eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.3هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "مادرشهید" 🔹صفحه۱۹۱_۱۹۰ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((شیمیایی اول_بیمارستان لبّافی نژاد)) چند ماهی گذشت. و محمّدشریف از برگشتند، تقریبا از سال ۶۲ داشت به پایان می‌رسید که همسرم مرا صدا زد: «خانم!...اینجا بشین کارت دارم.» دل تو دل من نماند، چون از قیافش معلوم بود مرا برای شنیدن یک خبر تلخ آماده می‌کند. کنارش نشستم :«بفرما حاج آقا! من سراپا گوشم.» گفت:« متاسفانه مجروح شده و الان هم توی بیمارستان لبّافی نژاد تهران بستری است.» گفتم:« چرا تهران؟! مگرکرمان چطور بود که او را به تهران فرستادند؟» گفت:« نمی‌دانم خانم ! می‌گویند شیمیایی شده و فقط بیمارستان های تهران امکانات لازم برای بستری شدن چنین مجروحینی را دارند.» حال غلامحسین خوب نبود و معلوم بود که خیلی دمغ است😔. از کنارش بلند شدم و به حیاط خانه رفتم. برای اولین بار بود که این کلمه را میشنیدم « مجروح شیمیایی.» برای دیدن محمّدحسین بی‌قراری می‌کرد، پنهان از چشم همسرم عقده های دلم را خالی کردم و بعد اومدم کنارش: « می‌خواهم به ملاقاتش بروم.» گفت :«حالا شما مقدمات سفر را آماده کن ! ان شاءالله به زودی حرکت می کنیم.» چیزی نگذشت که راهی تهران شدیم. فقط بود که از حال دلم خبر داشت. وقتی رسیدیم، وارد بیمارستان که شدم، حال خودم را نمی فهمیدم.😥 چهره مظلوم محمّدحسین لحظه‌ای از جلوی چشمم دور نمی شد. قلبم تند تند میزد و دنبال اتاقی میگشتم که محمّدحسین در آن بستری بود. از جلوی اتاقی رد شدم. یک مرتبه صدای محمّد حسین را شنیدم که گفت :« مادر جان!...من اینجا هستم ،بیا اینجا!» من تند برگشتم و داخل اتاق را نگاه کردم، دیدم محمّدحسین روی تخت خوابیده است . هراسان به طرفش رفتم ،با دیدن وضعیّت او تمام بیمارستان روی سرم چرخید و برای اینکه تعادلم بر هم نخورد، روی صندلی کنارش نشستم. دستانش را بوسه می زدم. بغض گلویم را گرفته بود و تا لحظاتی هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد.😔 چشمانش بسته بود و اشک چشمم را نمی دید. برای اینکه ناراحت نشود، بغضم را پنهان کردم و به حضرت زینب (سلام الله علیها) متوسل شدم تا بتوانم صبور باشم.🤲 همچنان که اشک می ریختم یک مرتبه یادم آمد که محمّدحسین چگونه با چشمان بسته مرا دید و صدا زد. برای اینکه سکوتم را بشکنم،گفتم:«مادرجان! تو که چشمات بسته بود و آشنایی هم که توی اتاقت نبود...ما هم که سر و صدایی نداشتیم، از کجا فهمیدی من از در اتاق رد شدم؟» گفت :«مادر فراموشش کن! دیگر نمی‌خواهد بپرسی.» گفتم: «به من که مادرت هستم باید بگویی، چاره‌ای نیست.» گفت :«مادر! از همان ساعتی که از کرمان راه افتادی، متوّجه حرکت شما شدم و تا الان آمدن شما را حس می کردم.» خیلی متعجّب و متحیّر شدم😳. محمّدحسین آن ،روز حتی نوع ماشینی را که ما با آن به تهران آمده بودیم برایم گفت، امّا بیشتر از این به سوالاتم جواب نداد. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
#اطلاعیه ❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خان
❕ 🔍 ما به همکاری شما بزرگواران برای تکمیل اطلاعات شهدای عزیز شهرمان نیازمندیم. لذا از خانواده، آشنایان و همرزمان دو شهید بزرگوار: و خواهشمندیم در تکمیل اطلاعات این شهیدان با مراجعه به ادمین کانال به آیدی @GSK_Admin ما را یاری نمایند. با سپاس از همکاری و همراهی شما... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه نهم حاج قاسم تعریف می کرد: حاج اح
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷 ♦️به روایت 🔴راه دهم خیلی دوست داشت یک زمانی ،یک جایی،یک حالی نصیبش شود. می دانست که چه کار کند! 🍃خود می گوید: همیشه دلم می خواست کف پای مادرم را ببوسم ،ولی نمی دانم چرا این توفیق نصیبم نمی شد. آخرین بار قبل از مرگ مادرم که دیدنش آمدم، بالاخره سعادت پیداکردم و کف پای مادرم را بوسیدم ،باخودم گفتم که حتما رفتنی ام که خدا توفیق داده و این حاجتم بر آورده شد. قطره قطره اشک از چشم حاجی می چکید روی صورتش . آرام دستش را بالا آورد و اشک ها را پاک کرد و لب زد: نمی دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم. 🍁خیلی از جوان ها ،قد وبالا که پیدا می کنند ،مدرک و قدرت و زیبایی که نصیبشان می شود ، دیگر ادب واحترام را کنار می گذارند. 🌼اولین گام انسانیت ،فهم رموز عالم است؛ و 🌼 والدین رمز بزرگ سعادت فرزندان است. 📚منبع کتاب: حاج قاسم 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
دلت که گرفت💔 با رفیقی درد و دل کن ⇜که #آسمانی باشد این زمینیـ🌎ها در کارِ #خود مانده اند #شهیدان_ن
🌷 ⏳تو عاشقی یا  عاشقن؟! حاج آقا ما عاشق شهداییم ..🖐 بابا!!! عاشق رو معشوق به خونه دعوت میڪنه؟ یا معشوق، عاشق رو به خونه دعوت میڪنه؟ اصلا فهمیدی شهدا عاشقت شدن؟! حاج آقا این حرف رو نزن! این حرف خیلی گنده ست به دهن ما .. ما؟؟ یعنے اونا ما‌رو ..؟😔 آقا از بی ڪسی عاشقت شدن.❤️ امام زمان(عج) به شهدا گفت: "بچه ها شما لتراب به مقدم ها فدا شدین؛ میتونین برین چندتا جوون برای من پیدا ڪنین 👈لِمُستَشهَدینَ بَینَ یَدَیه"؟👉 ما میخونیم شهیدِ تو بغل امام حسین(ع) جون داد! بچه ها میدونین امام زمان داره برای بغلش، آدم آماده میڪنه؟🙃 حیفه ها بمیری هاا ❗️ خاڪِ عالم بر سر‌ بچه هاے این دور‌ و زمونه ڪه بمیرن ! باید شهــ🕊ـــید بشن .. اونم «مستشهدین بین یدیه» بشن. بچه ها حیفه ..! [ حاج حسین یکتا ] 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
@ostad_daneshmannd; ..mp3
4.11M
《امانتی به نام والدین》 استاد دانشمند 🎤 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#شهید_محمود_اخلاقی 🍁 محمود بود و دلسوزی هایش! دلسوزی هایی که گاهی، فراتر از مرزها به پیش میرفت...🕊
شهید علی اکبر محمدحسینی درمراسم تشییع جنازه شهید محمود اخلاقی چه گفت⁉️ "روز عاشورا همه روزه بودیم. تاسوعا و عاشورا، غسل شهادت کرده بودیم؛ که برادرمان، شهید محمود اخلاقی، ظهر عاشورا وقتی شهید شد، روزه دار بود! گریه کنید بر این شهیدان و بر امام حسین(ع) ،به خدا ثواب دارد. من یک چیز به شما بگویم، محمود گفت: بچه ها برویم غسل شهادت کنیم، میخواهیم برویم پیش آقایمان حسین(ع)..😍 محمود رفت و ما تنها ماندیم!😔 با کی نماز بخوانیم؟ با کی زیارت عاشورا بخوانیم؟ محمود برخیز...! محمود...😭" 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃شهید در ڪلام شهید🍃 💬ما افتخار میکنیم #شهید_مغفوری ،ڪه امروز قبرش امامزاده‌ی شهرمان است، مال ماست..
🌺فرازی از دست نوشتهِ : آنچه ڪه در طول زندگے انسان از اهمیت فوق العاده اے برخوردار است، داشتنِ است ؛ لذا توجه داشته باشید ڪه هرڪار انجام مےدهید، با اخلاص باشد.👌 دقت داشته باش ڪارهایے ڪه به عهده شما واگذار مےشود، به خوبے انجام دهے و به احدے با چشم حقارت ننگرے ڪه [چه] بسا او از اولیاء الله باشد..؛ به احدے توهین نڪنے ڪه او از سربازان مهدی (عج) به شمار مےرود. مواظب باش ڪه بخاطر مسائل بیهوده و پوچ با ڪسی به بحث و جدل ننشینے و از ناحق دفاع نکنی! 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_يَا ثَارَالله الحَمْدُلله💔 |حالم خوبه‌‌ شب های‌ هیئت| 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی" 🔸به روایت "مادر شهید" 🔹صفحه ۱۹۳_۱۹۲ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
🦋 ((اعزام به خارج)) بعد از شیمیایی اول به اصرار مسئولین لشکر، محمدحسین برای ادامه درمان به خارج اعزام می شود. در پاریس، محمّدحسین با یکی از دوستان دوران تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد میکند. آن دوست در مدّت اقامت محمّدحسین،او را راهنمایی میکند. شهر را نشانش میدهد وهرجا که نیازی بود به عنوان مترجم به او کمک میکند. او محمّد حسین را به خوبی میشناخت،از هوش و استعدادش با خبر بود و سابقه موفّقیّت های درسی اش را میدانست؛به همین سبب زمانی که محمّدحسین می خواهد به ایران برگردد، پیشنهاد عجیبی به او میدهد: «تو به اندازه کافی جنگیده ای ،دو بار مجروح شده ای ،به نظر من تو وظیفه خودت را به طورکامل انجام داده ای، دیگر کجا میخواهی بروی؟ همین جا بمان! اینجا میتوانی درس بخوانی و آینده درخشانی داشته باشی. من آشنایان زیادی دارم، قول میدهم هر امکانی که بخواهی برایت فراهم کنم.» محمّدحسین تشکّر میکند و در جواب میگوید :«اینجا برای شما خوب است و دشت های داغ های جنوب ایران برای من.🤗 دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست؛ امّا حسین، پسر ،آفریده شده برای و تا است و من زنده ام، توی جبهه ها می مانم .» هنوز دوماهی از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت به زودی به ایران برمیگردد. چشمانش کاملا خوب نشده بود. دکتر برایش عینکی تجویز کرده بود که نمره اش به راحتی پیدا نمیشد و آن دفعه هم به مصیبت و بدبختی در قم شیشه را پیدا کردیم. چند وقتی که حالش بهتر شد، به جبهه برگشت... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman