eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
💢پدافند جزایر مجنون در اختیار لشکر 19 فجر بود. خط سخت و پیچیده ای بود. روزی نبود که در این خط ما مجروح یا شهید نداشته باشیم. آنقدر خط حساس بود که نمی شد راست و مستقیم در آن قدم زد و خمپاره و گلوله ای به سمتت نیاید. 💢بچه های اطلاعات هم در جزیره چند سنگر کمین داشتند که حرکات عراقی ها را زیر نظر داشتند. یک شب نوبت من بود به کمین بروم. در مسیر رفتن به سنگر کمین، صدای تیشه شنیدم!😳 باتعجب به سمت صدا رفتم، صدا از درون یک کانال بود که مشخص بود تازه حفر شده است. داخل کانال سرک کشیدم. دیدم آقا منصور در انتهای کانال نشسته است، پای مصنوعی اش را به دیواره تکیه داده، و با تیشه به دیواره کانال می کوبد تا طول کانال را زیاد کند. کانالی که اگر حفر می شد، بسیار در کم کردن، تلفات ما در این خط مؤثر بود. خدا قوتی به آقا منصور گفتم و رفتم به سمت کمین. دم صبح بود که کارم تمام شد و برگشتم. هنوز صدای تیشه می آمد. رفتم به سمت کانال. دیدم منصور هنوز دارد تیشه می زند. رفتم کنارش. عرق از سر و رویش می چکید و صورتش گُر گرفته بود. گفتم: منصور تو را خدا بسه، یکم استراحت کن، یکم بخواب! لبخند روی صورتش نشست. گفت: اِنقدر توی قبر بخوابم که کمرم خشک بشه، التماس کنم یکی بیاد بچرخونتم!😔 نفسی تازه کرد و گفت: آقا جلیل بذار تا وقت هست و نفسی هست، به اسلام و به کشورم کنم... چیزی نمی توانستم بگویم. تیشه اش را در دست چرخاند و دوباره شروع کرد به کندن کانال.... شهید حاج منصور خادم صادق فارس 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
1_2791091236.mp3
17.16M
☘داستان روزانه هر روز یک قسمت🌸 مجموعه صوتی " نیمه پنهان ماه" (روایتی از زندگی شهدا به زبان ) ✅ کتاب صوتی " " قسمت6️⃣3️⃣ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای شهید ۱۵ ساله‌ای که می‌خواست به وقت شهادتش خوشبو و معطر به محضر سیدالشهدا برسد. 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از سردار شهید سید محمدکدخدا⭐ 🌷محمد پس از چهارده سال چشم انتظاري نصيب ما شده بود. دردانه همه فاميل بود. ‌همه دوستش داشتند. براي همين خيلي پول و اسباب بازي گيرش مي آمد. دوره راهنمايي كه بود، چهار هزار تومان پول پس انداز داشت. به سن تکليف که رسيد، با مادرش پيش روحاني مسجد رفته بودند. از روحاني مسجد خواسته بود، خمس پول هايش را حساب كند و خمس پولش را داده بود. از نوجواني اين مسائل را رعايت مي كرد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌱اومدبه‌حاج‌ابومهدی‌گفت: حلالمون‌کن؛پشت‌سرت‌حرف‌می‌زدیم ابومهدی‌خندید! باهمون‌خنده‌‌بهش‌گفت: شماهرموقع‌‌دلتون‌‌گرفت‌‌پشت‌‌سر‌من حرف‌بزنیدتادلتون‌باز‌شه 🕊 ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 💢و گرامیداشت شهید جواد کامیاب 💢 : کربلایی سید محمد موسوی : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۱۰ فروردین / از ساعت ۱۷ 🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb مبلغ باشید
🌙 🗓 🌹 رضا پور خسروانی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 وقتۍمیـٰاۍاینجـٰا؛ دیگھ‌تضمینۍبراۍِبَرگـشتت‌نیســـت. اگرهم‌برگردۍدِلت‌جـٰامیمونھ‌... مطمئن‌بــٰاش..(:🌿 باز پنجشنبه ویاد شهدا باذکر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷بمناسبت مراسم گرامیداشت شهید کامیاب امروز در گلزار شهدای شیراز 🌷نگاهش به آسمان است. یاد حاج شیرعلی ﺳﻠﻂﺎﻧﻲ از ذهن و فکرش بیرون نمی رود. شهادت حاج شیرعلی برایش عجیب نبود، نه برای او برای هیچ کدام از دوستان حاج شیرعلی دور از ذهن نبود، حتی اینکه گلوله آرپی جی بیاید و سرش را ببرد هم برایش دور از انتظار نبود، اما اینکه دو روز از است پیکر حاج شیرعلی در آفتاب، روی رمل های داغ افتاده آزارش می داد. از وقتی خبر شهادت حاج شیرعلی را شنید، روی پا بند نبود که جنازه حاج شیرعلی برگردد، خودش چند بار رفت، اما نشد که نشد... در حال و هوای خودش بود که چشمم به رسول قائد شرف افتاد که با عجله به سمت مقر فرماندهی می رفت. جلویش را گرفت. - حاجی برام یه دم می گیری؟ - خبریه؟ - به آسمان نگاه کن، حوری ها را نمی بینی؟ حاج رسول چشم در آسمان چرخواند، شانه ای بالا انداخت، صدایش را صاف کرد و خواند: ای کامیاب، ای کامیاب به کام خود رسیدی از دوستان خود بریدی... جواد شروع کرد همراه با نوحه من در آوردی حاج رسول سینه زدن. حاج رسول که با خنده دور شد، باز رفت در حال و هوای خودش. دوست داشت به مادرش فکر کند، مادری که در یتیمی او را بزرگ کرد، خیلی او را دوست داشت، اصلاً اگر گاهی دل از جبهه می کند به خاطر دیدن مادرش بود، اما باید از مادر هم دل می کند. بار آخری که می آمد مادر خیلی اصرار کرد بماند. می دانست خانواده اش به بودن او نیاز دارند و با تنگدستی دست به گریبان. لبخند نمکینش را نثار مادر کرد و گفت: مادر، خیلی دوستت دارم اما خدا را بیش از همه دوست دارم، شما هم تا خدا را داری نگران نباش! چند روز پیش هم، قبل از عملیات زنگ زد و خداحافظی آخر را با او کرد و گفت منتظر من نباش. به روستای رقابیه نزدیک می شد و همچنان چشمش به آسمان بود. زندگی اش که توأم بود با سختی از جلو چشمانش رژه می رفت. اینکه چه طور چرخش روزگار یک کارگر شیشه بر را به یک فرمانده کارکشته نظامی تبدیل کرده است. یاد خواب دیشبش که می افتاد چشمش به سمت آسمان می گشت و در آسمان می چرخید. دیشب توی سنگر از خستگی عملیات به خواب رفته بود. روز پیش شرایط سختی را پشت سر گذاشته بود. گردانش از همه طرف زیر آتش بود. همه را فرستاد عقب، اما خودش در برگشت دو دل بود. دل داد به قرآن کوچک جیبی اش. جواب استخاره اش عقب نشینی بود، عقب نشست. از خستگی کف یک سنگر بی هوش شد که خواب مولایش را دید و مژده ای که امرزو محقق می شد... گرما عرق را از چهار ستون بدنش جاری کرده بود. به کنار رودخانه رسید. حاشیه رودخانه، با چمن هایی که تازه سر از زمین بیرون زده بودند هاشور خورده بود. چند دست لباس خاکی، گوشه ای روی چمن ها افتاده بود. سر و صدای بچه ها از درون آب می آمد. خودش را تا لبه رودخانه کشید. قبل از هر کس جثه درشت عبدالله رودکی که یک سر و گردن از بقیه بلند تر بود به چشمش نشست. هاشم نظرعلی، احمد کشاورز، سید حجت حسینی هم بودند. همه فرمانده گردان های تیپ بودند. از شر گرما و خستگی این چن روز به آب زده بودند. صدای حاج عبدالله بلند شد: - به به، آقا جواد. چه عجب رسیدی، زودباش بیا تو آب... چند نفر دیگر هم اصرار کردند. جواد خندید. نگاهش را از آب رودخانه به آسمان چرخواند و خندید و گفت: خیلی خامید، من الان حوریه های بهشتی را می بینم که با لیف و صابون منتظر ایستاده اند تا من شهید شوم و مرا غسل بدهند! خنده حاج عبدالله در موج های آب پیچید... خشک شده نشده، همه دور هم نشستند. کالک عملیات فتح المبین وسط فرماندهان پهن شد. جواد خودش را کنار هاشم و حاج عبدالله جا کرد. عبدالله هنوز از حوریه های لیف به دست می خندید! سر همه روی نقشه خم شده بود که صدای مهمانی ناخوانده آمد. چشمش به آسمان کشیده شد، خمپاره به مرکز جمع آنها می آمد. فرصتی نشد تا از هم جدا شوند. موج انفجار همه را از زمین کند. چشمش به زمین بود و یاد الهامی که شب گذشته به او شده بود: زمین شوش رنگ و بوی کربلا دارد... صدای یا زهرا و یا حسین را در زمین و هوا از دوستانش می شنید و خود هم همنوا با آنها می گفت. ترکشی سر هاشم را برد، ترکشی سید حجت و احمد کشاورز را به دست بهشتی ها داد، ترکشی هم حاج عبدالله را به زمین دوخت. یکی دو تا از بی سیم چی ها را هم ترکش بی نصیب نگذاشت به فرماندهانشان سپرد و جواد، ترکشی که بازویش را برید، نوید از اجابت دعاهایش داشت... چمن های تازه روئیده، شده بود فرشی قرمز برای استقبال حوریه های بهشتی از جواد و دوستانش... 🌷🌾🌷 فارس سمت: فرمانده گردان شهادت: 4/1/1361 – عملیات فتح المبین - رقابیه 🌷🍃🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
1_2791111025.mp3
12.91M
☘داستان روزانه هر روز یک قسمت🌸 مجموعه صوتی " نیمه پنهان ماه" (روایتی از زندگی شهدا به زبان ) ✅ کتاب صوتی " " قسمت7️⃣3️⃣ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید سید محمد کدخدا⭐️ 🇮🇷مدرسه ابتدايي که مي رفت هميشه شيک پوش بود و مرتب، حسابي به خودش مي رسيد. وارد دوره راهنمايي که شد وضع لباس پوشيدنش كاملاً عوض شد. ديگه شيک نمي گشت، حتي دیگر خيلي به واکس زدن کفش هايش اهميت نمي داد. وقتي علت را از او پرسيدم گفت: دوست ندارم جلو بچه هايي که بضاعت مالي خوبي ندارند و يا پدرشان را از دست داده اند، شيک بگردم. ممکن است خداي نکرده، نا خواسته آنها را ناراحت کنم. یک روز برايش كفش نو خريدم. با ترديد نگاهي به كفش ها انداخت، بي معطلي جفت كفش ها را برد و زير آب گرفت. از اين رفتار عجيبش عصباني شدم. گفتم: پسر! اين چه كاريه مي كني كفش خراب ميشه؟ گفت: « پدرِ دوستم تازه فوت كرده، نمي خوام با ديدن كفش هاي نو من احساس بي پدري بكنه. » 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دختر شهیدمدافع حرمی که حافظ قرآن بود و همه را در برنامه محفل شبکه سه به گریه انداخت.... 🔹شب جمعه ، روضه ما همین کافیه... 😭امان از دل فرزندان شهدا ... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃من اومدم بگم فقط که 🍃یه جوری شرمندم ازت که 🎙 🌷 🌷 کربلا می‌خواهم.... 🔹🌱🔹🌱🔹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌙 🗓 🌹 محمد اسلامی نسب 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊 💚سلام امام زمانم هر صبح،🌤 به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم... ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸 فرازی از وصیت نامه🌸 به نام خداوندی که اول می بخشد و بعد مهربان است ضمن این که می بخشد مهربان هم هست ◾️ زیر بار ظلم نروید چون اول خود شما ضرر میکنید. چون اگر شما مظلوم واقع نمیشدید ظالم ظلم نمی کرد ◾️مسجد،نماز جمعه وجماعت،مخصوصا نماز اول وقت،قرائت قرآن کریم با معنی هرروز را ترک نکنید، با جماعت باشید که دست خدا با جماعت است. ◾️شفاعت شهدا شامل حال کسانی که پیرو ولایت نیستند نمیشود هرچند اقوام نزدیک باشند... کوهجانی 🕊 🌹🍃🌷🌱🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
1_2791117385.mp3
14.97M
☘داستان روزانه هر روز یک قسمت🌸 مجموعه صوتی " نیمه پنهان ماه" (روایتی از زندگی شهدا به زبان ) ✅ کتاب صوتی " " قسمت8⃣3️⃣ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⭐️یادی از سردار شهید سید محمد کدخدا⭐️ 🇮🇷بين چند تا از بچه هاي محل دعوا شده بود. سيد محمد تا جريان را ديد، براي ميانجي گري بين آنها پيش قدم شد. يكي از طرف هاي دعوا زنجيري از جيب در آورد و براي ترساندن حريف چند بار در هوا چرخاند. زنجير به پشت دست سيد محمد خورد، ساعتش شكست و ردي سرخ از دانه هاي زنجير هم پشت دستش ماند. سيد محمد ورزشكار و قوي بود، همه بچه هاي محل مي دانستند که حريف زور و پنجه او نمي شوند. همه عقب نشستند. ‌گفتيم الان است كه حساب آن پسر را برسد. سيد محمد عصباني بود، اما هيچ پرخاشي نكرد. شروع كرد به قدم زدن. وقتي آرام شد و عصبانیتش رفت، صورت تك تك افراد را بوسيد و آشتي داد. آنهايي كه طرف دعوا بودند خيلي از رفتار او شرمنده شدند. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❁❁ 🍂 بہ ساحل پلڪ ترم نشسٺ 💔سنگ فراق شیشہ‌ے قلب مرا شڪسٺ 🍂امن یجیب خواندن من بےنتیجہ ماند 💔 گشٺ و پدر بےخدیجہ ماند (س)🥀 . 🏴🥀 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
"همه جمع شده بودند. مسابقه حساس والیبال بین معلم مدرسه یعنی ابراهیم هادی ومنتخب دانش آموزان بود. وسط بازی توپ را نگه داشت !صدای اذان می آمد، باصدای رسا اذان را گفت. بچه ها وضو گرفتند و در حیاط مدرسه نماز جماعت برپا شد... آری از مهم ترین علل ترقی ابراهیم، اقامه نماز اول وقت و جماعت بود. 🔹حافظوا علی الصلوات والصلاه الوسطی وقوموا لله قانتین در انجام (به موقع وکامل) همه نمازها و (بخصوص ) نماز وسطی (=نماز ظهر) کوشا باشید و از روی خضوع و اطاعت، برای خدا به پا خیزید(بقره۲۳۸) 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔹ارحم فی هذه الدنیا غربتی .... و عند الموت کربتی..... ✍و ما را تنها نگذارید 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌙 🗓 🌹 مریم رحیمی 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75