هدایت شده از 🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
سلام✋
🌸چلهمون از امروز شروع میشه
ترک یک گناه و نذر لبخند صاحب الزمان(عج)
💪میخوایم کمر همت ببندیم و گناه نکنیم تا دل حضرت مادر(س) رو شاد کنیم و در ظهور آقامون حضرت حجت(عج) مؤثر باشیم.
یا زهرا✌️
#کانال_گلستان_خاطرات_شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
✅ چله ترک گناه
🌸 ختم زیارت عاشورا
⬅️ روز چهاردهم
هدیه به شهیدان
❤️ #مهدےباکری❤️
❤️ #حمیدباکری❤️
❤️ #علےباکری❤️
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_14382337.mp3
6.02M
#بسم_رب_الحسین
زیارت عاشورا
با صدای حاج #صادق_آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
@golestanekhaterat
#کانال_گلستان_خاطرات_شهدا
🔸 " در محضـــر شهیـــــد "...
توی قیافهی همه می شد خستگی را دید.
دو مرحله عملیات کره بودیم .
آقا مهدی وضع را که دید، به بچه های
فنی – مهندسی گفت جایی درست کنند
برای صبحگاه. درستش کرد، یک روزه .
همه ی نیروها هم موظف شدند فردا
صبحش توی محوطه جمع شوند.
صحبت های آقا مهدی جوری بود که
کسی نمی توانست ساکت باشد .
آن قدر بلند بلند شعار می داند و
فریاد می زدند که نگو.
بعد از صبحگاه وقتی آقا مهدی
می خواست برود. بچه ها ریختند دور و
برش .هرکسی هر جور بود خودش را بهش
می رساند وصورتش را می بوسید.
بنده ی خدا توی همین گیر و دار
چند بار خورد زمین.
یک بار هم ساعتش از دستش افتاد .
یکی از بچه ها برش داشت.
بعدا پیغام داد :
" بهش بگین نمی دم. می خوام
یه یادگاری ازش داشته باشم "
#شهید_مهدی_باکری
#صحبت_های_آقا_مهدی 🕊
❄چندیست که گم گشته ی در نیمه راهم ...
#شهدا_گاهی_نگاهی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
به جان جوشم که جویای تو باشم
خَسی بر مـــوجِ دریـــایِ تــو باشم
تَمـــامِ آرزوهـــایِ مَنــــی، کــــــاش
یکــــی از آرزوهـــای تــــــو بـــاشـم
#به_یاد_سیدالشهدای_لشگر_۳۱عاشورا_آقا_مهدی_باکری
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
📃 در قسمتی از وصیتنامه ش نوشته بود ۰۰۰ #من_حاضرم مثل علی اڪبر امام حسین (ع) #اربـاً_اربـ
📖 #خاطرات_شهدا
🔹زيبايي چهره شهيد #حسين_هريری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامي به « #قمر_فاطميون» معروف شود.
🔸حسين يك #ايراني ساڪن خراسان رضوي بود ڪه بنا به دلايلي از طريق لشڪر فاطميون به سوريه اعزام شد و در ٢٠ آبان ماه ١٣٩٥ در سن ٢٧سالگي به خيل شهداي مدافع حرم پيوست.
🔹او ڪه به تازگي نامزد ڪرده بود، دوست نداشت ازدواجش مانعي براي دفاع از حريم اهل بيت شود.
بنابراين با همسرش شرط ڪرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتي پس از نامزدي به سوريه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت.
🔸«زهرا سادات رضوي» همسر شهيد متولد ١٣٧٦ است. دختر جواني ڪه هنوز زندگي مشترڪش را آغاز نڪرده، همسر شهيد شد.
🔹زمان خواستگاری يڪي از شرطهايش اين بود ڪه چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به عنوان مدافع حرم باقي بمانم و نميخواهم ازدواج مانعي براي اعزام مجددم شود.
🔸در پاسخ گفتم: دقيقاً من هم از همسر آيندهام اين انتظار را داشتم ڪه حداقل يڪبار هم شده براي دفاع از حرم بيبي زينب (س) گامي برداشته باشد. پس چه بهتر ڪه شما خودتان مشتاق اين امر هستيد.
🔹همسرم از شرط من خيلي تعجب ڪرد. زيرا هر ڪجا ڪه رفته بود و اين شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوريه اعلام ڪرده بود طرف مقابل نپذيرفته بود.
🔸حتي خود شهيد به من گفت:
شما چرا قبول ڪرديد؟ خيلي از دخترهاي نسل امروزي در اين واديها نيستند. عجيب است ڪه شما پذيرفتيد.
🔹من و شهيد ٢٠تيرماه سال ٩٥رسماً به عقد يڪديگر درآمديم.
بعد از يك ماه قصد رفتن به سوريه را ڪرد ڪه حتي دوستانش به او گفتند شما تازه عقد ڪردي براي چه ميخواهي بروي.
🔸در همين حين از تهران پرونده اعزامياش برگشت خورد، چون چهره حسين در سوريه نزد تروريستها شناخته شده بود.
🔹براي اعزام مجددش به او اجازه ندادند ڪه برود تا اينڪه با تلاش بسيار موفق شدند.
🔸١٠ آبانماه ٩٥ با نام مستعار قمر فاطميون و از طريق لشڪر فاطميون توانست اعزام داشته باشد.
🔹٢٢ آبانماه هم به شهادت رسيدند ڪلاً چهارماه دوران نامزدي ما با هم طول ڪشيد.
🔸لحظهاي ڪه سر سفره عقد نشسته بودم اين باور قلبي را داشتم ڪه حسين روزي به شهادت ميرسد، ولي به خودم ميگفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد.
با آنڪه خيليها برگشتند به من گفتند: چهره داماد چقدر به شهدا ميخورد.
🔹ما زندگيمان را ساده شروع ڪرديم. هر دو عقيده داشتيم هرچه مهريه ڪمتر باشد ثواب آن بيشتر است و با اشتياق هر دو دوست داشتيم به نيت ١٤ معصوم ١٤ سڪه باشد.
✍ راوي: #همسر شهید مدافع حرم
🌷 #حسین_هریری🌷
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹 #یادشهداباصلوات🕊🕊🕊
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیه_های_جنون
قسمت ۴۳۸
#سوره_یازدهم
پلہ ها را یڪے دوتا میڪنم و وارد حیاط دانشڪدہ میشوم،خبرے از سارہ نیست!
تنها بہ سمت در اصلے راہ مے افتم،نسیم گوشہ ے چادرم را بہ دست میگیرد و تڪان میدهد.
همانطور ڪہ قدم برمیدارم سعے میڪنم چادرم را مرتب ڪنم.
هواے اسفند ماہ بهارے شدہ،همہ در تڪاپوے عید و سال نو هستند.
نزدیڪ در ورودے میرسم،یڪ سال و نیم از ازدواج من و روزبہ گذشتہ و در آستانہ ے بیست و سہ سالگے ام!
نسیم دستش را روے صورتم میڪشد و ڪمے از تب درونے ام مے ڪاهد!
چند روزیست روزبہ سرسنگین شدہ!
روزهاے آرام و عاشقانہ جایشان را بہ بحث ها و ڪشمڪش هاے هر روزہ دادہ اند!
بحث هایے ڪہ من راہ مے اندازم و روزبہ سعے میڪند ڪوتاہ بیاید!
اگر خیلے برایش سنگین باشد مثل این چند روز قهر میڪند!
مدت زیادے نگذشتہ اما...
اما حس میڪنم ڪنار آمدن با عقاید روزبہ آنطور ڪہ فڪر میڪردم راحت نیست!
دلم از نماز خواندن هاے فُرادا و روزہ گرفتن هاے تنهایے خستہ شدہ!
رفتن بہ مسجد و هیات تنهایے بہ جانم نمے چسبد!
نزدیڪ خانہ مسجد یا حسینیہ نیست و مجبورم براے مناسبت ها و نماز جماعت بہ یڪے از مساجد اطراف بروم.
شب هاے قدر را در خانہ سر ڪردم! روزبہ خستہ بود و نمیتوانست همراہ من بیدار بماند! از طرفے مناسب نمیدانست نصفہ شب تنها رفت و آمد ڪنم!
چقدر ماہ رمضان آن سال دلم گرفت!
دهہ ے اول ماہ محرم هم دو روز درمیان بہ هیات رسیدم!
روزبہ حال و علاقہ ے همراهے هم را نداشت!
چند روز قبل سر رفتن بہ سفر زیارتے بحثمان شد! از روزبہ خواستم عید امسال را بہ ڪربلا برویم و بهانہ آورد!
آخر سر هم گفت برایم بلیط و ویزا میگیرد ڪہ همراہ مادر و پدرم بروم!
لجم گرفت! داشت خودش را ڪنار میڪشید!
دلم میخواست همراہ او بروم! لجبازے و پافشارے هایم شروع شد.
بحثمان ڪمے بالا گرفت و قهر ڪردیم!
در این بین رفت و آمد دوستانش و همسران بے حجابشان ڪہ مقابل روزبہ مے نشستند و خیلے راحت برخورد مے ڪردند و باهم دست میدادند بیشتر آزارم میداد.
سر این مسئلہ رفت و آمدهایمان با دوستان روزبہ ڪمتر شدہ بود،دیگر بہ هیچ عنوان دوستانش را بہ خانہ ے مان دعوت نمیڪرد و سعے داشت تا حد امڪان بہ خانہ ے دوستانش نرویم!
دلگیرے را در چشمانش مے دیدم اما زبان باز نمیڪرد!
فقط اگر من بحث را شروع میڪردم سعے میڪرد جوابم را ندهد یا جواب ڪوتاهے بدهد و بحث را تمام ڪند.
بے اختیار بغض گلویم را مے فشارد،دوستش دارم و اعتقاداتش برایم عذاب آور است! دوستم دارد و رفتار و اعتقاداتم عذابش میدهد!
چندبار سعے ڪردم بہ سمت اعتقادات خودم بڪشانمش اما بچہ ے دو سالہ نبود ڪہ متوجہ نشود و دنبالم بیاید!
سے و چهار سال با این اعتقادات بزرگ شدہ بود!
بہ قول سمانہ ازدواج تعمیرگاہ نبود ڪہ بتوانم هرطور ڪہ دوست دارم روزبہ را براے خودم تعمیر و درست ڪنم.
تا متوجہ نیتم میشد سریع عقب میڪشید و محترمانہ میخواست بہ ڪارے ڪہ دوست ندارد و اعتقادش نیست مجابش نڪنم!
از دانشگاہ خارج میشوم،نگاهم را در اطراف مے چرخانم.
خبرے از روزبہ نیست!
همیشہ سعے میڪرد بہ نحوے بهانہ ے آشتے را جور ڪند.
فڪر میڪردم امروز براے آشتے بہ دنبالم بیاید اما انگار سفت و سخت میخواهد ڪہ بہ خیال خودش تنبیهم ڪند!
دندان هایم را روے هم مے فشارم و با حرص قدم برمیدارم.
خواہ ناخواہ برایم توقع شدہ بود آن ڪسے ڪہ همیشہ باید معذرت خواهے ڪند و ڪوتاہ بیاید روزبہ است! حالا این برخوردش براے ادامہ ے قهر و لجبازے جرے ترم میڪرد!
شاید فهمیدہ بود بدعادتم ڪردہ و میخواست این عادت را ترڪ ڪنم!
هرچہ بود نمیفهیدم! همان روزبہ مهربان و حرف گوش ڪنم را میخواستم!
خلافِ این روزبہ برایم قابل قبول نبود!
ڪنار ایستگاہ اتوبوس مے ایستم و نگاهم را بہ خیابان میدوزم.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
از آسانسور پیادہ میشوم و نفس راحتے میڪشم،همین ڪہ بہ سمت خانہ راہ مے افتم در واحد چهاردہ باز میشود و نسرین همسایہ ے جدیدمان در چهارچوب در ظاهر.
لبخند ڪم جانے میزنم و سلام میڪنم،با گشادہ رویے جوابم را میدهد و از خانہ خارج میشود.
همانطور ڪہ بہ سمت آسانسور مے رود با خندہ مے گوید:شما و آقاے مهندس هنوز خیال ندارید یہ صفایے بہ خونہ ے خودتون و ما بدید؟
متعجب نگاهش میڪنم و مے گویم:متوجہ نشدم!
بلند قهقهہ میزند:منظورم بچہ س!
لبخندم پر رنگ تر میشود:هنوز ڪہ زودہ!
سرے تڪان میدهد:آرہ! دیشب داشتم با مهرداد حرف میزدم بخاطرہ سوء سابقہ ش نمیتونیم از پرورشگاہ براے گرفتن بچہ اقدام ڪنیم.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم🌹
#آیه_های_جنون
قسمت 439
میگفت خیلے بہ مهندس ارادت دارم بچہ ے مهندسم مثل بچہ ے ما!
با خندہ ادامہ میدهد:منم میخوام مخ تو رو بزنم!
ڪلید را میان انگشتانم مے چرخانم و ڪمے فڪر میڪنم.
_با چندتا از استادام مشورت میڪنم حتما یہ راهے دارہ!
چشمانش برق مے زند،سریع ادامہ میدهم:راہ قانونے ام نداشتہ باشہ حتما راہ پزشڪے دارہ! توڪل بہ خدا!
نگاہ مهربان و پر فروغش را بہ چشمانم مے دوزد:امیدوارم! اگہ تونستے راهے پیدا ڪنے حتما بهم بگو! هزینہ ش اصلا مهم نیس!
سرے تڪان میدهم و میگویم:چشم!
_چشمات سلامت!
میخواهد بہ سمت آسانسور برود ڪہ سریع مے پرسم:راستے! هیچوقت نگفتید بین آقاے مولایے و روزبہ چے گذشتہ؟!
چشمڪے نثارم میڪند:اجازہ ندارم بگم! همین قدر بدون ڪہ دعاے خیر منو مهرداد تا عمر داریم پشت سرتونہ! بہ مهندس سلام برسون!
زمزمہ میڪنم:بزرگے تو میرسونم!
خداحافظے میگوید و سوار آسانسور میشود،پیشانے ام را بالا میدهم و بہ سمت در برمیگردم.
نسرین و مهرداد دو سہ ماهے ست ڪہ همسایہ مان شدہ اند.
آنطور ڪہ روزبہ میگفت،مهرداد از دوستان قدیمے اش بودہ.
دوازدہ سالے میشود ازدواج ڪردہ اند و فرزندے ندارند.
نسرین میگفت بہ هر درے میزند تا باردار شود اما نمیشود ڪہ نمیشود!
بخاطرہ سوء سابقہ مهرداد هم از طریق پرورشگاہ نمے توانند اقدام ڪنند!
روزبہ مدتیست در تقلاست تا راہ حلے برایشان پیدا ڪند،مهرداد و نسرین عجیب بہ روزبہ احترام میگذارند و هوایش را دارند!
هربار دلیلش را مے پرسم بہ نحوے طفرہ میروند و چیزے نمے گویند!
ڪلید را در قفل مے چرخانم و وارد خانہ میشوم،همانطور ڪہ در را مے بندم نگاهم را بہ سمت ساعت دیوارے مے ڪشانم.
ساعت سہ و نیم را نشان میدهد،چادرم را از روے سرم برمیدارم و بہ سمت آشپزخانہ راہ مے افتم.
بے حوصلہ چادر و ڪیفم را روے ڪابینت میگذارم و بہ سمت یخچال مے روم.
همین ڪہ در یخچال را باز میڪنم موبایلم زنگ میخورد،سیبے برمیدارم و در یخچال را مے بندم.
ڪیفم را برمیدارم و موبایل را بیرون میڪشم،نام مریم روے صفحہ نقش بستہ!
ابرویے بالا مے اندازم و سریع جواب میدهم:جانم؟!
صداے مریم در گوشم مے پیچد:جونت سلامت! سلام خوبے خواهرے؟!
گازے از سیبم میگیرم.
_سلام! آفتاب از ڪدوم طرف دراومدہ تو بہ من زنگ زدے؟!
مے خندد:از جاے همیشگیش! چہ خبرا؟
تڪانے بہ گردنم میدهم.
_سلامتے و روزمرگے. تو خوبے؟ امیرمهدے خوبہ؟
_قوربونت برم،امیرمهدے ام خوبہ! چند روزہ میگہ منو ببر پیش خالہ آیہ!
لبخند میزنم:خب بیارش! دلم براش یہ ذرہ شدہ!
_امشب جایے میخواید برید؟
سریع مے گویم:نہ!
_مهمونم ندارے؟
نچ ڪشیدہ اے مے گویم.
_خب ما میتونیم مزاحمتون بشیم؟ دلم پوسیدہ از بس خونہ موندم! حال و حوصلہ ے فامیلاے حسامم ندارم!
_این چہ حرفیہ؟! مراحمید! شام چے درست ڪنم؟
_میام باهم یہ چیزے درست میڪنیم،مهمون بے خبر خودش باید غذاشو بیارہ!
_تو مهمون نیستے! صاحب خونہ اے!
_چیزے نذاریا! چند دیقہ دیگہ راہ میوفتم میام. باهم یہ چیزے درست میڪنیم.
یہ حرفایے ام باهات دارم!
_خیرہ!
مے خندد:احتمالا! فعلا عزیزم!
_خدافظے!
تماس را قطع میڪنم،ناے ناهار درست ڪردن ندارم.
بہ امید این ڪہ مریم زود مے آید بیخیال غذا خوردن میشوم و سریع لباس هایم را تعویض میڪنم.
ڪمے بعد مشغول مرتب ڪردن خانہ میشوم،روزبہ ڪہ انرژے نداشتہ باشد و خوب نباشد من هم حال هیچ ڪارے را ندارم!
حالم بہ حالش بستہ شدہ بود! اگر خوب بود با وجود تمام خستگے ها و مشغلہ هاے دانشگاہ تمام تلاشم را میڪردم محیط خانہ را مرتب و پر انرژے نگہ دارم!
اگر بحثمان میشد و سرسنگین رفتار میڪرد،حال و انرژے من هم از دست میرفت!
دست خودت هم نیست،اوضاع و احوالت بستہ میشود بہ نیم نگاہ یڪ نفر!
بعد از مرتب ڪردن خانہ سریع بہ حمام میروم و دوش میگیرم.
شعلہ ے گاز را روشن میڪنم و ڪترے را رویش قرار میدهم.
ساعت از پنج و نیم گذشتہ اما خبرے از روزبہ نیست!
غرورم اجازہ نمیدهد تماس بگیرم و علت تاخیرش را بپرسم!
در حال ڪلنجار رفتن با خودم هستم ڪہ صداے زنگ در بلند میشود.
سریع بہ سمت آیفون میدوم،تصویر مریم و امیرمهدے روے صفحہ نقش بسته. گویے خبرے از حسام نیست!
گوشے آیفون را برمیدارم:بفرمایید!
دڪمہ را مے فشارم،دستے بہ سر و رویم میڪشم و براے استقبال مقابل در مے ایستم.
ڪمے بعد چند تقہ بہ در میخورد،سریع در را باز میڪنم.
امیرمهدے همانطور ڪہ خرس قهوہ اے رنگ بزرگے در بغل گرفتہ جیغ میزند:سلام!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️چرا زیارت امام حسین (ع) با حج پیامبر ص سنجیده می شود؟
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجت الاسلام #عالی
📡 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
اے شهـــــادٺ.....!!
چه زیبا گلچین می کنی...
خوبان عالم را..!!
ومن!!
مبهوت هرشهیدم..
چه زیبا می رود...
تا عرش اعلا...
#روزتون_شهدایی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
تازه عروسی کرده بودن. 🎊💐🎊
با چند تا از دوستان قرار گذاشتیم گل و شیرینی بخریم و یه سری بهشون بزنیم.
خونشون کوچک بود. یک پذیرایی دوازده متری داشتند.
روی دیوار بالای پذیرایی یک قاب بزرگ خالی بود!!
برای هممون سوال شده بود. ؟؟!!
تا حالا ندیده بودیم کسی قاب خالی به دیوار پذیرایی خونش بچسبونه..!!
عاقبت من طاقت نیاوردم و به نمایندگی از همه پرسیدم:
این قاب خالی چیه!؟
نکنه به زودی در اون عکس عروسیتون نصب میشه!؟
بچه ها خندیدند. 😄😄😆😆
خودش هم لبخندی زد ☺و جواب داد: نه. . .
این قاب جای خالی عکس امام زمانه..
می خوایم وقتی حضرت مهدی عج ظهور کردند و چهره شان را همه دیدند عکسشون رو به دیوار خونمون بچسبونیم ..
هممون مات و مبهوت شدیم..!!
یکی پرسید: پس چرا از حالا قاب خالی زدی به دیوار؟
هنوز که آقا ظهور نکرده اند.!!
فوری جواب داد:
همین دیگه. . . می خوایم همیشه یادمون باشه یک چیزی توی زندگیمون کم داریم. هر لحظه که این قاب خالی را می بینیم یادمون میفته که منتظر ظهور باشیم. . . .
السلام علیک یا صاحب العصر والزمان (عج)
اللهم عجل لولیک الفرج
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷نیـــایش صبحگاهی
خــداوندا مرا شرم و حيا ده
دلی پاک و پر از مهر و صفا ده
دلی کـز او محبت خيزد و مهر
به نيکان آنچه را دادی به ما ده
دلــم را با حقيقت آشنا کن
يقين و باور و صبـرم عطا کن
مرا صبری بده چون صبر ايوب
دلم را خالی از شرک و ريا کن
مرا دور کن از بخل و حسادت
ز بغض و کينه و کفر عداوت
مرا آنی به خـود مگذار يارب
موفق کـن بــه انجام عبــادت
آمـــین 🙏🏻
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
شَھادت یعنے:
وارد شدن درحریم خلوت الھےو
میھمانـ شدن برسرسفره ے
ضیافتـ الھے♥️
این ڪم چیزے نیست
این خیلے بـاعظمتـ استـ ✋
#سخن_بزرگان ✍
#امام_خامنه_ای مدظلہ ✨
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود