🌹سلام بر شهدا؛
🍃همانهایی که با سر رفتند و بدون سر آمدند
🌹سلام_بر_شهدا؛
🍃همانهایی که با پای خود رفتند
و بر دوش مردم برگشتند
🌹سلام بر شهدا؛
🍃همانهایی که سالم رفتند
و با چند تکه استخوان برگشتند
🌹سلام بر شهدا؛
🍃همانهایی که مونسی جزء نسیم
صحرا و حضرت زهرا (س) ندارند
🌹سلام بر شهدا؛
🍃همانهایی که از همه چیزشان
گذشتند و رفتند تا ما بمانیم
شهـــــدا.شرمنده.ایم
رفتند_تا_بمانیـــــم😞😞#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄
💖 قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی
بود کہ خدا بہ این بنده اش داده بود.
یک بار در دوران مجروحیت #ابراهیم،بہ
دیدنش رفتم یکی از علما هم آن جا بود.
ابراهیم از خاطرات جبهہ می گفت.
👌یادم هست کہ گفت:در یکی از
عملیات ها در نیمہ شب بہ سمت
دشمن رفتم. از لابہ لاے بوتہ ها و
درخت ها حسابی بہ دشمن نزدیک شدم.
یک سربازعراقی روبرویم بود. یکباره در
مقابلش ظاهرشدم. کس دیگرے نبود.
دستم را مشت کردم و با خودم گفتم:
بایک مشت👊 او را می کشم.
🔻اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره
دلم برایش سوخت. #اسلحہ روے
دوشش بود و فکرنمی کرد این قدر
بہ او نزدیک شده باشم. چهره اش این قدر #مظلومانہ بود کہ دلم برایش سوخت.
🍁 او سربازے بود کہ بہ زور بہ جنگ ما
آورده بودند. بہ جاے زدن، او را در آغوش
گرفتم. بدنش مثل بید می لرزید.
دستش را گرفتم و با خود بہ عقب آوردم.
بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا
بہ عقب منتقل شود و خودم براے
ادامہ عملیات جلو رفتم.
📚سلام بر ابراهیم (۲)، ص۲۳۱
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
ابراهـیم می گفت :
چـادر یادگار حضرت زهرا (س) است ؛
ایمان یڪ زن وقتی کامل میشود که حجـاب را کامل رعایت ڪند ...
#هـادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#چادر_یادگار_مادر
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔺 #وصیت_شهدا
⭕️از #ولایت_فقیه غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که #امام_خامنه ای نائب بر حق #امام_زمان(عج)است
#شهیدمحسن_حججی
#یادش_باصلوات
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دیشب؛ اشاره آقای مهدی رسولی در ابتدای روضه به حاج قاسم سلیمانی در حضور رهبر انقلاب و اشکهای آیت الله خامنهای
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#یاد_یاران
💠شهید صیادشیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را میگیرد تا میرسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. از فاصلهی 50 متری مزار، از ماشین پیاده میشود. لباسش را مرتب میکند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار میرود و آنجا دست راست را به گوشهی کلاه نظامی میچسباند و فاتحه میخواند.
💠هرچه بچههای سپاه فسا که از حضورش خبردار شده بودند از او میخواهند ناهار را آنجا بماند، میگوید من در ماموریتم و فقط به #احترام مردی که امام به #پیشانیاش بوسه زد، به اینجا آمدهام و باید بروم...
#سردارشهید_مرتضی_جاویدی🌷
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_چهلم #منبع_کتاب_سرّسر چهار سال و نیم از مس
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_چهل_و_یکم
#منبع_کتاب_سرّسر
نه انگار که سالها با مردی زندگی می کردم که نیمی از سال خانه نبود و نیم دیگرش وقت معینی نداشت. نیروی تحت امر سپاه بود و خودش هم سرش درد می کرد برای شب و روز کار کردن. گاهی با خودم فکر میکردم اگر الان هم بخاطر تجربه اش برای کار بفرستن شهرستان تاب دوری اش را دارم؟
چیزی نگذشته بود که فکر راه انداختن قنادی به سرش زد. گفت بهتر از بیکاری و بی هدف سرکردن است. حق داشت برای روزهای پیش رو برنامه داشته باشد اما به موهای سفید و تک و توک چروک صورتش که نگاه میکردم دلم می خواست فقط توی خانه بنشیند و آرامش داشته باشد. ولی چه آرزوی محالی که آقا عبدالله یک جا بنشیند.
برای اجاره مغازه قنادی و خرید لوازم صبح تا شب بیرون بود. به صنف قنادها هم سرزده بود. مجوز لازم بود، امتحانش را هم داد. نمره اش از صد، نود و هشت شد. پروانه کسب هم گرفت و از اینکه هم خودش فعالیت می کند و هم دست چند نفر را می گیرد احساس رضایت می کرد. دو روز بعد از اخذ مجوز و سر و سامان دادن کارها، یکی از دوستانش تماس گرفت و خواست که در یک سفر یک روزه در یکی از شهرستان هاهمراهش باشد. آمدند دنبالش و رفتند. بعد از سه روز که برگشت گفت:"این دوستان ما توی دوسه تا از شهرستان های اطراف پروژه های مهندسی دارند و از من خواستند باهاشون همکاری کنم. بهشون گفتم میخوام قنادی راه بندازم، ولی پیشنهاد آقایون هم بد نیست"
"من فقط نظرم رو میگم باقی هرجور صلاح می دونی، ولی شما سنی ازتون گذشته دیگه اون توان قبل رو نداری با کارگر و شاگرد سروکله بزنی، در ضمن تخصصت هم سالها مهندسی بوده"
" چندبار باهاشون برم چون این بنده خداها خیلی اصرار دارن کنارشون باشم. گفتن قرارداد میبندیم باهات ولی اگر بخوام برم، برای کمک فکری میرم و حقوقی ازشون نمی گیرم به خودشونم گفتم. "
بعد از آن چند شهرستان دیگر با دوستش آقای قاسمی می رفتند و آخر هفته برمی گشتند. اولین جلسه رسمی برای شروع کارش با تماس گروهی از فرماندهان سپاه مصادف شد. قبل از هرکسی از این تماس با من صحبت کرد. اهمیت پدافند در محور سوریه مقابل تکفیری ها چیزی نبود که بین عامه مردم رواج داشته باشد، اما فرماندهان عالی رتبه سپاه به عنوان نیروهای مستشاریاعزام می شدند. همین پیشنهاد را به آقا عبدالله هم داده بودند. قنادی و هنر و ذوق همیشه بیدار عبدالله، درخواست همکاری دوستانش برای پیگیری پروژه های استانی، دعوت به جبهه سوریه مقابل تروریست های تکفیری!
در فاصله کوتاهی سرش شلوغ تر از دوران خدمتش شد. بالاخره تکلیف قنادی روشن شد. مجموز کسب، کنار بقیه لوح و اسناد در خانه ماند، ولی سفرهای شهرستانی همچنان پابرجابود. شنبه می رفتند و سه شنبه یا چهارشنبه برمی گشتند.
.
ادامه دارد.. .
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_چهل_و_یکم #منبع_کتاب_سرّسر نه انگار که ساله
زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_چهل_و_دوم
#منبع_کتاب_سرّسر
دور هم نشسته بودیم. اخبار قسمت کوتاهی از زندگی رزمندگان سوری را به تصویر کشیده بود راه های زیرزمینی که برای تردد از اقامتگاه تا خط مقدم جبهه شان ساخته بودند. با حسرت آهی از ته دل کشید و خیره به تلوزیون، چشم از آن بر نمی داشت. از غوغای دلش خبر داشتم، اما نمی دانستم به سپاه قدس چه جوابی داده. فردای آن شب، از سوریه گفت، از سردار قاسم سلیمانی و نیروهای :"بچه های ایرانی اونجا زیادن. میخوام برم کمکشون. دلم اونجاست."
"خوب شما به آقای قاسمی هم قول دادید"
"برمی گردم با اونها هم کار میکنم. این پروژه یک جور سرگرمی بوده، اما بحث سوریه فرق میکنه"
می دانستم وقتی حرف از کاری می زند حتما خوب در موردش فکر کرده. آن قدری که جای بحث نمی ماند. وقتی گفت می خواهم بروم سوریه کمکشان. یعنی همه چیز در اولویت های بعد. الان فقط به سوریه فکر میکنم. همان شب بچه ها دور هم توی سالن نشسته بودند. بهشان گفت:" اگر بهتون اعتماد نداشتم هیچوقت نمی گفتم می خوام چکار کنم. ولی می دونم که حرفهای من از این خونه بیرون درز نمی کنه"
بابا که حرف می زد بچه ها ساکت بودند،سراپاگوش.عادت همیشگی شان بود.
"می خوام برم لبنان. اگر اونجا جلوی تکفیری هارو نگیریم آتیش جنگ تا اینجا کشیده میشه"
رو به من کرد و گفت:" یه لطفی کن حاج خانوم، ساک سفر من رو آماده کن"
زهرا سر به زیر انداخته بود. فاطمه و علیرضا به پدرشان نگاه می کردند و حتما آن ها هم مثل من معنای نگاه های دور از شک و تردید پدرشان را می فهمیدند. دلیلی برای منصرف کردنش وجود نداشت. آخر حرف حساب جواب نداشت.
زمان برای آقا عبدالله به چشم انتظاری می گذشت وبرای من به بلاتکلیفی. به اعتکاف نزدیک شده بودیم. گفت:"تا الان که خبری ازشون نیست. خداکنه توی این دو سه روز هم زنگ نزنن تا من به اعتکاف برسم"
ده سال پیاپی جز معتکفین مسجد جامع قصردشت بود. بنیاد هم که بود، با وجود مسئولیت سنگین فقط برای همین سه روز مرخصی می گرفت. بهانه دست بعضی ها افتاده بود که رسیدگی به امور خانواده های شهدا کمتر از عبادت نیست. آقا عبدالله می گفت:" ما به کارمندها مرخصی میدیم که با خانواده هاشون سفرهای زیارتی، سیاحتی برن یا چند روزی بیشتر به کارهای منزل و اهل و عیال برسند. راضی هستیم به این کار حالا از حق مرخصیمون سه روز برای اعتکاف استفاده کنیم فکر نمیکنم به جایی بر بخوره. رسیدگی به مشکلات مردم هم سرجای خود و ازش کوتاهی نمی کنیم. "
اگر زنگ می زدند باید بی معطلی ساکش را برمی داشت و می رفت، ولی این اعتکاف به دلش می ماند. آخر بدون ثبت نام با یکی از دوستانش هماهنگ کرد و مسجد داخل شهرک باهنر که از همه جا خلوت تر بود را انتخاب کردند. شب اول همگی او را تا در مسجد بدرقه کردیم.
" حاجی تو ثبت نام نکردی. از غذای افطار و سحر چیزی گیرت نمیاد بخوری"
گفت:"اشکال نداره دنبال این چیزا نیستم"
.
ادامه دارد.. .
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/BWYt9AXokIyI7n5VyrsVDG
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#شبتون_شهدایی
مانده ام در غربت شبها اسیر
خاطرت را از شب تارم بگیر
مانده از عشقت فقط تصویر یاد
چون سرابی بی نشان در یک کویر
#سربازشهیدحاجقاسم_سلیمانی
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
❣ #سلام_امام_زمانم❣
مـ💔ـولای من ...
به یتیمان شهیدت ؛
قاسـ💔ـم و عبـ💔ـدالله ...
بخوان #دعای_فرج را
که سخت دلتنگیم❗️
اللهم عجل لولیک الفرج🌸🍃
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#حسین_جان🍃🌸
اِقرار میڪنم
در این شلوغـے رَهایم کُنے
گُم نمیشوم
نَفَسـ♡ـم بَند مے آید...💔
#اربابم_دریابم✋🍃
#صبحم_بنام_شما🌤
#سلام_حضرت_عشق❤️
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──