دیروز مادرم گفت: شما ناهار بیایید خونۀ ما,خواهرم شب میاد!
گفتم: نه! جواد شاید زنگ بزنه خونه، موبایل آنتن نمیده!
یکهو مادرم زد زیر گریه...
تازه فهمیدم چی گفتم!
اصلاً حواسم نبود که جواد دیگه نیست, دیگه تلفن نمیزنه, دیگه مأموریت نمیره...
.
سلام عزیــز دلم... سید جوادم!!
ببخش دیــر آمدم..ببــخش پریــشان آمدم...
استخوان هایــٺ را به آغوش کشیــدم و با تمام وجودم بوییـدم...بوسیدم...
دردش آشــنا بود و خــوب مےدانستم حس و حالِ این لحظات عجــیب را شاید ؛
پرده ورق میخورد به کربلا... وَ تنهـــا خدا مےداند چــه گذشــٺ بر دلم ...
.
#به_نقل_از_همسرشهید
#شهید_سید_جواد_اسدی
#مدافعان_اسلام
#اولین_دیدار
#اولین_آغوش
#اولین_فرصت_بعد_سه_سال_دوری
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
پسر :
حضرت زهرا و حضرت زینب گریه نمیخواهند، اسلام در خطر است. حضرت زهرا سر و دست و پا میخواهد.شما نباید یکی
از فرزندانت را در
این راه بدهی؟
مادر :
حالا زود است...
سردار حسین همدانی
در سن بالا به شهادت رسید.
پسر :
شما فکر نکن همه بتوانند
به سن بالا برسند و شهید شوند،
بعضی رزمنده بودند ولی
بعد از جنگ ، از انقلاب و رهبری فاصله گرفتند و بعضی
ضد انقلاب شدند.باید مواظب
بود و تا فرصت هست
باید کاری کرد.
#خادم_و_مدافع_حرم
#شهید_مهدی_ایمانی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
#سلام_برابراهیم
🍃او در دوران دبیرستان در ورزش کُشتی، قهرمان بوده و می گوید: من همیشه در کُشتی مراقب بودم که روی نقطه ضعف های حریفم انگشت نگذارم. در حالی که رسم کشتی این است که طرف مقابل را از روی نقطه ضعف هایش به زمین می زنند. این نشان می دهد که ابراهیم هادی فوق قهرمان و فوق پهلوان بوده است.
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
🌷یادش با ذکر #صلوات
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_چهل_وهشتم8⃣4⃣ 《سپاه پاسدارا
❣﷽❣
#کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا)
#خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری
#قسمت_چهل_ونهم 9⃣4⃣
✨یک دستگاه موتور سیکلت تریل ۲۵۰ از طریق سپاه پاسداران در اختیار احمد آقا بود.🌿
نامہ ای✉️ از سپاه براع معرفی
به راهنمایی رانندگی دریافت کرد و مشکل گواهینامه را برطرف کرد.
از مسئولین سپاه اختیار کامل موتور را گرفته بود،یعنی اجازه داشت در امور مختلف شخصی وکارهای مسجد از آن استفاده کند و همه ی هزینه های موتور را خودش پرداخت کند.
این موتور خیلی بزرگ بود. به طوری که وقتی توقف می کرد پای احمد آقا به سختی روی زمین می رسید.
یک روز سراغ ایشان رفتم وگفتم :
برای یکی از کارهای مسجد دوساعت موتور را لازم داریم.ساعت دوعصر موتور را تحویل داد وما هم حسابی مشغول شدیم❗️
خیلی حال میداد.
دوساعت ما،تاغروب فردا ادامه پیدا کرد❗️
باهزار خجالت و ناراحتی رفتم درب خانه ی احمد آقا.
برادر ایشان دم در آمد. گفتم :
میشه احمد آقارا صدا کنید.می خواهم موتور را تحویل بدهم.برادرشان رفت و برگشت و گفت: بدهید به من.
آن شب وقتی احمد آقا به مسجد آمد خیلی خجالت زده بودم.اما خیلی عادی با ما صحبت کرد.
او اصلا از ماجرای موتور حرفی نزد.
بعداً فهمیدیم که از بدقولی ما حسابی ناراحت بوده.
برای همین خودش برای گرفتن موتور پشت در نیامد.
تا ناراحتی و عصبانیتش از بین برود.
موتور احمد آقا کاملاً در اختیار کارهای مسجد بود.
از عدسی گرفتن🍲 برای دعای ندبه تا...
یک روز به همراه احمدآقا به دنبال یکی از کار های مسجد رفتیم.
باید سریع برمی گشتیم.برای همین سرعت موتور را کمی زیاد کرد.
خب خیابان هم خلوت بود.
موتور تریل ۲۵۰ هم کمی شتاب بگیرد دیگر کنترلش سخت است.
با سرعت از خیابان در حال عبور بودیم.
یکدفعه خودرویی 🚘 که در سمت چپ ما قرار داشت بدون توجه به ما
به سمت راست چرخید❗️
در سمت راست ما هم یک خودروی دیگر🚖 در حال حرکت بود.
زاویه عبور ما کاملا بسته شد.
من در یک لحظه گفتم : تمام شد.
الان تصادف می کنیم.
از ترس چشمم رابستم و منتظر حادثه بودم❗️
لحظاتی بعد چشمم را باز کردم دیدم احمد آقا به حرکت خود ادامه میدهد❗️
من حتی یک درصد هم احتمال نمی دادم که سالم از آن صحنه عبور کرده باشیم.
با رنگ پریده وبدن لرزان گفتم : چی شد؟
ما زنده ایم⁉️
احمد آقا گفت:خدا را شکر.
بعد ها وقتی در باره ی آن لحظه صحبت کردم به من گفت :
خدا مارا عبور داد ما باید آنجا تصادف می کردیم.
اما فقط خدا بود که مارا نجات داد. من در آخرین لحظه کنترل موتور را از دست دادم و فقط گفتم: #خدا.
بعد دیدم که
از میان این دو خودرو به راحتی عبور کردیم❗️
#ادامه_دارد ...
📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی
تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
منتظر بودن یعنی...
بتوانی نگاه مهدی را بخری... 💐
💠گاهی اوقات...
وقتی پنجره #نگاهت را میبندی...
پنجره نگاه مهدی به رویت باز میشود...💠
معامله زیباییست... 🌷
#چند_لحظه_ای سرت پایین است...
ولی نگاهی را میخری...
که سرت را #یک_عمر جلوی همه بالا نگه میدارد...
تعجیل در فرج مهدی فاطمه صلوات💛
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷لطفا درنشر، لینک حذف نشود...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🍃شرهانی بودیم ، خادم آن جا تا فهمید از یزد آمده ایم ، ذکر خیر محمد حسین را پیش کشید .
فکر می کرد یزدی است . گفت من از بچه های یزد خاطره خوبی دارم ، خادمی داشتیم که از همه خوش روتر و مهربان تر بود
🍃هرشب توی یادمان شرهانی روضه می گرفت
مفصل هم عزاداری می کرد
🌷پشت لباسش نوشته بود
#منم_گدای_فاطمه
📚عمارحلب زندگی نامه شهید محمدحسین محمدخانی
🌷یادش با ذکر #صلوات
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
🌸اولین حقوقی که از سپاه گرفت 250 هزار تومان بود، رفت با همه آن کتیبه خرید برای هیئت، از پرده فروشی، ریش ریش های پایین پرده را خرید و به کتیبه ها دوخت و همه را وقف هیئت کرد، شعارش این بود ترک محرمات، رعایت واجبات و توسل به اهل بیت (ع).
موقع توسل، شعر و روضه میخواند، گاهی واگویه میکرد، اگر دو نفری بودیم که بلند بلند با امام حسین (ع) صحبت می کرد، اگر هم کسی دور و برمان نشسته بود، با نجوا توسلش را جلو میبرد، بیشتر لفظ ارباب را برای امام حسین (ع) به کار میبرد.
عاشق روضه های حاج منصور بود و از سبک سینه زنی حاج محمود خوشش می آمد.
🌷 #شهیدمحمدحسین_محمدخانی🌷
📚 کتاب "قصه دلبری"
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
#حاجحسینیکتا :
ما توی بین الطلوعین ظهوریم!
در بین الطلوعین شاید خیلیها خوابشون ببره. اما فضل الله المجاهدین علی القاعدین.*
*) "فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا"
ﻭ ﺟﻬﺎﺩﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﻴﻨﺎﻥِ [ﺑﻲﻋُﺬﺭ] ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺍﺷﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺮﺗﺮﻱ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. (۹۵نساء)
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
#عکس_یادگاری
عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین بیاد پایین، تا با من عکس بگیره انگار عکاس هم متوجه آسمانی شدنش شده بود...
قبل جبهه هم کمتر خونه بود، راستش همیشه #مسجد بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم...
آره فقط خدا خواست اینجوری تربیت بشه...
موقع #جبهه رفتنش بهش گفتم هر جا میخواهی برو، خدا به همرات من سه تا از بچه هام رو، هم زمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار میکنم، خدا ان شاالله این هدیه ناقابل من رو قبول کنه پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)...
چند سالی #مفقودالاثر بود بارون که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاد و پشت در بمونه خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره...
راوی: #مادرشهید_علی_اکبر_احمدیان 🌷
#قائمشهر
#فاتحان۲۵
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷