#خاطره 🌿
قرار گذاشتیم باهم بریم زیارت #امام_رضا(ع)…😍
بعد از چند روز من کارام هماهنگ شد و بلیط هم گرفتم اما فقط یه دونه!☝🏻 بیشتر پول نداشتم😕 و
قرار بود پیش عده ای از رفقا که اردو میرفتن #مشهد بریم و
فقط بلیط رفت و برگشت از خودمون باشه.
بهش(#شهید) گفتم:
هماهنگه شب راه آهن باش.🙂بچه های فلان جا که قرار بود باهاشون بریم شب حرکت میکنن.
منم بلیط برا همون موقع گرفتم…
شب زنگ زد بهم گفت کجایی!؟
یه ربع دیگه قطار حرکت می کنه.
گفتم: من گیر کردم تو برو من خودمو می رسونم…😣
مثل اینکه فهمیده بود تو راه که راضی شدم اون بره خودم نرم…😢
حالا در هر صورت صبح رسیده بودن مشهد.
دم غروب بود که یکی از بچه های اون اردو زنگ زدو گفت:
این رفیقت تا رسیدیم #مشهد رفت حرم هنوزم نیومده!
گفتم پیداش کن نگران شدم :(
سر نماز #مغرب دیده بودنش تو #حرم که گفته بود تا فلانی نیاد من نمیام بیرون حرم! از #آقا خواستم…🤲🏻💔
تهران مضطرب بودم فکر کردم گم شده و…
گوشیم📱 زنگ خورد یکی از بچه های تهرانپارس بود گفت: بلیط رفت و برگشت #مشهد دارم هوایی دوتا! 😌
اونی که قرار بود بیاد نمیاد تو اگه میای بیا… (مهمون من)😍
دو سه ساعت بعد حرم دیدمش از حال داشت میرفت تقریبا دو روز بود غذا نخورده بود😬؛ تا منو دید بغلم کرد و گفت: ما بی معرفت نیستیم
دمت گرم #آقا(ع)…
از خوشحالی و حالی که داشت گریه م گرفت😭
احساس کردم اصلا نمیشناسمش…🥀 بعضی وقتا میگم ای کاش بود…💫
#شهید_علی_خلیلی❤️
#داداشعلے 💞
#شهید_غیرت
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_پنجاه_و_هشتم #منبع_کتاب_سرّسر خاطرات خانم
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_پنجاه_و_نهم
#منبع_کتاب_سرّسر
زهرا به هم ریخته بود. شب شده بود و خانم ده بزرگی هنوز خانه ما بود. از علیرضا هم که خبری نبود، سوال هایش را هم بی جواب گذاشته بودم و آشفتگی هایش بیشتر از این بود که چند دقیقه پیش گفتم "بابا توی عملیات مجروح شده بود بطور مستقیم به پاش خورده و شکسته"
«شما که گفتید قلبش ناراحته مامان اگه چیزی شده به من بگید. علیرضا چرا تا حالا خونه نیومده؟
"علیرضا هم میاد با عمود بیرون هستند یک کاری عمود داشت گفت من باهاش میرم"
خب بابا چی؟ "بابا الان کجاست؟
"گفتم که مادر هنوز برنگشته ولی براش میگردانند"
خانم ده بزرگی کلی سفارش بچهها را به من کرد و سفارش من را به آنها و رفت شب را به صبح رساندند تا فردا چه برایمان رقم بخورد.
هفت و نیم صبح با شلوغ شدن خانه دختر ها قید سر کار رفتن را زدند. پشت سرهم بی فاصله ماشین ها می رسیدند و مهمان ها وارد خانه می شدند اولین گروه عمو اسدالله وزن عمویشان بود، بعد از آنها هنوز خوشامدگویی ایشان تمام نشده بود که همکار های پدر یا الله گفتند و آمدند توی خانه این جا بود که طاقت ایستادنم رفت و از پله ها بالا رفتم و نشستم توی اتاق دختر ها. زهرا و فاطمه هم آمدند با سوالی که جوابش روشن بود،
" مامان اینها برای چی اینجا آمدند؟ آغوشم را برایشان گشودم گریه میکردم" باباتون به آرزوش رسید"
خودشان را انداختند توی آغوش من. فاطمه سرش را روی زانویم گذاشت
" بابا شهید شده؟ چرا به من نگفتی مامان؟
"الان گفتم زود تر از این نمی تونستم"
پس این چند روز دندون درد و معده درد و سر درد هاتون بهانه بود؟ بی حوصلگی ها" و بیخوابی ها را چطور تحمل کردید؟ چطور دوام آوردید؟
شانه هایم می سوخت، قلبم هم. آرام نمی شدند. صدای همهمه مردم توی خانه پیچیده بود دستهایم را بالا بردم و از ته دل گفتم یا حضرت زینب کمکم کن صبر زینبی بده که بتونم آرومشون کنم.
دستم را روی سرشان کشیدم و مثل کودکیشان به خودم چسباندمشان. خدای من آن لحظه شاهد بود که چه آرامشی در وجودم نشست زبانم گویا شد. بر خودم مسلط شدم با اشک هایی که تمامی نداشتند سرم را نزدیک سرشان بردم "یادتونه تنها دعای پدرتون چی بود؟ زهرا یادته هر وقت برای سحری بلند میشدی هر وقت صدای اذان توی خانه می پیچید می گفت برای بابا دعا کنید شهید بشه؟ فاطمه یادته میگفت دعا کنید اسیر رختخوابم نشم؟
خودش خودش خواست. خودش از خدا طلب کرد.
خودشان ترجیح دادند که کنار مهمان هایی باشند که به احترام بابا آمده بودند گریه اما نشان میداد آمدند و توی پله ها نشستم خانه در این فاصله شلوغ شده بود"
در ایتا 👇 🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 🌷 🌷 🌷🌷در واتس آپ👇
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_پنجاه_و_نهم #منبع_کتاب_سرّسر زهرا به هم
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_شصتم
#منبع_کتاب_سرّسر
آقا اسدالله و نصرالله و خواهرزاده ها با کمک هم مبل را جمع کرده بودند. تلویزیون را برداشته بودند. شیشه میز ناهارخوری توی دستشان بود دنبال یک گوشه خلوت می گشتند با هم بردند توی زیر زمین گذاشتن. راهرو و تا پله های طبقه دوم پر شده بود از مهمان های غریب و آشنا. همسایهها هم آمده بودند به چشم بر هم زدن خانه پر شد. خبر که به همسایه طبقه بالایی رسید خانه را آماده کرد و خانم ها همگی رفتن آنجا. آنهایی که حال و روز بهتری داشتند پذیرایی از مردم را تدارک دیده بودند. فلاسک چای چای پر بود. صدای قرآن می آمد. وسیله های اضافی از دور و بر خانه جمع شده بود اما کی بنر های کوچک و بزرگ عکس آقا عبدالله از اول تا آخر بلوار شهید زارع و در بخش و جلوی در مسجد نصب شد،نمی دانم !
فقط تلاش دوست فاطمه را برای جمع کردن سیستم کامپیوتر و سیم اینترنت و قطع کردن رایانه را میدیدم که میرفت و میآمد و از من می پرسید "دستگاه اینترنت کجاست؟ میتونم سیستم را قطع کنم؟ میشه بگیم اینجا شلوغ باید میز کامپیوتر را برداریم؟
" چرا عزیزم؟
"آخه نمیخوام فاطمه و زهرا سایت ها را ببینند به خاطر عکس آقای اسکندری"
" اشکالی نداره"
"خوب الان یکم زود آخه"
"زود برای چی؟ اصلا ببینم مگه این عکسها چه جوریه؟ "
" ندید شما؟ "
" عکس شهادتش رو میگی؟
"آره عکس پیکر بی سرشون"
"پیکر بی سر…؟!!
" من فکر کردم شما میدونید کاش نگفته بودم! "
به دیوار آشپزخانه تکیه دادم وای از دل حضرت زینب که پیش چشم هایش سر برادرش را از پشت بریدند. صدایش توی گوشم می پیچید" پیکر بی سرش. پیکر بی سرش "
" خانم نمیدونستم که.... "
"خوبم شما برو پیش فاطمه تنهاش نذار"
دوست فاطمه از من دور شد و هر چند قدمی برمی گشت. نگاهی به من می انداخت و سمت فاطمه که با خواهرش گوشه حال نشسته بودند میرفت. دست به دامن او شدم که عبدالله را برای دفاع از حرمش خوانده بود تا جانی به من ببخشد که این مصیبت را تاب بیاورم.
جز عدهای بقیه مهمان ها بعد از شام رفتند و خانه کمی خلوت شد. از زهرا اما خبری نبود ترسیدم چیزی شنیده باشد و سراغ اینترنت برود توی اتاقش پیدایش کردم. دیر رسیدم، سیم نت را پیدا کرده بود و به هق هق افتاده بود. تا من را دید صفحه را یکی یکی بست جلوتر رفتم و بغلش کردم. چشمم به صفحه مانیتور افتاد سردار عبدالله اسکندری مسئول سابق بنیاد شهید استان فارس در سوریه به شهادت رسید.
اشکای زهرا رد شوره های صورتش را گرفت و دوباره جاری شد. تمام تنش می لرزید. قسمش دادم به خون پدرش که از اینترنت بیاید بیرون. هنوز فاطمه چیزی ندیده بود دیگر حالش داشت به هم میخورد نفسش بند آمده بود. میگفت" چرا دیگه انقدر زجرش دادند؟ چرا شکنجه اش کردند؟
با ورود فاطمه سکوت کرد، اما گریه منو بی تابی زهرا کافی بود تا او هم شروع کند. شانه هایم تحمل این بار سنگین را نداشت. یکبار دیگر از حضرت زینب کمک خواستم تا صبر را به قلبمان برگرداند. با صدای بچه ها خانم ها آمدند توی اتاق، دیگر حواسم نبود دور و برم ک ایستاده یکیشان زیر زبان دخترها تربت امام حسین گذاشت برایشان آب آوردیم. هر طور بود کمی آرامشان کردیم. اتفاقی که از آن هراس داشتند افتاده بود حالا آنها بیشتر نگران من بودند هر چه می گفتم تبلت را به من بدهید تا من هم خبرها را بخوانم یا عکسها را ببینم طفره میرفتند که میگفتند خبر همان بود که تیترش را توی رایانه دیدید
🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری #نویسنده_نجمه_طرماح #قسمت_شصتم #منبع_کتاب_سرّسر آقا اسدالله و نصرال
#زندگینامه_شهید_عبدالله_اسکندری
#نویسنده_نجمه_طرماح
#قسمت_آخر
#منبع_کتاب_سرّسر
بالاخره علیرضا تبلت را توی دستم گذاشت. ایستاده بودم. نشست و دست هایش را دور زانویش حلقه کرد .سرش را کج کرده بود .
با خودم گفتم«یادت باشد اعظم! هر چه دیدی فقط طاقت بیاور به خاطر بچه ها» پیکر بی سرش روی زمین افتاده بود. در جزئیات آن دقیق شدم .دست ها ،پاها ،حتی جوراب ها همان نبود که خودم برایش خریده بودم عکس بعدی سری بود روی نیزه و تکفیریها اطراف شادی میکردند. تصویر را نزدیکتر بردم، صورت حاج عبدالله بود. روی سر بریده اسلحه کشیدهاند. عبدالله من لبهایش خشک شده! بی پلک بر هم زدن عکس های حاج عبدالله را نگاه میکردم .صدای زهرا را میشنیدم که با گریه برای عمویش میگفت:« یک شب که مادربزرگ از ستاد پشتیبانی برگشته بود برایمان تعریف کرد که آمده بودند مصاحبه بگیرند ،خانم مسئول ستاد پشتیبانی گفت بهتر است با تو مصاحبه کنند که مادر سه تا رزمنده هستید که هر سه الان جبهه هستند ،ولی من مصاحبه نکردم. بابا زد روی شانه مادربزرگ و گفت :خوب کاری کردی مادر !مادر سه تا رزمنده بودن که افتخار نیست ،مادر سه شهید بودن افتخاره !
برگه اعلامیه حاج عبدالله را برداشتم و از پاکت درآوردم .عکس گنبد طلایی حرم حضرت زینب کبری زمینه عکس شهید بود .
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است
تن بی سر عجبی نیست رود گردد خاک
سر سرباز ره عشق به پیکر عجب است
شب سال نو با آن تعداد خانواده هایی که پیکر شهید شان باز نگشته بود مهمان بیت رهبری بودیم. ۹ ماه از شهادت آقا عبدالله میگذشت از بازرسی های متعدد گذشتیم و چند دقیقه مانده به اذان مغرب وارد سالن بزرگ بیت رهبری شدیم. یک طرف سالن آقایان صف جماعت بستند طرف دیگر مادران و فرزندان و همسران به صف ایستادند. همه بستگان نزدیک شهدا بودند .ورود حضرت آقا از کنار صف ما بود. آقا را دیدیم که سلام کردند و رفتند تا در جایگاه امام جماعت بایستند .نمازی که امامش رهبرم بود بسیار به دلم نشست و حرفهایی که بعد از آن برای قلب دلتنگ همه ما آرامش خاطر بود و در یادم ماندگار شد. مانده بود حرف های دل من به آقا
بی فاصله با خانمها نشسته بودیم. چهارزانو ،مثل خانه خودمان .هیچ تشریفاتی در کار نبود .دقایق پایانی هر خانوادهای چند دقیقهای با آقا صحبت میکرد و اگر خواسته ای داشت مطرح میکرد. اسم من و دختر ها و علیرضا را در گروه سوم صدا کردند .هیبت حضرت آقا ،ادب حضور را سختتر میکرد .پیش رفتیم سلام علیک گرمی کردند .روی علیرضا را چند بار بوسیدند.زهرا پیش دستی کرد و چفیه حضرت آقا را برای تبرک خواست .صبر کردم تا بچهها حرفهایشان تمام شود نوبت به من رسید. می دانستم چه می خواهم بگویم ولی وقتی آقا را از آن چیزی که همیشه از تلویزیون تماشا می کردم نورانی تر و با ابهت تر دیدم رشته افکارم گسست. همه توانم را جمع کردم و گفتم:
«دو هفته بعد از شهادت حاج آقا اسکندری رایزنیهایی با سفارت ترکیه شد که پیکر شهید را در ازای مبلغی و آزاد کردن اسرای تکفیری پس بگیریم .آقا علیرضا و دختر خانمها قبول نکردند با اینکه دلتنگ پدر شان هستند اما گفتند این کار خلاف راه است که پدر و مادرش قدم گذاشته»
آقا بعد از سکوتی که برای شنیدن حرفهایم کردند، لبخند پدرانه که روی لبهایش نشست.رو کردند به علیرضا «آفرین به این استقامت به این روحیه ای تربیت بزرگ منشانه احسنت به شما اجر شما با حضرت زینب با خود شهدا»
نوروز ۹۳ بی حاج عبدالله شروع شد جای خالیش در جای جای خانه احساس میشد هر سال شیرینی خانگی مامان با دست پخت حاج عبدالله به راه بود که حضورش را کم داشتیم منتظر بودم به خوابم میآید وقتی آمد پرسیدم« به من بگید چی بهتون گذشت ؟چی سرت اومد؟ اگر الان هم نگید مجبورتون می کنم هر بار به خوابم آمد این ازتون همین را می پرسم .»
خندید و گفت:« و بشر صابرین و بشر صابرین»
🌺شادی روح بلند سردار بی سر، شهید عبدالله اسکندری صلوات🌺
🌷 🌷 🌷 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#همرزم_شهید🔻
🔹تو گیرو دار جنگ، من گلوله از گونه ام رد شد و افتادم. بچه های گردانش فکر کرده بودن سید مجتبی(شهید معزغلامی) افتاده و داشتن از خط میرفتن.
🔸سیدمجتبی منو انداخت رو دوشش و از بلندی به سختی آورد پایین. هرچی بهش گفتم منو نیار گوش نکرد. تا یجایی منو آورد پایین که بچه ها به دادم برسن. من دیگه داشتم از شدت درد و خونریزی از هوش میرفتم ولی میدیدم مجتبی با عصبانیت و جدیت داره میدوه سمت نیروهاش، میشنیدم تشر میزنه که برگردین سر موقعیتاتون.
باورم نمیشد یه بچه بیست ساله باشه...
🔹بعد جراحیم به هوش که اومدم فهمیدم در نهایت سختی و ناباوری ایشون جاده خان طومان(به خلسه) رو آزاد کردن و با این رشادتش که هرگز جایی ثبت نشد، مقدمات آزادی حلب فراهم شد.
پ ن: سید مجتبی اسم جهادی شهید بوده است.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#الگو_بردارے_از_شهدا
وقتی درونت پاڪ باشد
خداچهره ات راگیرا میڪند
این گیرایی از زیبایی وجوانی نیست
این گیرایی از نور ایمانی
است ڪه درظاهرم نمایان میشود
#شهید_دهقان
#شبتون_شهدایی🌹
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
سلام علی آل یس
💐مهدی جان
🍀تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ
ببار حضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ
🍀ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را
ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ عین پرواز اسٺ...
🌺🌹🌺
🌺🌺
🇮🇷
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفرج
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر روز
🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد
🌹اَلسلام علَی الْحسَیْن
🌹وعلی علی بْن الْحسین
🌹وعلی اولادالحسین
🌹وعلی اصحاب الحسین
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
✍ﻭﺻﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ:
به تمام دوستان و خویشاوندان خودم توصیه می کنم در این چند روز عمر باقی مانده،فرصت را غنیمت شمرده و از ولایت مداری و حمایت از نایب امام زمان خود و عشق ورزی در راه اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) خسته و دچار روزمرگی نشوند و کارهای خود را مطابق با رضایت خدا و امام زمانمان انجام دهیم.
تا فردای قیامت شرمنده حضرت زهرا(سلام الله علیها) و امام حسین (علیه السلام) که همیشه دم از او می زنیم،نباشیم
#شهیدمدافع_حرم
*#ﺷﻬﻴﺪپژمان_توفیقی*
*#شهدای_فارس*🌹
#یادش_باصلوات
شهادت:16بهمن 1394-سوریه.
☘🌺☘🌹☘🌺
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸🌸🌸
💕 #سبڪــ_زندگے_شهـــــــدا 💕
#شهیــدمدافـع_حمید_سیاهڪالےمرادے
عادت داشت اگر یڪ روز به خانه نمےآمد
حتما فردا با یک دسته گل به دیدن
همسرش مےرفت ... 💐
به همسرش گفته بود تو عشق اولم نیستی
اول خـــ💚ــــدا ...
بعد ســـــــ😍ــیدالشهدا ...
بعد شـــــما ... 😌
همیشه در منزل همسرش را ڪربلاے من صدا میزد
یا هر جمله اے که از ایشان مےپرسیدم
مثلا ڪجا میرے یا ڪجا بریم؟
میگفت ڪـــــربلا...☺️☺️
در ڪل همیشه ورد زبانش ڪربلا بود
او عاشق ڪـــــربلا بود ...❤️
✍ #راوی_خانواده_شهید
🌸🍃 #شادے_اروح_طیبه_شهدا
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّد ٍو عَجِّلْ فَرَجَهُم
#همسردارے_به_سبڪ_شهدا
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپی از لحظه خداحافظی شهید
مدافع حرم تکاور علی جوکار و فرزندانش شادی و شایان😔
🌹 به مناسبت ایام شهادت
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
من همیشه میگویم ازدواجمان💍 از دو #توسل شروع شد. ماجرای این توسل کردن برای خودمان خیلی جالب بود. شهید نوری همیشه میگفت من، شما را از #حضرت_زهرا(س) گرفتم
#شهید_علیرضا_نوری 🌷
🌹🍃🌹🍃صلوات
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حنجرہ ات ...
که به قنوت می ایستد
راهی به کهکشان می زند
دعایمان کن ای شهید
#شهید_اصغر_پاشاپور
#نماز_سفارش_یاران_آسمانی
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#خاطره_شهید
یک شب به اصرار من با ابراهیم به جلسه #عیدالزهرا رفتیم فکر میکردم ابراهیم که عاشق حضرت زهراست 😍خیلی خوشحال میشود.
مداح جلسه مثلاً برای شادی حضرت زهرا(س) حرف های زشتی رو به زبان می آورد و فحاشی میکرد.😐😒
ابراهیم اواسط جلسه به من اشاره کرد و ازجلسه بیرون رفتیم ودر راه بهش گفتم فکر کنم ناراحت شدید درسته؟🤔
ابراهیم درحالی که دستش رو با عصبانیت تکان می داد گفت:توی این مجالس خدا پیدا نمیشه😞همیشه جایی برو که حرف از خدا و اهل بیت باشه و چندبار این جمله رو تکرار کرد.👌
بعدها وقتی نظرعلما رو در مورد این مجالس و ضرورت حفظ وحدت مسلمین مشاهده کردم به دقت نظر ابراهیم بیشتر پی بردم.
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔴 تکذیب شایعه در مورد سخن سید حسن نصرالله
🔺 متاسفانه خبری در فضای مجازی منتشر شد مبنی بر اینکه سید عمار موسوی بر سر مزار شهید حاج قاسم سلیمانی گفته سید حسن نصرالله قسم خورده است تا نابودی آمریکا و اسراییل به زیارت قبر تو نیاید! ضمن اینکه این ترجمه کاملا غلط است، میشد از فحوای کلام فهمید که سخن سید حسن نصرالله نیست.
👈 چون وی هیچگاه شعاری نمیدهد که به آن عمل نکند یا آن را عملی نکرده باشد.
👤 سخنان سید عمار:
«السيد حسن نصرالله مشتاق لك يا حاج قاسم
انت يده وعضده وسنده
اسرائیل الى زوال انشالله
دمك لن یذهب هدرا
نحن بانتظار الرد النهائي وازالة اسرائيل
وازالة امريكا انشالله»
👈 ترجمه: سید حسن نصرالله دلش برایت تنگ شده، تو بازو و حامی و پشتیبان او بودی، انشالله اسراییل در حال نابودی است، خون تو پایمال نخواهد شد، ما منتظر پاسخ نهایی و نابودی اسراییل هستیم، و نابودی آمریکا ان شالله.
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#دلنوشته
همه ی ما ...
روزی !
غروب خواهیم کرد ...
کاش آن غروب را ...
بنویسند : شهادت ...💔❤️
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#گذرے_بر_سیره_شهید
✍چندماه قبل از شهادتش، برا سفر کاری رفته بود ترکیه.نماز هاش رو تو هتل نمی خوند. میگفت معلوم نیست اینجا چه کارهایی کردن. شاید نجس باشه.
✍هتل دار بهش گفته بود اولین ایرانی هستی که میبینم برا نماز صبح هم میری مسجد. همه اون ساعت، مست از دیسکو ها بیرون میومدن!
یه مسجد پیدا کرده بود. نماز هاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد اهل تسنن بود. با چند نفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود.
با یه نفر از کشور هلند دوست شده بود و دعوتش کرده بود به سمت شیعه. بهش گفته بود برو سرچ کن نهج البلاغه رو پیدا کن بخون ببین علی چی گفته. بهش دعای کمیل رو نشون داده بود....
انسان وقتی آماده پرواز باشه فرق نمیکنه چند ماه آخر رو کجای این کره خاکی باشه...ایوب آماده بود...باند پرواز مهم نیست...ترکیه یا سوریه......
#شهید_ایوب_رحیم_پور
#استانبول
چند ماه قبل از شهادت
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍روز خواستگاری شرط کرد که اگر جنگ شود من میروم، منم گفتم اگر نروی مشکل دارم نه با رفتنت. ملاک انتخاب همسر هر دوی ما ایمان بود و تقوا. در قنوت هایم از خدا درخواست میکردم اللهم الرزقنا زوجا صالحا. این دعایی بود که مادرم به من یاد داده بود. همان روز اول از #شهادت برایم گفت و دل مرا لرزاند و در پاسخ اشک ها و دل بی قرارم با شوخی میگفت: بادمجان بم افت نداره. ولی فهمیدم که مرد من مرد جهاد و جنگه.
✍بعد از عقد موقتم نمیدانم از کدام شب ولی هر شب با هم برای زیارت قبور شهدای گمنام می رفتیم و باز هم از جبهه و شهادت گفت. صوت های شهید_آوینی و جفیر 5 را روشن میکرد و هر دو گوش میدادیم و با این کارها دل مرا بی قرارتر می کرد. به اسم #شهید_گمنام علاقه داشت و به خاطر علاقه ی محمد به این اسم، برای من هم زیبا شده بود. تلگرام و واتساپ را بر روی کامپیوتر حوزه نصب کرده بود و اسم خودش رو محمد گمنام گذاشته بود و فقط کارهای فرهنگی میکرد.
✍یادم است وقتی برای زیارت میرفتیم قسمتی مربعی مانند کنار قبرهای شهدای_گمنام بود که ان قسمت را برای من تمیز میکرد و من انجا می نشستم و به کلمه ی قرمز شهید گمنامی که بر روی قبرها حک شده بود زل میزدم، سرم را که بلند میکردم میدیدم که #محمد همین طور به من خیره شده و لبخند میزند. میگفتم چه شده؟چرا به من خیره شدی؟میگفت نمیتوانم به خانمم نگاه کنم؟یادم است یکبار به این اسم زیبای شهید گمنام بر روی قبرها نگاه میکردم و در ذهن خودم شهادت_محمد را تصور میکردم و این که یک روز بخواهم به کنار قبرش بروم ، در این مواقع دستانش را می گرفتم و اشک هایم جاری میشد و دلم بی قرار. هیچ گاه فکر نمیکردم این تصور به همین زودی به واقعیت بپیوندد...
#راوی_همسر_شهید
#طلبه_خادم_الشهید
#شهید_محمد_مسرور
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
دربی
به نام،
#شهید_ابراهیم_هادی 😍✨
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📸 دست نوشتهای کمتر دیده شده از چهار نصیحت شهید سلیمانی💔
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
مقدمہ ے خوب شدن
#سپــردن قلب
بہ دست خوباست
و چہ خـــوبے بہتر از شهیــد...
#شهید_جواد_دوربین
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──