eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
10.1هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
👑 ناصرالدین‌شاه قاجار در ماه مبارک نامه ای به مرجع تقلید آن زمان به این مضمون نوشت: 😡که من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخودآگاه دستور به قتل افراد بیگناه میدهم؛ لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرمایید! ☺آیت الله العظمی میرزای شیرازی درجواب ناصرالدین شاه نوشت: بسمه تعالی حکم خدا قابل تغییر نیست. لکن حاکم قابل تغییر است. اگر نمی‌توانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مومنین بیهوده ریخته نشود! ✍این 👆، حکایت برخی از این دون پایه ست! یکی به اینها بگه اگر نمی‌تونید مشکلات مردم رو حل کنید حداقل جای خودتون رو به کسی بدید که چاره ساز باشد نه مشکل ساز...! 😏 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
یه روز #جمعه باهم رفتیم قم.جلو ضریح بهم گفت احمد آدم باید #زرنگ باشه،مااز تهران اومدیم زیارت.باید یه #هدیه بگیریم.گفتم چی میخوای؟ گفت #شهادت! #شهیددهه_هفتادے #شهیدعباس_دانشگر #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
میشود این رمضان، موعود فردا باشد❣ آخرین ماه صیامِ غمِ آقا باشد میشود در شب قدرش به جهان مژده دهد که همین سال ظهور گل زهرا باشد 🌷ان شاءالله http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سحر روز #دهم ، ظـــهر دهـــم در یادم... یاد غـارتــ شــدن پیـــرُهنـے افتادم... مادرے گوشہ ے گوداڸ صدا زد پسرم... خواهرے گفتـ خدایا تو برس بردادم... 🌷التماس دعای فراوان....😔 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠پَـــنـــد نــٰـامــہء شٌــــهَــــداء " ۵ "💠 🌹 شَـــهــید حُـــســیــن اســلامِیــّت 🌹 ✅ #پند_نامه_شهدا ✅ #تلنگر @golestanekhaterat ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╯
🌹عباس همیشه میگفت: دوست دارم محرم شهیدبشم وعاشورا دفنم کنند و شبیه حضرت عباس(ع)باشم هفتم محرم سال۱۳۷۵عباس صابری با دستان قلم شده، شهید و روز عاشورا تشییع شد #سالروزشهادت #شهید_تفحص #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
خدایا بہ رد پاهایشان بہ قطره قطره خونشـان بہ قلب پر #اضطرابمـــان بہ اشتیاق قلبشــــان قسم مےدهیم عاقبتــ ‌مارا ختم به شهادتــ ڪن! خون های ریخته شده از پیکر #شهیداحمدمشلب در محل شهادتش 😔😔 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
💢هزار تومان #بدهکارم! طرف را پیدا کنید! 🔹شهیدی که در #وصیت_نامه به هزار تومان بدهکاری خود اشاره میکند و در مقابل #اختلاسگرانی که از بیت المالی که سیر نمی شوند❗️ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
💢هزار تومان #بدهکارم! طرف را پیدا کنید! 🔹شهیدی که در #وصیت_نامه به هزار تومان بدهکاری خود اشاره میکند و در مقابل #اختلاسگرانی که از بیت المالی که سیر نمی شوند❗️ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🍃 بانو چادر بہ سر بگیر و به خود ببال😌👌 ڪه هیچ پادشاهــے💎👑 بہ بلندی♡💕 چادرِ تو♡ تاج سرے ندیدھ است✌️👑 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷 ŸŸ
گرمای تابستان در شلمچه و با زبان روزه جنگیدن ...🌺 بسیاری از رزمندگان با اینکه توسط فرماندهان و روحانیون تأکید می شد که لازم نیست روزه بگیرند ،روزه می گرفتند .... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍ بچه که بود فلج شد نذر حضرت زینب(س) کردمش نذرم قبول شد فرزندم خوب شد... خوبِ خوب آنقدر خوب که مهر نوکری عمه ی سادات روی قلبش حک شد عاقبت هم فدائی بی بی شد.. 🌷شهید رضا کارگر🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
قمقمۂ خالی یڪ شهـید بہ اندازہ هـمان مشڪ خالیِ سقای خیمہ هـای حسین دل هـا را می سوزاند قمقمۂ بجا ماندہ از شهـید تازہ تفحص شدہ #شهـید_قادر_عباسی #السلام_علیڪ_یا_ساقی_العطاشی http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷آنقَدَر وسوسه دارم بنویسم که نگو تو کجایی پدرم؟! آنقَدَر حسرت دیدار تو دارم که نگو 🌷شهیدمدافع حرم عبدلبصیر جعفری 🍃تاریخ شهادت:۱۳۹۶٫۴٫۱۴ 🍃نحوه شهادت :اصابت تیر به پهلوی راست 🌹#ارسالی_ازطرف_فرزند_شهید... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷…🍃 جواد تابستان‌ها کار می‌کرد؛ بامیه، شکلات و از این‌جور چیزها می‌فروخت ‌و به خانواده کمک می‌کرد. همیشه هم از من می‌پرسید چی دوست داری تا برایت بخرم. مقداری هم برای همسایه‌ها و دوستان کنار می‌گذاشت. با نخستین حقوقی که از پالایشگاه نفت آبادان گرفت، برای یکی از افراد فامیل که وضعیت اقتصادی خوبی نداشت و کار بافتنی می‌کرد، یک دستگاه چرخ بافتنی خرید. یک روز گفت نیت کردم شما را به مشهد ببرم و من، مادر و مادربزرگم را به مشهد برد. : باشگاه خبرنگاران جوان راوی: سرکار خانم فاطمه تندگویان، خواهر شهید محمدجواد تندگویان، وزیر نفت دولت شهید رجایی …🍃 ‌. . http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
Naleh Haye Feragh 1 (15).amr
757.3K
🎵 تو دلم یه دنیا حرفه که میخام بگم براتون...😭 آقاجون دلم گرفته... 🔰میرداماد https://eitaa.com/javanane_enghelabi313 🌷🌷🌷
نه سراغی... نه سلامی... خبری می خواهم...! قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم.... #شهید_محمد_امین_کریمیان🌹 #شهید_جاوید_الاثر_مدافع_حرم #سالروز_شهادت_قمری 🌹🍃🌹🍃 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌙کاش‌دراین رمضان لایق دیدارشوم مهدی جان 🌙سحری بانظر لطف توبیدار شوم مهدی جان 🌙کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان 🌙تاکه همسفره تولحظه ی افطارشوم مهدی جان... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
نه سراغی... نه سلامی... خبری می خواهم...! قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم.... #شهید_محمد_امین_کریم
رفیق #شهید که داشته باشی #شهید میشے... دو #رفیق دو #شهید دو #همراه طلاب شهید #محمدامین_کریمیان #سعیدبیاضےزاده #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
#مادرمعززشهیدمحمدامین_کریمیان بزرگ‌ترین آرزوی محمدامین شهادت بود/پسرم می‌گفت فردای قیامت جواب امام حسین(ع) را چگونه ‌دهیم؟ #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۲۴ میدانم پس از هر سختے آسانیست عزیزم،این هایے ڪہ من میبینم سختے نیست! من ڪم طاقتم! دوبارہ قرآن را باز ڪردم و دو آیہ ے آخر را خواندم: _ فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ، وَإِلَے رَبِّڪَ فَارْغَبْ نتوانستم تاب بیاورم دوبارہ بہ سجدہ رفتم و با هق هق گفتم:چَشم خالقہ من! ببخش منہ ڪم طاقت و بدو! هق هقم شدت گرفت و با عجز خواندمش:دارم ڪم میارم... خودت هوامو داشتہ باش همہ ڪسم! اشڪانم سجادہ و مُهر را خیس ڪردند بے توجہ دوبارہ هق هق ڪردم و با صداے ڪمے بلند گفتم:میدونے ڪہ من بے ڪسم همہ پشت و پناهم تویے! فقط تو همیشہ قبولم میڪنے نذار از بغلت بیرون بیام! انگار ڪسے دستش را دور بدنم پیچید،با لبخند نگاهم ڪرد و زمزمہ ڪرد:من ڪہ همیشہ ڪنارتم مخلوقم! تو دستمو ول نڪن! دیگر نتوانستم خودم را ڪنترل ڪنم صداے گریہ ام بلند شد:چشم دستتو ول نمیڪنم! اگہ خواستم ول ڪنم تو نذار! فهمیدم ڪہ گفت"دارم هواتو" از سجادہ برخاستم،بہ مُهر خیس شدہ نگاہ ڪردم نامش روے مُهر حڪ شدہ بود،"الله" مُهر را با جان و دل بوسیدم و گفتم:دوستت دارم میدونم توام دوسم دارے حتے بیشتر از خودم! تصمیم گرفتم از فردا بہ مدرسہ بروم. صداے بلند پدرم آمد ڪہ میگفت مادرم تدارڪات خواستگارے را آمادہ ڪند،قرار بود بہ زودے خانوادہ ے عسگرے بیایند؛تنها لبخند زدم! همانطور ڪہ سرم را بالا میگرفتم و با دست اشڪانم را پاڪ میڪردم گفتم:خدایا ببخشا ولے من براے این پسر عسگرے دارم!بندہ ے سرتقے دارے! ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿ 💠 💠 ۲۵ آرام چشمانم را باز ڪردم. نور فضا باعث شد چهرہ ام درهم شود،سریع چشمانم را بستم. دوبارہ آرام پلڪ زدم و چشمانم را گشودم‌. در اتاق ڪوچڪے با دیوارهاے سفید بودم،ڪسے در اتاق نبود. گیج شدم،من اینجا چہ میڪردم؟! مگر در اتاقم پاے سجادہ نبودم؟! متعجب بہ اطرافم نگاہ ڪردم،فضایے شبیہ بہ اتاق هاے بیمارستان! سُرمے بہ دستم وصل بود،یادم افتاد صبح در آشپزخانه‌ حالم بد شد! پس بیهوش شدہ بودم! فضاے بیمارستان حالم را بد میڪرد. حتے در بیهوشے و خواب هم گذشتہ برایم تڪرار میشد! یادم افتاد در چہ موقعیتے هستم،چند لحظہ فڪر ڪردم همان آیہ ے هفدہ سالہ ام! احساس ضعف میڪردم،ڪمے هم دماے بدنم بالا بود. بے توجہ بہ ضعف جسمانیم سریع سرم را بلند ڪردم و با نگرانے بہ شڪمم زل زدم،دستے بہ شڪم برآمدہ ام ڪشیدم و با ترس گفتم:هستے مامان؟! نفسم بند آمد،لگد نمیزد! از دیشب از ورجہ وروجہ هایش خبرے نبود! آرام خودم را بالا ڪشیدم و روے تخت نشستم،چرا ڪسے نمے آمد بپرسم وضعیت پسرم چطور است؟! دستم را روے شڪم گذاشتم و آرام با التماس گفتم:دارے نگرانم میڪنے! یڪم تڪون بخور! حرڪتے نڪرد،قلبم یڪ جورے شد! اگر اتفاقے برایش مے افتاد نمے مردم دیوانہ میشدم! اشڪ بہ چشمانم هجوم آورد،بہ زور جلوے خودم را گرفتم تا گریہ نڪنم. با بغض گفتم:میدونم خوبے! هیچے نشدہ نہ هیچے نشدہ! لگد آرامے زد،لبخندے روے لبانم نشست؛با خیال راحت تڪیہ ام را بہ بالشت دادم و چشمانم را بستم؛قطرہ ے اشڪے از گوشہ چشم چپم چڪید:جانم پسرم! قلبم آرام گرفت،تمام زندگے ام هنوز بود! با تمام وجود نفس عمیق ڪشیدم! صداے باز و بستہ شدن در آمد،سریع چشمانم را باز ڪردم. زن میانسالے با روپوش سفید و مقنعہ ے مشڪے وارد اتاق شد. همانطور ڪہ بہ برگہ اے ڪہ در دستش بود چشم دوختہ بود رو بہ من گفت:خوبے؟ بے توجہ بہ سوالش گفتم:پسرم خوبہ؟ سرش را بلند ڪرد و بہ صورتم زل زد:آرہ فقط زیادے شیطونہ خواستہ اذیتت ڪنہ! لبخندم عمیق تر شد و خیالم راحت. تنها بودن او ڪافے بود! دڪتر ڪنار تختم ایستاد و گفت:فقط باید یڪم بیشتر مراقب خودت باشے! ڪنجڪاو پرسیدم:مشڪل خاصے ڪہ نیس؟! دوبارہ بہ برگہ ے در دستش چشم دوخت و گفت:نہ ولے خب بیشتر مراقب باش! سرم را بہ نشانہ ے مثبت تڪان دادم و گفتم:قرار نیس ڪہ اینجا بمونم؟ خندید و گفت:نہ! در دل آخیشے گفتم،از محیط بیمارستان بیزار بودم. قطعا با وجود حال بدم و اتفاقاتے ڪہ افتادہ بود ماندن در اینجا دیوانہ ام میڪرد. دڪتر برگہ را تا ڪرد و در داخل جیب روپوشش گذاشت. بہ سرم نگاہ ڪرد و گفت:ڪم موندہ تموم بشہ بعدش میتونے برے. چیزے نگفتم،ساڪت بہ شڪمم چشم دوختم؛میخواستم با تمام وجود حسش ڪنم‌. تازہ معنے حرف مادرم ڪہ میگفت:"آدم سنگ‌ بشہ،مار بشہ اما مادر نشه" را میفهمیدم. آب دهانم را قورت دادم. دڪتر گفت:خانوادہ تو خیلے نگران ڪردے،بیچارہ ها پشت درن! چیزے نگفتم. ادامہ داد:مادرت گفت باردارے اولتہ،هفت ماهتہ نہ؟! بدون اینڪہ از شڪمم چشم بگیرم گفتم:چهار روز دیگہ وارد ماہ هشتم میشیم! _چہ دقیق! دوبارہ چیزے نگفتم،جاے من نبود تا بفهمد این موجودے ڪہ در شڪمم بود یعنے چہ! فڪر میڪرد پسرم برایم تنها یڪ حس مادرانہ است! فڪر میڪرد هفت ماہ با او زندگے ڪردہ ام و او درونم رشد ڪردہ؛اگر از دستش بدهم و تو خالے شوم میمیرم! بہ یڪ ماہ و چند روز دیگر ڪہ فڪر میڪردم با خود میگفتم اگر بعد از چندماہ موجود زندہ اے ڪہ درونم پرورش دادم و از وجودم تغذیہ ڪردہ و همیشہ حملش ڪردم بیرون بیاید چقدر تو خالے میشوم! حس خلع بدے خواهم داشت! اما یڪ موجود پنجاہ سانتے قرار است نگذارد از دست بروم! پسرم برایم بیشتر از یڪ فرزند،بیشتر از یڪ حس مادرانہ ے عمیق حتے بیشتر از حاصل یڪ عشق است! پسرم زندگے و بهانہ است،اگر نبود زیر بار این شش سال میشڪستم! با احساس خارج شدن چیزے از دستم بہ خودم آمدم،سرم را از دستم ڪشید و با لبخند رفت. چند لحظہ بعد مادرم وارد اتاق شد،در حالے ڪہ اشڪ هایش را پاڪ میڪرد با عجلہ بہ سمتم آمد و گفت:خوبے؟ سرم را تڪان دادم و گفتم:آرہ! چادرش داشت از روے سرش مے افتاد،با عجلہ چادرش را مرتب ڪرد و ڪنارم روے تخت نشست. ... http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷