مادر زن: بخون ضرر نمیكنی، تنم لرزید خوندم!
سوال:
چرا خداوند آب دهان را شیرین و اشک چشم را شور و آب گوش را تلخ و آب بینی را خنک قرار داده است؟
جواب:
امام صادق (ع) میفرمایند:
آب دهان شیرین است تا انسان از خوردن و آشامیدن لذت ببرد.
آب چشم شور است، برای محفوظ نگه داشتن پیه چشم. زیرا اگر شور نبود پیه چشم آب می شد و فایده دیگر آن، ضد عفونی کردن چشم است.
اما آب گوش و رطوبتش تلخ است، برای جلوگیری ورود حشرات ریز، که به خاطر تلخی نمیتوانند وارد گوش و از آنجا وارد مغز شوند.
آب بینی هم خنک است به خاطر سالم ماندن مغز سر انسان تا طیلان و جاری نشود. زیرا اگر آب بینی گرم بود، باعث جاری شدن مغز به داخل بینی میگردید.
اللّه اکبر
خدا بزرگتر است از آنچه در تصور ماست.
هنگام به دنیا آمدن در گوشمان اذان میخوانند، ولی نمازی نمی خوانند!
هنگام مرگ برایمان فقط نماز میخوانند...
بدون اذان ...
اذان هنگام تولد، برای نمازی است که هنگام مرگ میخوانند...
چقدر کوتاه است این زندگی...
به فاصله یک اذان تا نماز.
به خیلی چیزا باید فکر کرد و عمیق شد...
قدر با هم بودن را بدانیم...
این متن تنم را لرزوند...
در مورد مرگ
😔آیا میدانید بعد از فوت شخص، رشد موها تا چندین ماه متوقف نمیشود؟
آيا ميدانيد بعد از فوت، تنها قسمت چپ مغز تا هفت دقیقه زنده میماند و تمام گذشته خود را بصورت یک خواب مرور میکند!...
لا حول ولا قوة إلا بالله
آیا میدانید پس از مرگ، تنها عضوی که تا ۳ روز زنده است، گوش هست؟
به همین علت، هنگام مرگ تلقین خوانده میشود.
سبحان الله
آیا می دانید ملک الموت حضرت عزرائیل؛در شبانه روز 360بار به تو نگاه میکند؛
آیا میدانید که حضرت عزرائیل روزی ۵بار وارد خانه شما میشود و به دیوار تکیه میدهد؟
و منتظر امر خداوند است برای قبض روحت؛ پس سعی کن هنگامی که تو را تحت نظر دارد، مرتکب معصیت نشوی؛
در غیر این صورت چگونه با خداوند متعال مواجه خواهی شد!
حالا اگر سه بار استغفار کرده و این پیام را به دیگران بفرستی، عرض چند دقیقه میلیونها شخص استغفار میکنند که مسبب خیرش تو هستی؛ و این عمل باعث خشنودی خداوند میباشد!
اللّهم صلِّ علی محمد و آل محمّد
شش راه آسان برای بدست آوردن ثواب بعد از مرگ:
۱- به شخصی یک قرآن هدیه کن؛ هرگاه تلاوت کرد ثوابش به تو میرسد.
۲- به یک شفاخانه یک ویلچر هدیه کن. هر مریضی استفاده کرد، ثوابش به تو میرسد.
۳- در تعمیر مسجد شرکت کن.
۴- در جای پرازدحام، آب سردکن بگذار. هرکس آب بنوشد، ثوابش به تو میرسد.
۵- یک درخت یا نهال بکار؛
هر انسان یا حیوان استفاده کند، ثوابش به تو میرسد.
۶- از همه آسان تر، این مطلب را به اشتراک بگذار، هرکس عمل کرد، ثوابش به تو میرسد.
🔑 از اشك سه كس بترس:
1-اشك يتيم
2-اشك مظلوم
3-اشك پدر ومادر
ده مورد از بهترین دکترها در جهان:
1-قرآن کریم
2-آب نوشیدن زیاد
3-خواب کافی در شب
4-هوای آزاد و پاک
5-روزی نیم ساعت پیاده روی
6-خوردن غذای سالم و به مقدار
7-نور آفتاب
8-عسل
9-سیاه دانه
10-راضی بودن به قضا و قدر (چه خیرش و چه شرش)
1-نفس بکش با لا اله الا الله
2-نفست را سرزنش کن با استغفر الله
3-هنگام درد کشیدن بگو الحمد لله
4-هنگام تعجب بگو سبحان الله
5-هنگام خوشحالی صلوات بر رسول الله
6-هنگام ناراحتی انا لله و انا الیه راجعون
7-سم چشمانت را بشکن به گفتن ما شاء الله، تبارک الله
8-شروع کن با بسم الله
9-خاتمه بده با الحمد لله
دیدی تا یه جوک با حال میبینی، در جا کپی میکنی و بعدش پخش میکنی !!!
حالا ببینم سوره ای از قرآن که معادل یک سوم قرآن هست، را چکارش می کنی...
﷽
﴿.قُل.هُوَ.اللَّهُ.أَحَدٌ.۞.اللَّهُ.الصَّمَدُ.۞.لَمْ.يَلِدْ.وَلَمْ.يُولَدْ.۞.وَلَمْ.يَكُن.لَّهُ.كُفُوًا.أَحَد.﴾
🌾فکرش را بکن!
روز قیامت با خودت میگی
کاش بیشتر میفرستادم : 🐪🐪🐪🐪🐪🐪🐪
خدایا به برکت اسلام قسمت میدهم هر کس این را کپی کرد غم دلش رو رفع کن و حاجت دلش را برآورده کن. آمین : *اگر این پیاموخوندی باید برای همه گروهابفرستی*🌹
*برخاتم انبیاء محمد(ص)صلوات*🌹🌹🌹🌹🌹
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیات قرآن و وعده ی نابودی قوم سفاک صهیونیست بدست مردمان نیرومند و قوی اراده پیکارجویی(🇵🇸)
پیشنهاد میکنم حتما دانلود و گوش کنید
لطفاً اشتراک گذاری کنید👆
#اللهم_عجّل_لولیک_الفرج
#مرگ_بر_اسرائیل_غاصب_کودک_کش
#مرگ_بر_آمریکای_جنایتکار
#مرگ_برانگلیس
#مرگ_برمنافق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
🛑 حمله مسلمانان جمهوری داغستان در روسیه به فرودگاه پس از شنیدن خبر ورود هواپیمای حامل مسافران مهاجر اسرائیلی به فرودگاه #طوفان_الاقصی #الله_اکبر #مرگ_بر_اسرائیل
🇮🇷 ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚ @Golmaryam1399
┗━━━━━━━━🌺━
رسول اکرم ص :
از رحمت خدا دور باد آن پدر و مادری که با رفتار و گفتار نادرستشان موجبات بدکاری فرزندان خود و نارضایتی خویشتن را از وی فراهم آورند.
#تربیت_کودک #فرزندآوری🇮🇷 ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚ @Golmaryam1399
┗━━━━━━━━🌺━
#تربیت_کودک
❌ کودکی که با خصومت پرورش یابد، جنگیدن را می آموزد.(خشم)
❌ کودکی که با تمسخربزرگ شود، کمرویی وگ وشه گیری را می آموزد.(افسردگی)
❌ کودکی که با ترس زندگی کند نگران بودن را می آموزد(اضطراب)
کودکی که با دلگرمی زندگی کند مطمین بودن را می آموزد(اعتماد)
کودکی که با پذیرش زندگی کند عشق را می آموزد.
کودکی که با تایید زندگی کند می اموزدکه خود را دوست داشته باشد(عزت نفس)
کودکی که با برنامه ریزی زندگی کند حقیقت طلب می شود.
وکودکی که با مهربانی زندگی کند می آموزد که جهان مکان خوبی برای زندگی کردن ، دوست داشتن، و عشق ورزیدن است.
13.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ علت بد شدن بچه های خوب چیه؟
🎥 استاد پناهیان
🔰 جایگاه ادب در تربیت دینی!
#تصویری
#تربیت_کودک
#استادپناهیان
↶【به ما بپیوندید 】↷
🇮🇷 ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚ @Golmaryam1399
┗━━━━━━━━🌺━
9.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠انـــســـــانـــــــــــ ســـــــازے🍃
ضرورت ایجاد آرامش در خانواده برای تربیت فرزندان
🎙استادتراشیون
#تربیت_کودک #تربیت_فرزند
🔺 خودشون هم فهمیدن #فضای_مجازی چه بلایی سر فرزندان آورده...
🔹بر اساس مصوبهٔ جدید مجلس فرانسه، استفاده فرزندانِ زیر ۱۵ سال از شبکههای اجتماعی صرفا با اجازه والدین آنها انجام خواهد شد و والدین امکان خواهند داشت حسابهای کاربری #کودکان را از دسترس خارج کنند.
#تربیت_کودک
🇮🇷 ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚ @Golmaryam1399
┗━━━━━━━━🌺━
💠خاطراتی از شهید والامقام محمدحسین فهمیده💠
☘شيپور جنگ
(خاطره برادر، علی طحال)
پدر شهيد فهميده يك ماشين پيكان داشتند. قبل از آن هم پدرشان راننده اتوبوس بودند و به شهرهاي مختلفي مسافرت ميكردند، شهيد فهميده نيز به رانندگي علاقه عجيبي داشتند. يك روز ساعت 12 ظهر آمد منزل ما زنگ زد و گفت كه ميخواهم ماشين پدرم را بشورم، ميآيي كمك كني؟
با هم رفتيم جلوي درب خانهمان يك جوي آب بود. آب كمي در آن جريان داشت. شهيد فهميده گفت اين آب كم است برويم كنار جوي پشت محله كه آب صاف و زلالي دارد. به اتفاق رفتيم در حين رفتن من گفتم بابات اطلاع دارد كه ما ميخواهيم ماشين را ببريم؟
گفت: بله، اگر اطلاع نداشت كه من سوئيچ ماشين را نداشتم. من هم خيالم راحت شد كه او اجازه دارد شروع به حركت كرد ، آنقدر قدش كوچك بود كه به خوبي نميتوانست جلوي ماشين را ببيند. به همين خاطر به صندلي نشسته بود و فرمان را گرفته بود.
كنار خياباني كه ما در آن ميرفتيم درختهاي بزرگ و كهنسالي بود. نميدانم چطور شد كه سرعت ماشين زياد شد و كنترل آن از دست حسين خارج شد.
ماشين با يك درخت برخورد كرد و پاي من خورد به داشبورد و شكست و سرم هم به شيشه خورد و بيهوش شدم.
بعد از مدتي كه به هوش آمدم ديدم حسين كنارم نشسته و بلافاصله دارد از من معذرتخواهي ميكند. پرسيدم: حسين كجا هستيم؟
گفت: چيزي نيست خوب ميشوي، من حدود يك ماه در بيمارستان بودم. اين يك ماه همزمان بود با هواپيماهاي عراقي به فرودگاهها. يك روز در ساعت غير ملاقات ديدم حسين وارد اتاق من شد.
با توجه به اينكه شديداً جلوگيري ميكردند، نميدانم چطوري وارد بيمارستان شده بود. من مشغول كتاب خواندن بودم. ازش پرسيدم: چطور وارد بيمارستان شدي؟
گفت: آمدم از تو خداحافظي كنم. گفتم: كجا؟ گفت ميخواهم بروم جبهه!!
حسين حدود يك ربع پيش من بود صحبت ميكرديم. مكرر عذرخواهي ميكرد و ميگفت: من مقصرم. به من ميگفت مرا حلال كن و بعد هم...
☘قفس تنگ
اين اواخري كه ميديدمش، درجبههها درگيري بسيار بود. خبر هم از رسانههاي گروهي ميرسيد كه فلان منطقه را گرفتند. فلان منطقه را تك زدند حسين در اين روزها حالت عجيبي داشت. به او ميگفتم برويم فوتبال بازي كنيم.
ميگفت: نه بابا تو هم حوصله داري. من هم ميديدم مثل مرغ پر كند. و مثل كه ميماند كه دوست داشت از قفس بيرون بيايد.
يك روز ساعت 2 بعدازظهر من از مدرسه ميآمدم. ساعت 5 هم مسابقه فوتبال داشتيم، در فكر اين بودم كه چطور بازي كنيم، چطور او رنج كنيم و حرفهايي كه در آن زمان برايمان مهم بود و اينكه حتماً بايد تيم مقابل را مغلوب كنيم.
در همين فكر بودم كه حسين را ديدم. يادم هست ميدان كرج با او برخورد كردم. يك ساك هم روي دوش داشت. گفتم: حسين از حالا آماده مسابقه شدي! من فكر ميكردم لباسهاي مسابقهاش داخل ساك است
درجواب گفت: من نميآيم. اول به شوخي و گفتم: ما را سياه نكن! گفت: نه نميآيم. گفتم: چي شده؟ گفت راستش را بخواهي ميخواهم بروم جبهه.مسيري را پياده رفتيم.
گفت: بيا تا با هم آبميوه بخوريم. هر كاري كردم كه پول آن را حساب كنم اجازه نداد. دقيقاً يادم هست كه اين آخرين آبميوهاي بود كه با هم خورديم.
بعد من گفتم: چطور ميخواهي بروي جبهه، رضايتنامه داري؟
گفت: نه بابام راضيه. بعد گفت پول گرفتم نان بخرم و برگردم. آن را به من داد و گفت: نان بگير و ببر خانه ما و حالا هم نگو كه من رفتم جبهه.
گفتم: چرا؟ گفت احتمال دارد بيايند دنبال و مرا برگردانند.
خداحافظي كرديم و توي ماشين نشست. تا مدتي براي چند ثانيه تا جايي كه چشم كار ميكرد برگشته بود و من را نگاه ميكرد. همينطور مات و مبهوت نگاهش ميكردم.
بعد از چند روز جلو خانهشان رفتم و درب را زدم و به مادرش گفتم
كه حسين رفت جبهه و نايستادم كه ببينم مادرش چه ميگويد و دوان دوان دور شدم.
☘براساس خاطرهای از پدر بزرگوار شهيد فهميده
شيپور جنگ نواخته شده بود در حالي كه دشمن با چنگ و دندان مسلح، ناجوانمردانه پيش ميآمد. عده قليلي از جوانمردان سد راهش شده بودند و ماشين جنگياش را متوقف كرده بودند.
ميان آن سنگرهايي كه شيرمردان مبارز را در خود جاي داده بود يك سنگر حال و هواي ديگري داشت. همه اين سنگر را ميشناختند و از آن خاطرهاي داشتند. آخري اين سنگر حسين بود. مرد كوچكي كه در آن خطه براي هيچ كس غريبه نبود. حسين يكبار زخمي شده بود رفته بودبيمارستان وازهمانجا برگشته بود خط.يكي از روزها از سنگر حسي سر و صدايي بلند شد از بگومگوها چنين برميآمد كه حسين ميخواهد به خط مقدم برود و فرمانده اجازه نميدهد!
حسين فرياد ميزد كه من بايد بروم خط. فرمانده هم ميگفت: حسين آقا براي تو حالا زود است.
حسين هم با عصبانيت ميگفت: من ثابت ميكنم كه زود نيست!
✨ادامه👇
🇮🇷 ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚ @Golmaryam1399
┗━━━━━━━━🌺━
چند روز بعد بچهها متوجه شدند كه حسين پيدايش نيست. از هر كسي سراغ وي را گرفتند خبري از او نداشت همه نگران بودند و آن روز هوا حسابی گرم بود.
نور گرم خورشيد بيابان را مواج كرده بود. انگار همه جا را آب گرفته بود.ناگهان ديدهباني يك سنگر متوجه نقطه سياهي از دور شد. درست ديده بود يك انسان بود كه نزديك ميشد. وقتي خوب نزديك شد ديدند لباسهايش لباس عراقيهاست.
همه آماده شده بودند و كنجكاوانه او را زير نظر گرفته بودند. راه رفتنش آشنا به نظر ميرسيد. آري او آشنا بود. اما... نزديك كه شد همه ديدن حسين آقا است كه لباس عراقي پوشيده، فرمانده با عصبانيت و تعجب گفت: حسين اين لباسها چيه چرا اينها را پوشيدي. اصلاً تو كجا بودي پسر؟!
حسين گفت: شما گفتيد رفتن به خط براي من زود است من هم رفتم با دست خالي يك عراقي را كشتم و لباسش را پوشيدم و آمدم.
☘روزگار وصل
در اطراف آن شهر خونين آن روزها غوغايي بود. غارتگران همه جا را خراب كرده بودند و هر چه كه پستي و نامردي بود به خرج داده بودند.دل حسين هم از اين همه جنايت پر درد بود پيش خود ميگفت: گناه ما چيست كه اينگونه مورد ظلم قرار ميگيريم. مگر حرف ما چيست كه اين چنين آتش بر سرمان ميريزند.
حسين روزها با همين فكرها دست به ماشه ميبرد و با هر تير تمام كينه و نفرت خود را نثار تجاوزگران و چپاولگران ميكرد. حسين حالا ديگر يك مرد جنگي تمام عيار شده بود او حالا دشمن را شناخته بود. او رفته بود تا به تمام جوانان و غيورمردان حال و آيندهاش بگويد كه او از دين و وطن خود هر چند كه كوچك است دفاع خواهد كرد! رفته بود تا به دشمن بگويد كافر ملعون، ما فرزندان امام هستيم. رهبر ما خميني(ره) است.
فرمانده حسين ديگر نگران او نبود چرا كه رشادت حسين حالا برايش از واضحات بود او ديده بود كه اين جثه كوچك چه قلب بزرگي را در خود جاي داده است.
روزي از روزهاي مبارزه دشمن سنگر حسين و يارانش را هدف قرار داد و قصد آن را كرده حسين و يارانش با چنگ ودندان به قلب دشمن تاختند. تانكهاي دشمن هر لحظه نزديكتر ميشدند تعدادي از ياران حسين جلوي چشمان زيبايش پرپر شده بودند دشمن خيره سر همچنان پيش ميآمد.
آتش و دود همه جا را گرفته بود بوي باروت صداي انفجار و از همه بدتر صداي تانكها كه هر لحظه نزديكتر ميشدند. حسين و يارانش متوجه شدند كه به محاصره دشمن درآمدهاند. صداي تانكها حالا ديگر از چند قدمي به گوش ميرسيد هول و هراس همه را برداشته بود.
همه مات و مبهوت دل به خدا سپرده بودند و انتظار ميكشيدند كه ببينند چه ميشود!
در اين ميان حسين هم به فكر چاره بود فرماندهشان متوجه شد كه حسين به همه سنگرها سر ميكشد.
پيش خود گفت اين پسرك چه ميكند؟
حسين با سرعت تك تك سنگرها را سركشي كرده بود و وقتي از آخرين سنگر بيرون آمد فرمانده متوجه شد كه تعدادي نارنجك برداشته و به كمر خود بسته است و در دست خود نيز نارنجكي دارد.تانكهاي دشمن به خوبي ديده ميشدند و اگر همين طور پيش ميآمدند ديگر اميدي به اين محاصرهشدگان نبود.
حسين هم اين موضوع را خوب فهميده بود. آخر او حالا يك جنگجوي كامل شده بود.در اين گير و دار حسين جنگجوي ما، راه مقابله را تشخيص داده بود. حسين آماده ميشد تا يكي از بزرگترين حوادث تاريخ بشر را بيافريند.
حسين آماده ميشد تا به دشمن بفهماند كه اين ملت، درس خود را از عاشورا گرفته است حسين بايد ميگفت كه شيعه علياصغر دارد حسين به
دشمن گفت كه شيعه علياكبر ميشناسد.
آري محمدحسين همه اينها را گفت و با تمام وجود گفت همه ياران و همسنگرانش انتظار گذشتن آخرين لحظات خود را ميكشيدند.اما حسين در اين فكر نبود او انتظار رسيدن آخرين لحظات عمر دشمن را ميكشيد! تانكها نزديكتر و نزديكتر ميشدند.
يكباره ياران حسين ديدند كه شيربچهاي به قلب دشمن زد و صف آهنين دشمن را هدف قرار داد،در آن لحظه حسين فقط نابودي دشمن را ميخواست و نه چيز ديگر را.همه فرياد كشيدند حسين حسين. و لحظاتي بعد دشمن نابكار مواجه با آتشي سهمگين شد و در آتش رشادت و ايثار محمدحسين سوخت.
و بدين ترتيب سردار محمدحسين فهميده سوختن را به ما آموخت. حسين فهميده قافلهسالار بسيجيان 8 سال دفاع فهميدهوار شد. حسين فهميده روي مين رفتن را آموخت، عشق به مبارزه را و ظلمستيزي را و در يك كلام حسين فهميده بسيجي بودن را آموخت.
به اميد آنكه نسلهاي آينده داستان اين بشر مظلوم را به خوبي آموخته و او را سرمشق خود قرار دهند.
🇮🇷 ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚ @Golmaryam1399
┗━━━━━━━━🌺━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهادت از نگاه شهید محمدحسین فهمیده
🔻روایت مادر و پدر شهید...
شادی روح پدر و مادر شهیدان فهمیده#صلوات🌸☀️🌿
🇮🇷 ╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲━━━━━━━━
╰┈•៚ @Golmaryam1399
┗━━━━━━━━🌺━