eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨به مناسبت یادواره شهیده رحیمی امروز ، در گلزارشهدای شیراز 💢 😭 🔰مے‌گفت :اگر از این سفـید به رو سپیـدے رسیـدیم ڪردیم. براے داغ بیــماران ڪرونایی‌اش در خانه اشـک می‌ریخت😭 و می‌گفت شرمنده خانواده آنها شدیم. بالای سر بیماران می‌خواند.😔 هر وقت صحـبت می‌شد می‌گفت: این روزهـا مـردم به ما نیاز دارند. 🔰وقتے شهید شد، مریم گفت: باید برای جنازه کرمان برویم. در مسیر مدام زیارت عاشورا می خواند و طلب می‌کرد.💔 هدیه به این شهید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 بهشون می گفتم شغل شما ایجاب میکنه که پشت میز بشینید و زیاد سرو کاری با متهم نداشته باشید . با مردم سرو کار نداشته باشید. بهم میگفت من خیلی دوست دارم توی کارهای عملیاتی باشم . بهش گفتم خب شما هزار بار تیر از کنار گوشت رد شده .از کنار دستت رد شده . شما نمی ترسی؟ میگفت من ترسی از مرگ ندارم . برای دفاع از وطنم تا هر جون در بدن داشته باشم از وطنم از زن و بچه ام از ملتم حمایت می کنم 💠وقتی محمدحسین رحیمی که به شهادت رسید، روحیة کمال خیلی به‌هم ریخت. همکارش بود. با هم در یک اتاق کار می‌کردند. میزهایشان کنار هم بود. خیلی دوستش داشت. می‌گفت: «من چطور زنده باشم وقتی محمدحسین را شهید کردند؟» آرزویش شده بود شهادت. همیشه بر زبانش بود که: «من می‌خواهم شهید بشوم.» خواب شهید رحیمی را زیاد می‌دید. یک هفته قبل از شهادتش رفته بودم به خانة پدرم. وقتی برگشتم دیدم کمال گوشه‌ای از خانه نشسته است و بلند‌بلند گریه می‌کند. نگران شدم. آشفته پرسیدم: «چی شده؟ چرا گریه می کنی؟» گفت که عکس‌های شهید رحیمی را نگاه کرده و یاد خاطراتشان افتاده است. هوایی شده بود و بی‌تاب. آرزو می‌کرد زودتر به شهادت برسد. آخر هم به آرزویش رسید کمال کشاورزی 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 نشردهید https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠کربلا که بودیم ، میثم 3-4 ساعت با اشک و ناله از خدا طلب شهادت کرد. برای خیلی از بچه ها قابل هضم نبود که در این زمان هم کسی طلب کند چرا که جنگی در کار نیست. اما میثم همان جا امضا نامه شهادت خود را گرفته بود.یک سال نگذشت که شهید شد!! 💠فرمانده میثم می گفت: اکثر روزهای تابستان در حین خدمت، روزه دار بود. دوست میثم می گفت: میثم به جای افراد متأهل نگبانی می داد تا آن ها شب را در کنار خانوادهایشان سپری کنند. درحین سربازی با اخلاق خوب خود، امر به معروف و نهی از منکرمی کرد. تعدای از سرباز ها به او علاقمند شدند و تحت تأثیر تبلیغات میثم، شروع به نماز خواندن کردند. میثم ملکمی شیرازی 🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
🔰سال 1359 مدرسه‌ها چندان جدي گرفته نمي‌شد. مواد درسي با توجه به تحولات سياسي اجتماعي مورد توجه معلمان نبود. در اين ميان سيد ناصر سعادت در كلاس درس حاضر مي‌شد و به ما درس نهج‌البلاغه مي‌داد. اعتقاد عجيبي به سخنان مولا علي (ع) داشت و همواره كلمات قصار و خطبه‌هاي نهج البلاغه را برايمان تفسير مي‌كرد. با آن همه حركت كه در كلام مولا نهفته بود و آن حس و حالي كه خود داشت، جوششی در ما مي‌افكند. معلم ما، سيد ناصر سعادت، مردي كه شولايي از سكوت بر تن داشت و جز به ضرورت سخن نمي‌گفت. 🔰يكي از محبوب‌ترين معلمان بود و از نظر رفتار و اخلاق، الگو بود. بعد از اتمام كلاس، آستين‌ها را بالا مي‌زد و در سيمانكاري حياط مدرسه حاجي‌پور و درختكاري دور تا دور مدرسه، كمك مي‌كرد . 🔰در زمان استراحت با همان تبسم هميشگي خود، بين بچه‌ها روي سكوها مي‌نشست و سخن مي‌گفت. 🌹💠🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰یه برادر بسیجـےاومـده بود پیش چند تا از رفـقا روحانے و سـؤال کرد ادم باید چطـور باشـه تا شهـید بشـه؟ همگے حوالـش دادن به آشیخ صمد که تو حال خودش نشسته بود! آمد و سؤالــش رو پرسید. .. آشیخ صمـد یه نگاه بهـش ڪرد و گفـت:برو بعـدأ بهـت میـگم! برادر بسـیجے چند قدمـی ڪه دور شـدیه خمـپاره زمیـن خورد و شیـخ دوسـت داشتے غـرق خـون روی خاڪ گرم شلمـچه افتـاد و تقریبـأ نصف سرش رفــت! یکے از رفقـاے طـلبه صـداے آن برادر بسیجـی ڪه مےگفت آدم باید چطور باشه تا شهـید بشـه زد گفت برادر بیا.... و اشـاره به آ شیــخ صمد کرد و گفت آدم باید اینجورے باشـه تا بشه!🌹 شیخ صمد مرادی 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍دلنوشته زیبای شهید ۵ روز قبل از شهادت... 💠 من آن نوری هستم که از خورشیدِ درخشان ساطع و از لابه لای ابرها عبور کرده و به زمین رسیده است. من آن قطره بارانی ام که از آسمان باریده و بدون اینکه بین راه بخار شود به زمین رسیده است. من آن ترکش انفجارم که زمین و زمان را پشت سر گذاشته و به جمعی رسیده و آنها را متحول کرده است. من آن زنبور عسلم که در به در دنبال این است که روزنه ای را پر کند. من آن دانه ی شن طبسم به همراه خیل یاران تا بار دیگر اگر لازم شد حادثه ی طبس را بسازیم. من آن گل از گل های بهارم که می در خشد و باید بدرخشد و کسی او را نمی شناسد و نباید بشناسد . من آنم که می خوانم ،که می مانم ، می سازم ، می جنگم ، من آنم که می مانم ، من آنم که گوش به صدایم من آن که به دنبال صدای جمیل و رسای آن مهدی (فتبعوه) هستم. من آنم که باید بگیریم ، من آنم که باید بخندم ، من آنم که باید انتقام زهراهای کوچک را بگیرم به فرمان مولایم، سیدم ، آقایم ... مهدیم عسگر زمانی 🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍همسرانه: از ویژگی های بارز شهید که باعث می‌شد تو زندگی مشترکمون من هر روز بهش دلگرم تر بشم، چشم پاکی ایشون بود؛ من به یاد دارم وقت هایی رو که ایشان وقتی نامحرم بی حجابی رو میدید به آسمون نگاه می‌کرد یا مهمانی هایی که نامحرمی درآن بی حجاب بود شرکت نمی‌کرد، حتی عروسی فامیل بیشتر آخر مراسم میرفت هدیه میداد یا جایی مینشستند که کمتر کسی ایشان را ببیند. در وصیت نامه شهید نوشته بود:  پشتیبان ولایت فقیه باشید و بدون شک و تردید به رهنمودهای رهبر عزیز ودلسوزمان حضرت امام خامنه ای(حفظه الله) عمل نمایید. اشاره می‌کنم. محسن جعفری 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ﭘﺮﭼﻤﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻥ ﻗﺮﻣﺰ ﺷﺪ ...🚩 🌷به شهید بزرگوار، حاج منصور خادم صادق قول داده بودم که در مقری که ایشان فرمانده آنجا بود تصویری از بارگاه آقا اباعبدالله(ع)، همراه با سلام به حضرت بکشم. محمد جواد در تبلیغات لشکر بود و کارهای نقاشی را انجام می داد. می خواست برای عیادت از برادرش که تازه مجروح شده بود به شیراز برود، او را راضی کردم تا برای این امر با من همراه شود. قرار شد محمد جواد بارگاه آقا را نقاشی کند و من هم سلام را بنویسم. نزدیک های غروب کار ما تقریباً تمام شد. محمد جواد که پرچم را رنگ می کرد که صدای سوت خمپاره پیچید. خرده بتن های سنگر که بر اثر موج انفجار کنده شده بود، عینکم را شکاند، همه چیز را محو می دیدم. اما از چیزی که دیدم تنم یخ کرد. ترکشی بزرگ به پیشانی محمد جواد بوسه زده و پیشانی اش را برده بود, خون سرش بر بالای گنبد آقا، درست در محل پرچم پاشیده شده بود!" 🌷🍃🌷 شهادت: 12/12/1364- فاو 🌹🍃🌷🍃🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷صبح 14 اسفند ماه بود. در سنگر تخریب بودیم که یکی سید صدرالدین را صدا زد. رضا ایزدی بود. سید که یک پایش قطع بود لی لی کنان تا جلو سنگر رفت. رضا چیزی در گوش سید گفت و رفت. سید که برگشت گفتم رضا چی می گفت. سید سری تکان داد و گفت، میگه سید دعا کن منم شهید بشم! 🌷با بچه های تبلیغات در منطقه دور می زدیم. چشممان به رضا ایزدی و بهاالدین مقدسی افتاد که با موتور بودند. اصرار کردیم کمی صحبت کنند. رضا فقط می خندید. زیر لباس خاکی اش، لباس سیاه عزای برادرش رسول بود،‌اما چهره اش مثل همیشه بشاش و خندان. بها الدین در مورد شهید و نقش شهید حرف زد. نوبت رضا شد. رضا با خنده می گفت چی بگم... ناگهان جدی شد. جدی گفت ما آرزویمان است مثل حاج شیرعلی سلطانی بی سر خدمت امام حسین برسیم... با خنده رفتند. شاید چند ساعت نشد که هر دو دوست کنار هم شهید شدند. بی سر... 🌹🍃🌹 هدیه به سرداران شهید رضا ایزدی و بهاالدین مقدسی صلوات 🔹🔹🔹🔹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠می گفتم شیرعسکر، تو نباید شهید بشی، آخه آنقدر بلندی که پاهات از تویوتا و آمبولانس می زنه بیرون، مجبور میشم خمش کنیم! می خندید و می گفت تو دعا کن من شهید بشم، با تریلی و لودر بیا جنازه من را ببر! 💠چندین شب بود که در حال خاکریز زدن بودیم. سر و روی همه شده بود پر از خاک. شیرعسکر گفت: می خواهم فردا برم حمام! گفتم: نور بالا می زنی، حتماً غسل شهادت هم بکن! گفت: تو هم برو دنبال تریلی، که جنازه ام روی زمین نمونه! روز بعد رفت حمام و طرف های ظهر بود که برگشت. آتش سنگین پاتک دشمن روی خط بود. یک لحظه بدنم گرم شد و افتادم. وقتی به هوش آمدم، راننده آمبولانس گفت: رفیقت هم شهید شد! اشک در چشم هایم پیچید، به او قول داده بودم برای جنازه اش تریلی ببرم، اما نتوانستم! شیرعسکر رضا زاده 🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢برای آموزش به کوه های اطراف شیراز رفتیم. بعد از 5 الی 6 ساعت کوهنوردی به محلی رسیدیم که کوه ارتفاعی و شیب زیادی پیدا می کرد. خستگی امان بچه ها را بریده بود، در حین صعود از همین ارتفاع یکی از بچه ها پایش لغزید و از کوه به پائین سقوط پیدا کرد. ما مانده بودیم چه کنیم چطور آن برادر را برگردانیم. سید فرج گفت من او را پائین می برم. دوست مجروحمان را روی دوش کشید و دوباره ۵ ساعت مسیر رفته را در حالی که آن برادر روی دوشش بود برگشت! این فداکاری سید فرج جان یک نفر را نجات داد. 💢وصیت نامة شهید : «مؤمنان باید در راه خدا با آنانکه حیات مادی و دنیا را بر آخرت برگزیدند جهاد کنند و هرکس در راه خدا در این جهاد کشته شود ، فاتح گردیده است . » فرج الله علوی 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ماجرای فرشی که شهید برونسی اجازه نداد در منزلش پهن شود 🔹اگه سخت نمی‌گرفت که برونسی نبود... 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🔵والفجر 1 بود. من فرمانده دسته بودم، جلیل فرمانده گردان. موقعیت عجیبی داشتیم. بیشتر نیروهای گردان مجروح بودند، همه را در یک سنگر تانک جا داده بودیم. عراقی ها با نارنجک و آتش تیربار جلو می آمدند، مثل نقل بر سر ما تیر می بارید. کسی جرأت بلند کردن سر را هم نداشت، چه رسد به اینکه بخواهد نیم خیز شود یا بایستد. در همین زمان جلیل را دیدم، تمام قامت روبروی عراقی ها ایستاده بود. با چشم خودم، تیر هایی را که از کنار دست و سرش، حتی از بین زانوهایش عبور می کرد را می دیدم، اما جلیل ایستاده بود و خم به ابرو نمی آورد. داشت منطقه را کنترل می کرد تا راهی برای مقابله با دشمن پیدا کند. سمت: فرمانده گردان فجر- لشکر 33 المهدی(عج) جلیل اسلامی (آریانژاد). 🌱🌹🌱🌹🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مهدی؛ احمد؛ بهشت... 🔺با حال خوب بشنوید؛ هربار که اینو میشنوم ناخودآگاه گریه میکنم... 🔹️روایت آقا از ساعات قبل از شهادت شهید باکری و مکالمه بی‌سیم او با شهید کاظمی، به همراه انتشار صوت آخرین مکالمه بیسیم شهید باکری و شهید کاظمی آقا مهدی باکری 🌱🌹🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💠یکی از ویژگی‌های محمدمهدی علاقه زیادش به کمک به دیگران بود، به‌عنوان مثال من یادم است که وقتی پول‌های جبهه را به مهدی داده بودند، می‌‌دیدیم که وقتی مهدی می‌آید و به این‌طرف و آن‌ طرف می‌رود ولی اطلاع درستی نداشتیم کجا می‌رود. بعد که مهدی شهید شد متوجه شدیم مهدی تمام حقوقی را که از جبهه می‌گرفته بدون اینکه کسی اطلاع داشته باشد، صرف خانواده شهدا می‌کرده است. محمد مهدی زیبایی نژاد 🌱🍃🍃🌱 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
... 🔹روی پشت بام نشسته بودیم و در حال دیدن تعزیه گریه میکردم و در همین حال به او شیر میدادم... مسعود 6 ماه داشت، در دل گفتم خدایا کاش یک نفر را داشتم که برای امام حسین (ع) فدا میکردم . هنگام گریه کردنم قطرات اشکم در دهان مسعود چکید و با شیر مخلوط شد و مسعود خورد ... بهار 66 بود ، خبر شهادتش را برایم آوردند، گفتند جنازه اش به گونه ایست که شما نمی توانید آن را ببینید . جسم نازنین مسعود مانند اربابش حسین (ع) تکه تکه شده بود. همان شب خواب تعزیه آن سال را دیدم. در حالی که مسعود را در بغل داشتم ، یک لحظه او پر کشید و به جمع یاران امام حسین(ع) پیوست ... مسعود اصلاحی سمت: معاون گردان سلمان - لشکر 33 المهدی(عج) 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰بمناسبت سالروز شهادت شهید حبیب الله کریمی، فرمانده توپخانه 63 خاتم الانبیاء 🔹سال ۶۴، مادر به حج مشرف شد. قبل از اعزام حبیب به مادر می گفت: مادر در بازار چشم هایت را به زمین بدوز تا با دیدن برق اجناس خارجی, وقت زیارت و عبادت تو صرف خرید نشود, اگر هم می خواهی خرید کنی, بگذار برای یک روز... 🔹سال ۶۵ خود حبیب مشرف شد به حج. یکی از دوستانش می گفت به حبیب گفتم قد و قواره ای کوچکم باعث شده زیر دست و پای حجاج عرب و افریقایی گم شوم و نتوانم حجر الاسود را ببوسم! حبیب گفت:دست هایت را باز کن و بگو یا صاحب الزمان و برو جلو... همین کار را کردم. دیدم جمعیت تا خود حجرالاسود باز شد و من به راحتی به سنگ رسیدم و چند دقیقه تنها بودم... 🔹وقت قربانی که شد, حبیب دنبال بزرگترین گوسفند بود. گفتیم با کوچک هم می شود, اعمال را انجام داد. گفت چیزی را که می خواهیم در راه خدا بدهیم باید بهترین باشد. حبیب الله کریمی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰از كودكے با خــودم نمــاز می خونــد و روزه می گرفــت . از نه سالگــے به بعـد ، روزه هـاش رو كامل گرفــت . همیشــه توے درس و تمام مسابقات نفــر اول بــود ، روے نمــرات درسیــش حساس بود . می گفت : « و (عج) ســرباز زرنگ مے خواد . » 🔰، به شهدا به خصوص شهید مطهری و شهید آوینی علاقه خاصی داشت . عکس شهدا رو همه جای خانه می گذاشت . کتاب های شهید مطهری رو خیلی مطالعه می کرد . کلاس های تفسیر و حفظ قرآن و نهج البلاغه شرکت می کرد . کارای خیری که می کرد ، نمی گذاشت هیچ کس بفهمه . دلش می خواست هر کاری از دستش برمیاد برا فقرا انجام بده . راوی:مادرشهید 🌷 : بمب گذاری حسینیه سیدالشهداے شیراز 🌹🍃🌷🍃🌹 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🌱🌷🌱
💠دائماً با طهارت‌ بود و قرآن‌ خواندن‌ ایشان‌ چه‌ در سفر و چه‌ در حضر ترک‌ نمی‌شد. عاشقی‌ بی قرار و با سوز و حُسن‌ بشاشت‌ همه‌ را شیفتۀ رفاقت‌ و مصاحبت‌ خود می‌نمود. به‌ مستحبات‌ شدیداً مقید بود و تلاوت‌ قرآن‌ مجید از اعمال‌ هر روز و هر شبش‌ بود. با بچه‌ها چنان‌ مهربان‌ بود که‌ مانند پروانه‌ به‌ دورش‌ حلقه‌ می‌زدند. در کارگشایی‌ و راحتی‌ رساندن‌ به‌ دل‌ دوستان‌ جدّاً کم‌نظیر بود.... محمد حسین نجابت 🌹🌱🍃🌹 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
...🪴 شب بیست و یکم ماه رمضان بود. بعد از مراسم احیا بچه ها در سنگر خوابیده بودند. به سمت سید جعفر رفتم. به خاطر شکستگی پایش یک عصای چوبی همراهش بود، با پای لنگان خودش را به عملیات رسانده بود. گفتم: سید این عصات را بده، باهاش پای برادرم رحیم که خوابیده را بشکونم فردا نتونه بیاد عملیات، خیلی کوچیکه می ترسم شهید بشه! خندید و گفت: نیاز نیست ، برادر تو شهید نمیشه! به مهدی ارشاد و حسین آتش پور که کنار برادرم خوابیده بودند اشاره کردم و گفتم: این ها چی؟ خندید و گفت: بله، این دو نفر فرداشهید می شن! روز بعد اکثر بچه های آن سنگر من جمله سیدجعفر، مهدی و حسین شهید شدند، اما برادرم زنده ماند! 🪴بعد نماز دور آسید جعفر حلقه زدیم. آسید داشت لباس روحانیتش را با لباس بسیجی خاکی عوض می کرد. عبایش را که در آورد، گفت: این عبای من را کی می خواد؟ یکی از بچه ها گفت: من! عبا را دو دستی به او تقدیم کرد. قبایش را در آورد و گفت: قبای من را کی می خواهد؟ یکی از بچه ها با خوشحالی گفت: من. قبا را هم به او بخشید. گفتم: سید عمامه ات را به من بده! گفت: نه، عمامه باید رو سرم باشه! همیشه یک قرآن جیبی همراهش بود که می خواند. گفتم: پس قرآنت را به من بده! با خنده گفت: تا زنده ام، قرآن را از خودم جدا نمی کنم. چشمم به عکس دختر کوچکش که لای صفحات قرآن بود افتاد. گفتم: پس عکس دخترت را یادگاری بده! گفت: نه این عکس عزیز منه از خودم دورش نمی کنم. [ می گفت یه تو راهی هم دارم که اسمش حسین هست بعد من به دنیا میاد!] روز بعد که شهید شد، این هر سه همراهش بود. عملیات رمضان 🕊 @golzarshohadashiraz
✍قسمتی از وصیت نامه خدایا؛ اینک به من در گل مانده هم کمی حرکت ده و از نور  خودت بر کالبد سرد و مرده من بتاب، شاید این کالبد مرده هم حرکتی کرد و بسوی تو به پرواز در آمد. اما، روح من لیاقتش را ندارد که بسوی او رود. باید در همین جسم ماده بماند و بپوسد، فقط یک راه برای عروج او به سوی پروردگار است و آن این که نفسمان و روحمان از حالت “اماره” خارج شود و سیر”مطمئنه” شدن را طی نماید. وقتی که به نفس مطمئنه خود رسید، آنوقت«ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً»، تحقق پیدا می کند. بار خدایا؛ ما را از شر نفس اماره مصون بدار، که ما خود ناچیزیم که با آن مبارزه کنیم. مگر این که لطف تو شامل حالمان شود و بس. تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۹/۰۵.... شهادت: ۱۳۶۲/۰۶/۱۷ 🕊 @golzarshohadashiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
علاقه‌اش از آنجا به رزمی¬کاری بیشتر معلوم می‌شد که حتی در مسابقات باز و بسته کردن کلاشینکف چشم بسته هم نفر اول شد. درس میدان موانع را بیشتر بچه‌ها از زیرش فرار می‌کردند ولی ایمان عصرها هم که همه در حال استراحت بودند درسی را که صبح گذرانده بود، تمرین می‌کرد. توی دانشگاه برای مراسم استقبال از رهبری هم بین هزار و دویست نفری که راپل آموزش دیده بودند، چهار نفر انتخاب شدند که یکی از آنها ایمان بود. ایمان خزاعی نژاد 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💢سال ۱۴۰۱، طبق معمول هر سال‌ رفت اربعین تا توی موکب کفیل الزینب با یکی از دوستان عراقی‌مان نوکری کند... باخانمش رفته بود بدون بچه‌هایش... زنگ زدم گفتم: «کاکا، تو هر سال می‌رفتی اربعین یه هفته ده روزه برمی‌گشتی الان چی شده 20 روزه برنمی‌گردی؟» خندید و گفت:« کاکا یه چیزی بهت بگم؟» گفتم: «جان کاکا» گفت: «من ۱۱ ساله هر سال اربعین میام اینجا. یه چیزی از آقا امام حسین(ع) خواستم هنوز بهم نداده این سری تصمیم گرفتم تا زمانیکه نگیرمش برنگردم! اگرم دیدی طول کشید بچه‌های من رو بفرست بیان کربلا من انقدر اینجا می‌مونم تا آقا بهم بده‌! آن روز نفهمیدم چه می‌خواهد تا 24 م آبان ماه همان سال ، خواسته اش اجابت شد.شهادت خونین در دفاع از امنیت حرم جمهوری اسلامی..‌‌ محمد مویدی 🌹🍃🌹🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
اخبار دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. جلیل طاقت نیاورد و گریه کرد. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا را ضی نمی شوی که مدافع حرم شوم. با شد نمی روم ولی جواب حضرت زینب و رقیه (س) را خودت بده . من جلیل را عمیقا دوست داشتم و از اوایل زندگی تا آن هر روز دلبسته تر می شدم . در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی … راه برگشتی برای من نگذاشتی…) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.  24 آبان سال 94 همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه می ریختیم، جلیل در سامرا در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) به شهادت رسید. نمی دانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود… جلیل خادمی 🌹 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید