🚨🚨 #اطلاعیه 🚨🚨
#مسابقه_ملی کتابخوانی فرمانده آتش
بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید معلم مهندس کمال ظل انوار
🔹🔹🔹🔹🔹
#شرایط مسابقه👇
مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب #تطبیق_آتش برگزار می گردد
۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میگردد
♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید 🔻
https://formaloo.com/qw503
⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۹ دیماه روز شهادت این شهید بزرگوار می باشد ⭕️
شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️
۳. به لطف الهی به ۱۴ نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا (پارسيان )هدیه داده میشود🎁🚨
🔹🔸🔹🔸🔹
#هییت_شهداےگمنام شیراز
ای شهیــد🌷🕊️
✨نگاه به چهره پاک و مظلوم شما...
همانند بارانی است که...🌧️
بر این دل خسته و آلوده میبارد...
🍃در این دنیای وانفسا
همین #یــاد_شما ست🥀💔
که نمےگذارد
غبار گناه
دل را سیاه کند...
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#سردارمهر
فرقی نداشت توی پایگاههای عراقی باشه یا سوریه و لبنان، شب به شب با پدر و مادرش تماس میگرفت و از پشت تلفن حال و احوالشون رو می پرسید.
هربار که زنگ میزد سیم کارتش رو عوض میکرد، و حواسش به امنیت قضیه هم بود که کسی نتونه ردش رو بزنه و تماساش رو کنترل کنه.
گاهی پدر و مادر پیرش به همین صدایی که میدونستند فرسنگها ازشون دورتره دل خوش میشدن و در حقش دعا میکردن.
👤 حجت الاسلام عسکری(امام جمعه رفسنجان)
#سرداردلها
#دعا
#والدین
◼️◾️▫️◾️◼️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سیزدهم*
دیگه از بس که مادر مجید بی تا بی میکرد دلشوره هات به من سرایت کرده بود.تظاهرات بنزین ها هم رفته بودند تظاهرات که چون شهر شلوغ بود یکی از اقوام مجید اون رو میبینه و بزرگ می برد داخل خونه و نمیزاره بیرون بیاد و بره تظاهرات.ولی غلام فرار کرده بود و رفته و در یک برد و بعد هم رفته بود تظاهرات.
ساعت ۴ بعد از ظهر ما ناهار نخورده بودیم و توی کوچه منتظر بودیم به مادر مجید دلداری می دادم که یکدفعه دیدم بچه ام حمید داد زد.
_اومدن اومدن..
مامان مجید دویدن رفت جلوشون. نگاه کردم دیدم آره مجید تنها داره میاد.
_کجا بودی تا الان؟! نمیگی اگه بگیرنت میکشنت ! تا منو نکشی که نمیشینی خداجون من را از دستتو بگیره بچه!
مجید هم همینطور که مامان توکوچه بند داشت حرف میزد ایستاده بود تا ببینه من چی میگم.
چهره ناراحت بود خیالم راحت شده بود که این بچه سالم برگشته! چقدر نذر کرده بودم. خدای ناکرده اگر اتفاقی پیش میآمد میگفتند تقصیر بچه فلانی بوده که این را با خودش برده.غلام دیگه خودش سردسته بود و کلا توی تظاهرات شرکت میکرد.
_مجید جان کجا بودی تا الان؟!
مجید پرید وسط حرف های پای مادرش رو به من گفت: رفتیم که بریم تظاهرات من دیگه نتونستم برم ولی غلام رفت.
دلم ریخت.
_ تو تظاهرات نبودی؟!
_با هم که رفتیم شهر شلوغ بود یک دفعه نمیدونم این فلانی از کجا پیدا شد و من را کشید برد تو خونش و در را هم قفل کردن نزاشت بیام بیرون تا الان ، ولی غلام فرار کرد و رفت و دسته تظاهر کننده ها و من دیگه ندیدمش.
همینطور که این زبان بسته مجید داشت برای من توضیح میداد مادرش کشید برداشت تو خونه و ما هم با بچهها آمدیم داخل.یکم نگران شده بودم آخه روزهای اوج تظاهرات بود. شعر مجید ناراحت و نگران شدم نکنه غلام راگرفتن و مجید چیزی به من نمیگه.
نزدیکای غروب بود که دیدم کلید روی دار انداخته شد و در باز شد.اولش فکر کردم بابای بچه هاست .چشمم به در بود که دیدم غلام اومد داخل.همیشه از درک می آمد داخل آن چیزی که جلب توجه میکرد کفش های پاره پوره اش بود . اصلا وانمود نکردم که نگران بودم.
_خسته نباشی مادر تا الان کجا بودی ؟چیزی خوردی؟!
به روی خودم نیاوردم که مجید گفته بود امروز تظاهرات بودیم.
_مامان از مجید پسر همسایه خبر نداری ببینم اومده یا نه؟
_کجا بوده مگه؟
_امروز صبح که داشتم می رفتم گفت منم باهات میام .دیگه تظاهرات بود و ما هم رفتیم توی شلوغی دیدم یکی مجید را گرفت و برد و نذاشت بیاد توی تظاهرات. مثل اینکه از اقوامشان بود .دیگه ندیدمش. الان هم جرأت نکردم برم در خونشون ببینم اومده یا نه؟!
_بله مادر آمد. آخه تو چرا بچه مردم را با خودت میبری ؟! اگه بلایی سرش بیاد ما جواب مامانش رو چی بدیم؟!
_مگه من به زور بردمش ؟خودش میگه می خوام بیام !حالا که تو تظاهرات هم نتونست بیاد.
_مادرش امروز اومد کلی دعوا کرد که چرا بچه اش را میبری؟
_میگفتی خودش میره !مگه بزار میبرنش؟!
_حالا خدا رو شکر که امروز سالم اومد. اگه خواست بیاد با خودت نبر خودش میخواد بره, بره!
خم شد که بند کفشش را باز کنه.
_غلامعلی مادر آبرومونو بردی! برو بیا برو یک کفش بگیر . آخه این کفش پاره چیه میپوشی؟ زشت جلوی مردم .فکر میکنند ما یک کفش برات نمی خریم. آبروی بابات میره. چطور با این راه میری؟!
کفش را بیرون آورد و همین طور که یه پاش رو توی آستانه در گذاشته بود به عقب نگاه کرد و گفت: تا پیروز نشیم من کفش نمی خرم.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌ویژه
🎥 ببینید | روایتی از معرفت و دغدغهمندی حاج قاسم در رفع گرفتاری مردم
🔸شما را فراموش نمیکنم، همیشه در ذهنم هستید...
🏳 بخشی از مستند #خاطرات_آن_مرد
#سرداردلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷سال 1350،دانشگاه شیراز در رشته مکانیک ماشین های کشاورزی قبول شدم. یکی از هم کلاسی های ما،کمال بود. جوانی فوقالعاده متعصب که به اصول و عقاید خودش، که همان اصول و مبانی اسلامی بود، پایبند بود و از آن بهشدت دفاع میکرد.
ازنظر درسی، کمال بین تمام بچههای دانشکده پیشتاز بود. به همت کمال، در دانشکده یک انجمن علمی تشکیل شد به اسم انجمن علمی دانشجویان ماشینآلات. این انجمن، زیر نظر "دکتر جعفر زرین چنگ"، مجلهای منتشر میکرد که در آن جدیدترین مقالات علمی روز دنیا ترجمه و منتشر میشد. کمال جزء هیئت تحریریه این مجله بود و زحمتهای زیادی برای چاپ آن میکشید. بعضاً مسائل علمی مطرح و روز را بهصورت سمینار ارائه می¬داد و بعد متن آن را در همین نشریه در اختیار دیگر دانشجویان قرار می¬داد...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #معرفیشهید | #مرتضی_کریمی
🔘 آنچنان که دوستان و همراهان شهید در سوریه تعریف میکنند، گویا یک آمبولانس حاوی پیکر شهدا و تعدادی مجروح در حال حرکت بوده که راننده آن از سوی تکتیراندازهای داعش مورد هدف قرار میگیرد و مرتضی کریمی به سراغ امبولانس میرود تا آن را از معرکه خارج کند که این بار آمبولانس مورد هدف موشک قرار گرفته و منهدم میشود.
💎 مرتضی دلش میخواست مثل همیشه لب به اعتراض باز نکنم اما سوریه فرق داشت. کارم به التماس کشیده بود تا بتوانم مانع از رفتنش شوم. او هم با زبانها و روشهای مختلف سعی داشت مرا راضی کند. ولی واقعاً نام سوریه ناآرامم میکرد... من مرتضی را میخواستم.
📍شوخ طبع بود، همیشه خدا در حال شوخی و خنده بود. به شدت آدم صبوری بود به خصوص با بچهها و شیطنت هایشان. همیشه هم به من میگفت که کاری با بچهها نداشته باشم. مشکلات را مشکل نمیدید و خیلی آرام و صبور آنها را حل میکرد. مرتضی خیلی هم خوددار بود. برای همین بروز احساساتش کم بود. بیشتر محبتهایش را عملی نشان میداد.
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔹پرویز معاون آموزش پرورش شهرستان فیروزآباد بود. چند باری برای انجام کارهایم به آنجا رفتم. همیشه پشت میزی که کنار در ورودی بود نشسته بود. تا ارباب رجوع وارد می شد، تمام قامت روبروی او می ایستاد و از او استقبال می کرد و کار او را انجام می داد.
🔹پائیز سال 65 هم در گردان امام علی(ع) در خدمت ایشان بودم، آنجا هم فرمانده یکی از گروهان های گردان بود، اما همچنان بی ریا، بدون اینکه ذره ای حس غرور در ایشان باشد، با همه خاکی و یکسان بر خورد می کرد.
🔹هیچ وقت او را در صف غذا ندیدم. همیشه آخرین نفر وقتی کس دیگری نبود غذا می گرفت. غذا را می گرفت و کنار بچه ها می نشست و می گفت تنهایی غذا خوردن مکروه است، بیائید کنار من غذا بخورید و همان غذای اندکش را با بقیه تقسیم می کرد.
🔹هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آروز دارم برای چند دقیقه هم شده است، حکومت آقا را درک کنم.
🌷🍃🌷
#معلم_شهید پرویز فروردین
#شهدای_فارس
شهادت: ۱۳۶۵_شلمچه_کربلای۴
🍃🌷🍃
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨 *مراسم وداع با شهید گمنام🌹* 🚨
و *🏴گرامیداشت شهدای کربلای ۴🏴*
و شهیدان حاج مهدی زارع ، شهید محمد اسلامی نسب وشهید جلیل ملک پور
💢 #بامداحی برادر *کربلایی محمد رضا فرخی* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۹دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
وتاابدبہآنانکہ...
پلاکشانرا🌱
ازگردنخویشدرآوردنـد..🥺
تامانندمادرشان✨
گمنـاموبۍمزاربمانند🥀..
مدیونیـم..:)💔
#شهید_گمنام
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#امام_خامنه_ای:
🔻دشمنان این ملت، روز #نهم_دی را فراموش کردهاند.
💠 آن کسانی که فکر میکنند در این کشور یک اکثریتی خاموش و #مخالف با #نظام #جمهوری_اسلامی اند، یادشان رفته است که سی و چهار سال است که هر سال در #بیست_و_دوم_بهمن، در همه شهرهای این کشور، جمعیت های عظیم به دفاع از نظام #جمهوری_اسلامی بیرون می آیند و « #مرگ_بر_آمریکا » میگویند.
۱۴ خرداد ۱۳۹۲
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅┄
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
┄┅•═༅𖣔✾🌺✾𖣔༅═•┅,
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این چند دقیقه از حاجقاسم سلیمانی محشر است؛ نامش را چه بگذاریم؟ الهیات، عرفان یا مناجات نمیدانیم؛ شاید توصیفی عاشقانه از دفاع مقدس بهترین عنوان باشد
🔘حاجقاسم سلیمانی: آمد، اورکتش روی دوشش بود و جوراب نداشت. یک نگاهی به او انداختم و لبخندی زدم. گفت: "داشتم با این حال نماز میخواندم. گفتند که با من کاری دارید. میخواستم جورابم را بپوشم، با خودم گفتم که حسین پسر غلامحسین تو اینجوری رفتی پیش خدا، حالا میخای پیش فلانی یهجور دیگه بری؟!"
🎐 #مکتب_حاج_قاسم
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
#گنج_سلیمانی
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb