هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
بعضیا میگن چرا اینقدر اوضاع بهمریخته اس
چرا کسی کاری نمیکنه
چرا مسئولین اینقد بیخیال و رفاه طلب شدن
و من یه جمله بهشون میگم.
#از_ماست_که_بر_ماست
ان الله لا یغیروا ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم
خدا سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیده،تا خود اون قوم سرنوشتشونو تغییر بدن.
بقول امیرکبیر مملکت مردم دانا میخاد.
و توصیه آخرم.....
تا مردم دانا و متدین نداشته باشیم....
مسئولین دانا و متدین نخواهیم داشت.
این مسئولین رو ما مردم مسئول کردیم.😊
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
رَبِّ أُنَاجِيكَ بِقَلْبٍ قَدْ أَوْبَقَهُ جُرْمُهُ ...
پروردگارا با دلى با تو مناجات مى كنم كه جرمش او را هلاك ساخته.،
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#التماس_دعای_فرج
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
◆✧ دعاے روز هفتم
مـ🌙ـاه مبـارڪ ✧◆
✨❥❥◆✧🌙✧◆❥❥✨
بسم الله الرحمن الرحیم
〖اللهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِكْرَكَ بِدوامِهِ بتوفیقِكَ یا هادیَ المُضِلّین.〗
✨❥❥◆✧🌙✧◆❥❥✨
【خدایا مرا در این روز بر روزه گرفتن و عبـادت یارى كن و از بیهودگى و گناهان بركنارم دار و یادت را براى همیشه روزیم كن، به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان】
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
1_9060728.mp3
9.6M
🔹سیدی،اخرج حب الدنیا من قلبی...
🔹فرازهایی از دعای #ابوحمزه_ثمالی
#پیشنهاد_دانلود
🎤حجت الاسلام میرزامحمدی
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
جزء۷...التماس دعا.mp3
4.22M
📖جزء خوانی روزانه ماه مهربانی 🌙
🌹جزء هفتم۷
🎤استاد معتز آقایی
💈حجم فایل : ۳/۸ مگابایت
🌷هدیه به شهدای مدافع #محسن_حججی و #نویدصفری
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق_روضه #مادر😭
بیچاره کرد منو این روضه
دلت شکست #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔰حاج محمود کریمی
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق_روضه #مادر😭
بیچاره کرد منو این روضه (قسمتی از روضه بالا👆)
دلت شکست #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔰حاج محمود کریمی
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷ای نفست یارو مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما...
💕همـــه ی آباد نشـــینان ز خرابی ترسند ...
من خرابت شدم و دم به دم آبادتــــرمـ ...
اَللّهُمـَّ عَجِّلـ لِوَلیِّڪَ الفَرَجـ ..🌸🍃
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🌟استغفار، زنگارهای دل
نورانیتان را پاک میکند
🔸رهبرانقلاب: استغفار، زنگارهای
دل نورانیتان را که خدای متعال
به شما داده است، پاک میکند.
🔹هر انسانی، نورانی است.
حتّی انسانی که با خدا رابطه و
آشنایی ندارد، در جوهر و ذات
خود، نورانیّت دارد؛ منتها بر اثر
بیمعرفتی و گناه و شهوترانی،
آن را دچار زنگار کرده است.
🔹استغفار، این زنگار را از بین
میبرد و نورانیّت میبخشد.
۱۳۷۵/۱۱/۱۲
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌺🌺🌺
کلام ناب معصومین علیهم السلام :
✨﷽✨
🌸امام جعفر صادق علیہ السلام
🌷هر گاه خـداوند بنده ای را دوست بدارد،
بہ او الهام مےکند کہ بہ هشت خصلت عمل نماید🌷
✨ چشم پوشیدن از (صحنہ هاے) حــرام
✨ تـرس از (نافرمانی) خــداوند
✨ شـرم و حیــا
✨ عهد و پیمان
✨ صبر و شکیبایے
✨ (رعـایت) امانتدارے
✨ صدق و راستے
✨ و سخاوتمندے و بخشندگے
📚 احادیث الطلاب ۲۷۴۸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#روز_هفتم
روز هفتم ، و دلم یاد محرم افتاد
ناله ی العطش اهل حرم جانسوز است
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#شهیدی که دو هفته قبل شهادت عکس پروفایلش را عکس #شهیدامیرحاجےامینی گذاشت #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
🔺👆🔺
#شهیدکریمیان در ماه رمضان 95 به شهادت رسید
رفیق طلبه اش آقای #محمدجلیلی براش مینوسه:
.
#محمدجان میذاری کمی ازت برای دیگران بگم داداشی؟! میدونم ناراحت میشی ولی حیفه کم بشناسنت… بذار بگم پایه ده حوزه(سطح سه) بودی و همزمان دانشجوی کارشناسی سال سوم فلسفه و هر دو با معدل ۱۹/۵…
.🌷✨🌷
بذار بگم نخبه ی علمی و حوزوی محسوب میشدی و همیشه توی درس و علم به شما و البته شهید زنده مون #سجاد گل غبطه میخوردم و افتخار میکردم… بذار بگم که هیچ موقع به دیگران سر نخبه بودنت فخر نفروختی و حتی به گونه ای برخورد میکردی که انگار توی درس و فهم مسائل مثله بقیه ای! بذار بگم که همین چند ماه پیش برای امتحان سال نهم حوزه از آقای آل طه که یکی از سخت گیر ترین ممتحنین امتحانات شفاهی محسوب میشن و به هر کسی نمره ی بالای ۱۶ نمی دن! در امتحان کفایه و مکاسب سطح دو فقه و اصول دو تا ۱۸ خوشگل گرفتی که برای بسیاری از طلبه های کشور مثله رویا می مونه ولی اصلا به روی خودت نیاوردی که چقدر خوش استعداد و با تلاشی! (طلبه ها متوجهن ۱۸ کفایة الاصول امتحان شفاهی ممتحنین قم یعنی چی!)
.
بذار بگم که طلبه ی کاملا به روز و با دغدغه و انقلابی محسوب میشدی و بسیاری از فیلم های تاریخ سینمای جهان رو به تفکیک سبک و کارگردان با نقد و نظر کارشناسی دیده بودی و تو این عرصه مثله صاحب نظری آگاه، دستی بر آتش داشتی! بذار بگم که تو موسسه ی امام خمینی(ره) و در رشته ی معارف اسلامی و فلسفه از نفرات برگزیده و بنام موسسه شناخته میشدی و بدون هیچ ادعایی به ظاهر خیلی ساده روزی ۶ تا ۹ ساعت سر کلاسای فقه و اصول و کارشناسی شرکت میکردی و با استاد بحث مفید و نقد و اشکال موجه داشتی!
.🌹▫️🌹▫️🌹
بذار بگم که زبان انگلیسیت تا نزدیکای اخذ مدرک تافل رفته بود و اساتید زبان در این مدت کوتاه کمتر فردی رو دیده بودند که انقدر استعداد زبانیش عالی باشه… بذار بگم که پایه نهمت رو تو یک هفته خوندی و به قدری فهم منطقی و اصولی و استنتاج فقهیت قوی بود که معدل سطح دو حوزت شد ۱۹/۵ و یک بار به زبون نیاوردی! بذار بگم که همیشه لبخند شوخی رو لبت بود و همیشه اهل طنز و بگو بخند بودی و هیچکس نیست که تو رو بشناسه و خنده ی قشنگ روی لب هات رو ندیده باشه! بذار بگم که عاشق آقا و امام و شهید آوینی و سعید قاسمی بودی و همیشه بین حرفات تیکه هایی از کتاب های #شهیدآوینی و سخنرانی های پر شور #سردارقاسمی می گفتی!
.
#محمدجان بازم ازت میگم! فقط لطف کن بهم بگو چرا دو هفته قبل از پر کشیدنت عکس پروفایل اینستا و تلگرامت رو به عکس #شهیدحاج_امینی تغییر دادی و الان همه فهمیدن که #چهره ی شهادتت بعد سی سال شبیه وجه زیبای ایشونه!!
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
A M:
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۱
آرام چشمانم را باز میڪنم،با چشم هاے خواب آلود اطرافم را دید میزنم،نشستہ روے زمین خوابم بردہ!
خمیازہ اے میڪشم و دستم را میان موهایم مے لغزانم،دست راستم را روے تخت میگذارم و بلند میشوم.
بہ سمت در میروم،چشم هاے نیمہ بازم را بہ در مے دوزم و دستگیرہ را مے فشارم،با قدم هاے بلند بہ سمت آشپزخانہ قدم برمیدارم.
با قدم هاے تندم ڪنارہ هاے شلوار نخے گشاد مشڪے رنگم تڪان میخورد.
سردے سرامیڪ ها حالم را خوب میڪند!
مثل خودم هستند!
سرد،
بے روح!
چشمانم را ڪامل باز میڪنم و سرم را ڪمے پایین مے اندازم.
زل میزنم بہ شڪم برآمدہ ام ڪہ از زیر بلوز مشڪے خودنمایے میڪند.
نگاهم را از شڪمم میگیرم.
نزدیڪ آشپزخانہ میرسم،میخواهم وارد آشپزخانہ شوم ڪہ صداے فریاد ڪشیدن پدرم مے آید.
چند ثانیہ بعد صداے مادرم هم بلند میشود،مدام اسم من را میگویند.
باز دعوا بر سر من!
بدون توجہ وارد آشپزخانہ میشوم و بہ سمت یخچال میروم.
عادت دارم!
در یخچال را باز میڪنم و از طبقہ ے اول شیشہ ے شڪلات صبحانہ را برمیدارم.
صداے پدرم بلندتر میشود.
پوفے میڪنم و نگاهے بہ ڪابینت ڪنار ظرف شویے مے اندازم.
جا قاشقے روے آن ڪابینت بود،میخواهم بہ سمتش بروم ڪہ درد بدے زیر دلم مے پیچید.
دست آزادم را زیر شڪمم میگذارم و ڪمے خم میشوم.
صورتم از شدت درد درهم رفتہ!
نہ الان وقتش نیست!
صداے پدرم دوبارہ اوج میگیرد.
شیشہ ے شڪلات صبحانہ از دستم مے افتد،هم زمان با افتادنش آخ بلندے میگویم و روے زمین مے نشینم.
صداے "چے بود" پدرم مے آید.
صداها توے گوشم میپیچید!
صداے قدم هاے ڪسے ڪہ با عجلہ بہ سمت آشپزخانہ مے آید.
صداے خندہ هاے روزبہ ڪنار گوشم!
صداے آن مامور لعنتے!
صداے فریاد مادرم!
درد امانم را بریدہ،روے زمین دراز میڪشم.
صداها بیشتر مے شود.
صداے تاپ تاپ هاے قلب موجود زندہ اے ڪہ توے شڪمم بود.
دوبارہ صداے نگران مادرم:آیہ!مامان!
صداے ملتمس و بغض آلود روزبہ ڪنار گوشم:آیہ غلط ڪردم!
صداے گریہ هاے مریم!
صداے دلدارے دادن هاے نساء!
صداے خندہ هاے نورا و شیطنت هایش!
آخ نورا...!
زیر لب نامش را زمزمہ میڪنم:نورا...!
انگار مثل همیشہ میگوید:چے میگے فسقلے؟!
بغضم گلویم را میفشارد.
نفس هایم بہ شمارہ مے افتدند،محڪم لبم را مے گزم.
صداے فریاد یاسین پردہ ے گوشم را مے دَرَد:آبجے!آبجے چے شدے؟
و باز صداے تاپ تاپ هاے قلب آن موجود زندہ!
حضور مادر و برادرم را ڪنارم احساس میڪنم،نمیتوانم جوابشان را بدهم!
حرف هاے یڪ پرستار یادم مے آید،سریع روے پهلوے چپ میخوابم.
بخاطرہ آن موجود زندہ.
پدرم با عجلہ ڪنارم مے نشیند،یاسین التماس میڪند بلند بشوم!
همہ ے صداها قطع میشوند،هیچ صدایے نمے آید جز صداے تاپ تاپِ قلبش!
صداے قلب پسرم...
با چشمان نیمہ باز بہ مادرم خیرہ میشوم،دستم را میفشارد.
_چقد گفتم تو خودت نریز!تو این شیش ماہ یہ قطرہ اشڪ نریختے!
سپس بلند میگوید:یاسین زنگ زدے بہ آمبولانس؟!
مے خواهم مثل همیشہ بہ حرفش گوش ڪنم،قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشم راستم مے چڪد.
یڪ قطرہ اشڪ!
بعد از شش ماہ!
نہ بعد از شش سال!
خوابم مے آید!
قطرہ هاے اشڪ آرام روے گونہ هایم سر میخورند،چشمانم را مے بندم...!
صداے آخر گوشم را ڪَر میڪند:تو آیہ ے جنون منے...آیہ...!
#ادامہ_دارد...
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۲
_آیہ!
با شنیدن صداے پدرم ڪہ بلند نامم را صدا زد شیشہ ے استون از دستم افتاد!
لبم را بہ دندان گرفتم و با دلهرہ بہ شیشہ ے استونے ڪہ روے فرش افتادہ بود نگاہ ڪردم.
سریع روے زانو خم شدم و شیشہ را برداشتم!
با استرس نگاهے بہ در انداختم مبادا ڪسے بیاید!
دستے بہ فرش ڪشیدم،خیس شدہ بود اما بو نمیداد!
بوے استونش تند نبود.
صداے پدرم نزدیڪ تر شد!
-مگہ با تو نیستم دختر؟!
سریع بلند شدم!
شیشہ ے استون را در مشتم فشردم.
نگاهم بہ ڪولہ ے قهوہ اے رنگ مدرسہ ام ڪہ ڪنار دیوار بود افتاد.
زیپش باز بود،نفسے ڪشیدم و استون را داخل ڪولہ انداختم!
در اتاق باز شد.
شوڪہ شدم و هین بلندے گفتم.
بہ سمت در برگشتم.
پدرم با اخم نگاهم ڪرد و خشڪ گفت:چتہ؟! جن دیدے؟!
دستانم را پشت ڪمرم گذاشتم.
احساس میڪردم اگر دستانم را ببیند متوجہ خواهد شد ڪہ لاڪ زدہ بودم!
آب دهانم را قورت دادم و گفتم:ببخشید!
دختر بے سر و زبانے نبودم نہ!
همیشہ سعے میڪردم احترام پدر و مادرم با اینڪہ خیلے تضاد داشتیم را نگہ دارم.
با اینڪہ پدرم ظلم میڪرد!
پدر بود و احترامش واجب.
من،آیہ اے ڪہ هزار متر زبان داشت و عصیان گر بود بہ قول مادرم براے پدرم آهوے رامے بودم!
پدرم تشر زد:بیا برو دیگہ!
بہ خودم آمدم همانطور ڪہ ڪولہ ام را برمیداشتم با ملایمت گفتم:چشم بابا جونم.
سرم پایین بود نگاہ سنگین پدرم را حس میڪردم.
بدنم ڪمے سرد شدہ بود،با قدم هاے بلند بہ سمت رخت آویز رفتم.
ترسو نبودم،از فریادها و ڪتڪ زدن هایش نمے ترسیدم
از حرمت بین مان میترسیدم!
مخصوصا منے ڪہ تحمل حرف غیر منطقے نداشتم و نمیتوانستم ڪم بیاورم.
هفد
ہ سال
ہ بودم و سرم داغ!
از طرفے اعتقاداتم اجازہ ے تندے با پدرم را نمیداد.
چادرم را برداشتم و جلوے صورتم باز ڪردم.
پدرم هنوز ایستادہ بود!
چادرم را سر ڪردم،در حالے ڪہ ڪِشِ چادر سادہ ام را دور سرم تنظیم میڪردم بہ سمت در رفتم.
از ڪنار پدرم رد شدم و بلند گفتم:خدافظ!
چادرم مرتب بود،دستے هم بہ جلوے مقنعہ ے سرمہ اے رنگم ڪشیدم.
وارد پذیرایے شدم،نورا خواهرم بہ پشتے قهوہ اے و ڪرم رنگ تڪیہ دادہ بود،حدود بیست سے تا ڪانوا دور خودش انداختہ بود و مرتب شان میڪرد.
مادرم در حالے ڪہ دستش را روے ڪمرش گذاشتہ بود از حیاط وارد خانہ شد و گفت:ناهار خوردے؟
نگاهش ڪردم و گفتم:آرہ مامانے!
ڪش و قوسے بہ بدنش داد و خستہ گفت:پس برو تا دیرت نشدہ!
بدون حرف سرم را تڪان دادم،بہ سمت نورا برگشتم و
دستم را برایش تڪان دادم و گفتم:خدافظ آبجے!
سرش را بلند ڪرد،همانطور ڪہ ڪانواے قرمز رنگے را میپیچید گفت:بہ سلامت فسقلے!
نگاہ سرزنش گرانہ اے نثارش ڪردم و وارد حیاط شدم.
در ظاهر دوست نداشتم مرا ڪوچڪ خطاب ڪند،اما عاشق همین فسقلے گفتن هایش بودم!
عاشق شیطنت هاے مظلومانہ اش!
پنج خواهر و برادر بودیم،مریم،نساء،نورا و من!
یاسین برادرم از ما جدا بود!
پسر بود و مایہ ے افتخار پدر!
مادربزرگم براے نام گذارے همہ قرآن باز ڪردہ بود بہ جز من!
متفاوتشان بودم!
بعدها فهمیدم آن ها واقعا سورہ بودند و
من آیہ هایشان!
نشانہ شدم!
زمزمہ ام ڪردند!
آیہ بودم،او چہ خطابم ڪرد؟!
آیہ ے جنون!
بار اولے ڪہ این حرف را شنیدم نفهمیدم یعنے چہ!
یاسین هفت سالہ ساڪت در حالے ڪہ ڪیفش را در بغل داشت ڪنار در حیاط ایستادہ بود.
ڪتونے هاے مدل جین آل استارم ڪنار پادرے جفت بود،بے حوصلہ براشان داشتم و با عجلہ پا ڪردم.
ڪولہ ام را روے شانہ ے راست انداختم،نگاهے بہ حیاط لختمان و دیوارهاے سیمانے اش انداختم و
بہ سمت یاسین رفتم.
_بیا یاسین!
بہ سمتم دوید و دستم را محڪم گرفت،با لبخند دندان نمایے گفت:بریم آبجے!
دلم برایش ضعف رفت،با لبخند خم شدم و گونہ اش را بوسیدم.
خیلے دوستش داشتم،تحت تاثیر رفتار تبعیض آمیزانہ و پسر دوستانہ ے پدرم لوس و قلدر نشدہ بود.
در را باز ڪردم،باهم وارد ڪوچہ شدیم.
در ڪوچہ پرندہ پر نمیزد،فقط چند بنا و مهندس ڪہ تازگے ها براے ساخت یڪ مجتمع مسڪونے خانہ هاے رو بہ روے ما را خریدہ بودند مشغول صحبت و نگاہ ڪردن بہ نقشہ بودند.
خانہ یمان در یڪے از محلہ هاے متوسط تهران بود،وضع مالے متوسط اما گویے فقیر!
پدرم عقاید خودش را داشت،پول خرج نمیڪرد.
اهل اسراف نبود!
بہ قول خودش آرزوے دختر ڪہ نداشت چهارتایش آن هم پشت سر هم نصیبش شد!
یاسین بسش بود!
اختلاف سنے هر چهارتایمان دوسال دوسال بود.
#ادامہ_دارد...
🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷
💠عضویت با👈09178314082💠
🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
https://sapp.ir/golestanekhaterat
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
رفقا
خداییش تا حالا به این بخش از تیترها و بیانات آقایون فکر کردین؟!
چرا اینا اصرار میکنند که بگن #ترامپ و نگن #آمریکا؟!
شما باید حتی به جملات و کلمات استفاده شده در سخنرانی و توییت سیاسیون و اقتصادی ها دقت کنید تا بتونید موضع درست بگیرید
سیاست رو باید یاد بگیریم تا این مدل حرف زدن ها رو بشناسیم و تشخیص بدیم که واقعیته یا فیلم هندی
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
💠مادر شهیدمدافع حرم محمدرضا دهقان امیری:
🌷همیشه از من میخواست دعا کنم که #شهید شود.حتی وقتی #دانشگاه بود،پیامک میفرستاد. که مامان یادت نرود دعا کنی شهید شوم.هربار در جواب میگفتم که نیتت را خالص کن تا شهید شوی!
نیتش را خالص کرد.
#مدافعان_حرم
#شهدای_مظلوم_خادم_الشهدا
#نیت_خالص
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷
بگذار زمانی بیاید
که بعضی ها بگویند:
عده ای جوان بودند که ندیده
عاشق امام زمان(عج) خود بودند و رفتند و جان خود را فدای اسلام و شیعه و ایران کردند...
بگذار عالم بفهمد که ما #مجنون بودیم و فدا شدیم برای آیندگان...
بگذار جوانیمان فدای اهداف مقدسمان شود...
#یل ادوات لشکر ۲۷حضرت رسول(ص)
🌸#شهید_محسن_نبوان🌸
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313