eitaa logo
کانال خبری گلستان شهدا
43.2هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
8.3هزار ویدیو
4 فایل
ارتباط با کانال و تبلیغات👇 https://eitaa.com/Admin_GolestanShohada ✅ کانال خبری گلستان شهدا با کد ۱-۱-۶۹۲۶۷-۶۱-۴-۲ در سامانه شامد وزارت ارشاد ثبت گردیده است. این کانال شخصی بوده و هیچ ارتباطی به ارگان خاصی ندارد.
مشاهده در ایتا
دانلود
#رزمندگان گاهی خلوت می کردند دلتنگ که می شدند #نامه می نوشتند. این نامه ها امروز مونس خانواده #شهداست. کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @Golestanshohadaesf
شهید : وقتی تو هدایای مردمی رو باز می کردیم، در نایلون رو باز کردم دیدم که واقعا یک کمپوته و داخلش یک است که نوشته بود سلام!! من یک دانش آموز هستم. خانم معلم گفته بود که برای به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت بفرستیم. با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم. اما قیمت آن ها خیلی بود حتی کمپوت گلابی که قیمتش ۲۵ تومان بود و از همه ارزانتر بود را هم نمیتوانستم بخرم. آخر ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست، در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت آن را شستم تا شد. حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم هر وقت که شدید از این قوطی آب بخورید تا من هم شوم و فکر کنم که توانستم به کمک کنم. بچه‌ها تو برای خوردن آب توی این قوطی می‌گرفتند. آب خوردنی که همراهش  ریختن چند بود. کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf
‌‌... ایام برای دیدار اقوام به رفتیم . روز آخر، سر مزار رفتم. با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل راهی شویم. توی حال خودم بودم. هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک توجهم را جلب کرد. شهید علیرضا کریمی! او زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: می‌روم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمی‌گردم! و پیکر مطهرش با اولین کاروان کربلا، به باز می‌گردد!! این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. انگار گمشده‌ای را پیدا کردم.همان جا نشستم و دعا کردم. روز بعد برگشتيم . آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. تماس گرفتم و درباره ثبت نام کربلا، پرسیدم. گفت: ما داریم فردا حرکت می‌کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن، اگه میتونی همین الان بیا!! خودم را به آژانس رساندم، مسئول شرکت زیارتی را دیدم. گفتم: من نه گذرنامه و نه پولم جور نیست! مسئول آژانس، شناسنامه رو بجای پاسپورت گرفت و پول را موکول کرد به بعد از مسافرت! هیچ چیز هماهنگ نبود. اما انگار کار دست کس دیگه‌ای بود. راهی سفر شدیم. در ورودی ، برای لحظاتی حضور علیرضا را حس کردم. هرجا هم می‌رفتیم ابتدا به نیابت (عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم.. پس از بازگشت برای عرض رفتم اصفهان سر مزار علیرضا . آنجا با برادر شهید که ابیات روی سنگ قبر بود آشنا شدم. داستان خودم را تعریف کردم. از ایشان شنیدم این نوجوان شهید در پایان آخرین اش نوشته بود: " ...برادر شما علیرضا کریمی" . علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود... کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان: @GolestanShohadaEsf