eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
💠پسرم محمدمهدی تازه به دنیا آمده بود. به خانه پدر رفتم. یک شب پسرم بی تابی می کرد. گهواره را وسط سالن پذیرایی گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن و لالایی خواندن. ولی فایده ای نداشت. عسکر به خانه آمد .مرا در آن وضع دید. محمدمهدی را گرفت و گفت: شما بروید و بخوابید. گفتم: داداش بچه بی تابی می‌کند... گفت: ایرادی ندارد شما بروید و استراحت کنید. آن موقع عسکر ۲۰ ساله بود. به اتاق رفتم. چند دقیقه ای گذشت و دیگر صدای گریه بچه نمی آمد. خوب که گوش کردم صدای زیارت عاشورای عسکر را شنیدم. آن شب عسکر در کنار گهواره محمدمهدی با صوتِ دلنشینش، زیارت عاشورا را برای محمدمهدی خواند و او تا صبح راحت خوابید.(راوی خواهرشهید) ✍قسمتی از وصیت شهید: هر شخصی عهده دار ولایت شد برای ما واجب التعظیم است و وظیفه ما هست که از آن مواظبت کنیم تا به دست صاحب اصلی اش برسد و همه ما را از این منجلاب در بیاورد ان شاءالله. عسکر زمانی مدافع حرم 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 اتش سنگینی روی خط بود. خلیل پشت لودر نشسته بود و با مهارت خاصی در میان ترکش ها و خمپاره ها خاکریز می زد. ناگهان, لودر از حرکت ایستاد. فکر کردیم اتفاقی برای خلیل افتاده, اما پیاده شد و شروع کرد به قدم زدن. دویدم سمتش, گفتم چی شده, تو این وضعیت حساس چرا کار را رها کردی. سر به زیر گفت:یک لحظه غرور مرا گرفت که چه خوب دارم کار می کنم! گفتم نکند دارد برای نفسم کار می کنم. پیاده شدم تا غرورم بریزد, بعد که حس کردم برای خدا کار می کنم, کار را ادامه می دهم! چند دقیقه بعد, سبکبال سوار شد و کار را تمام کرد... خلیل پرویزی سمت:فرمانده ستاد پشتیبانی و مهندسی جهاد فارس 🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷با سید آمــدیم مرخصی... خانواده من در یکی از روستاهای اطراف بهبهــان بود. وقتــی رسیــدیم, دیــدم دخترم مریض اســت با هم بردیمش بیمارستانی در بهبهان... انجا شــنیدیم عــده ای بیرون از بیمارســتان در حال شعار دادن علیه انقلاب هستند. سید سـریع دوید و رفت داخل انها. وقتی برگشت پیراهنش پاره و ساعتش شکستــه بود. شهربانی همه را جمع کرد و برد کلانــتری. ما هم رفتیم.پدر ومادر کسی که سید را زده بود امدند برای گرفتن رضایت. سید رضایت داد. انها هم با قسم ما را بردند خانه خودشان. پـدر ضارب سریع برای سید یک لباس و یک ساعت خرید. سید قبول نکرد و به جای ان یک نخ ســوزن خواست. لباسش را همانجا دوخت و برگشــت... بعد از سید بود. از همان مـحله رد می شدم. دیدم روی دیوار نوشتــه بود سید عبدالحـسین ولے پور! 🌷🌱🌷 سیدعبدالحسـین ولی پور 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎙همسر شهيد: 💢مبارزه كار هميشه يوسف رضا بود، او فقط مي‌خواست به هر صورت از حريم مرزي و اخلاقي كشورش دفاع كند. 💢 يكبار در جريان مبارزه با قاچاقچيان استان فارس از ناحيه پا مجروح شد. وقتي به بيمارستان رفتم، نتوانستم آرامش خود را حفظ كنم، و با ناراحتي به او اعتراض كردم. اما او در جواب بي‌تابي من گفت: «مشقتهاي كار من، زندگي راحت را از شما گرفته. دختر عمو! من را حلال كن. اما خودت را زياد ناراحت نكن، و از خدا صبر بخواه . ما مي‌توانستيم مانند بعضي از انسانها بي‌درد زندگي كنيم، مي‌توانستيم . اما نخواستيم.» از شرم صورتم را از او پنهان كردم، ولي ابوالفتحي با خنده گفت: «اين دردها همه اش خدائيه، زياد غضه نخور.» روز بعد پرستاري از يوسف رضا را شخصا به عهده گرفتم ، تا شايد گوشه‌اي از زحمات او را جبران كنم.🌹 یوسف رضا ابوالفتحی فرمانده نیروی انتظامی استان فارس 🌱🌹🌱🌹🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢از طرف فرمانده سپاه مبلغ ده هزار تومان پاداش به محمد هدیه داده شد بود. آن روز ها پول زیادی بود، تقریباً چهار برابر حقوق محمد. مثل تمام زن ها طلا و زیور آلات را دوست داشتم، از محمد خواستم با آن پول مقداری طلا برای من بخرد. کمی سکوت کرد و گفت: «شما اگر چند گرم طلا داشته باشید خوشحال ترید یا این که دل چند رزمنده را شاد کنیم؟» در جواب سؤالش ماندم. از خواسته خودم کوتاه آمده گفتم:« حالا می خواهی این پول را چه کار کنی؟» گفت: «می خواهم آن را بین پنج نفر از رزمندگان که محتاج تر از من هستند تقسیم کنم!» محمد اثری نژاد 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃 مـالکیت‌آسمـان‌را به نـام‌کسـانی نوشته اند که به زمین،دل‌نبسته اند...! 🕊 🥀 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
✍قسمتی از یادداشت های زیبای شهید سید حمیدرضا رضازاده ... 💠این روزها را چه کردی ؟ جواب بگو ! بله ، گناه کردی ، ظلم کردی ، سرپیچی کردی ، برای خدا در عبادت شریک قرار دادی ، از غیر خدا ترسیدی ، نیّتت را خالص نکردی ، بر نفست مسلط نشدی ... پس چه کردی ؟ آیا می دانی چند قدم دیگر تا مرگ داری ؟ آیا بعید است همین روزها قدم های آخرت را پشت سر بگذاری ؟ مگر مرگ به کسی خبر داده که تو انتظار خبر داری ؟ ۶۸۹۱ روز مغرور بودی و خود را از دیگران بالاتر دیدی ، از خود راضی بودی و بی خود از خودت خوشت می آمد. امروز چه قدمی به سوی خدا برداشتی ؟ چه کردی ؟ چرا پیش نمی روی ؟ چرا ایستاده ای ؟ مگر فرصت دیگری پیش خواهد آمد ؟ جبهه محل پرورش است اگر اینجا خود را نسازی کجا می خواهی بسازی ؟ روزی به خود می آیی که جبهه این مکان مقدس از دست رفته ، قدر جبهه را بدان. پیشرو که از کاروان دنبال افتاده ای.... حميدرضا رضازاده 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود
این دنیا ، دنیای آزمایش است ...و همه میدانیم که هیچکدام ماندگارنیستیم و همگی خواهیم رفت .فقط باید مواظب باشیم پرونده ما سفید باشد... 📎جانشین تیپ ۳۳ المهدی 🌷 ●ولادت : ۱۳۳۵/۶/۱۲ فسا ، شیراز ●شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۶ شرق‌دجله ، عملیات بدر ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود
💠همه  به آب  کارون زده بودند جز جواد. هر چه اصرار کردیم نمی آمد. وقتی دید خیلی اصرار می کنیم گفت: 
«شما خیلی خامید، من الان حوریه های بهشتی را می بینم که با لیف و صابون منتظر ایستاده اند تا من شهید شوم و مرا غسل بدهند!»
زدیم زیر خنده😅 

بعد از آب تنی، رفتیم تا نسبت به منطقه عملیات توجیه شویم. یک کالک عملیات را روی زمین پهن کرده، دور آن حلقه زدیم. 
چند دقیقه نگذشته بود که خمپاره شصت­ی کنار ما به زمین نشست و منفجر شد. 
فقط جواد بود و هاشم نظر علی شهید شدند


💠شهید عباس کامیاب(برادرجواد) حال و هوای تشیع پیکر جواد را اینگونه می نویسد:« گفتند وصیت کرده در کنار نظرعلی باشد، نظرعلی را نمی شناختم. 
بالاخره پیدایش کردیم، آنها را کنار هم آوردیم، جنازه ها را گشودیم. انگار از مادر متولد شده، پارچه را کنار زدم، صورت نورانی بخون خفته اش را دیدم که همچون عباس(ع) دست از بدن جدا بود، تکه تکه شده بود، خودش می 
خواست.
 نظر علی هم خواسته بود، هر دو با هم همچون حسین
(ع)، خدا هم اینها را دوست دارد...»


 جواد کامیاب
 هاشم نظرعلی



🍃🌹🍃🌹

https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
وصیت تک جمله شهید: "البتّه وصیت باید کامل باشد، اما همه را وصیت می‌کنم به وصایای امام رحمه‌اللّه‌علیه" حسام‌الدین حق‌ نگهدار https://eitaa.com/golzarshohadashiraz 🌱🍃🌱🍃🌱🍃
💠جانش رهبر و ولایت بود. در صورتی که لبخند روی لب‌های آقا دیده می‌شد می‌خندید و می‌گفت: جانم به فدایت... 💠 هیچ‌گاه از نماز و قرآن به وقت خود نمی‌گذشت و آن را به تاخیر نمی‌انداخت و همیشه در مسجد محل اذان می‌گفت و قرآن می‌خواند. 💠صدایش بسیار دلنشین و دلگرم بود و هر چند وقت یکبار صدای خود را در اذان گفتن تغییر می‌داد و می‌گفت: عزیزم این سبک که اذان می‌گویم چگونه است. قبل از رفتن به سوریه نیز در آخرین نماز جماعتی که با همکارانش برپا شد، اذان می‌گوید و به همکاران خود سفارش می‌کند که فیلم مرا گرفته و صدایم را ضبط کنید که این آخرین اذان و قرآنی است که برایتان می‌خوانم. 💠همرزم ایشان می‌گفت: وقتی برای زیارت به حرم رفتیم او بعد از زیارت با تمام وجودش از حضرت زینب(س) خواست که مرگ او را شهادت قرار دهد. تا اینکه صبح جمعه 13 فروردین 95 ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام می‌دهد و در عصر جمعه به آرزویش که شهادت بود، رسید. 🌷🍃🌹🍃🌷 ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
در ۱۵ سالگے مدتے در جبهـﮧ حضور داشتم علیرضا 3 ماهـﮧ بود کـﮧ خواب حاج همت را دیدم بـﮧ او گفتم من سعادت شهادت نداشتم او گفت: مدتے بعد یکے از اعضاے بدنت را در راه خدا خواهے داد بعد از تولد علیرضا پزشکان گفتند کـﮧ قوزک پایش مشکل دارد کـﮧ اگر در ۱۲ سالگے عمل کند مشکل برطرف مےشود،من هم براے ۱۲سال بعد براے او نوبت عمل گرفتم خوابم تعبیر شد،بچه هایم جگرگوشـﮧ هایم بودند علیرضا در 12 سالگے به شهادت رسید ﺭاﻭﻱ : علیرضا و عرفان اﻧﺘﻆﺎﻣﻲ 🔸🔸🔸🔸 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 💠کلاس اول دبیرستان بود. دو یا سه هفته ایی از مدرسه میگذشت، یک روز با چشمانی پر از اشک و چهره ای غمگین به خانه آمد. گفتم: مامان! راضیه جان چرا ناراحتی؟! گفت: مامان توی سرویس مدرسه راننده و بعضی از بچه ها نوار ترانه روشن میکنند و من اذیت میشوم. چندین بار به آنها تذکر دادم و خواهش کردم امام میگن تو دیگه شورشو در آوردی...! 💠یک روز یکی از بچه ها پرسید: راضیه تو چرا اصرار داری ترانه روشن نکنند؟! میگوید: گوشی که صدای حرام بشنود صدای امام زمانش را نمیشنود نمی شنود و چشمی که حرام ببیند توفیق دیدن امام زمان خود را پیدا نمیکند... 🌷شهیده راضیه کشاورز🌷 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 چند روز قبل از شهادت؛ "سید جواد" شیرینی در دست وارد مقر شد. خوشحال بود و می گفت: بخورید... این شیرینی خوردن دارد، آخه شیرینی شهادت منه... من دیگه بر نمی گردم... بعدا نگید شیرینی نداده رفت. همه خندیدم و کسی حرف جواد را جدی نگرفت. جواد راننده بود زیرا به این کار علاقه داشت. از ابتدای وردوش در سوریه رانندگی به او محول شده بود. عملیات آغاز شد. خبر رسید چند تن از بچه ها شهید شدند. ولی به علت محاصره نتواتسند پیکر شهدا را به عقب برگردانند. بعد از اتمام محاصره فرمانده گفت: چند نفری داوطلب می خواهم تا پیکر شهدا را برگردانیم. "سید جواد" سریع دستش را بالا برد. فرمانده اعتنایی به حرکت سید نکرد. "سید جواد" به سراغ فرمانده رفت و شروع کرد به اصرار کردن ولی فرمانده مخالفت کرد. بچه های داوطلب وقتی اصرار"سید جواد"را دیدند رو به فرمانده گفتند: ما مراقب سید هستیم. به هر حال فرمانده راضی شد و پذیرفت. و گفت به شرطی که نگذارید جواد جلو برود. عملیات شروع شد. جواد پیشتاز بود. هر چه سعی کردیم که جلوی او را بگیریم نشد. پس از کمی درگیری جواد به شهادت رسید و ما پیکر شهدا و جواد را به مقر برگرداندیم. وقتی پیکر خونی "سید جواد" را دیدم یادم به خنده ها و شیرینی شهادتش افتاد... تیپ فاطمیون 🌷🍃🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
_مےگُفـــــت : ⇦خِیـــــلے دوســـــت دٰاشتَم! مَرگـــــم رٰا خـــــودم انـــــتخٰاب کُنم‌⇨ و چِہ مـَــــرگے بهتـَــــر و بـــٰــالٰاتر أز، «شَهــــــٰادت و جَهــــــآد ۔۔𔘓»؛ _دَر راہ حـرمِ ، ﴿حَضـــــرت زینـــــبۜ و رُقـــــیهۜ۔۔𑁍﴾ و چِہ زیبــــٰـا بہ آرزویش رِسید ....✿➛ 🌷 🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
✨شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۷ از مدرسه آمد.پس از ناهار گفت:مامان میتونم تو بغلت بخوام. پدر تازه از سر کار به خانه آمد.راضیه چادر گل گلی اش را پوشید و توی سالن ایستاد و بلند گفت:کیا حسینیه ای هستن؟ پدرش گفت:بابا راضیه تو چرا انقدر امروز قشنگ شدی؟ آن شب همه به علتی نمیتوانستند به هیئت بروند به جز راضیه که آماده شد و رفت حسینه. 📞 تلفن خانه به صدا در آمد.همسرم گوشی را برداشت و گفت:نَه دخترم سالم بود،مشکلی نداشت. با استرس پرسیدم:چی شده؟نکنه تصادف کرده به درب حسینه که رسیدم سیل جمعیت درحال خارج شدن بودن.حسینه پر از دود بود و خون. میگفتند از خانم ها فقط ۱ نفر شهید شده که آن هم از بچه های کادر انتظامات است.ذهنم به ۱۹ روز قبل زمانی که راضیه از مشهد آمده بود افتاد که گفت: *مامان میخواستم برا خودم کفنی بخرم دوستم نذاشت و گفت از کربلا بخرم.* ساعت ۱۱ بود که مرضیه دخترم زنگ زد و گفت راضیه در بیمارستان نمازی است. 😥۱۸ روز در کما بود. با سینه‌ای خرد و پهلویی پاره شده و ۱۸ روز خس خس نفسهای دردناک شهید شد .... 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢شهیدی که پس از ۷۵روز بدن مطهرش سالم بود.... ♻️زمانی که ایشان به شهادت رسیدند اقوام و دوستان جهت برگرداندن جنازه او به جبهه عزیمت نمودند. بار اول موفق به پیدا کردن محل دقیق جنازه نشدند و مجددا به همراه پدر شهید عازم جبهه شدند و یکی از همرزمان وی که محل دقیق جنازه را می دانست نیز همراه گروه بود.  هنگامی که به خط مقدم رسیدند اعلام کرد جنازه پانصد متر جلوتر (بین نیروهای دشمن و خودی) می باشد و امشب  به دو نفر همراه نیاز دارم تا جنازه را برگردانیم.  در آن هنگام پدر شهید جمله ای گفت که هنگام دفن شهید اثبات شد. وی گفت کسی که در راه رضای خدا شهید شده باشد برای خدا فرقی نمی کند جنازه اش زیر زمین یا روی زمین باشد خداوند حافظ آن می باشد و من اصلا راضی نیستم به خاطر برگرداندن جنازه فرزندم جان چندنفر را به خطر بیندازم.... ♻️بعد از ۷۵ روز جنازه شهید در گرمترین روزهای منطقه فکه سالم و بدون هیچ تغییری به شهر خود بازگشت.... 🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید تا یاد شهدا زنده شود
(عج) 🔰هفتمِ شهید فرهاد شاهچراغی، دوست از برادر عزیزتر عبدالحمید بود که به دارالرحمه رفتیم. با هم بین قبور شهدا قدم می زدیم که عبدالحمید به جایی اشاره کرد و همان جا نشست. با دست خاک های آن محل را صاف کرد و با انگشت روی آن نوشت: مدفـــن پاسدار شهیــــــد، فدایی امام زمان - عبدالحمید حسینــــی. 💠پنج ماه بعد وقتی پیکر شهیدش از عملیات بیت المقدس بازگشت، پدر شهید علی خضری دوست صمیمی عبدالحمید درخواست کرد که قبر ایشان را بالای سر فرزند او بکنیم و آنجا دفن کنیم. قبـــر اول که کنده شد، به آب رسید. قبـــر دیگری کندند، آن هم به آب رسید و پر آب شد و بالاخره قبر ایشان در همان نقطه ای که خودش اشاره کرده بود آماده شد. بی آنکه ما به کسی از این پیش گویی چیزی گفته باشیم. عبدالحمید حسینی 🌱🌱🌷🌱🌷🌱🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید
🔹چندبار در جبهه مجروح شده بود .... دانشگاه اردبیل قبول شده بود. خیال همه راحت بود که جای امنی است و دیگر از تیر و ترکش و زخم خبری نیست. روزی در خانه نشسته بودم که سر و کله آیت الله پیدا شد، باز هم زخمی و مجروح. بی حال گوشه ای از خانه نشست. با تعجب گفتم، اردبیل کجا، تیر و ترکش کجا. خندید و گفت: دانشگاه بودم، شنیدم که امام فرمود، جبهه های ما دانشگاه است، جبهه را پر کنید، من هم به جبهه برگشتم. هنوز زخم های تنش بهبود نیافته به جبهه برگشت و این بار نمره قبولی اش با خون سرخش امضاء شد و به شکرانه آن چند صباحی در خاک های تفتیه فکه پیکر بی روحش به عبادت نشست. 🍃🌷 آیت الله اکبری 🍃🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
😭😳 در ســوریه، ایمــان به دوستانے که مداحے میڪــردند میگه برایــم حضــرت (س) بخونــید و بهشــون میــگه برایــم دعــا کنید؛ اگر قرار هست شهید بشم یا به روش آقا ابوالفضــل یا به روش سرورمــون آقا (ع) یا مثل خانم زهرا.  ایمان به سہ روش شهــید شد: ڪہ عبــارت یا روی ان نوشته شــده بود مــثل آقا ابوالفضل، قسمتی از گردنش مثل سرورمون آقا امام حسین ع و قسمت اصلے جراحـت ایمــان و شـکم بود؛ مـثل خانم فاطمه زهرا. که بعد از برگرداندن پیکر مطهرش متوجه میشوند یک قــسمت از بدنش جا مانده که آن را همان جا در سوریه تپه العیس دفن میکنند؛ یعنے یک قســمت از وجــود من در خاک جـا مانــد. ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮﺷﻬﻴﺪ 🌷   🌹🍃🌹🍃🌹 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🔹کشاورز بود و زحمت‌کش. درس طلبگی میخواند و شیخ محمد صدایش می‌کردیم. 🔹همیشه لبخند به روی لب داشت. روی باغ خودش کار میکرد. وضع مالی‌اش خوب بود. اما ساده زندگی کردن را بیشتر دوست داشت و مالش را وقف امور خیریه می‌کرد. 🔹از نوجوانی وارد بسیج شد. به بسیج خیلی علاقه داشت. بیشتر وقتش را یا در باغش می‌گذراند یا در فعالیت‌های بسیج و اردوهای جهادی. پل دختر، سراوان، سیل شیراز و هر جایی که نیاز به کمک بود، پیدایش می‌شد. فرقی نمی‌کرد سیل باشد یا زلزله یا شرایط عادی. طلبه جهادگر، محمد مویدی 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🔰اولين اعزامش به جبهه هاي جنوب و منطقه عملياتي فاو بود که در اين منطقه مجروح شيميايي شد. 🔰زماني که به مرخصي آمده بود کتابهايش را برداشت و گفت: *"زندگي بايد در جبهه رقم بخورد. در صورت امکان و اوقات فراغت همانجا درس هم مي خوانم."* 🔰عبدالمحمد و فرمانده اش شهید اکبر میرزایی علاقه وافري به يکديگر داشتند. زمانی که اکبر به شهادت رسید، عبدالمحمد اسلحه او را برداشت و گفت:اجازه نمی دهم اسلحه اکبر بر زمین بیفتد. عبدالمحمد يک روز بعد به وصال معشوق خويش رسيد🥺 🔰یک روز قبل از رفتن به جبهه منزل را تمیز می کردم یک کار بنایی داشتم که او خیلی کمکم کرد. خواستم او را ببوسم. "عبدالمحمد" دور ماشین می چرخید و فکر میکرد که می خواهم مانع رفتنش بشوم.او را در آغوشم گرفتم بغض گلویم را گرفته بود . خداحافظی کرد و رفت. وقتی داشتم دیوار خانه را درست می کردم دختر کوچکم علتش را پرسید.گفتم: "عبدالمحمد" از جبهه بیاید و برایش عروسی بگیریم خانه را برای آن زمان درست می کنم. چند روز بعد خبر شهادتش آمد.🥺 عبدالمحمد اکبری باصری 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔺 دلش نیامد به مادرش بگوید می‌خواهد شهید شود برادر از آخرین دیدار با او می‌گوید، شبی که حتی به مادرش هم نگفت دارد می‌رود، چون می‌خواست شهید شود ... 🌷 ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 عضو کانال شهدا شوید⬇️ https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💠شهید جعفری عاشق امام زمان بود و در مورد فرج و ظهور امام زمان بسیار مطالعه می کرد. بیشتر کتابهایی که در خانه و کتابخانه محل کار او وجود دارد، در زمینه ظهور حضرت ولی عصر عج الله تعالی فرجه الشریف است. کتابهایی با موضوع ویژگی های امام عصر و اقداماتی که باید برای تعجیل در فرج انجام داد. 💠من احساس می کردم او مثل یک مبلغ، بین دوستان و خویشاوندان، دوست داشت مردم را به یاد امام زمان بیندازد. همیشه می گفت خدا کند من بتوانم یک قدم برای ظهور آقا بردارم و اینکه اگر من بتوانم چند ثانیه یا یک دقیقه ظهور را جلو بیندازم، به آرزویم رسیده ام. ما نباید "اللهم عجل اولئک الفرج" بگوییم و در عین حال کارهایی انجام دهیم که امام زمان از ما ناراحت شود. همسرم دفتری دارد که در آن راجع به امام زمان، مطالب زیادی نوشته است. وقتی محتوای دفتر را می خوانی، متوجه می شوی که او خود را برای سربازی در رکاب حضرت مهدی عج آماده می کرده است... داوود جعفری 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید ⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🔰انس بـسیار عجیـبی به (س) داشـتن و البتـه امام رضا (ع) و همیشـه قـبل از هر مأموریت به پابوس آقا میرفــت.✋🤲 🔰محــمد امین به دلیل عوارض ناشی از استفاده تکفیری ‌ها از سلاح ‌های شیمیایی در بیمارستان بستری شده بود.. روزهای بــسیار بسیار سختی رو پشت سرگذاشت. شب آخر پیشش بودم. با هم، متوســل به ائمه شدیم، قرآن که میخوندم لذت میبرد. 😔 آخــرین جمله ایشان که اسمم رو صدا زد گفت: بپـوش. حدودا ۲ ساعت بــعد در حالی که سر برادرم روی دســت مادرم بود، به رسید..💔 مدافع حرم محمدامین زارع -🍃═ঊঈ🌹ঊঈ─🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید