eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.4هزار دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
9.7هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
مادری که تا زمان #شهادت فرزندش، در جبهه حضور داشت‼️ ⚪️خانم «سکینه پاکزاد» مادر #شهید_علی_شفیعی میگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃ویژه سالروز شهادت🍃 ✍بخشی از وصیت نامه؛ : 💤خدایا؛ در این ساعت آخر که تا شهادتم چیزی نمانده اینطور عرض می کنم، شهادت می دهم که یکی ست، محمد رسول و بنده خداست و علی (ع) ولی و رهبر تمام شیعیان.  💤خدایا؛ شاهد باش به ظاهر در تنهایی زیستم و تو را بهترین دوستها و عشقها و اعمالها یافتم پس مرا به سوی خودت فرا خوان و بدان که از تمامی مظاهر جاری بردیم تا به تو بپیوندم... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
در توسلات خودتان، به درگاه پروردگار عالم را؛ هرچه می‌توانید بیشتر کنید.🌱 به یاد باشید و کار را برای خدا انجام بدهید.🤲 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
🦋 ادامه... "بازجویی" سال‌های اول ، کارخانه‌های آبجوسازی، که فعالیتشان متوقف شده بود، برای فرار از ورشکستگی، نوعی آبجوی بدون الکل ساختند که نوشیدنش شرعاً بی اشکال بود. نام این محصول «ماءالشعیر» بود. اما عامه مردم به آن «آبجوی اسلامی» می گفتند. آوازه این محصول به گوش سرهنگ عراقی، که داشت مرا بازجویی می‌کرد، هم گویا رسیده بود. ناگزیر در چند کلمه معنای آبجوی اسلامی را برای سرهنگ توضیح دادم و بازجویی تمام شد. از راهی که آمده بودیم برگشتیم. نوبت حسن شد. او هم رفت، بازجویی شد و برگشت. چشم هایمان را بستند و به‌سمتی بردند. راه‌رفتن با چشم بسته روی زمین خاکی ناهموار، سخت بود. 😔 ولی با کمک راهنمای عراقی، به زحمت پیش می‌رفتیم. از شیب ملایمی پایین رفتیم و به دستور در جایی نشستیم. سرباز عراقی چیزی گفت و خاموش شد. هیچ صدایی به گوش نمی رسید جز صحبت‌های سربازان عراقی که باد از دور دست می‌آورد. 🗣 تصویری از محیط اطرافمان نداشتم. فقط باد می آمد و از بالای دیواره ای که به آن تکیه کرده بودیم، خاک می ریخت روی سرمان. دانه های درشت شن می‌رفت توی موهایم و بوی تند خاک را در حلقم احساس می‌کردم. چه طوفانی درست شده بود، آن سوی چشم‌بند های سیاهی که روی چشمانمان بسته بودند! 🌪 بیش از یک ساعت آنجا ماندیم. پاهایم خسته شده بود. تکانی خوردم. آرنجم به کسی خورد. گفتم: «حسن تویی؟» - ها احمد. منم. - سرباز عراقی هنوز اینجایه؟ - نه، به نظرم رفته. توی بازجویی زدنت؟ - نه، تو چی؟ کتک خوردی؟ - نه، خیلی جدی نبود انگار. تا اینجا که بخیر گذشته. بعدش هم خدا کریمه. - حسن! - ها؟ چیه؟ - میگم تو فکر می کنی تا کی اسیر باشیم؟ - دست خدایه. - ولی به نظر من حالا حالاها اسیریم. شاید هم یه سال در اسیری بمونیم؟ - هرچی بخواد. با صدای پای کسی، که به طرفمان می‌آمد، گفت‌وگویمان نیمه تمام ماند. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نازد به خودش که «حیدر» دارد... دریای فضائلی مطهّر دارد؛ همتای نخواهد آمد واللّه، صدبار اگر ترک بردارد! 🍃🌺جشن مولودِ کعبه، جشن پدران آسمانی🌺🍃 🔸زمان: پنجشنبه ۷ اسفندماه ساعت: ۱۵/۳۰ 🔸مکان: گلزار شهدای کرمان 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان ✨هم اکنون... ♦️پذیرایی موکب «مسِ سرچشمه» در فضای با صفای گلزار مطهر شهدا، در شبِ
💢 امشب... 📸 تهیه کیک، توسط خادمین آقا، به مناسبت 🍃بدونِ این چهره مردانه، تابلوی آفرینش، نقص داشت. را برای خلقتِ این اسطورهٔ مردانگی سپاس...🤲 🍃مولا علی جان، تو چه شگفت انگیزی که شاگردِ مکتبت، اینچنین مَردی است. 💐میلاد مظهر علم و عزت و عدالت و سخاوت و شجاعت، اسد الله الغالب، علی بن ابیطالب(ع)، و روز مردانِ مرد، مبارک باد💐 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#شهید_شاخص ✨یک روز جمعه ناهار کباب داشتیم. محمّد وقتی سر سفره کباب ها را دید، بلند شد و گفت: «من
🥀سالروز شهادت🥀 📜 فرازی از وصیتنامه؛ 🌿بنده، بنده ای از بندگان بودم که میدهم به خدا، شهادت می دهم به رسالت پیامبر اکرم، شهادت می دهم به رسالت همه ائمه معصوم (ع)، شهادت میدهم به همه اصول و مذهب، شهادت میدهم به این و به این امامِ عزیز! 🌿امیدوارم مورد قبول ایزدِ منّان واقع گردد. پس شما قبول نمائید این شهادت را از من و دعا کنید که (خدا) هم قبول کند. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#آرزوے_شهادت✨ ✿هميشه از خدا ميخواست شهيد شود ..؛ آرزو داشت اولين تير، به پيشانی اش اصابت کند. ميگفت
📜 شهدای ترور 🕊 🔰 هنگام ازدواج، آقای ایرانمنش با لباس روحانیت بودند. یکی از نزدیکان به او گفته بود؛ که با این لباس وارد مجلس عروسی نشود و آن را در بیاورد و لباس دیگری بپوشد. اما ایشان قبول نکردند و با همان لباس مقدس روحانیت در مراسم عقد و عروسی حاضر شدند و با توکل به زندگی مشترکمان را شروع کردیم.🌺 "راوی بزرگوار: همسر " 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
🦋 ادامه... «حرکت به سوی بصره» چشم‌هایم می سوخت. دست و پایم از خستگی مفرط بی حس شده بود. ولی سرباز عراقی همچنان در تلاش بود تا به من ثابت کند اسارت از کشته شدن بهتر است. در آن اوضاع حوصله نداشتم به او بگویم آنچه تو به آن کشته شدن می گویی و این‌قدر از آن برای خودت و حتی برای من می ترسی، در جبهه مقابل «» نام دارد و و هیچ کس هم از آن نمی‌ترسد و برای رسیدن به آن مقام به درگاه التماس هم می کنند. اما خستگی و خواب آلودگی مجال نمی داد لااقل به سبب مهربانی ها و دلسوزی های آن سرباز کُرد عراقی، با لحنی احترام آمیز پاسخش را بدهم؛ چه رسد به اینکه فرق کشته شدن و شهید شدن را برای او تشریح کنم. 😞 سرباز مهربان، که متوجه خستگی و بی حوصلگی ام شده بود، یک جمله گفت و مرا به حال خودم گذاشت. _ الان میرسیم بصره. اونجا به شما آب و غذا میدن ... دیگر چیزی نفهمیدم. چند دقیقه بعد، وقتی ماشین افتاد توی چاله ای و سرم محکم به میله ای آهنی خورد، از خواب پریدم. 😟 سرباز که گویا منتظر چنین لحظه ای بود، حرفش را پی گرفت. _ خالو احمد، نگاه کن. اینا نخلای بصره‌ان. ببین چقدر نخل! 🌴 از کنار نخلستانی عبور می کردیم که نخل هایش به بزرگی نخل‌های روستای تابستانی ما، موردان، بود‌؛ که فصل گرما برای برداشت محصول خرما و مرکبات به آنجا می رفتیم. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
دو شهید آسمانے در یک قاب🌷 #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #شهید_محمد_ابراهیم_همت ‼️کار برای #خدا ..... 🔸شهید حاج ابراهیم همت : «می خواهید خدا عاشق شما شود ، قلم می زنید برای خدا باشد، گام بر می دارید برای خدا باشد، سخن می گویید برای خدا باشد، همه چی و همه چی برای خدا باشد» 🌱 🌷سالروز عروج آسمانے #شهید_محمد_ابراهیم_همت 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گفت: عاشقی را چگونه یاد گرفته‌ای ؟!.. گفتم: از آن شهید گمنامی که ؛ معشوق را حتی به قیمتِ از دست دادنِ هُویتش خریدار بود |🍃... گمنـــام بودن🌷تنها برای شهـدا نیست... می توانی زنده باشی و حضرت زهرا(س)... اما شـــرط داره!! باید فقط برای کارکنی... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
🦋 «به سوی‌بغداد» 🗯 ظهر، سربازی داخل شد، با یک گونی نان و سطلی آب. این بار سیبی در کار نبود. سیب ها فقط برای فیلم برداری بود. 🍎📽 ناهار خوردیم و خواندیم و دوباره همهمه ی حرکت افتاد توی عراقی ها. اتوبوس ها را از پشت پنجره دیدم که به انتظار ایستاده بودند. راننده هایشان لباس نظامی به تن داشتند. از کنار حسن دور نمی شدم، مبادا از او جدا بیفتم. وقتی اسم او را قبل از من خواندند دلم هُری ریخت پایین. او رفت و من تنهاشدم. 😔 اما چند دقیقه بعد اسم مرا هم خواندند تا با مشخصات جدید و البته عربی خودم آشنا بشوم:«احمد، محمد، یوسف، یوسف زاده». به سرعت به سمت اتوبوسی که سرباز عراقی نشانم داد دویدم. از پله بالا رفتم. داخل اتوبوس صدایی شنیدم که گفت:«احمد !» حسن بود. صندلی کناری اش خالی بود. رفتم و نشستم و را شکر کردم. دم غروب بود که از بصره بیرون زدیم؛ با دست های بسته. حضور حسن در کنارم مایه ی آرامش بود. شده بود تکیه گاهم در آن غروب غریب؛ مثل برادری بزرگتر که همه جا مراقبت از من را وظیفه ی خودش می دانست. ☺️ حسن داشت ساکت و غمناک از پنجره ی اتوبوس آخرین شعاع های آفتاب سرخ را روی دشت تماشامی کرد. 🗯 در آن لحظه داشتم به آن چه آن روز و روزهای بعد بر خانه و خانوادمان می گذشت و خواهد گذشت فکر می کردم؛ به مادرم و ناله های او برای " آخرو"ش که من بودم، به یگانه خواهرم، فاطمه، که به تنهایی غمخوار همه ی خانواده بود، و هفت برادر مهربان، که همگی بزرگ تر از من بودند، و به اینکه چه وقت و چگونه از اسارت من خبر می شوند. با خود گفتم:«لابد آن ها حالا متوجه شده اند که در جبهه جنوب عملیات بزرگی صورت گرفته و من هم در آن شرکت داشته ام. چند روز دیگر بگذرد و من به خانه برنگردم حتما موسی و یوسف راه می افتند توی جبهه ها و بیمارستان ها و ستادهای معراج تا نشانی از من بگیرند. کاش میتوانستم همین الان آن ها را از سرنوشت سنگینی که بر شانزده سالگی ام افتاده با خبر کنم». 😞 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman