هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
سلام✋
🌸چلهمون از امروز شروع میشه
ترک یک گناه و نذر لبخند صاحب الزمان(عج)
💪میخوایم کمر همت ببندیم و گناه نکنیم تا دل حضرت مادر(س) رو شاد کنیم و در ظهور آقامون حضرت حجت(عج) مؤثر باشیم.
یا زهرا✌️
#کانال_گلستان_خاطرات_شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_14382337.mp3
6.02M
#بسم_رب_الحسین
زیارت عاشورا
با صدای حاج #صادق_آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
@golestanekhaterat
#کانال_گلستان_خاطرات_شهدا
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
4_5976335160025547008.mp3
3.15M
🌷مفقودالاثر...🌷
بیاد فرزندان شهدا و شهدای گمنام
#مجتبی_رمضانی #پیشنهاد_ویژه
فایل را همراه با عکس زیر گوش کنید
http://eitaa.com/golestanekhaterat
#پابوس
#پیامبراعظم(ص)
🌷 فاطمـه(سلام الله علیهـا) هنگام
رحلت رسوݪــ خُـدا از ایشآنــ پرسیـد:
در روز #قیامـت شما را ڪجا بیابـم؟!
🌷 فرمـود: پُلِ هفتم #جهنم!!!
(یعنـے اگر بشـود بدترینــ افراد را هم #نجـات خواهَـم داد)💫
{ڪشف الغمه ج ۱/۴۷۹-
بحـار الانوار ۲۲/۵۳۵/ح۳۷}
#شنبههاےنبـوے
#روزتـوننبـوی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
خاطره جالب #همسر شهید احمدی روشن؛ مصطفی لودری کار میکرد.
هفته ای ۴-۵ بار بین نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد. نه ۱ ماه و ۲ ماه، نه ۱ سال و ۲ سال؛ ۸ سال کارش همین بود! ساعت ۴ صبح می نشست توی ماشین و راه می افتاد. گاهی وقت ها تازه ساعت ۱۱ شب جلسه اش شروع می شد. بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت تهران و ۷ صبح توی تهران جلسه داشت. خستگی نمی شناخت. به قول بچه ها لودری کار می کرد. یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این مدت بیشتر از ۵۰۰ هزار کیلومتر رفته و آمده؛ ده برابر دور کره ی زمین!
منبع: کتاب یادگاران، مرتضی قاضی، انتشارات روایت فتح
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🕊🍃🕊🌷
💢#هفده_شهریور
☘راوی: امیرمنجر
🌷صبح روز هفدهم شهریور بود. رفتم دنبال ابراهیم. با موتور به همان جلسه مذهبی رفتیم. اطراف ژاله (شهدا)
جلسه تمام شد.
🌷 سرو صدای زیادی از بیرون می آمد. نیمه های شب حکومت نظامی اعلام شده بود. بسیاری از مردم هیچ خبری نداشتند . سربازان وماموران زیادی در اطراف میدان مستقر بودند.
🌷جمیعت زیادی هم به سمت میدان در حرکت بود. مأمورها با بلندگو اعلام می کردند که متفرق شوید. ابراهیم سریع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت امیر بیا ببین چه خبره؟
🌷آمدم بیرون تا چشم کار می کرد ازهمه طرف جمیعت به سمت میدان می آمد. شعارها از درود بر خمینی به سمت شاه رفته بود.
فریاد مرگ بر شاه طنین اندازشده بود جمیعت به سمت میدان هجوم می آورد بعضی ها می گفتند ساواکی هاازچهار طرف میدان را محاصره کرده اند و...
🌷لحظاتی بعداتفاقی افتاد که کمتر کسی باور می کرداز همه طرف صدای تیر اندازی می آمد.حتی از هلی کوپتری که در آسمان بود ودورتر از میدان قرار داشت.
🌷سریع رفتم وموتوررا آوردم از یک کوچه راه خروجی پیدا کردم. مأموری در آنجا نبود. ابراهیم سریع یکی از مجروح ها را آورد..
باهم رفتیم سمت بیمارستان سوم شعبان وسریع برگشتیم.
تا نزدیک ظهر حدود هشت بار رفتیم بیمارستان. مجروح ها را می رساندیم و بر می گشتیم. تقریبا تمام بدن ابراهیم غرق خون شده بود.
🌷یکی از مجروحین نزدیک پمپ بنزین افتاده بود. مأمورها از دور نگاه می کردند. هیچکس جرأت برداشتن مجروح را نداشت.
ابراهیم می خواست به سمت مجروح حرکت کند. جلویش را گرفتم.
گفتم: آن ها مجروح را تله کرده بودند. اگه حرکت کنی با تیر می زنند. ابراهیم نگاهی به من کرد وگفت اگه برادر خودت بود همین رو می گفتی!؟
نمی دانستم چه بگویم فقط گفتم خیلی مواظب باش.
🌷صدای تیراندازی کمترشده بود. مأمورها کمی عقب تر رفته بودند.ابراهیم خیلی سریع به حالت سینه خیز رفت داخل خیابان خوابید کنار مجروح بعد هم دست مجروح را گرفت وآن جوان را انداخت روی کمرش. بعدهم به حالت سینه خیز برگشت. ابراهیم شجاعت عجیبی از خودش نشان داد.
🌷بعد هم آن مجروح را به همراه یک نفر دیگر سوار موتور من کرد وحرکت کردم در راه برگشت مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامی شدیدتر شد.
من هم ابراهیم را گم کردم! هرطوری بود برگشتم به خانه.
🌷عصر رفتم منزل ابراهیم. مادرش نگران بود. هیچکس خبری از او نداشت. خیلی ناراحت بودیم. اخر شب خبر دادند ابراهیم برگشته. خیلی خوشحال شدم. با آن بدن قوی توانسته بود از دست مأمورها فرار کند...
#خاطرات_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷