شهید #حاج_حسین_خرازی:
وقتی تو #جبهه هدایای مردمی رو باز می کردیم، در نایلون رو باز کردم دیدم که واقعا یک #قوطی_خالی کمپوته و داخلش یک #نامه است که نوشته بود #برادر_رزمنده سلام!!
من یک دانش آموز #دبستانی هستم. خانم معلم گفته بود که برای #کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت #هدیه بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم #قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم. اما قیمت آن ها خیلی #گران بود حتی کمپوت گلابی که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزانتر بود را هم نمیتوانستم بخرم. آخر #پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست، در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا #تمیز شد.
حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم
هر وقت که #تشنه شدید از این قوطی آب بخورید تا من هم #خوشحال شوم و فکر کنم که توانستم به #جبههها کمک کنم.
بچهها تو #سنگر برای خوردن آب توی این قوطی #نوبت میگرفتند. آب خوردنی که همراهش ریختن چند #قطره_اشک بود.
#خاطرات_جبهه
#دفاع_مقدس
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
#شهیدی_که_کربلا_میدهد...
ایام #عید_نوروز برای دیدار اقوام به #اصفهان رفتیم . روز آخر، سر مزار #شهید_خرازی رفتم. با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل #شهدا راهی #کربلا شویم. توی حال خودم بودم.
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک #شهید توجهم را جلب کرد. شهید علیرضا کریمی!
او #عاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم! و پیکر مطهرش با اولین کاروان کربلا، به #میهن باز میگردد!!
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. انگار گمشدهای را پیدا کردم.همان جا نشستم و دعا کردم.
روز بعد برگشتيم #تهران. آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. تماس گرفتم و درباره ثبت نام کربلا، پرسیدم.
گفت: ما داریم فردا حرکت میکنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن، اگه میتونی همین الان بیا!!
خودم را به آژانس رساندم، مسئول شرکت زیارتی را دیدم. گفتم: من نه گذرنامه و نه پولم جور نیست! مسئول آژانس، شناسنامه رو بجای پاسپورت گرفت و پول را موکول کرد به بعد از مسافرت!
هیچ چیز هماهنگ نبود. اما انگار کار دست کس دیگهای بود.
راهی سفر شدیم. در ورودی #حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا را حس کردم.
هرجا هم میرفتیم ابتدا به نیابت #امام_زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..
پس از بازگشت برای عرض #تشکر رفتم اصفهان سر مزار علیرضا . آنجا با برادر شهید که #شاعر ابیات روی سنگ قبر بود آشنا شدم. داستان خودم را تعریف کردم. از ایشان شنیدم این نوجوان شهید در پایان آخرین #نامه اش نوشته بود: " #به_امید_دیدار_در_کربلا...برادر شما علیرضا کریمی"
.
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود...
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf