🔰خدایا! مرا از اسراف کاری باز دار...
📚 دعای بیستم صحیفه سجادیه
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبتهای همسر مستشار شهید پورهاشمی: نمیدانیم دشمنان را لعنت کنیم یا بگوییم ممنونیم چرا که به آرزویش رسید...
انشاءالله که فرزندانش هم با شهادت از این دنیا بروند...
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
📸 تک نگاره های امروز #گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید.
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل چهارم
🔸صفحه:۱۲۲و۱۲۳
راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی
ساعت حدود ۱:۳٠ شب بود وسیدفؤاد دراتاقش خوابیده بود که برادری آمد پشت در اتاقش وشروع کرد به درزدن.
«چی شده؟»
«سردارحجازی*با شما کار داره. فوریه!»
سریع به سمت تلفن رفت وبا سردار تماس گرفت.
«سید، حاجی کی رفت؟»
«دوسه ساعت پیش. چطور؟»
«سریع یه پیگیری بکن. مثل اینکه توی فرودگاه بغداد اتفاقی افتاده!»
سیدنگران شد. شروع کرد به تماس گرفتن. اول با ابوفاضل تماس گرفت. اما او هم از ماجرا بی خبر بود. از ابوفاضل خواست که از سوار شدن به هواپیما تا پیاده شدن حاجی را با جزئیات برایش بگوید. بعد با چندنفر دیگر تماس گرفت. خبرها حکایت از آن داشت که اتفاقی افتاده؛ اما جزئیات هنوز مشخص نبود.
زینب منزل خواهرش بود. ساعت حدود۱:۳٠ شب یک دفعه بی قرار شد. بلند شد وگفت:
«من دیگه برم خونه!»
فاطمه گفت:
«هنوز رضا نرسیده که. صبر کن بیاد، بعد برو.»
«تا من برسم خونه، رضا هم اومده.»
بی قراری عجیبی داشت. انگار به یک باره تمام اضطراب های عالم به قلبش سرازیر شده بود. سریع با فاطمه خداحافظی کرد وسوار ماشین شد. هنوز راه نیفتاده بود که رضا هم رسید. زینب ورضا هرکدام با ماشین خودشان راه افتادند به سمت خانه. زینب هنوز به سر خیابان نرسیده بود که تلفنش زنگ خورد. شماره آشنا نبود وبرای همین جواب نداد.
به تازگی در کانالی مجازی عضو شده بود که اخبار لحظه به لحظه ی عراق را گزارش می داد. کانال متعلق به فردی بود که به طور میدانی گزارش تهیه می کرد. زینب چون هم به اخبار منطقه علاقه داشت وهم پدرش دائم در رفت وآمد بین ایران وعراق بود، اخبار را از آن کانال دنبال می کرد. به ذهنش رسید که برود وآن کانال را چک کند. وارد کانال شد ودید فیلمی گذاشته وزیر آن نوشته که در فرودگاه بغداد دوتا ماشین آتش گرفته اند؛ اما جزئیات هنوز مشخص نیست. دلش بیشتر آشوب شد. قبل از اینکه فیلم را باز کند، با خودش گفت:
«چرا وقتی بابا زنگ زد، هیچ علامتی به من نداد که کی برمی گرده؟! بابا که نمی خواست بره عراق، امشب می خواد برگرده!»
فیلم را باز کرد. دید دوتا ماشین در حال سوختن هستند. در فیلم چیز عجیب وآشنایی ندید؛ اما حالش حسابی به هم ریخت. در افکار پریشان خودش بود که دوباره همان شماره تماس گرفت. این بار تصمیم گرفت جواب بدهد. از عراق بود:
«کجایی؟ چقد دور وبرت شلوغه! چرا این وقت شب توی خیابونی؟!»
«خونه ی خواهرم بودم. دارم برمی گردم خونه.»
ادامه دارد...
__________________________
*سیدمحمد حسین زاده حجازی(۱۳۳۵تا۱۴٠٠)جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران واز اعضای هیئت علمی دانشگاه امام حسین(ع) بود که در۲۹فروردین۱۴۰۰در۶۵سالگی براثر عوارض شیمیایی به جامانده از زمان جنگ به شهادت رسید.
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
May 11
این گنج نهان در دل خانه همسر بود
هم بال و پرم بود و همی تاج سرم بود
هر جا که ز من نام و نشانی طلبیدند
هم نام بلندش سند معتبرم بود
✍دلنوشته همسر گرامی شهید
#شهید_علیرضا_صادقی
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman