمامشان شهید شده بودند و بعد از آن به آبادان بر سر قبر کشته شده های سینما رکس رفتیم .
بالاخره این صحنه ها را هرگز قادر نبودم از ذهن خود پاک کنم .
✏️به هر صورت من محکوم به تحمل بودم و چاره ای جز این نداشتم. بعد ما به طور کامل در آن منزل اسکان یافتیم. یک روز به همراه آقا مرتضی و خانواده آقای حسین اسلامی به دزفول رفتیم، تا این که به یکی از دوستانشان سری بزنیم . وقتی به منزل آنها رسیدیم متوجه شدیم که وسط حیاط منزلشان یک زیر زمین حفر کرده اند .وقتی علت را سوال کردم گفتند این زیر زمین مربوط به مواقعی است که دزفول موشک باران یا بمباران می شود. خواهر آن پاسدار، خاطره دلخراشی برای من تعریف کرد که هیچ وقت از ذهنم دور نمی شود. او می گفت: چند کوچه بالاتر زمانی که آژیر قرمز به صدا در آمد. یک خانواده به داخل زیرزمین منزلشان می روند که درست موشک بر روی سقف آن زیرزمین اصابت می کند و همه آنها با هم شهید می شوند به نحوی که حتی یک تکه از استخوانشان هم به دست نیامد.
من هم هر وقت صدای آژیر قرمز را می شنیدم هر کجا که بودم به فکر این قضیه می افتادم.
✏️بالاخره در آن روزگار مجبور شدیم منزلمان را عوض کنیم و تنها خانواده آقای بنی اسد به ما اضافه شد .دقیقاً قبل از عملیات والفجر8 بود که آقا مرتضی به من پیشنهاد داد که به فسا برویم و بعد از عملیات به اهواز برگردیم. مرا با اصرار زیاد متقاعد ساخت که همراه برادرش به فسا بروم و همان جا بمانم. آقا مرتضی کمی تامل کرد و گفت: راستش بگو اگر از این زندگی که همه اش در به دری و رفت و آمد است، خسته شده ای من حرفی ندارم هر کاری که مصلحت می دهید انجام دهید!
گفتم: نه من خسته نیستم . فقط به فکر شما هستم که بعضی از مواقع مجبور می شوی کارت را رها کنی و به ما سر بزنی من از این جهت گفتم که مزاحم اموراتتان نباشم.
گفت: ناراحت نباش من از این زندگی خیلی هم راضی هستم. نمی خواهد به فکر من باشید همین که من هر از چند روزی می آیم و شما و زینب را می بینم برایم کفایت می کند...
📚 منبع:پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
کانالرسنگر شهدا
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شَفَتُ الجَنَّةَ مَرَّتَینِ
مَرَّه بِعیونِها،
وَ مَرَّه بضحکة ها ...
بهشت را دو بار دیدم،
یک بار در چشمهایش
و یک بار در لبخندش ...
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهید_قاسم_سلیمانی
#شبتون_شهدایی🌹
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
.
بیا که رنج فراقت برید امان مرا
به یُمن آمدنت تازه کن جهان مرا
.
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
.
آقآ جانم...♡
تو بگۆ من بمیرم می آیے؟؟
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#ارباب_حسین_ع💞
اشکم چکید گوشہ ی
پلکم کہ خیس شد
با یک سلام بر تو
سرشتم نَفیس شد
از بس حدیث آمده
" فَابْکِ لِلْحُسین "
چشمم برای گریہ ی
دائم حریص شد
#لبیڪ_یا_حسیـن_ع❤️✋
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
#صباحڪم_حسینے
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
•••🕊
تجـربهی اولیـنها
#با_تـو زیبـاست😍
مثـلاً↯↯
#شـروع همیـن
اولیـن ثانیہهای هـر صبـ☀️ـح ...
#شهید_محمدرضا_زارع_الوانی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
شوخی با زن نامحرم.mp3
4.62M
🎤 #سخنرانی (حسینی قمی)
✨ موضوع : برخورد امام صادق (ع) با شخصی که با زن نامحرم شوخی کرده بود...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
*﷽*
#به_وقت_شهدا
#یاد_یاران
قبل از عملیات خیبر امام جمعه ی زرند به مقر لشکر در دشت عباس آمده بودند.از خصوصیات معنوی وعرفانی ایشان زیاد تعریف می کردند.بعد از نماز تصمیم گرفتیم با حسین برویم ایشان را از نزدیک ببینیم.
موقع نماز من اورکتم روی دوشم بود،یعنی در واقع دستم را توی آستینهایش نکرده بودم.
زمانی که می خواستیم به ملاقات امام جمعه برویم،من اورکتم را درست پوشیدم وسر و وضعم را مرتب کردم.حسین که این صحنه را دید ایستاد و گفت:این کار تو خالصانه نیست بر گردیم.
گفتم:چرا؟
گفت:به خاطر اینکه تو وقتی نماز می خواندی اورکت روی دوشت بود اما حالا که می خواهی به ملاقات آقای شوشتری بروی آن را می پوشی وخودت را مرتب می کنی.
وقتی این حرف را زد برگشت و دیگر به ملاقات نرفتیم.
🎤:تاجعلی آقا مولایی
📕:نخل سوخته
شهید محمد حسین یوسف اللهی🕊
#یاد_عزیزش_با_صلوات
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
سربندبستن...
يعنے:
دیگردلت بنداین وآن نباشد
آن رامحکم گره بزن وخودت راوقف صاحب نامش کن
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
دعوت نامه💌
🔻هییت مجازی 📲
🎤سخنران: استاد عالی
🔊 زیارت عاشورا
📆پنجشنبه 29خرداد ۹۹
⏰ #زمان:ساعت 21
🕌 #مکان: گروه و کانال 👇👇
🔹#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🍃جان هر
زنده دلی
زنده به
جان دگر است✨
من همانم
که دلــ♥️ـم
زنده به یـاد
#شهـداست🕊
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
خنـده هاے دلنشین شهدا
نشان از آرامــش دل دارد
وقتے دلت با "خـــدا" باشد
لبانت همیشه مےخنـــدد
اگر با "خدا" نباشی هرچقدر هم شادی کنی، آخرش دلت غمگین است...
#شهید_حاج_مسعود_عسگری حتی با پای زخمی هم خنده بر لب داشت
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بیت المال بود❗️
کشاورزها کنار جاده اهواز ، دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات میگذاشتند ، میفروختند.🥦
مهدی مدام رفت و آمد داشت ، گفت ، اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد.
خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم ، یک داد زد ، اون خودکار رو بذار سرجاش😤
گفت ، از خودکار خودمون استفاده کن ، اون مال بیت الماله ، نه استفاده شخصی...
ترسیدم ، فکر کردم چی شده! ، من فقط میخواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم ؛ همین❗️.
گفتم ، تو دیگه خیلی سخت میگیری ، تا آمدم از فلان و بهمان بگویم ،
گفت ، به کسی کار نداشته باش ، ما باید ببینیم حضرت علی (ع) و امام چه طور زندگی میکنند......☝️
#سردارشهیدمهدی_باکری
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──