4.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دق کردن دختر شهید مدافع حرم از خبر نحوه شهادت پدر 😔
🏴 بمیرم برات رقیه جان....
۵ صفر سالروز شهادت دردانه امام حسین (ع)
#پیشنهاد_دانلود👆
🏴🏴
#ﻳﺎﺭﻗﻴﻪ( س)
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ...
🏴🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢 دلنوشته دختر شهید :
❣من همیشه وقتی که دلم برای بابام تنگ میشه، عکسش و تو دلم نقاشی میکنم میدونم که
بابام مراقب منو داداشم هست❤️
وقتی که دلم برای بابام تنگ میشه
یاد #رقیه_خاتون دختره امام حسین میفتم💔
که کوچیکتر از من بود و باباش شهید شد😔 مامانم همیشه میگه :
شهدا زندهاند و همیشه پیشمونن ؛
پس بابایی یادت باشه
مثل قبلنا که برام هدیه میگرفتی
هدیه منو تو بهشت نگه دار
تا منم بیام ازت بگیرم ...☺️
#نازدانه_فاطمهخانم✨
#دختر_شهید_مدافعحرم
مصطفی صدرزاده🌺
شادی روح شهدا #صلوات
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
﹝🦋❄️﹞
آیامیارزد
دربرابرِمتاعِزودگذرِدنیا
بھعذابِهمیشگیِآخرت
مبتلاشوید..؟! :))
#شهید_آوینے
#سالروزولادت🌱
🌱🌷🌱🌷🌱
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد
🏴🏴🏴🏴
عطرسیبی از حوالی حرم ها می وزد
آن چنان مستم که ره نارفته ازپامانده ام
🏴🏴🏴🏴
قرائت #زیارت_اربعین و
برپایی موکب های اربعین در کنار قبور مطهر شهدا در روز اربعین
💢 #دوشنبه ۵ مهرماه/ از ساعت ۱۶💢
♻️ #دارالرحمه_شیراز/گلزارشهدای_شیراز
🔻🔻🔻🔻🔻
هیئات مذهبی و گروههای جهادی جهت برپایی موکب های اربعین در روز اربعین با شماره زیر تماس بگیرند 👇
۰۹۳۷۰۷۹۹۴۷۸
🔻🔻🔻🔻🔻
شماره کارت جهت #مشارکت در برپایی موکب اربعین:
5859831020197330
بانک تجارت. بنام محمد پولادی
🔹🔹🔹🔹🔹
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
و
دیگر هیئات مذهبی و انقلابی شیراز
🏴🏴🏴🏴
مبلغ مجلس شهدا باشید...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹بعضی ها را هر چقدر بخوانی
خسته نمی شوی !
بعضی ها را هر چقدر گوش دهی
عادت نمیشوند !
بعضی ها هر چه تکرار شوند
باز بکرند و دست نخورده!
مثل #شـهـدا ... 🌱
#شهید_جعفر_عباسی🕊️
#صبحتون_شهدای
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
#شهدای_حسینی
🌷 گفت :حاج رسول برام روضه حضرت علی اکبر بخون!
چشمان مظلومش التماس می کرد.سه کنج اتاق نشست, شروع کردم به خواندن روضه حضرت علی اکبر!
کم کم جوی اشک از دو دیده اش جاری شد, بعد هم هق هق و ناله اش. ...
من روضه می خواندم و احمد ناله هایی می زد که در کمتر مجلس روضه ای با صد ها مستمع شنیده بودم...
روضه ام تمام شد. بلند شدم که برگردم. با صورت برافروخته و چشمان خیسش گفت:حاجی دیگه با من کاری نداری؟
گفتم شفاعت!
گفت به چشم!
روز بعد, روز اول عملیات والفجر ۸، در خون خود غلطید...
📚منبع:مقیم کوی رضا(جلد ۸ از مجموعه شمع صراط)
🌹🌱🌹
#شهید_احمد_شجاعی_فرد
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #یادنامه_شهید_باقر_سلیمانی*
* #بازآفرینی_غلامرضاکافی*
* #قسمت_چهاردهم*
.
🎤 به روایت محمد نبی رودکی
از دور متوجه بودم خیلی آرام و با احتیاط فاصله های دور را نگاه می کرد. مرتب زاویه نگاهش را لای نی ها و نخل ها تغییر می داد. شاید چیزهایی هم می گفت البته با خودش و فاصله ای را تخمین میزد و در ذهنش ضرب و تقسیم میکرد.
حساس شدم خودم را آرام به او نزدیک کردم،لحظاتی بود که منطقه آرام شده و هیچ سر و صدایی نمی آمد. خش خش الف ها و نی های خشک طوری نبود که آمدنم را متوجه نشود.
به طرفم برگشت .گفتم: اینجا چه کار می کنی؟
گفت :حاجی اگه یه دونه ۱۰۶ ناقابل بفرستی کار تمومه!
گفتم :چه کاری؟!
_بیا نگاه کن خودتون متوجه میشین!
نگاه کردم .از چند زاویه نیها را از جلوی چشمم کنار زدم و دقیق شدم.
_منظورت اون ساختمونه!؟
_آره حاج نبی! اگه یک توپ بود الان می ریختیمش پایین!
فوراً تماس گرفتم با عبداللهزاده چند دقیقه بعد توپ ۱۰۶ پشت سر ما توقف کرد. نگاهی بهم انداخت و در چشم های من بیش از یک خوشحالی عادی ندید.اما نگاه باقر تا ته ضمیرم دوید. ناخودآگاه دلم ریخت و رعشه شفافی از ستون فقراتم گذشت.
رگه سرخی ساختمان نبود خودش خراب شده بود میفهمی؟! خود باقر!
نمیشد در چشمهایش نگاه کرد .صورتش گل انداخته بود انگار ماه شب چهارده!!
هنوز راننده خودرو توپ پیاده نشده بود که با من تماس گرفتند.
_برادر رضا پور خسروانی شهید شد!
به قصد سمت دیگر نخلستان حرکت کردم هنوز نیمی از راه را نرفته بودم که خسّه مکرر بیسیم مرا متوجه خود کرد.
_باقر سلیمانی فرشته شد!
البته من اصلا جا نخوردم.اگرچه لحظاتی پیش ترکش کرده بودم آن حالت وصف نشدنی ، آن سکوت پر معنا ، آن لمعه نوری که از چهرهاش به آسمان می تافت ، این سفر آسمانی را فریاد می زد.
برگشتم کنار نه دراز کشیده بود و پارچه سفیدی روی صورتش کشیده بودند.ملافه را کنار زدم تا یک بار دیگر آن تلالو لاهوتی در چشمهای زمینی ام سرمه می شود. تبسم مطمئنش در اشکهایم تکثیر شد.
دیگر آن سوی نهر را ندیدم اما غباری در فاصله دور فرونشست. و از ساختمان «توجیه سیاسی ارتش عراق » اثری به چشم نمی خورد.
ادامه دارد ....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
2.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حرفقشنگ
دوستشمیگفت:
تویمدتۍکہعراقبود
وقتیمیخواستبہکربلابره
رویصورتشچفیہمیانداخت
ومیگفت:
اگربہنامحرمنگاهکنی؛راهشھادتبستہمیشہ...
#شھیدهادیذوالفقاری✨
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷خواب دیدم آقای اسلام نسب به در چادر آمد و ما را صدا زد و گفت: بچه ها یاالله بلند بشید می خواهیم بریم شناسایی. وسط آب گرفتگی شلمچه روی آب ها ایستاد. دستش را از کنارش بلند کرد و به سمت خط عراق کشید و به نقطه ای اشاره کرد. همزمان با بلند کردن دستش نوری از انگشتانش از سطح آب تا جایی که اشاره می کرد کشیده شد و در انتهای نور یک نوک پیکان تشکیل شد! - بچه ها ما باید از اینجا وارد شویم و اینجا در پشت این گروهان زرهی کنار این پل های عقب دشمن عمل کنیم...
ناگهان از خواب پریدم. صبح آقای اسلام نسب دنبالم فرستاد که برای توجیه عملیات بریم. همراه با بچه ها به اتفاق سایر کادر گردان به سنگر تاکتیکی لشکر در شلمچه رفتیم. حاج عبدالله زاده چوب آنتنی اش را روی نقشه گذاشت و دقیقاً همان خط نورانی که در خواب دیده بودم را کشید... اشک در چشمانم و بغض در گلویم نشست.
بی اختیار گفتم: خودشِ، همان جایی که دیشب در خواب ما را توجیه کردید، محمد خندید و گفت، هیس می دانم، به کسی نگو...
راوی اسماعیل سالارنیا
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
تفحص انگشت و انگشتر ....
مدتی بود که در میدان مین فکه،
منطقه عملیاتی والفجر یک
در حال تفحص بودیم
اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود.
عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود.
پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲
همین طور راه می رفتم و به شهدا
التماس می کردم که خودی نشان دهند.
ناگهان در خاکهای اطراف چیزی سرخ رنگ
نظرم را جلب کرد. توجه که کردم
به انگشتر می مانست ....
جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است.
دست بردم برش دارم که با کمال تعجب
دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است.
خاک های اطرافش را کندم .
بچه ها را صدا کردم.
علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند.
یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی
و یک جیب خشاب پیدا کردیم.
بچه ها یکی یکی می نشستند
و بغض شان می ترکید.
این انگشت و انگشتر پلی زده بود
با امام حسین (ع) در عصر عاشورا
روضه ای بر پا شد ...
📚 راوی: مرتضی شادکام
کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی،
ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫
#تفحص_شهید
#السلام_علیک_یااباعبدالله
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
23.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رزق_شبانه🌙
#از_شهدا_بشنو⁴✨👂🏼🎤
🎤روایتگری بسیار زیبا و شنیده نشده از جانباز مدافع حرم امیر حسین حاجی نصیری از شهادت تعدادی از مدافعان حرم در محاصره تکفیری ها در منطقه خانطومان سوریه :
شهید بی سر ، مرتضی کریمی
شهید قدیر سرلک
شادی سجاد عفتی
شهید روح الله قربانی
شهید امیر لطفی
شهید امیر سیاوشی
شهید ....
بیادهمه عزیزان شهیدوجانبازدفاع مقدس ، مدافعان حرم ومدافعان وطن
از دست ندید✋🏼
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
کتاب الماس.pdf
حجم:
37.08M
نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب 👆
🔹🔹🔹
🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد وهرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد