گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
#اطلاعیه ❕
🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم.
لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان سه شهید بزرگوار:
#شهید_محمدرضا_نقی_نسب
و
#شهید_علیرضا_غضنفر_نژاد
و
#شهید_محمود_کریم_آبادی
خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهدا با مراجعه به ادمین کانال به آیدی
@golzarshohada_admin
ما را یاری نمایند.
با سپاس از همکاری و همراهی شما...
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه ✨ إن أوْلیاءَ اللّهِ لاخوف عَلَیهِم ولا هم یَحزنُون.🌸🍃 آگاه باش که دوستان خدا نه تر
#مناجات_نامه 🌛
برخے ڪھ خیلے گناه دارند مےگویند:
یعنے خــدا
من را مـےبخشد!؟😔
. . .
آنھا نمےدانند وقتے بھ این حال مےرسند،
یعنے اینڪھ بخشیده مےشوند.
▫️حاج محمد اسماعیل دولابـے(ره)
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔸وقتی #پدر شهید رضا کارگربرزی خاطره ای
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
📌روایت خبرنگار سوری از احساس مردم #سوریه نسبت به #حاج_قاسم سلیمانی
✍باسل کعده؛ خبرنگار سوری شبکه تلویزیونی «العالم»:
نسبت به #حاج_قاسم_سلیمانی احساس دین میکردم و بهعنوان یک شهروند سوریه، #سردار سلیمانی را «هموطن» خود میدانم.
لازم است بگویم با اینکه مثلاً من و حاج قاسم سلیمانی متعلق به یک کشور نیستیم اما من به عنوان یک "سوری"، حاج قاسم را هموطن خود میدانم و مطمئنم یک عراقی آزاده هم حاج قاسم را هموطن خود احساس میکند و باقی مردم آزاده کشورهای مختلف هم همینطور.
از لحظات اول شنیدن خبر #شهادت سردار قلبها، دفتر تهران شبکه العالم با تمام نیرو و توان سعی کرد با پوشش لحظه به لحظه بازتابهای این خبر در تهران و باقی شهرستانهای ایران🇮🇷 به بهترین نحو،
حال و هوای ایران را به مخاطبان عرب زبان منتقل کند.
در واقع نسبت به حاج قاسم #شهید ،
احساس دین میکردم و تلاش میکردم بتوانم تمام توانم را برای پوشش هرچه بهتر این خبر ناگوار و بازتابهای آن به مخاطب به کار گیرم.
مراسم تشییع سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در #تهران و #قم یکی از آن روزهای فراموش نشدنی من در عرصه خبرنگاری بود.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
مداحی آنلاین - خورشید عالمین - مازیار طاولی.mp3
2.75M
🎀 #میلاد_امام_موسی_کاظم (ع)
شاه کاظمین 👑
داره همه ی حاجتای ما به تو ایمان
هم مشهد و هم قم خونته،قبله ایران
دستامو بگیر ای پدر شاه خراسان 🤲
یا موسی بن جعفر(ع)
🎤 مازیار طاولی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان زحمات و خدمات ارزشمند #سردار_سلیمانی به #اسلام و مسلمین، بیشک ذخیره ارزشمندی
💠 🌸 💠
#گلزار_شهدای_کرمان
"حسین" فقط حسین نبود.
حسین، «حسین ساز» بود..!
(روایت حاج قاسم از خصوصیات حسین آقا یوسف الهی)
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
🔷رهبر معظم انقلاب اسلامی:
هر ملتی که هنر #شهادت را یادگرفت،
برای همیشه سربلند است!
《یک دسته گل صلوات محمدی نثار روح بلندمرتبهِ #شهید_مهدی_افتادگان_گینکانی
به مناسبت سالگرد شهادتشان🌼》
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🧡💎 💎🧡 💎 همراه اول و آخر ؛ فقط رهبر💎🧡 خواندیم وصیت #شهیدان این بود در توصیه پیــــــر جمار
مولاے من!
ڪاش دست بیعتمان با تو،
از جنس حجـة الوداعیـان نباشد؛
ڪه #غدیر را در همان برڪه گذاشتند..!
ڪاش بیعتمان عمّارگونه بماند..
ڪاش داعیه علوے بودنمان،
رنگ ڪوفے نگیرد.🖖💚
#لبيك_يا_خامنه_اي
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#شهید_علی_شفیعی 🦋 اوایل ازدواجمان بود! یڪ شب، از صداے دلنشین #قرآن بیدار شدم. نور ڪم سویے به چشمم
زمانیکه پشت #جبهه بودم،
به #لشکر رفتم تا برای شستن لباسها، پودر رختشویی بگیرم .
اتفاقا علی را آنجا دیدم.
سرگرم صحبت بودیم که یکی از سربازها،
علی را با لفظ "فرمانده" مورد خطاب قرارداد.
علی رو به آن سرباز گفت:
"من بسیجیِ ساده هستم.
مرا اینطور صدا نکنید."
#شهید_علی_شفیعی 🌿
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#خاکریز_دلنوشته_ها 🌷 ✨سـر سـفره آقـا اباعبدالله الحسین ما را هـم یـاد ڪن .... هرڪس شهید نشـود لاجـ
#خاکریز_دلنوشته_ها ✍
سلام سردار دلها ✋
هرچه فکر می کنم چه بنویسم،
به خدا هیچ چیز در وصف خوبی شما به ذهنم نمی رسد!😔
خواهش میکنم دعا کنید برای همه جوانانمان🙏
که راه شما را ادامه دهند و خون ناحق ریخته شما را پایمال نکنند. 🌹
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان دقایقی پیش.... پیوند آسمانی ده زوج در جوار قبور شهدا #عید_غدیر 🌺 🔻کانال رسمی
#گلزار_شهدای_کرمان
در میلاد باسعادت امام موسی کاظم(ع) ،
این زوج به گلزار آمدند تا زندگیشان را در اولین لحظات،
متبرک به دعای خیر شهدا کنند.✨
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ 📖 زندگینامه و خاطراتِ س
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_روز_تیغ 📖
زندگینامه و خاطراتِ سردارشهید والامقام "علی آقا ماهانی"
🔹صفحه : ٨_٧
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ 📖 زندگینامه و خاطراتِ سر
#قسمت_سوم 🦋
🔸فصل اول
.... قوس بود.
زمینی که چهار دیوار گِلی دورش را گرفته بود، از رگبار پراکندهٔ باران خیس شده بود و کاهگلش می ریخت.
چند بار به آسمان نگاه کردم؛ بیهوده!
باز هم می بارید. 🌧
مثل اینکه دلش از من پر دردتر بود.
عشایر دلش نترس است،امّا این تنِ من نبود که از درد مچاله می شد؛ صغری بود، مادر بچّه هایم.
گفتم الهی خودت به دادم برس. 😢
هراسان به کوچه دویدم. کوچه نه، بیابانی روبرویم بود؛ تاریک و ظلمانی،
وخلوت...چون بی پناهیم. 😥
بی یار و یاور بودم.
«آی #خدا دلِ آسمانت چقدر پُره؟»
خواهر بزرگه صغری التماس می کرد که زودتر بروم، امّا به کجا؟
صدایش هنوز توی گوشم پیچیده.....
«ای خدا بساز برامان....»
باران حالا شلّاق کشیده بود و رحم نمی کرد. ⛈ یاد روزهای زندگی با ایل افتاده بودم، که در پهنهٔ بیابان می رفتم و یابو راهی می زدم🐎
و گِل تا ساق پایم بالا می آمد.
برو حیوون، سیاهی چادر که از فرسخ معلوم نمیشه، بعد دوباره می رفتیم تا به سیاه چادرها می رسیدیم و «ننه بچّه گیر» را که اول مُشتُلُقِ بچهٔ ندیده را می خواست، بر می داشتیم و دوباره به عقب هِی میکردیم.
ننه بچّه گیر لرز می کرد تا دلمان برایش بسوزد و نَمَد به سر و تنش بکشیم، که می کشیدیم تا سرما تنش را سیاه نکند.....
امّا آن شب سیاه، چادر ها نبود. بیابان تنهایی و ناامیدی بود و خاک ننه بچّه گیر را هم باد برده بود. چه شب تلخی بود. 😩
و صبح چه بی هنگام رسید.
آرزو کردم کاش نمی رسید. ها.... دلم خوش بود از طفلم و قلبم خون بود از ناعلاجی زندگی. 😰
دست تنگ بودم. علی آقا همان شب که من پرسه می زدم تا «ننه بچّه گیرِ» دیگری پیدا کنم، به دنیا آمد. (مهر ماه 1336).
ماهِ قوس!
رفتم سراغ دفتر دار زرتشتیِ کارخانه، التماس کردم تا صنار سی شاهی، حقوقم را بدهد. 💰
گفت: «نمی شود، فعلاً نداریم.» طنابِ دلم، از دل و امید برید و به چاه ناچاری افتاد.
آی.... آی مردِ نا علاجِ دست تنگ، چرا داری می اُفتی ..... خدایـــا مشد حسن را چاره بده، 🤲 صغری چه می شود؟!
تنمان که قوّت نداره، شکم خالی و درد و زخم؟
نگاهش می کردم و با خودم می گفتم: «صغری حالت را می دانم، امّا چه کنم که دست تنگم... 😔 کاش میان ایل می ماندیم، کاش صحرا و بیابان را خشکی نمی گرفت، تا روغنِ زرد را میانِ کاسه ای برایت تریت می کردم... می خوردی،... بخور.... نوش جانت....»
به دفتر دار گفته بودم خودت قرض بده، کار می کنم و دار قالی را بلند می گیرم.
گفت: «نه»، آمدم خانه.....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman