eitaa logo
دفترچه‌ی‌گل‌گلی‌ِصورتی-
45 دنبال‌کننده
280 عکس
52 ویدیو
1 فایل
دفترچه گل‌گلی من جاییه که توش زندگیمو مینویسم، و اینجا؟ نسخه‌ی مجازی دفترچه‌ی گل‌گلی قشنگم^^ . با لبخند وارد شویدD: . چون که با ناشناس حال نمیکنم @Z_jan_nesar ولی اگه نمی‌خواید بشناسم: https://daigo.ir/secret/9339216284
مشاهده در ایتا
دانلود
من عقل ندارم،میدونم،هر روز هم بهت ثابت میشه.
-هنوز خیلی برای خسته شدن زوده... ولی من خستم👩‍🦽
شب بخیر(: *
یکی بیاد بریم صفائیه تبلیغ چهره به چهره
خب، رفتیم ولی هیچکس نبود باهاش حرف بزنیم😂 همه یا جلیلی بودن یا باهامون حرف نمیزدن
گاهی دلم برای گریه تنگ می‌شود گاهی دلم تراشه‌ای از سنگ می‌شود
گاهی تمام این آبی آسمان ما یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود...
گاهی نفس به تیزی شمشیر می‌شود از هرچه زندگیست دلت سیر میشود...
به امید روزی که منم بتونم رای بدم🥲
اگه پزشکیان رای نیاره واسه بچه های کلاسمون صبحونه میبرم
اگه رای نیاورد بستنی ای که قولشو به دوستم داده بودم رو هم میدم
وقتی میرم هیئت یا توی تنهایی خودم مداحی هایی رو گوش میدم که از عشق و علاقه و ارتباط قلبی و عشق بازی با امام میگه وجودم پر از حس رضایت میشه... رضایت از اینکه توی عصری زندگی میکنم که اونقدر ظرفیت آدما زیاد شده که میتونن ندیده عاشق امامشون باشن....یعنی آدما جوری با جون پای عشقی که ندیدن می ایستن که یه سری دیگه هزار سال پیش با دیدن هم اینطوری پابند امامشون نشدن... امام زمانم...آقا جونم...شما ندیده دل ما رو بردی...ما ندیده دل به شما دایم...نه نه...دیدیم شما رو...توی تک تک لحظه های زندگی یاد شما دلبری میکرد... اصلا از دور که به زندگیمون نگاه میکنیم تنها نقطه روشنی که میبینیم حضور شما توی زندگیمونه... آقاجونم...ما‌ دل به شما دادیم...تنها امید زندگیمون شمایید... آقا شما که ما رو هر روز میبینید ما رو دوست دارید؟ هر هفته که نامه اعمالمون رو میبینید دلتون رو میبره؟ خودم میدونم...به روم نیارید.... آقا ما عاشق شماییم...میگن عاشق تمام تلاششو میکنه شبیه معشوق بشه... پس ما رو بخاطر ادعای عاشقی و شبیه شما شدن هم که شده دوست داشته باشید... میدونم از مادر به طفل شیرخواره به ما مهربون ترید...ولی کاش ما هم مثل طفل شیرخواره بی تابتون بودیم... آقاجونم...خودم میدونم...ولی مدعی عاشق با همین آرزوها خوش است.... شب بخیر امید کسایی که هیچ امیدی به خودشون ندارن....
واقعا نمیفهمم خیلی بده که شهر های بزرگ و خصوصا تهران که از لحاظ رفاهی و خدماتی بهترین امکانات کشور در اختیارشونه انقد درصد مشارکت پایینه در حالی که توی روستاها و شهرهای کوچیکتر که بعضی جاها امکانات حداقلی هم نیست مثل جنوب کشور که هنوز آثار جنگو می‌بینیم درصد مشارکت بیشتره معمولا آدمایی که توی رفاه بیشتر هستن توقعاتشون هم بیشتره و یا کلا تعطیلن به نظر من بخاطر همچین چیزایی باید رسیدگی به‌ اینجور جاها خیلی بیشتر قبل بشه و مسئولین متوجه بشن وفاداری به انقلاب و ایران توی کدوم مناطق بیشتره و پاسخ این همراهیشون توی این شرایط سخت رو بهتر از قبل بدن.
دلم واسه پورمحمدی میسوزه طفلی توی این آمارهای غیر رسمی که چند هزاری هست دونه ای رای داره خب چرا نامزد شدی مرد
اختلاف‌نظری اگر داشتیم، برای ایران بود. فکرهای مختلف، نامزدهای مختلف را راه‌حل پیشرفت کشور و انقلاب میدانست. یکی معتقد بود که فلان نامزد برای پیشرفت ما بهتر است و دیگری، نامزد دوم را گزینه مناسب‌تری برای جبهه انقلاب می‌دانست. اسمش «اختلاف‌نظر» بود.«تفرقه و انشقاق» نبود. محترم بود. و از دل اختلاف‌نظرهاست که اصلح کشف می‌شود. حالا توفیق اجباری شده که روی نامزد واحد اجماع کنیم. خودشان اگرچه به اجماع نرسیدند، صندوق‌ها اما به اجماع‌مان رساندند. همین را مگر نمی‌خواستیم؟ الحمدللّه؛ جبهه انقلاب در موضع ضعف نیست حالا. برخی را آقای قالیباف از چنگ جبهه مقابل خارج کرده بود و توانسته‌بود رأی‌شان را جلب خود کند. این توانایی او بود. این‌ قشر احتمالا به اردوی حقیقی خودشان بازخواهند گشت. الباقی اما پای‌کار جبهه انقلابند همیشه. نیازی به دعوت برای پیوستن به نامزد باقی‌مانده ندارند؛ خودشان میزبان‌اند اصلا. متحدیم. هم‌دل. مثل صبح ۱۳ دی‌ماه. مثل نیمه‌شب وعده‌صادق. دست در دست. به وسوسه‌های اقلیت اغواگری که آنقدر در نقش خود فرورفته‌اند که حالا می‌گویند «حاضرم به نامزد نابلد جبهه‌مقابل رأی دهم اما به خودی نه» گوش ندهیم. در ده‌روز گذشته به‌قدر کافی از تحلیل‌های سطحی مضحک‌شان بهره‌مند شده‌ایم و حالا بی‌اعتباری‌شان ثابت شده. زمزمه تفرقه‌افکنان را در نطفه بی‌محلی کنیم. وقت اخوّت است. و ما باز پای کار ایرانیم؛ ما نایبان شهیدان گم‌شده در مه‌های ورزقان. «مهدی مولایی»
من نمیتونم دائما‌ با بعضیا حرف بزنم... اما اینجا چیزایی رو که دوست دارم میگم، علاوه بر اینکه حرفام و تجربیات و افکارم رو باهاتون به اشتراک میذارم و کلی کیف میکنم،‌ اون بعضیا رو هم متوجه چیزای مهم زندگیم میکنم.
کاش ویو همون ویو دیشب بود.😂 البته ما که کمیت برامون مهم نیست، کیفیت مهمه.✅
با اعصاب خوردی پله ها رو بالا میرم. قرآنم رو دست و پا شکسته حفظ کردم، ولی اعصابم دیگه نمیکشید.. نمیدونم چرا اما هر وقت به خانومه فکر میکنم میره تو مخم که شاید تصمیمم اشتباهه، شاید نباید میرفتم، شاید باید میرفتم یه جای دیگه و هزار تا شاید دیگه.. فک کنم نشخوار فکری گرفتم... بعضی اتفاقات رو انقدر توی ذهنم بزرگ میکنم که از کار و زندگی میندازتم؛ تمام انرژی رو یه جا خالی میکنه و دیگه انگیزه‌ای واسم نمیذاره...مثل کویری که همه‌ی آب رو در جا توی خودش میبلعه و بعد چند لحظه دیگه هیچ اثری از اون همه آب روون و زلال نمی‌مونه. در ظاهر آدم خیلی بیخیالی هستم و معمولا بهم میگن بیخیال ترین آدمی هستم که توی زندگیشون دیدن، درست هم میگن اما تا وقتی که یه چیزی مخم رو طیلیط(تیلیت؟تیلیط؟طیلیت؟)نکرده باشه. یاد حرف های اون یکی خانومه توی اردهال که می‌افتم دلم میخواد همین الان برم بالای سرش بگم تو غلط کردی اینطوری درمورد من فکر کردی، بخاطر تو و امثال توعه که اینطوری اسمتون بد در رفته و آبروی بقیه رو میبرید. اما سهمم از حرف زدن باهاش فقط در حد لبخند یا سلام احوالپرسی با حفظ ظاهر هست، بدون ابراز انزجار و ناراحتی از اون کار احمقانش. تمام تلاشم رو‌‌ کردم و میکنم که از آدمایی که رومخم هستن متنفر نشم، شاید به قول اون یکی دیگه خانومه داشتن ناراحتی از آدما توی قلب خوب نیست، قلبمون باید پاک باشه؛ ولی واقعا سخته. حتی دیدن تک تک‌ رفتارای خانومه که مجبورم ببینمش هم رو مخمه. بابا آب میپاشه توی صورتم و‌ منم تلاش میکنم واکنشی نشون ندم چون اگه بخوام به خودم اجازه‌ بدم میتونم خون به پا کنم. البته اینکه حوصله داد زدن نداشتم هم بی تاثیر نبود. میدونم‌ چرت و‌ پرت بود حرفام . بیخیال.
گذاشتن 😂 کنار حرفایی جدی هستن ولی اونقد غم انگیزه که نمیخوای طرف جدی بگیره خیلی تاثیر گذاره✅
نطقم باز شده
اونجایی که وقتی از دور به خودت نگاه میکنی؛ میبینی به آرزوهایی که فک میکردی اگه بهشون برسی زندگیت رویایی میشه، رسیدی اما هیچ فرقی برات نکرده... اونجا خیلی غم انگیزه.
امروز رفتم ستاد خواهران آقای جلیلی یه خونه ای که اصلا شبیه فضای اداری نبود و حتی یه نفر هم پشت میز نبود، همه وسط بودن و هر کس یه کاری میکرد. تازه برق هم نبود و نه لامپ داشتن نه کولر؛ از وسط کوچه گرمتر بود هوا. خانومایی که از سر و شکلشون معلوم بود چند روزه خونه نرفتن و بچه هاشون هم بی قرار شده بودن توی اون گرما‌. دنبال کار بودم و هر کدومشون گوشیشون دست یکی بود و حتی یک سیستم نداشتند تا شماره های ستادهای مختلف محله‌ای رو توش ثبت کنن، بخاطر همین خیلی معطل شدیم. وقت نهار رفته بودیم و تصورم این بود که حداقل یه عدس پلو خشک و خالی به اینهایی که حداااقل از صبح اومدن اینجا بدن اما با بوی لقمه نون پنیر سبزی سوپرایز شدم. یه خانومه از اونطرف داشت میگفت به فلانی بگو پول بده، پول ندارم.از صبح کلی آدم دنبال پوستر و تراکت اومدن برای تبلیغ ولی من نداشتم بهشون بدم. وضعیت مالی هم از این چند جمله مشخص شد. کارمو که کردم و ماموریتم رو که گرفتم اومدم بیرون و همه چیز رو برای بابام تعریف کردم؛ بابام میگفت ستاد سید محرومان بایدم همین باشه دیگه. خیلی برام جالب بود برم ستاد پزشکیان ببینم اونجا چخبره. بابا میگفت باید خود مردم بدن، مثلا زمان احمدی نژاد همسر علامه مصباح طلاهاشون رو برای تبلیغات فروختن. الحمدلله آهی در بساط نداشتم و تنها سرمایه‌م خدمت و کار جهادی بود.
نمیخوام جزء اون آدمایی باشم که بازی نکرده؛ باختن. ولی عمیقا حس میکنم نمیتونم.
هدایت شده از تقدیمی‌های‌ریحا *
برای ِدفترچه‌گل‌گلی‌صورتی‌جانم🫀، [ تنهایی ] تنها شده‌بود دیگه .. کسی نمونده‌بود براش . خودش بود و قلمش ، می‌نوشت اما نمی‌دونست از چی ، از کجا ، از کی ؟ فقط یاد گرفته بود بنویسه ، بنویسه از چیزایی که نمی‌ذاشتن خواب بیاد به چشم‌هاش . براش مهم نبود کسی بخونه یا نه ، کسی خوشش بیاد یا نه . فقط میخواست بنویسه ، بنویسه از تنهایی‌ش .. به قلم ِناتوان ِریحا *
منی که توی زنگ تفریح های کلاس میخوابم چیزی برای از دست دادن ندارم✅
بریم برای دور سوم تبلیغ😂💪
فکر میکردم تنهایی هیئت رفتن‌ خیلی رومخ باشه ولی جذابه✅
کل هیئت یه کولر آبی داره که باد گرم میده خدانکنه مردونه خنک باشه وگرنه‌ دیگه نمیام اینجا