🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#دنیــــــــا رنگ #گنــــــاه دارد دیگر نمی توانم زنده بمانم😔 بخشی از وصیت نامه مدافع حرم #شهیدهادی
🔰 #هادی_دلها
🌸رفته بودیم برای ثبت نام #حوزه_علمیه
بعد از انجام مصاحبه به هادی گفتند باید از فردا در كلاسها شركت كنيد.
🌼هادی با ناراحتي گفت: من فردا عازم #كربلا هستم. خواهش مي كنم اجازه بدهيد كه...
🌺بعد از خواهش و تمنای هادی، با سفر كربلای او موافقت شد و هادی شد #مسافر_کربلا
🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷شهیدی که هیچکس منتظر برگشتش نبود...
شهدایی که هیچ کس منتظرشان نبود جز خدا....
شهید 🌹سیف_الله_شیعه_زاده🌹
از شهدای بهزیستی استان مازندارن،
که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد
و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد.
کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه ،
بسیم چی بودن را قبول کرده بود.
سرانجام توسط منافقین اسیر شد،
برگه و کد های عملیات رو قبل از اسارت خورده بود
و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن
رمز سینه و شکمش رو شکافته بودند....
🌷شادی ارواح طیبه شهداء صلوات
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
آدم یک وقت هایی دلش #صفیه_مدرس بودن میخواهد که یک #مهدی_باکری پیدا شود ....👆 #به_رسم_رفاقت_دعای_شه
💞بسم رب عشق💞.
.
#لذت_دیدن_رویت_به_دلم_می_چسبد...💕
#دوست_دارم_که_فقط_سیر_نگاهت_بکنم💞
.
آدم یک وقت هایی دلش #صفیه_مدرس بودن میخواهد
که یک #مهدی_باکری پیدا شود و در جواب اصرار های خواهرش برای دیدن دختر بگوید: مهم ایمان است نه ظاهر دختر .
و وقتی خواهرش به شوخی بهش گفت که اصلا شاید دختره کچل باشه بخنده و بگه خب اون کچلو رو هم باید یکی بگیره دیگه😊
.
آدم یک وقت هایی دلش صفیه مدرس بودن میخواهد
که وقتی به داماد میگوید میخواد مهریه اش یک جلد قرآن و یک کلت کمری باشد بفهمد داماد هم همین نظر را داشته❤
.
که از فردای عروسی سادگی زندگی بدون تشریفاتشان مهریه..جشن عقد و عروسی...بشود زبونزد همه مردم و منبر علمای شهر....
که وقتی برنج چفته شد از همسرش بشنود تو آشپزیت خوبه ها برنجی که من خریدم بد بوده 😒😁 .
آدم یک وقت هایی دلش صفیه مدرس بودن میخواهد
که بعد از ازدواج تمام جهزیه اش بفروشد را بدهد کمک برای جنگ ۰۰ و فقط لوازم ضروری را نگه دارد 😊⚘
.
.
که چند ماه بعد ازدواجش
همسرش به او بگوید
"میخوام برم جبهه ...
تو هم باهام میای...؟"😔
.
ادم یک وقت هایی دلش صفیه مدرس بودن میخواهد که وقتی از شدت دلتنگی و دوری گریه کند مهدی اش به او بگوید تو همرو ول کردی دلبستی به من ...صفیه !این #دنیا مثل #شیشه میمونه نباید بهش دلبست😔
#زندگی_یعنی_عشق_تو_را_درد_کشیدن...💓 .
آدم یک وقت هایی دلش صفیه مدرس بودن میخواهد که وقتی همسرش #شهید شد۰۰.
بگوید دلم میخواد،تو مسیر تشییع…
تو آمبولانس کنارش باشم...💕
ولی با سکوت مواجه بشه...
دلش هرّی بریزه...💔
وپیش خودش بگه..
نکنه مهدی باکری هم...
مثه علی و حمید باکری...
جنازهای نداره...؟!💔😭
آخرشم...
حسرت دیدنش به دلش بمونه...💔 .
#بگذار_حالت_را_بپرسم_گرچه_دیر_است
#عالیجناب_شعرهایم_رو_به_راهی؟😭😔
.
آدم گاهی دلش از این مهدی باکری ها۰۰ حمید باکری ها۰۰ عباس بابایی ها ۰۰ و ابراهیم همت ها و مهدی زین الدین ها و۰۰ میخواهد که مثل یک آفتاب در زندگی یک دختر طلوع میکنند و پرتوهای ایمانش تا ابد باقی میماند
.
#حسرتی_گر_به_دلم_هست_همان_دیدن_توست...😔
#کجایند_مردان_بی_ادعا😢!
#عاشقانه_های_آسمانی💌
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#اللهم_صلی_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
۰💓با همین چادر و چفیه شده ای همسفـــرم
.
تو فقط باش کنـــارم ، شهادت با مــــن...
.
با همین چــــادر و چفــیه شده ام همســفرت... .
ای به قربـــان تو یارم ، شهـــادت با هم... .💓
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌙خوردنی های رمضان
🍎میوه وسبزی:
خوردن میوه(ازدوساعت بعد ازصرف افطار)
وسبزی (فقط در وعده افطاری)
افزون بر این که در کاهش تشنگی موثر است ،
به حفظ تعادل آب واملاح بدن نیز کمک میکند.
از خیسانده برگ آلو،زرد آلو،انجیرومانند این هاهم میتوان به عنوان میوه استفاده کرد.
گوجه فرنگی هم می تواند نقش میوه را داشته باشد.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شوخی رهبر انقلاب با دانشجویان : شماها که کتاب نمی خونید 😄👆
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️منوچهر وثوق: خاتمی گفته بود هنرپیشه قبل از انقلاب نماز هم بخواند، نمازش قبول نیست!
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
Gomnam-Haftegi941017[04]_-1254097875.mp3
2.83M
🎵 دارم با گناه از شما دور میشوم😭
🔰مطیعی
#دم_افطار_آقای_غریب_عالم_یادمون_نره
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
همین تک دستاورد می ارزد به کل تاریخ ۲۵۰۰سال حکومت پادشاهایتان...
#حتما_مطالعه_شود 👆
#آزادی
#دموکراسی
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
* دعایی که تمام گناهان را میآمرزد*
مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی بر خواندن دعای «مُجیر» در روزهای 13، 14 و 15 ماه رمضان تأکید داشتند، زیرا هر کس این دعا را در وقتش بخواند، گناهانش آمرزیده میشود، هرچند به عدد دانههاى باران، برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد!
🎵 دعای مجیر ...
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح جمیع شهدا و علما و پدران و مادران
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
💐💐💐
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
دعای مجیر.mp3
3.87M
🎵 دعای مجیر ...
ویژه ایام البیض (۱۳ و ۱۴ و ۱۵)ماه مبارک رمضان
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح شهدا از جمله شهیدان #سعیدبیاضےزاده و #احسان_فتحے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۴۳
بعد از نوشیدن آبمیوہ و شوخے هاے نورا باهم از ڪافے شاپ خارج میشویم،همین ڪہ از ڪافے شاپ بیرون مے آییم هادے را میبینم ڪہ ڪنار ماشین شاسے بلندے ایستادہ و با پسر بچہ اے صحبت میڪند.
نورا در گوشم زمزمہ میڪند:دامادمون چقد معشوقہ دارہ! با همہ شونم اینجا قرار میذارہ.
با خندہ و تحڪم میگویم:نورا!
هادے خودش را خم ڪردہ تا قدش بہ پسر بچہ برسد،پسرڪ جعبہ اے مقابلش میگیرد .
ڪمے نزدیڪتر ڪہ مے رویم متوجہ میشوم دست فروش است!
هادے با اشتیاق چند آدامس از جعبہ اش برمے دارد،چشمش ڪہ لہ من مے افتد لبخندش محو میشود.
چیزے بہ پسرڪ میگوید و صاف مے ایستد.
لبانش تڪان مے خورند:خانم نیازے!
متعجب بہ نورا و زهرا نگاہ میڪنم،نورا اشارہ میڪند:ببین چے میگه"
بدون آنڪہ قدمے بہ سمتش بردارم جدے میگویم:بلہ!
دستے بہ سرِ پسرڪ میڪشد و چند قدم بہ سمتم مے آید.
نزدیڪم ڪہ میرسد،دستانش را داخل جیب هاے شلوارش مے برد.
تمام سعیم را میڪنم تا ڪاملا صاف بایستم قدم بہ او برسد اما تا نزدیڪ شانہ اش بیشتر نیستم.
احساس میڪنم از بالا نگاهم میڪند،سپس قدم را با نازے اے ڪہ ڪنارش بود مقایسہ میڪنم،تا نزدیڪ لبِ هادے میشد!
چشمانش را بہ ڪتانے هایم مے دوزد:این ڪارا در شان شما نیست!
بعد از مڪثِ یڪ ثانیہ اے ادامہ میدهد:مخصوصا با این ظاهر!
گیج از حرفے ڪہ زدہ میگویم:متوجہ منظورتون نمیشم!
نگاهش را بالا مے آورد،تا چشمانم!
اما بہ چشمانم خیرہ نمیشود:همین امروز تو پاساژ و بعدم ڪافے شاپ!البتہ حق میدم اقتضاے سنتونہ!
منظورش را میگیرم،میخواهم تیڪہ اے درشت بارش ڪنم ڪہ پشیمان میشوم.
آب دهانم را با حرص قورت میدهم،خونسرد میگویم:براتون متاسفم! همین!
سپس ازش روے برمیگردانم.
پسرِ از خود راضے!
نورا و زهرا ڪنجڪاو نگاهم میڪنند،چیزے نمیگویم با هم راہ مے افتیم.
میخواهیم از سر ڪوچہ برویم ڪہ نگاهم بہ هادے مے افتد.
در این هوا بہ ماشینش تڪیہ دادہ و با لذت با آن پسر بچہ بستنے میخورد...!
از او خوشم نمے آید!
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۴۴
نگاهم را از صفحہ ے ڪتاب میگیرم و سریع دستان مشت شدہ ام را بہ سمت چشمانم مے برم.
شروع میڪنم بہ مالش دادنِ چشم هایم.
این روزها تلاشم براے ڪنڪور بیشتر شدہ،نورا هم مثلِ من سفت و سخت چسبیدہ بہ درس.
احساس میڪنم بهترین روزهاے زندگے ام را میگذارنم.
دہ روز از خواستگارے گذشتہ،حتما بار دومے در ڪار نخواهد بود!
دستانم را پایین مے آورم،نگاهے بہ ڪتاب ادبیاتم مے اندازم و مے بندمش.
موهاے بافتہ شدہ ام روے شانہ مے افتند،بہ پاپیون صورتے اے ڪہ بهشان بستم نگاہ میڪنم و سپس دوبارہ بہ سمت ڪمرم هدایتشان مے ڪنم.
از پشت میز بلند شوم،هم زمان با بلند شدنم دامنم تا پایین تر از زانویم سُر میخورد.
با ذوق بہ گل هاے ریز و درشت دامنم زل میزنم و مے چرخم.
دامنے با زمینہ ے شیرے،اما گل هاے صورتے اش باعث میشوند بہ زور رنگِ زمینہ اش را ببینے.
همراهِ ڪتِ سادہ شیرے رنگ ڪہ تنها در سر آستین هایش ڪمے از پارچہ ے گل گلے دامن استفادہ شدہ.
چون هوا سرد شدہ همراهشان جوراب شلوارے مشڪے رنگے پوشیدم.
بہ سمت آینہ مے دوم و براے بار هزارم خودم را با ذوق نگاہ میڪنم،براے بیرون از خانہ دلبرے ڪردن بلد نیستم ولے برایِ داخلِ خانہ چرا!
چند تقہ بہ در اتاقم مے خورد،بدون اینڪہ چشم از آینہ بگیرم میگویم:بفرمایید!
دستگیرہ ے در بہ سمت پایین ڪشیدہ میشود،صورتِ مادرم را از بین درِ نیمہ باز میبینم.
نگاهے بہ سر تا پایم مے اندازد و با تاسف سرے تڪان میدهد:تو خستہ نشدے از صُب جلوے اون آینہ اے؟!
بہ چشمانش زل میزنم و نچ ڪشیدہ اے میگویم.
در را ڪامل باز میڪند:بیا عصرونہ! همش تو این اتاق دارے درس میخونے!
مثلِ بچہ هاے حرف گوش ڪن سرم را ڪج میڪنم:چشم مامانے!
همراہ مادرم از اتاق خارج میشوم،او با قدم هاے تندتر خودش را بہ آشپزخانہ مے رساند.
پشت سرش وارد آشپزخانہ میشوم،روے میز غذاخورے با سلیقہ ے همیشگے اش همہ چیز را عالے چیدہ.
بوے چاے هل دار بینے اے ام را نوازش میدهد و پشتِ سر آن بوے ڪیڪِ گردویے.
بے اختیار چشمانم را مے بندم و میگویم:بہ بہ!
دستے محڪم روے ڪمرم مے ڪوبد:اَہ اَہ!
آخ بلندے میگویم و چشمانم را باز میڪنم.
نورا ڪتابِ فیزیڪ بہ دست با شیطنت نگاهم میڪند و پشت میز مینشیند.
با حرص چشمانم را ریز میڪنم:نورا!
بے خیال میگوید:هوم!
نفسم را با شدت بیرون میدهم و دستانم را دوطرف ڪمرم میزنم:دست بزن پیدا ڪردیا! با من از این شوخیا نڪن.
مادرم با تحڪم میگوید:عینِ چے بہ جون هم نیوفتید!
سپس رو بہ نورا ادامہ میدهد:خب تقصیر توام هس نورا!
نورا خونسرد پاسخ میدهد:فسقلے خیلے باحال حرصے میشہ!
همانطور ڪہ بہ سمت میز قدم برمیدارم میگویم:برو طاها رو حرصے ڪن!
زبان درازے میڪند:اونو دلم نمیاد!
بے توجہ پشت میز مے نشینم.
مادرم فنجان چایے را مقابلم میگذارد،تشڪر میڪنم و تڪہ اے ڪیڪ از داخل ظرف برمیدارم.
نورا ڪتابش را روے میز میگذارد و همانطور ڪہ نگاهش میڪند تڪہ ے بزرگے ڪیڪ برمیدارد.
گازے بہ ڪیڪش مے زند:یاسین ڪو؟ همش خونہ نیس!
مادرم فنجانش را برمیدارد و پاسخ میدهد:رفتہ خونہ دوستش،بچہ س دیگہ!
ڪیڪ را بہ سمت دهانم مے برم ڪہ صداے در بلند میشود.
با تعجب میگویم:ڪیہ ڪہ زنگ نمیزنہ؟!
مادرم پاسخ میدهد:آیفون خرابہ! برو درو وا ڪن!
در حالے ڪہ بلند میشوم غر میزنم:ڪسے جز من تو خونہ نیس؟!
نورا بدون اینڪہ نگاهم ڪند میگوید:تو ڪوچیڪترے!
_ایش!
با عجلہ بہ سمت اتاقم میروم و یڪے از شال هایم را برمیدارم.
_آیہ اونے ڪہ پشتِ درِ یخ زد!
شالم را روے سرم مے اندازم:رفتم بابا رفتم.
از اتاق خارج میشوم و بہ سمت درِ حیاط مے دوم.
در حالے ڪہ در را باز میڪنم میگویم:ڪیہ؟!
سرم را ڪمے از پشت در خم میڪنم،چهرہ ے خندان و مهربان آقاے عسگرے را میبینم.
با تعجب سلام میڪنم.
اینجا چہ میڪند؟!
گرم جواب سلامم را مے دهد و احوال پرسے میڪند.
بلافاصلہ بعد از اینڪہ جوابش را میدهم صداے بمِ مردانہ اے میگوید:سلام!
چقدر صدایش آشناست.
آشنا بہ اندازہ ے هادے!
در را ڪہ ڪمے بیشتر باز میڪنم،هادے را ڪنار پدرش میبینم.
صورتِ سفیدش از شدت سرما ڪمے سرخ شدہ.
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۴۵
احساس میڪنم چهرہ اش تغییر ڪردہ،دقت ڪہ میڪنم میبینم تہ ریش روے صورتش چقدر زیبا نشستہ.
ڪاپشن چرم قهوہ اے رنگے همراہ با شلوار جینِ مشڪے پوشیدہ،واڪس ڪفش هاے هم رنگ ڪاپشنش توے چشم مے زند!
و بوے عطرش...
مخلوط بوے قهوہ و شڪلاتِ تلخ...
بوے عطرش بینے ام را نوازش مے دهد حتے بیشتر از بوے چاے هل دار و ڪیڪِ گردویے!
سرم را پایین مے اندازم و آرام جواب سلامش را میدهم.
با دیدنش یاد ماجراے چند روز پیش مے افتم.
چشمِ دیدنش را ندارم!
_آیہ خانم!
صداے عسگریست.
سرم را بلند میڪنم:بلہ!
_مصطفے میخواست بیاد یہ مقدار مدارڪ از خونہ بردارہ دیدیم سر راهہ گفتیم ما بیایم بگیریم،فڪ ڪنم مادر در جریان باشن.
نفس راحتے میڪشم ڪہ براے چیز دیگرے نیامدہ اند.
آرام میگویم:چند لحظہ بہ مامان بگم.
سپس تعارفشان میڪنم:بفرمایید داخل!
عسگرے نگاهے بہ هادے مے اندازد و میگوید:نہ ممنون!
بہ عادت تعارف تڪہ پارہ ڪردن ڪمے اصرار میڪنم:آخہ اینجا نمیشہ ڪہ!تشریف بیارید داخل.
عسگرے یا اللهے میگوید و وارد حیاط میشود.
سپس رو بہ من میگوید:همینجا خوبہ!
سرم را تڪان میدهم:هر طور راحتین!
بہ سمت خانہ مے روم،صداے قدم هاے دیگرے بہ گوشم مے رسد.
این یعنے هادے هم وارد حیاط شدہ.
وارد خانہ میشوم و بلند مادرم را صدا میزنم:مامان!
سپس با قدم هاے بلند بہ آشپزخانہ نزدیڪ میشوم.
همانطور ڪہ جرعہ اے از چایش را مے نوشد میگوید:ڪے اومدہ؟
بہ در اشارہ میڪنم و میگویم:آقاے عسگرے و پسرش!
نورا با ڪنجڪاوے سرش را بلند میڪند:همون داماد یہ بام و چندین حوامون؟!
از ڪشیدن لفظِ حوایش میفهمم منظورش حواس نہ هوا!
بہ ماجراے ڪافے شاپ تیڪہ مے اندازد.
چپ چپ نگاهش میڪنم و رو بہ مادرم میگویم:میگن مثل اینڪہ بابا یہ سرے مداراڪ میخواد اومدن ببرن.
مادرم سریع از پشت میز بلند میشود:آرہ آرہ! ولے قرار بود بابات خودش بیاد ببرہ!
از ڪنارم رد میشود و بہ سمت اتاق خوابشان مے رود.
متعجب از مادرم میپرسم:چہ مداراڪے؟!
از داخل اتاق صدایش مے آید:میخواد تو پاساژ یہ مغازہ دیگہ بخرہ،تعارف میڪردے بیان تو!
بلند پاسخ میدهم:گفتم نیومدن!
_حالا یہ بار دیگہ ام بگو!
نورا میگوید:بابا چہ بے خبر خرید و فروش میڪنہ!
زیر لب اهے میگویم و بہ سمت در میروم.
در را ڪمے باز میڪنم،صداے هادے ڪنجڪاوم میڪند:آخہ پدرِ من چرا منو ڪشوندے اینجا؟!
پشتش بہ من است،عسگرے را نمے بینم انگار آن طرف رو بہ روے هادے ایستادہ.
عسگرے آرام میگوید:من بدِ تو رو میخوام هادے؟!
چیزے نمیگوید.
عسگرے ادامہ مے دهد:جوابمو بدہ! من و مامانت بدتو میخوایم؟!
هادے آرام میگوید:نہ بابا!
_خب چرا اینجورے میڪنے؟! دختر بہ این خوبے،خانم،با دین ایمون،با خانوادہ!
هادے پوفے میڪند:وقتے میدونے دلم یہ جاے دیگہ س چرا اصرار میڪنے؟!
عسگرے با حرص میگوید:الان داغے! نمے فهمے! اونے ڪہ میتونہ تو رو دلبستہ ڪنہ همین دخترہ ولاغیر! زندگے ڪن بچہ! ببین چطور پا بندت میڪنہ.
بعد از مڪث چند ثانیہ اے ادامہ میدهد:آیہ رو بشناس اگہ مشڪلے بود باشہ قبول میڪنم اصلا هر دخترے ڪہ خودت بخواے!
حالم بد میشود،انگار دارند شرط بندے میڪنند.
آن هم بہ وسیلہ ے من!
_این دخترہ بچہ س! عین دست و پا چلوفتیاس! اونوقت میخواد زندگے ادارہ ڪنہ؟!
از تعجب چشمانم گرد میشود،هادے مرا میگوید!
با حرص دندان هایم را روے هم مے سابم.
با مغز فندقے اش چہ فڪر ڪردہ؟!
ادامہ میدهد:چرا گیر دادید بہ ظاهر بابا؟! ما فقط ظاهر این دخترو میبینیم ڪہ موجهہ!
دندان هایم را بیشتر روے هم فشار میدهم.
این را نگویے چہ بگویے آقاے هادے عسگرے؟!
لابد من بودم ڪہ در ڪافے شاپ با نازے دل و قلوہ میدادم!
دستش را میان موهاے مشڪے اش مے برد،با حرڪت دست و موهایش دلم یڪ جورے میشود!
عسگرے با ملایمت میگوید:منم نمیگم الان بشین پاے سفرہ ے عقد! میگم باهاش حرف بزن،بشناسش؛یہ لحظہ برم از ماشین موبایلمو بردارم و بیارم.
هم زمان با اتمام حرفش،صداے قدم هایش بلند میشود.
#ادامہ_دارد...
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔸💢 بیت آیت الله حائری:منسوب شاغل در آموزش و پرورش نداریم
🔸بیت مرحوم آیت الله محیی الدین حائری شیرازی با صدور اطلاعیهای، خبر منتشر شده در برخی شبکههای اجتماعی مربوط به انتساب فرد متجاوز به دانش آموزان در یکی از دبیرستانهای تهران به خاندان آیت الله حائری شیرازی را تکذیب کرد و نوشت: شاغل در آموزش و پرورش نداریم.
🔸طرح این گونه مسائل و انتساب آن به بیوت علمای ربانی جهت خدشه دار کردن و تخریب چهره روحانیون ذیشان و مورد وثوق جامعه عنوان شده است.
🔸بیت امام جمعه سابق شیراز، هر گونه پیگیری حقوقی را در خصوص خبر کذب منتشره در
شبکههای اجتماعی برای خود محفوظ می داند.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
در پی جنایت اندوهبار در یکی از مدارس غرب تهران، حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی به ریاست قوه قضاییه دستور دادند پس از محاکمه، در اسرع وقت حدود الهی در رابطه با متهمان اجرا شود
متن دستور رهبر معظم انقلاب اسلامی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
آیت الله آملی ریاست محترم قوه قضاییه
با سلام
خبر جنایت در یکی از مدارس غرب تهران موجب اندوه و تأسف شد. مقتضی است پس از محاکمه سریعاً حدود الهی را در رابطه با محکومین اجرا نمایید.
سید علی خامنهای
۸ خرداد ۱۳۹۷
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
* دعایی که تمام گناهان را میآمرزد*
مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی بر خواندن دعای «مُجیر» در روزهای 13، 14 و 15 ماه رمضان تأکید داشتند، زیرا هر کس این دعا را در وقتش بخواند، گناهانش آمرزیده میشود، هرچند به عدد دانههاى باران، برگهاى درختان و ریگهاى بیابان باشد!
🎵 دعای مجیر ...
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح جمیع شهدا و علما و پدران و مادران
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷
💐💐💐
هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
دعای مجیر.mp3
3.87M
🎵 دعای مجیر ...
ویژه ایام البیض (۱۳ و ۱۴ و ۱۵)ماه مبارک رمضان
🎤 با صدای دلنشین حاج مهدی سماواتی
هدیه به روح شهدا از جمله شهیدان #سعیدبیاضےزاده و #احسان_فتحے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
#ڪربلا🌹🍃
•شب ها
•"دلتنگے"
•بهـ مرحلہ ے هُشدار مےرسَد ..!
#نگوتوےاینشبانمیدونےمنچیہدردم...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود