eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.3هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 بسیاری از بزرگان گفتند ما شاگرد علی آقا بودیم. بخاطر همین من خجالت می کشم بگویم او استاد من هم بوده! من از خودش و روح پرفتوحش شرمگینم. 😔 می داند با چه صبوری مدتها این حقیر را تحمل کرد. می دانم اگر امروز بود، می گفت: « یوسف علویان، مگر تو دوست و همرزم من نبودی؟! پس چرا عقب ماندی؟!» خوشا به سعادت تو علی آقا، بدا به حال من....😥 یادم می آید تازه به منطقهٔ ذلیجان اعزام شده بودم که متوجه شدم دو نفر از این عزیزان، از لحاظ معنوی با دیگران خیلی تفاوت دارند. صفای خاصی در صورتشان بود که جلب توجه می کرد. این دو بزرگوار، علی آقا و برادر خلیلی بودند که بعداً همسنگری با اینها نصیبم شد. در این مدت، شبها آهسته و بدون سر و صدا بلند می شدند و با معبود راز و نیاز می کردند. 🤲 مدتی نگذشت که از ذلیجان به منطقهٔ زبیدات منتقل شدم. حالا درست یادم نمی آید چطور شد که دوباره علی آقا را دیدم و قرار شد در سنگر مخابرات با هم باشیم؛ امّا قبل از اینکه در یک سنگر مشغول فعالیّت بشویم، چند روزی بلاتکلیف می رفتیم داخل تیپ حمزه، شبها را هم همان جا می خوابیدیم. در این شبها بعد از شام، علی آقا وضو می گرفت و در حالتی روحانی، شروع می کرد به خواندن زیارت عاشورا. او می خواند و گریه می کرد، من هم گوش می کردم. با خودم گفتم : «چه سعادتی داری یوسف علویان؟!» مدتی که از آشنایی ما گذشت، این احساس که اگر او نباشد، چه کنم؟آزارم داد. 😥 فهمیدم مُرید روحانیت این بزرگوار شدم. امّا جدا از آن تأثیرات شگرف که در آن مدّت کوتاه بر من گذاشته بود، حادثه ای باعث شد رشتهٔ الفت و پیوندم را نتوانم با او قطع کنم. پس از چند روزی که..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌙 خداوندا💚 به یاد تو که باشم تمام دورها نزدیک و تمام ناممکن ها ممکن هستند🌟 🔻کانال رس
🌱 خداوندا ... اگر گناهان ما را بخشیدی اگر صلاح میدانی لیاقت را نصیب ما بگردان🤲 🌱 برشی کوتاه از مناجات نامه: 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 ✍اطاعت از فرمان مادر حتی بعد از مرگ ابراهیم شهریار
🦋 خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌷 ✍اطاعت از فرمان مادر حتی بعد از مرگ ادامه ... ".‌. مادرتان با همان حیای اسلامی که رعایت می‌کرد، آمد و ما چهره اش را یک لحظه دیدیم. سلام کرد و گفت: از حاجی چه خبر؟ گفتم: حاجی حالش خوب است و سلام می‌رساند.😊 مادرت گفت: بگو احوال پدرش را بپرسد." شهریاری با اشاره به اینکه این موضوع که یک پیرزن حتی بعد از مرگ نیز به فکر همسر است، در جامعه امروز ارزش دارد، افزود: بعد از آنکه این را به گفتم، شروع به گریه کرد و بعد از گریه گفت: درست است.من هر روز یا یک روز در میان، زنگ می‌زدم و احوال پدرم را می‌پرسیدم.😔 این دفعه یک عملیات سختی بود و داعشی‌ها در املی این قدر شیعه‌ها را اذیت می‌کردند و خود و بچه هایشان را می‌کشتند که من ۴ یا ۵ روز سخت درگیر شدم و نتوانستم با پدرم تماس بگیرم. 🔸راوی این خاطره ادامه داد: حاج قاسم همان شب با وجود خستگی گفت: به قنات ملک برویم؛ و حدود ساعت‌های ۱ یا ۱ و نیم شب که رسیدیم... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
امام هشتـــــــ🕊ـــــــــم 🍂 من هم یه خطا کارم اما با اینکه گنه کارم در روز جزا شادم از اینکه ر
vahidshokri-@yaa_hossein(1)(2).mp3
5.6M
🍂🍂 کس و کارم یا (ع) دوسِت دارم گــرفـــتارم گــــره افـــتــــاده تــو کــارم😔 🎧با نوای گرم: وحید شکری 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
عــ✨ــارف خط شکن جلسه گذاشته بودند برای انتخاب فرمانده گردان 410. پیشنهاد اول و آخرشان "احمد امینی"
✾مــردان بے ادعــا ساعت ۲نیمه شب بود که دیدم درِ دستشویی از داخل بسته است؛ ولی از داخل صدای شستشو می آید! هرچه در زدم، کسی در را باز نکرد. بالاخره فریاد زدم تا در را باز کرد. دیدم حاج احمد ، فرمانده گردان ۴۱۰، پاچه های شلوارش را تا زانو بالا زده و درحال تمیزکردن دستشویی های پادگان است...!😳 قبل از اینکه من حرفی بزنم،حاجی گفت: " مبادا تا من زنده ام به کسی چیزی بگویی؛ که من در روز قیامت، دامن تو را میگیرم‌. " 🌱 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
⚜ #تابلو_نوشت #گلزار_شهدای_کرمان اگر کاری انجام میدهید، برای خدا باشد و هدفتان خدا باشد. حرف های
خواهران عزیزم! پیام خون من، شماست. و این را به تمام خواهران حزب الله سفارش می‌کنم. 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
⭐️بشنوید خاطره اۍ از مادر #شهید_محمد_حسین_یوسف_الهی : 《شب بود و بچه ها که مشتاق دیدار محمد حسین بود
: 📎 اے مردم بدانید تا وقتے که از رهبرے اطاعت کنید، مسلمان، مؤمن و پیروزید؛ وگرنه هرکدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن مےریزید. همچنان که تاکنون بوده اید، باشید تا مانند گذشته پیروز باشید؛ و این میسر نیست به جز 👈 یارے خواستن از خــدا و دعا کردن... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ سردارشهید والامقام "علی آقا ماهانی" 🔹صفحه : ١٢۴_١٢٣ 🔸فصل یازدهم 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 پس از چند روزی که انگشتم آبسه کرده بود و به آن اهمیّتی نمی دادم، نیمه شبی درد چنان فشار آورد که به تب و لرز افتادم. نه دکتری بود، نه دوا و درمانی. در کورهٔ تب می سوختم. در همان حال، علی آقا مثل پروانه دور و برم می چرخید و دائم دستمال خیسی را بر سرم می گذاشت. من لطف او را در حالی که از درد به خودم می پیچیدم، می دیدم و از شرمندگی سرم را زیر پتو می کردم؛ 😥 امّا او مثل مادری که بر بالین فرزند بیمارش باشد، تا صبح بالای سر من نشست. البته من می خوابیدم و هر بار از درد بیدار می شدم، اما او را می دیدم که دو زانو بالای سرم نشسته است. صبح که طلوع کرد، به جای دردمندی، شرمندگی وجودم را پر کرده بود. امّا من برای او چه کرده بودم؟ هیچ! او همیشه نه تنها در مورد من، بلکه برای همه احساس مسئولیت می کرد از زمان همنشینی با علی آقا، به یاد ندارم کاری در خور توجّه برای او انجام داده باشم. در کارهای مشترک سنگر هم منتظر نمی ماند که مثلاً من ظرف بشویم، او جارو کند. بارها از شرمندگی نمی دانستم چه بگویم. به آرامی بر می خاست و مشغول تمیز کردن دستگاههای مخابراتی می شد. یا پس از غذا که معمولاً آدم سنگین می شود و حال و حوصلهٔ بلند شدن ندارد، دست سالم خود را به زانو می گذاشت، «یا اللّه» می گفت و بلند می شد تا ظرفها را بشوید. وقتی جلویش را می گرفتی، می گفت : «فلان کار را هم تو بکن.» البتّه آن کار را هم خودش انجام می داد. اگر می گفتی اجازه بده من ظرف ها رو بشویم، می گفت : «شما درز شلواری را که پاره شده، بدوز.» اگر در حال انجام کار دیگری بود، چیز دیگری می گفت؛ امّا هنوز مشغول نشده بودی که وارد می شد و می گفت: «اجازه بده این کار را هم من انجام می دهم.» روزی گفتم...... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
#مناجات_نامه 🌱 خداوندا ... اگر گناهان ما را بخشیدی اگر صلاح میدانی لیاقت #شهادت را نصیب ما بگردان
خدایا... این چشم‌ها، بهانه تو را میگیرند و بی اختیار اشک می ریزند😭 خدایا... این خون که در رگ های من می چرخد، همه اش به شوق توست❤️ با من آن کن که مرحمت و لطف وجود توست! ای مهربانترین مهربان... 《از وصیت نامه 》 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman