🔹 ساعاتی پیش، حضور #سردار_سلامی بر سر مزار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا
" حسین پسر غلامحسین " عنوانے ڪه طے ماه هاے اخیر، آن را بسیار شنیده ایم.. اما به راستے او چ
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸تولــد (به روایت مادر)
صفحات 25_23
#پارت_چهارم 🦋
حدود بیست و دو ماه از تولّدش
می گذشت که باز آثار بارداری در من پیدا شد وچون با تولّد محمّد حسین به آرامش😊رسیده بودم،نسبت به این اتّفاق عکس العمل خاصّی نشان ندادم،زیرا او کودکی زیبا😍،جذاب و آرام بود.
آن جمله همسرم:《هنوز تا دوازده راه داری》در ذهنم بود.
اگرچه میدانستم او به شوخی گفت، امّا به استناد اینکه نیمی از هر شوخی جدّی است، به #حکمت_خدا تن دادم. آن زمان اعتقاد به پیشگیری از بارداری بین مردم رایج نبود،من هم راضی بودم به رضای حق.
آن روز نزدیک آمدن همسرم،سماور را روشن کردم تا چای☕️ دم کنم. در ذهنم مرور می کردم که چگونه این خبر را به او بدهم. بسیار منتظر دیدن عکس العملش بودم. چیزی نگذشت که از راه رسید.
🏡خانه ما بزرگ بود و بچّه ها معمولاً در اتاق ها یا زیر زمین مطالعه📖 می کردند و در حیاط خانه🌿🌳 که برای آن هاتفریحگاه و تفرّجگاه بود، بازی می کردند.
او طبق معمول کنار سماور نشست و منتظر چای شد. چای را که برایش ریختم،گفتم:《آقا غلامحسین! یک خبر بهت بدم؟☺️》
با لحنی مهربان گفت:《بفرما خانم! انشاءالله خیره》.
گفتم:《یادت می آید روزی که محمّد حسین را باردار شدم، چقدر اعصابم بهم ریخته بود؟》
گفت:《بله! دقیقا یادم هست.》
گفتم:《یادت می آید شما به من چه گفتی؟》
گفت:《من زیاد با شما حرف زدم و میزنم،برو سر اصل مطلب.》
گفتم:《هیچی! یک همراه و حامی برای محمّد حسین توراه دارم.》
همچنان که چای را در نعلبکی ریخته بود و نوش جان می کرد،
گفت:《راست می گویی؟!😁》
با گفتن این کلمه شروع کرد به سرفه زدن،مبهوت شد.
گفتم:《مراقب خودت باش! چه خبر است؟》
گفت:《الحمدلله!》
در همین هنگام صدای محمّد حسین بلند شد، من به طرفش رفتم و غلامحسین را تنها گذاشتم.
دوران بارداری به هر ترتیب بود گذشت.
من نزدیک سی و شش سال از عمرم می گذشت. با اینکه در رفاه نسبی بودم، امّا توان جسمی ام، به سبب تعدّد زایمان ها،
کم شده بود، ولی شکر خدا دهمین فرزندم به نام "محمد هادی" به سلامتی به اعضای خانواده پیوست تا در دوران سختی و خوشی، همراه و یاور محمّد حسین باشد.
#محمّد_حسین اینقدر عزیز و دوست داشتنی بود که به دنیا آمدن برادرش اورا از آغوش من جدا نکرد.
او از همان کودکی،آرام و خلّاق بود و لبخند های ملیح و شیرینش هنوز در ذهنم ماندگار است.
محمّدحسین پنج سال داشت که آخرین فرزندم"نعیمه" به دنیا آمد....
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از گلزار شهدا
🔹 ساعاتی پیش، حضور #سردار_سلامی بر سر مزار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت دلتنگی...🌊
حاج قاسم دست مارو هم بگیر
نزار از قافله جا بمونیم ...🇮🇷
💫شبتون مهدوی💫
التماس دعای عاقبت بخیری وشهادت🙏
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته
که جان در بدنی ...
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
#روزتون_معطر_با_عطر_و_بوی_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
صبحِ هر جمعه ز ایام تو را میطلبد
مژده از آمدنت ده ڪه دلم آب شده💔
ذڪرِ نامت به من آموخت ڪه عاشق بشوم،
از گُلِ رویِ تو، گل های جهان ناب شده...🌸
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💚
#جمعه_های_انتظار💔
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
23.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | نماهنگی لبنانی همراه بخشهایی دیده نشده از حضور میدانی سپهبد سلیمانی در منطقه
✍عاشقان سردار سلیمانی
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸تولــد (به روایت مادر)
صفحات 27_25
#پارت_پنجم 🦋
تعدّد بچّه ها، هیچ زمان از بار تربیتی
آن ها کم نمی کرد.
من با جدّیت به تحصیل بچّه های
بزرگ تر رسیدگی می کردم و از آن ها میخواستم تا کوچک تر هارا در انجام تکالیف کمک کنند.✏️
هم چنین نسبت به#آموزه های_دینی
آن ها بی تفاوت نبودم.
به دختر ها از همان کودکی نظافت منزل،آشپزی،رعایت #حجاب🧕 و احتراز از نامحرم را یاد دادم و آن ها این امور را به شایستگی انجام می دادند.
حیاط خانه ما با وسعت و چشم اندازی بسیار زیبا وجذّاب🌳
تفرّجگاه و تفریحگاه خوبی برای بچّه ها بود. این امر باعث شده بود تا آن ها دنبال بازی های کوچه و خیابانی نباشند ودر کنار من و در محیط کنترل شده خانه رشد کنند.👌
پسرها فوتبال⚽️ را دوست داشتند،امّا همسرم به دلیل جوّ نامطلوب حاکم بر فضاهای ورزشی، اجازه حضور در باشگاه و سالن را کمتر به آن ها می داد.
آن ها نیز کاملاً از پدر اطاعت می کردند و به تصمیماتش احترام می گذاشتند.
به همان حیاط خانه و بازی هایی، از قبیل: هفت سنگ،گل کوچک و
دوچرخه سواری🚴♀ قناعت می کردند و هیچ گاه اعتراض نداشتند،
چون از ابتدا با همین شیوه و روش پدر عادت کرده بودند.
آن روز، من و غلامحسین لب حوض نشسته بودیم و بچّه ها سرگرم بازی بودند.
به او گفتم:《آقا! دقّت کردی چقدر
بچّه ها با هم تفاوت های فردی دارند؟》
گفت:《بله! این طبیعی است...خداوند پنج انگشت را مثل هم نیافریده است.》
گفتم:《امّا این پنج انگشت در کنار هم یک عضو واحد را می سازند. خدا کند که دست به دست هم دهند و من و شما را سر فراز کنند.》
گفت:《الحمدلله! هیچ کدام بیراه
نرفته اند.》
و اضافه کرد که"فرزند اهل، هرچه بیشتر بهتر، ان شاءالله سرافراز می شوی".
گفتم:《در بین بچّه ها، هوش و ذکاوت محمّد حسین توجّه مرا به خود جلب کرده است و محمّدحسین را از دیگر بچّه ها متفاوت تر می بینم.》
خندید:《بین بچّه ها تفاوت نگذار
خانم!☺️》
گفتم:《تفاوت نیست، خدا می داند همه شان را دوست دارم،
امّا محمّدحسین چیز دیگری است، حالا می بینی》.
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
پدر مهربانم
به مهربانیت قسم دستم را رها مکن!
التماس گرانبهایی است...
از تو میخواهم خودت را و از خدا
میخواهم تو را...
مگر یک شیعه چه سرمایهای با ارزش تر
از امامش میتواند داشته باشد؟
حواسم باشد
همانطور که برای آمدن شما دعا میکنم، ماندن خودم را هم از خدا بخواهم!!
که کم نبودند
مدعیانی که امامشان را تنها گذاشتند...
🔹اللهم عجل لوليک الفرج
🔸بحق سيدتنا الزينب علیها السلام
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
سلام علیکم
از کانال بی نظیر شما بسیار سپاسگزارم
بسیار آرامش بخش می باشد
اجرتون با سید الشهدا مقاومت
حاج قاسمم
گفتم حاج قاسمم
بلی
به خونش قسم چنان هوای من غریب الغربای زینبیون را داشت
که احساس می کردم
حاج قاسم فقط و فقط به من تعلق دارد
بنده نماینده فرهنگی تیپ زینبیون در سال ۹۶ بودم
در کنگره ی ملی مدافعان مهاجر
بنده در حضور حاج قاسمم در وصف زینبیون سخنرانی کردم
یه خاطره ی فراموش نشدنی از حاجی دارم
که رفتنش آتشم زده است
فلجم کرده است
.....بماند.....وصف کردنی در الفاظ نیست...
از حاجی ۴ تا انگشتر دارم و.....
به پاس عنایت هایی که به بنده داشتند
من هم یک تابلو فرش براشون بافتم
که دنیا و روزگار بی وفای کرد
بر دستم موند
تابلویی که سمت راست خودتون می بینید
بنده خودم از کشور پاکستان و طلبه ی جامعه المصطفی هستم
فارغ التحصیل کارشناسی ارشد با رشته تفسیر وعلوم قرآن...
#ارسالی اعضا🔶🔹🔸
#مکتب_حاج_قاسم
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb