eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
10.1هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌷مهـــدی جــــــان ... دست بـﮧ قلم بردم تا برایتان حـــرف ها بزنم... اما نشد ... . خواستم از " دردم " بگویم... دیدم دردِ شما، خودِ ((منم )) ... . خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم.... دیدم تنهاتر از شما در عالم نیست . خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـﮧ " دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام ... قلم کم آورد ... بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت ((مظلومـــیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست... . اللّهمـ عجلــ لولیکــ الفرج...😭 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🌷خدایا.... 💔دلشکسته با تو سخن میگویم : یادم بده آنقدر مشغول عیب‌های خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم... یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم... یادم بده بدی دیدم "ببخشم" ولی بدی نکنم! چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه... یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم...😔 یادم بده اگر سخت بگیرم "سخت میبینم"... یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم... یادم بده چشمانم را روی بدی‌ها و تلخی‌ها ببندم چرا که چشمان زیبا، بی‌شک زیبا میبینند... 🌷خدای همیشگی من!! نمیدانم امروز هستم یا فردا... تو از ازل مرا یافته ای و من هنوز در جستجوی توام... یاریم کن لبخند خود را نثار تمام کسانی کنم که دلم را شکستند، قضاوتم کردند، نادیده‌ام گرفتند...😭 یادم بده از آدمها خرده نگیرم... اگر بد شدند بدی دیدند! من خوب هستم و خوب می‌مانم... چرا که خوب بودن هنر نیست، خوب ماندن هنر است... 🌷معبودا ... کمک کن پاک بمانم... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
💠 🍂 💠 ۲۴۴ گفتم:چرا باید اون بہ ما لطف ڪنہ؟! گفت:چون از این بعد شوهر من و پدر توئہ! جنجال راہ انداختم! دلم میخواست باباتو بڪشم! هرطور بود مامانم منو همراہ خودش از اون خونہ برد،خونہ مونو فروختیم و با ڪمڪ پدرت تو یہ محلہ ے بهتر یہ آپارتمان هفتاد مترے خریدیم. مامانم سعے داشت منو با پدرت جور ڪنہ،ولے نہ من دوست داشتم نہ پدرت! همین ڪہ ڪارے بہ ڪاریش نداشتہ باشم و دم پرش نشم براش ڪافے بود. بعدها هم فهمیدم سعے داشتہ یہ جورے مامانمو راضے ڪنہ منو بذارہ پرورشگاہ یا بفرستہ پیش خانوادہ ے پدرم اما فهمید محالہ مادرم راضے بشہ! چون بزرگترین دلیلش براے تن دادن بہ این ازدواج راحت و تو آرامش بزرگ شدن من بودہ،خیلے با خودش ڪلنجار رفتہ بود ڪہ بہ بابات بلہ بگہ. البتہ فقط بخاطرہ وجودت مامانت! هربار بابات یہ چیزایے ازش میگفت،میگفت نمیخواد آتو بدہ دستش ڪہ سریع تقاضاے طلاق بدہ و تو رو بردارہ ببرہ و پیداش نشہ. میگفت از دختردارے خستہ شدہ اما دلش نمیاد دخترے ڪہ از وجود خودشہ بے پدر و زیر دست اون مادر بزرگ بشہ! از طرفے مهریہ ے سنگین مادرتو بهونہ میڪرد! بے اختیار میگویم:مهریہ ے مادرِ من پنج تا سڪہ ست! آرام مے خندد:میدونستم اینم دروغ گفتہ! اخم میڪنم:از ڪجا باید بدونم راست میگے؟! بہ فنجان خالے اش چشم مے دوزد:هنوز قصہ تموم نشدہ! پوزخند میزنم:در حد همون قصہ ست! چشمانش را آرام بہ سمت صورتم مے چرخاند و لبخند ڪم رنگے میزند:هرطور بود مامانمو راضے ڪرد ڪہ یہ صیغہ ے موقت بخونن تا بدون دردسر مادرتو از زندگیش بندازہ بیرون و بعد مامانمو خانم خونہ و مادر تو و خواهرات ڪنہ! اوایل رفتارش خوب بود،ڪارے بہ ڪارم نداشت. اما بعد یہ مدت سر بہ سر گذاشتناش شروع شد الڪے ازم ایراد میگرفت،بهم تشر میزد،بددهنے میڪرد! منم غد و لجباز،ڪوتاہ بیا نبودم و بدتر میڪردم! مامانم سعے میڪرد بین مون صلح برقرار ڪنہ،یہ سال گذشت رفتارش گاهے با مامان هم خوب نبود! اگہ بین شون بحث پیش مے اومد همہ چیو مے ڪوبید تو سر مامانم! غرورشو میشڪست! منم طاقت نمے آوردم و باهاش درگیر میشدم،دو سہ ماہ بعدش فهمیدم مامانم باردارہ! لجبازیم بیشتر شد! رفتار بابات نرم تر شدہ بود تا وقتے ڪہ فهمید بچہ ے تو شڪم مامان دخترہ! زمین و زمانو بہ هم دوخت،با مامان درگیر شد و ڪتڪش زد! یہ مدتے رفت و پیداش نشد،حال مامان هم بد بود. شاید تو همون ڪتڪ زدناش بود ڪہ... بہ اینجاے حرفش ڪہ میرسد مڪث میڪث میڪند،نگاهے بہ ساعت مچے اش مے اندازد و نفس عمیقے میڪشد. ابروهایم را در هم گرہ میزنم:ڪہ چے؟! ترسناڪ‌ نگاهم میڪند:ڪہ خواهرم با ڪلے مشقت و نیمہ جون بہ دنیا اومد! بہ زور لبانم را تڪان میدهم:خواهرت؟! لبخند ترسناڪے میزند:آرہ! یہ ماہ اول زندگے شو تو دستگاہ بود! بابات حتے نیومد ببینہ مامانم و دخترش زندہ ان یا مُردہ! نابینا بہ دنیا اومدن آرزو براش بهونہ شد! مامان رفت دنبالش ڪہ نذارہ حقشو پایمال ڪنہ اما دست اون پرتر بود،بابات تهدید ڪرد آبروے مادرمو میبرہ و میگہ یہ زن هرجاییہ! هیچڪس حرف مادرمو راجع بہ حاج مصطفے نیازے آدم معتبر و معتقد بازار باور نمیڪرد! مادرمو مثل یہ دستمال ڪاغذے انداخت دور و از ڪارم بے ڪارش ڪرد! حتے یہ بار حاضر نشد آرزو رو ببینہ و تو هزینہ هاے درمانش ڪمڪ ڪنہ! اون موقع یہ پسر دہ یازدہ سالہ بودم و ڪارے از دستم بر نمے اومد. اما حالا برگشتم! جدے و سرد بہ چشمانم زل میزند،لبانش از هم باز میشوند:خصومت من با بابات سر ناموسہ اومدم جبران ڪنم! مبهوت نگاهش میڪنم و بے اختیار صندلے ام را ڪمے عقب میڪشم. پوزخند میزنم:هیچڪدوم از دروغاتو باور نمیڪنم! ناگهان از روے صندلے بلند میشود،متعجب نگاهش میڪنم. چند قدم بہ سمتم برمیدارد،دستانش را داخل جیب هاے شلوار جینش مے برد:نمیخواے ببینیش؟! آب دهانم را فرو میدهم:ڪیو؟! لبخند ڪجے میزند و بہ سمت در قدم برمیدارد،همین ڪہ از در خارج میشود نفس راحتے میڪشم و لیوان آب میوہ ام را بہ زور برمیدارم و نصف محتویاتش را لاجرعہ سر میڪشم! دستانم ڪمے لرز دارند،همہ ے حرف هایش دروغ بود! پدرم شاید سخت گیر و بداخلاق باشد اما انقدر بد نیست! ذهنم آشفتہ میشود،چرا این دروغ ها را مے بافد و بہ جانمان افتادہ؟! دو سہ دقیقہ بعد صداے قدم هایے مے آید،سریع سر برمیگردانم. شهاب همراہ دختر پانزدہ شانزدہ سالہ اے وارد میشود،دخترے ڪہ عینڪ دودے اے بہ چشمانش زدہ و سرش را مدام مے چرخاند. انگار دنبال ڪسے مے گردد،تنم یخ میزند! شهاب محڪم دستش را گرفتہ و ڪمڪ میڪند بہ سمتم بیاید،بہ چند قدمے ام میرسند. گیج و مبهوت بہ دخترڪ چشم دوختہ ام! توان ندارم از روے صندلے بلند بشوم. ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۲۴۵ شهاب دخترڪ را روے صندلے مے نشاند و پشت سرش مے ایستد. متعجب اجزاے صورتش را مے ڪاوم،صورت استخوانے و گندم گونے دارد،ابروهایش پر و ڪمانے اند! لبانش نسبتا ڪوچڪ و صورتے رنگ اند،چشمانش را نمے بینم اما تہ چهرہ اش عجیب آشناست! شبیہ خودم،شبیہ پدر! سرش را ڪمے این طرف و آن طرف میڪند و آرام میگوید:داداش! شهاب دستش را روے شانہ اش میگذارد و میگوید:رو بہ روت نشستہ! نگاهم را سمت شهاب مے ڪشانم،سرد و خونسرد بہ صورتم خیرہ شدہ. لبانم را بہ زور تڪان میدهم:این ڪیہ؟! دخترڪ سریع صورتش را بہ سمتم برمیگرداند،آرام مے پرسد:صداے آیہ ست؟! هراسان نگاهش میڪنم،شهاب بدون اینڪہ نگاهش را از صورتم بگیرد جواب میدهد:آرہ! خواهرت آیہ ست! دخترڪ سریع دستش را بلند میڪند و خودش را ڪمے جلو میڪشد،دستِ لرزانش را این طرف و آن طرف مے چرخاند تا بہ صورتم مے رسد! سر انگشتانش ڪہ صورتم را لمس میڪنند نفس ڪم مے آورم! انگار آتشے شعلہ ور میشود! حس عجیبے در تمام تنم مے پیچد،حسے ڪہ تا بہ حال تجربہ اش نڪردہ ام! مثل خون خون را ڪشیدن! شهاب آرام میگوید:دختر باهوشیہ از وقتے فهمید من جاے شما رو میدونم اصرار دارہ ببینتت! دخترڪ آرام صورتم را نوازش میڪند و مے خواندم:آیہ؟! طاقت نمے آورم و سریع از روے صندلے بلند میشوم،با حرص رو بہ شهاب مے گویم:دروغاتو براے یڪے دیگہ بباف و نمایش تو یہ جا دیگہ اجرا ڪن. خونسرد دستانش را روے شانہ هاے آرزو میگذارد و چیزے نمیگوید. بغض گلویم را مے فشارد،بہ زور سعے میڪنم فشار و حال بدے ڪہ بہ جانم چنگ زدہ با اشڪ ریختن بیرون نریزم! با بغض مے گویم:خیلے....خیلے....خیلے.... نمیتوانم براے توصیف بدے ها و دروغ هایش ڪلمہ اے پیدا ڪنم،بے خیال شانہ بالا مے اندازد:هنوز حرفام تموم نشدہ! قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم مے چڪد و تقریبا بلند میگویم:ساڪت شو دروغگو! با نفرت نگاهے بہ صورتش مے اندازم و با عجلہ بہ سمت در میروم. از چهارچوب در عبور میڪنم و تقریبا بہ سمت خیابان مے دوم. تمام جانم گر گرفتہ،قلبم مے سوزد و سرم درد میڪند! چرا دروغ هایش باید آشفتہ ام ڪند؟! سریع مے ایستم،نفس نفس زنان بہ رفت و آمد آدم ها نگاہ میڪنم و زمزمہ میڪنم:پس چرا بابا انقدر از شهاب مے ترسید؟! از نزدیڪ بودنش بہ من؟! و جملہ ے شهاب در سرم مے پیچد:خصومت من با بابات سرِ ناموسہ براے جبران اومدم! اصلا چرا این ها را بہ من گفت...؟! ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
مخاطب بایدها روحانی: “امروز همه باید رقابت‌ها، گلایه‌ها و ناراحتی‌ها را کنار گذاشته و با وحدت و همدلی در کنار هم به دنبال عبور از مشکلات باشیم.” آقای روحانی، مخاطب این باید‌ها اول از همه خودتون و رسانه‌های طرفدار شما هستن. سخنرانی‌های قبل انتخابات رو فراموش کردید؟ 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
💥فرض کنیم مثلا یه شهری در عربستان مردمش آب نداشت و ملتش اعتراض می کردن فک می کنید چه اتفاقاتی می افتاد: همون اول شبکه خبر ایرانی اون زیر یه زیر نویس فوری می رفت که: 💥 قیام ملت مظلوم عربستان بعد برنامه عادی قطع میشد و شبکه خبر اخبار درگیری رو میداد که ملت مظلوم فلان و بهمان و تظاهرات میلیونی و سرکوب و ... بعد یه میزگرد تشکیل می دادن ۴ نفر شروع میکردن به تبیین سیاست های پسا قیام آب در عربستان مداحا هی مداحی می کردن که مکه شده کرب و بلا مهدی بیا مهدی بیا... برا نمازجمعه یه فراخوان میدادیم که بیاین تظاهرات در حمایت از ملت مظلوم بی آب عربستان شبکه دو یه برنامه مذهبی میرفت تا این بی آبی رو ربط بده به کربلا و هی مقایسه میکرد و روایات و آیه و فلان. حاتمی کیا یه بودجه میگرفت و یه فیلم میساخت با مضمون مربوطه. پایتختی ها قسمت ششم رو می رفتن عربستان و گرفتار بی آبی می شدن. خواننده آقای "زمانی" هی می اومد تلوزیون و هی حماسی می خوند: آب آب آب علیخانی هم برا رمضان دو سه تا عربستانی رو دعوت میکرد که داشتن از تشنگی هلاک می شدن وزارت خارجه بیانیه می داد و برحق برحق ملت اونجا تاکید می کرد. روحانی تو اینستاگرام عکس کویر می ذاشت. ظریف تو توییتر یه مزاح ظریف میکرد با عادل الجبیر. شریعتمداری کیهان رو میذاشت رو کله اش و میگفت جاسوسام در سرویس های عربی بهم گفتن که تشنگان ولیعد رو خفه کردن. آقای خاتمی هم میگفت که بیاین گفتگوی تمدنها رو ادامه بدیم. 💥اما برا مردم آبادان و خرمشهر ، سکوت.... 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣شهیدتون چقدر گرفته؟؟ http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۲۴۶ از چهارچوب در عبور میڪنم و تقریبا بہ سمت خیابان مے دوم. تمام جانم گر گرفتہ،قلبم مے سوزد و سرم درد میڪند! چرا دروغ هایش باید آشفتہ ام ڪند؟! سریع مے ایستم،نفس نفس زنان بہ رفت و آمد آدم ها نگاہ میڪنم و زمزمہ میڪنم:پس چرا بابا انقدر از شهاب مے ترسید؟! از نزدیڪ بودنش بہ من؟! و جملہ ے شهاب در سرم مے پیچد:خصومت من با بابات سرِ ناموسہ براے جبران اومدم! اصلا چرا این ها را بہ من گفت...؟! چشمانم را باز و بستہ میڪنم و نفسم را با شدت بیرون میدهم،زن مُسنے با حرص از ڪنارم عبور میڪند و بلند میگوید:اینجا جاے وایسادنہ؟! نگاہ ڪوتاهے بہ صورتش مے اندازم و لب میزنم:عذر میخوام! سپس حرڪت میڪنم،میخواهم براے تاڪسے گرفتن دست بلند ڪنم ڪہ پشیمان میشوم! باید خوب فڪر ڪنم،پیادہ بہ سمت خانہ راہ مے افتم. فڪرم حسابے مشغول شدہ،چیزے در درونم شڪستہ و حالم را عجیب بد ڪردہ! قلب! علاقہ! اعتماد! غرور! باور! نمیدانم چہ چیزے؟! اما چیزے درونم بَد شڪستہ... باید در اولین فرصت با پدرم صحبت ڪنم،حتما حرفے براے گفتن و ثابت ڪردن دروغگو بودن شهاب دارد! ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ نگاهے بہ پاهایم مے اندازم و اخمانم در هم مے رود،نمیدانم چقدر پیادہ روے ڪردہ ام ڪہ امانِ پاهایم بریدہ شدہ. نگاهے بہ ڪوچہ ے خلوتمان مے اندازم و وارد ڪوچہ میشوم،بہ زور و لنگ لنگان قدم برمیدارم. مقابل در ڪه‌ مے رسم نفس آسودہ اے میڪشم و ڪلید را در قفل مے چرخانم. وارد حیاط میشوم،صداے صحبت ڪردن مادرم مے آید. ڪفش هاے را در میاورم و نفس راحتے میڪشم! همانطور ڪہ وارد خانہ میشوم میگویم:سلام! مادرم تلفن بہ دست مشغول صحبت است،سرے برایم تڪان میدهد. چادرم را از روے سرم برمیدارم و بہ سمت اتاقم میروم،چند لحظہ بعد مادرم خداحافظے میڪند و رو بہ من میگوید:چرا دیر ڪردے؟! همانطور ڪہ روسرے ام را از روے سرم برمیدارم میگویم:پیادہ برگشتم طول ڪشید! صدایش نزدیڪتر میشود:پیادہ؟! سپس در چهارچوب در ظاهر میشود،سعے میڪنم بدحالے و نگرانے در صدایم موج نزند! _آرہ!‌ هوس ڪردم یڪم پیادہ روے ڪنم. چشمانش را ریز میڪند:بهشت زهرا بودے؟! بہ چشمانش زل میزنم و جدے میگویم:نہ! ڪنجڪاو میپرسد:ڪجا رفتے؟ سریع نگاهم را مے دزدم:انقلاب! _انقلاب براے چے؟! جوابے نمیدهم و با عجلہ دڪمہ هاے مانتویم را باز میڪنم،حضورش را پشت سرم احساس میڪنم. _چرا جواب نمیدے آیہ؟! میخواهم بحث را بپیچانم،همانطور ڪہ سرم را بہ سمتش برمیگردانم میگویم:مامان بہ نظرت امسال میتونم ڪلاس ڪنڪور برم؟! متعجب نگاهم میڪند:بستگے بہ نظر بابات دارہ! سرم را تڪان میدهم:آرہ! راستے باید برم ڪلاساے تابستونے ثبت نام ڪنم! _چہ ڪلاسے؟! _درسایے ڪہ شهریور امتحان دارم! آهانے میگوید و قصد میڪند براے حرڪت ڪہ پشیمان میشود. با دقت نگاهم میڪند:آیہ تو یہ چیزیت شدہ! لبخند ڪم جانے میزنم:چِم شدہ؟! ابروهایش را بالا میدهد:نمیدونم اما مطمئنم یہ چیزے شدہ! رنگت پریدہ،صدات و دستات یڪم لرز دارن،از جواب دادن طفرہ میرے! آرام میگویم:چیزے نیست! نزدیڪم میشود. _من‌ مادرتم! حرف دلتو بهم بگو! بہ چشمانش زل میزنم:حرفے تو دلم نیست! _اما چشمات اینو نمیگن! این را‌ ڪہ مے گوید قلبم تیر مے ڪشد! "_یہ ویژگے خیلے خوبے دارے! _چہ ویژگے اے؟! _خاصیت چشمات اینہ ڪہ با آدم حرف میزنن! بخاطرہ همین هیچوقت زبونت نمیتونہ دروغ بگہ!" حرف هاے هادے در گوشم مے پیچد و مے پیچد،میخواهم دهان باز ڪنم ڪہ بغض اجازہ نمیدهد. دست مادرم روے شانہ ام مے نشیند:آیہ! خوبے؟! بہ زور سر تڪان میدهم و بہ همراهش‌ بغضم را قورت! لب میزنم:میشہ تنهام بذارے؟! آہ بلندے میڪشد و میگوید:شام خونہ ے مریم دعوتیم،خوب استراحت ڪن! _من نمیام! متعجب نگاهم میڪند،سریع میگویم:نمیخوام بیام یہ گوشہ بشینم و نگاہ پر ترحم بقیہ روم باشہ! نمیخوام لبخند و نگاهاے پر تمسخر حسامو ببینم! اخم میڪند:دارے اشتباہ میڪنے! بلند میگویم:من بچہ نیستم مامان! نفهمم نیستم! مهربان میگوید:شهادت و رفتن هادے حساست ڪردہ،ما فقط میخوایم ڪنارت باشیم و نذاریم جاے خالیش... سریع حرفش را قطع میڪنم،اشڪ هایم طاقت نمے آورند و مے بارند. _جاے خالیش‌ پر نمیشہ! هیچڪس نمیتونہ پرش ڪنہ! مامان! هرڪسے تو قلبِ آدم جاے خودشو دارہ،اگہ جاش خالے بشہ دیگہ پر نمیشہ! اگرم پر بشہ جاش‌ میمونہ! مثل سابق نمیشہ! هق هق میڪنم و محڪم با دست روے قلبم مے ڪوبم:حَ...حَ...حسرتِ نبودنِ هادے یہ عمر تو قلبِ من میمونہ! ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 🍂 💠 ۲۴۷ شاید اگہ پنجاہ سال دیگہ ام بگذرہ،خوش و خرم ڪنار نوہ هام نشستہ باشم و براشون قصہ بگم یهو جاے خالے یہ نفر توے قلبم تیر بڪشہ! منو برگردونہ بہ روزاے هیجدہ سالگے و نبودناش! قطرہ ے اشڪے از روے گونہ اش سُر میخورد،میخواهد چیزے بگوید ڪہ نمے تواند! سریع از اتاقم خارج میشود،نفس عمیقے میڪشم و زمزمہ میڪنم:پس ڪو اون صبرے ڪہ میگن براے فراقت خودشون بهم میدن؟! خستہ روے تخت مے نشینم و زانوهایم را در بغل میگیرم،چند تقہ بہ در میخورد و سپس در باز میشود. یاسین مُردد وارد اتاق میشود و سلام میڪند،جوابش‌ را میدهم. نگاهے بہ من مے اندازد و آرام میگوید:برم بیرون لباساتو عوض ڪنے؟! روے تخت دراز میشوم:فعلا حال ندارم! چشمانم را مے بندم و بہ حرف هاے شهاب فڪر میڪنم،چگونہ باید با پدرم صحبت ڪنم؟! در این فڪرها هستم ڪہ احساس میڪنم ڪسے دارد موهایم را نوازش میڪند،متعجب چشمانم را باز میڪنم. یاسین را مے بینم ڪہ ڪنار تختم ایستادہ و با یڪ دستش آرام موهایم را نوازش میڪند. نگاهِ من را ڪہ مے بیند لبخند دندان نمایے میزند و میگوید:گفتم نازت ڪنم خوابت ببرہ،ڪار بدے ڪردم؟! لبخند ڪم جانے میزنم:نہ داداشے! بالاے سرم مے نشیند و همانطور ڪہ موهایم را نوازش میڪند میگوید:دیگہ مثل قبلَنا منو دوس ندارے! متعجب نگاهش میڪنم:ڪے اینو گفتہ؟! مظلوم نگاهم میڪند:خودم! دست آزادش را میگیرم و محڪم میفشارم:میدونے ڪہ من عاشقتم! این مدت حالم خوب نبود. مهربان‌ نگاهم میڪند:الان خوبے؟! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهم،انگشتانش را میان موهایم مے لغزاند. _مامان میگفت زیاد بہ آیہ ڪار نداشتہ باش،این روزا قلبش ناراحتہ! میگفت وقتے آدم عزیزے رو از دست میدہ قلبش یہ مدت ناراحت میشہ. من هر شب موقع خواب با دست براے قلبت بوس مے فرستادم تا زودتر خوب بشہ. لبخندم ڪمے جان میگیرد،مے نشینم و محڪم پیشانے اش را مے بوسم. _یاسین! میدونستے تو عشق ترین داداش دنیایے؟! مے خندد و چیزے نمے گوید،آرام موهایش را نوازش میڪنم و با دقت بہ چشمانِ معصومِ قهوہ اے تیرہ اش خیرہ میشوم. دوبارہ صداے شهاب در ذهنم مے پیچد،اگر حرف هایش درست باشد... سریع احتمال ها را پس میزنم! محال است حرف هایش درست باشد! از روے تخت بلند میشوم و رو بہ یاسین میگویم:برنامہ ت براے تابستون چیہ یاسین؟! ڪمے فڪر میڪند و با ذوق میگوید:اگہ بابا بذارہ میرم مدرسہ ے فوتبال! میخواهم سرگرمش ڪنم ڪہ دنبالم بہ پذیرایے نیاید. _میتونے برام یہ نقاشے خوب بڪشے؟! میخوام قابش ڪنم بزنم رو بہ روے تختم انرژے بگیرم. سریع از روے تخت پایین مے پرد و بلند میگوید:آرہ! الان میڪشم! بہ سمت میز تحریر میرود و مشغول دنبال مداد رنگے و دفتر گشتن میشود. از اتاق خارج میشوم و نگاهے بہ پذیرایے مے اندازم،مادرم روے مبل نشستہ و متفڪر و بے حواس بہ تلویزیون زل زدہ. بہ سمتش مے روم و ڪنارش مے نشینم،انگار متوجہ میشود ڪہ سرش را بہ سمتم برمیگرداند. لبخند تصنعے اے میزنم:مامان یہ سوال بپرسم بهم نمے خندے؟! پیشانے اش را بالا میدهد:چہ سوالے؟! ڪمے فڪر میڪنم و من من ڪنان میگویم:تا حالا شدہ با بابا قهر ڪنے از خونہ چند روز برے؟! مثلا وقتے من ڪوچولو بودم؟! متعجب بہ چشمانم خیرہ میشود،من من ڪنان ادامہ میدهم:من بہ دنیا اومدنے با بابا حرفت شدہ بود بخواے چند روز از خونہ برے؟! بابا مجبور بشہ منو همراہ خودش ببرہ؟! اخم میڪند:این حرفا چیہ میزنے؟! لبم را بہ دندان میگیرم:ڪنجڪاو شدم! بگو دیگہ! نگاہ عاقل اندر سفیهانہ اے نثارم میڪند و میگوید:ڪنجڪاو نشدے خل شدے! مثل بچہ ها میگویم:باشہ من خل! بگو دیگہ! چپ چپ نگاہ میڪند:راستے راستے یہ چیزیت شدہ! _یہ سوالو جواب نمیدے! با حرص میگوید:خب فڪر ڪن آرہ! بہ چہ دردت میخورہ؟! ڪنجڪاو نگاهش میڪنم:یعنے شدہ با بابا قهر ڪنے از خونہ برے اونم وقتے من تازہ بہ دنیا اومدہ بودم؟!‌ چیزے نمیگوید،مے پرسم:سرِ چے؟! دوبارہ بہ تلویزیون زل میزند:بہ نظرت سر چے؟! زمزمہ میڪنم:دختر بودنم! دوبارہ سرش را بہ سمتم برمیگرداند و متعجب نگاهم میڪند،از روے مبل میشوم و بہ سمت آشپزخانہ میروم. لیوانے آب براے خودم میریزم و متفڪر بہ دیوار زل میزنم،صداے مادرم باعث میشود از فڪر و خیال بیرون بیایم. _امشب میاے خونہ ے مریم؟ آب را یڪ نفس سَر مے ڪشم. _نہ! نفسش را با شدت بیرون میدهد،از آشپزخانہ خارج میشوم. _مامان! بابا ڪے میاد؟ _چطور؟ _همینطورے! مشڪوڪ‌ نگاهم میڪند،وارد حیاط میشوم و نفس عمیقے میڪشم. هواے نبودن هایش را بہ جان مے خرم... ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ چادر مشڪے ام را روے سرم مے اندازم و موبایل و ڪلید را از روے میز برمیدارم. ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔺از عجایب فیزیو لوژی انسان ، اگر با دهانتان "هاها" کنید باد گرم و اگر "هووو"کنید باد سرد بیرون می آید... https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣ #رسم_رفاقت 🌷 رفیق خوب اونی هست ڪه #راز_نگه_دار و امین باشه یه نشونه‌اش همینه ڪه ببینی راز بقیه رو نگه ميداره یا نه... 🌹جواد خیلی راز نگهدار بود، جوری بود ڪه وقتی غمی داشتیم و میرفتیم پیشش، میشد غم و ناراحتی را توی یه صندوقچه از راز گذاشت و پیشش امانت گذاشت... #رفیق_خوب 💟 #یادشهداباصلوات http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❣دیرشد باید بخوابےنازنینم... ❣شب بخیر باوفاے ساده ےخلوت گزینم... ❣شب بخیر غصه فرداوفرداهاے دیگر رامخور اےغریب... افتاده ےتنهانشینم... ❣شب بخیر #جاویدالاثر #شهید_مهدی_ثامنی_راد ❣ #شبتون_شهدایی_... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#انس_با_قرآن هر روزیک صفحه از قرآن کریم سلامتی‌وتعجیل‌حضرت‌صاحب‌الزمان‌(عج) به نیابت از #شهــدا قـرائت امـروز 👇سوره #بقره #صفحه_هفده @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
♥️🍃 یا مــــ🌹ــولا عاقبت روی نهان تو عیان خواهد شد عالم پیر به یکباره جوان خواهد شد "مهدیه" اسم مکان است ولی میدانم روزگاری برسد اسم "زمان"خواهد شد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج http://eitaa.com/golestanekhaterat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حـسین جـان...❣ ☄آرزو های زیادی در دلم دارم ولی⁉️ 😍دیدن کرب و بلایت از همه واجب تر است...❤️ http://eitaa.com/golestanekhaterat
بر هر زیبایی که نگریستم از #شهادت زیباتر نبود... شهادت بال نمیخواد #حال میخواد #شهیدسعیدبیاضےزاده #صبحتون_شهدایی http://eitaa.com/golestanekhaterat
يا بفرما به سرايم، يا بفرما به #سر آيـم غرضم وصل #تو باشد، چه تو آيی چه من آیم .. #یازینب #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
یاعلے گفتیـمـ و از نام علے مےترسنـد خیل وهابـے و تڪفیرے و سفیانـےها ذڪــر سـربنـد منـ امروز فقط خامنه ایستـ نام زیبـاے تـــو شد زینت پیشانـےها باید عـمـار شویـمـ حادثه‌ها در راهنـد تا ڪنیـم دور از اوگـــرد پریشانـےها 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
😭😭💔 حجله اش را پس زد وجام شهادت را گرفت🌷 جشن دامادی برایش حضرت زهرا گرفت🌷 #تازه_داماد #شهید_نوید_صفری شهید بی سر 🍂🍂 #تشییع #اخرین_دیدار #جمعه #اذر #تصاویر 5 روز تا تولد🌺 یادش با صلوات❤️ http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
😭😭💔 حجله اش را پس زد وجام شهادت را گرفت🌷 جشن دامادی برایش حضرت زهرا گرفت🌷 #تازه_داماد #شهید_نوید_صفر
🌺🌺🌺🌺 هر زمان ڪه دور هم جمع بودیم و احساس میڪرد بحث به غیبت ڪشیده شده، آرام مراتڪان می دادوبا #لبخند_و_شوخ_طبعی همیشگی اش؛میگفت: #مامان_بیدار_شو_بیدار_شو #مادر_گرامی_شهید_نوید_صفری http://eitaa.com/golestanekhaterat
فقیری به ثروتمندی گفت: کجا تشریف می‌برید؟ ثروتمند گفت: قدم میزنم تا اشتها پیدا کنم! تو کجا میروی؟ فقیر گفت: من اشتها دارم... قدم میزنم تا غذا پیدا کنم!! ‌💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود