eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
کتاب الماس.pdf
37.08M
نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب 👆 🔹🔹🔹 🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد و‌هرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . 🎤 به روایت محسن ریاضت همه دوستش داشتند حتی ابراز هم می‌شد .یکی دو روز با بچه ها بودن این را راحت به آدم می فهماند. شوخی های ظریف با لهجه قشنگ و خودمانی اش او را توی قلب بچه ها جا داده بود. تکلف و تعارفی نداشت اهل تملق هم نبود . خوش آمد کسی رو هم می‌گفت و دلیل محبوبیتش همین بود. البته حواسش به بچه هاش بود ،اسم و فامیل شان را می‌دانست اینکه پدر و مادر پیری دارند ، اینکه وضعشان چطوره مشکل حادی دارند. به مرخصی هم که می رفت از آنها سرکشی می‌کرد ،می رفت خانه شهدا ، پای درد دل های خانواده می نشست. حتی با ما هم که توی گردان نبودیم باز همینطور بود. با این رفتارها برایش ملکه شده بود. شوخی هایش طور نبود که کسی را اذیت کند،مسخره کنه،دست بندازه،با آبروی کسی بازی نمی کرد. وقتی برای آموزش غواصی رفته بودیم سد دز، آب پشت سد شیرین بود و سنگین. اگر کسی توی آب فرو می رفت تمام عضله هایش فشرده می شد اون هم تا آن عمق متر! باقر وایساده بود بالای سر بچه ها با آهنگ سنج اندازه میگرفت و مرتب می گفت: «کسی تا حالا بیشتر از ۱۰ متر نرفته ها با شما چه جور رزمنده‌ای هستید؟؟» بعد که تمرین و امتحان تمام شد گفتیم حالا نوبت شماست . اولش فکر شوخی می کنیم. اما بچه ها جدی جدی لباس غواصی تنش کردند. پرید توی آب . هنوز دو سه متر بیشتر نرفته بود که دست و پا زنان بالا آمد.. «بابا ...سرم پوکید» البته با اون لهجه کازرونی خودش که همیشه خنده بچه ها را به دنبال داشت. حالا که آمده نه غواصی را درآورد ما هم از خنده وا رفته بودیم. خلاصه تا آوردیمش بالا کلی آب خورده بود. اما هرچه که بود این آب خوردن سبب خیر شد و سینوزیت چندین ساله باقر را درمان کرد. با همه شوخ و شنگ ای اش بسیار دقیق و منظم بود و به نیروهایش بسیار اهمیت می داد و نسبت به آنها احساس مسئولیت می کرد. در عملیات والفجر ۸ ما دیدگاه را شناسایی کرده بودیم و همه فرمانده گردان ها می آمدند و توجیه شدند اما باقر به این بسنده نکرد. راه افتاد داخل نخلستان جایی که همه اش باتلاق بود. حاشیه نهر به نام نهر خلیفه که آدم به زحمت میتوانست عبور کنه ،ما را هم که کارمان اطلاعات بود برداشت و با خودش برد توی اون باتلاق ،کار از کفش و پوتین گذشته بود و ما همه چکمه پوشیدیم. اما آنجا که باقر می‌رفت چکمه هم فایده نداشت کلی را با پای برهنه دنبالش رفتیم تا رسیدیم به یک نقطه ای که هم خیلی پوشیده بود و به قولا در استتار بود و هم دید خوبی روی دشمن داشت. لحظاتی رو همونجا موندیم. باقر هم مرتب منطقه را وارسی می کرد. می خواست برای شب عملیات آماده باشه.زاویه اش را عوض می‌کرد .سرش را آرام به این ور و اونور می برد. مکث می‌کرد ،دقیق می شد .چیزهایی را زیر لب زمزمه می کرد.مثل اینکه داره به خاطر میسپاره . بند دوربین دو تا دستش تاب می‌خورد نگاه کردم . که فاصله‌های دور ای را که با قرار نمیدید. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷صبح دوم دی 1365 بود. در دفتر ستاد لشکر نشسته بودم که آقای جعفر امیری مسئول سمعی بصری لشکر با ناراحتی وارد شد. تا من را دید، پیش من آمد و از آقای اسلام نسب گلایه کرد. می گفت: از همه فرماندهان فیلم و عکس گرفتیم جز آقای اسلام نسب که اجازه نمی دهند! گفتم برو به آقای اسلام نسب بگو حاج قاسم گفته با واحد سمعی بصری همکاری کنید! ادامه دادم: بگو این یک دستور است! خودمم رفتم سراغ گردان امام رضا(ع). امیری را دیدم، هنوز اخم هایش توی هم بود. گفتم: گرفتی؟ گفت: نه، پیام شما را که دادم، گفت حاج قاسم شوخی کرده! خودم سراغ محمد رفتم. چشمم افتاد به امیری که دوربین به دست آماده ایستاده بود. یک لحظه دست محمد را که کنارم راه می رفت محکم گرفتم و به پشت کمرش چرخاندم و گفتم: حالا دیگه من شوخی می کنم! رو به امیری گفتم: بگیر! راه فراری نداشت. سرش را پائین انداخته بود و می خندید و تسبیح می انداخت. امیری هم عکس را گرفت. عکسی که ماندگار ترین عکس محمد شد. راوی سردار سلطان آبادی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببریید
💠 شهید مدافع حرم مرتضی کریمی: بي بي جان اني سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و روي خون ناقابل بنده حساب كنيد. 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
عج و شهدا عج 🔻🔹🔻🔹🔻 🚨تهیه ۷۲ بسته لوازم التحریر جهت دانش آموزان نیازمند🚨 به توجه به نزدیکی ماه مهر و آغاز مدارس، به لطف حضرت زهرا(س) جهت ۷۲ دانش آموز نیازمند شناسایی شده اقدام به تهیه بسته های لوازم التحریر به ارزش هر کدام ۲۰۰ هزار تومان می نماییم 🔹🔸🔹🔸🔹 شماره کارت جهت مشارکت👇👇 6037997950252222 *بانک ملی . بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام* 🌱🌹🌱🌹 تلفن هماهنگی: ۰۹۰۲۴۱۶۸۹۸۸ ⬇️⬇️⬇️⬇️ شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * . 🎤 به روایت محسن ریاضت در این چند روز که برنامه و منطقه‌ای تحت عمل نیروهایش را برای او توضیح داده بودیم کار هر روز بود که بیاید به ما ضربه بزند و از چند و چون این عملیات بیشتر باخبر شود. اما امروز صبح برقی دیگر در چشم هایش می درخشد که با روزهای دیگر فرقی ندارد و بر بر و نگاهم می کند. می گویم: چی شده دنبالت ای هستی؟ لبخند نرمی می پراند:« باید همراهم بیایی.» می پرسم: بیام کجا؟ می‌گوید :محور عملیات و دیدگاه خودم رو بررسی کردم . یه چیزایی دیدم. اعضای صندوق مهمات بلند می شوم و از روی شانه او به نیروها نگاه می کنم. می‌گوید: خوب چی میگی؟! ابرو بالا می‌اندازم. نگاهش می کنم و می گویم: بابا این کار را وظیفه شما نیست. آنجا را که چند بار دیدیم .دیدگاهتون را هم که معلوم کردیم. دیگه حرف حساب تون چیه؟! _میدونم شما اطلاعات منطقه را به عهده دارید و دیدگاه را هم شما معلوم می کنید ولی ..چی میشه یه دفعه با من بیای؟ از اصرار از دلم نرم می شود. فکر می کنم حتما چیزی نظرش را جلب کرده که اینقدر از من می‌خواهد تا همراهش بروم. نمی خواهم وقت را تلف کنم هر چه زودتر از وضعیت منطقه آگاه شوم بهتر است. نخلستان که میرسیم .شط گل آلود تند و پر شتاب می گذرد. میگویم :تو راهنمایی کن. می افتند جلو . می‌گوید باید تا نهر خلیفه بریم. می گویم :نهر خلیفه را که ما براتون شناسایی کردیم چیز جدیدی هم برای دیدن نداره. همراهش راه می‌افتم .گلهای چسبناک به چکمه هایمان میچسبد و راه رفتن را مشکل می کند .به هر زحمتی که هست می‌رویم تا به جایی میرسیم که تمام زمین را آب گرفته است می‌گویم: فکر می‌کنم باتلاق باشه. _نه بابا بیا... پیشگیری می‌روم می‌بینم چیزی از باتلاق کم ندارد .گل و رای به زانوی ما می‌رسد .خودمان را به نزدیکی های شط می رسانیم. دیدگاه جدیدی را نشان می‌دهد که تا حالا ندیده بودم جایی که دید کاملی روی موزه دشمن داریم چند ردیف نخل میان ما و شط و نیروهای عراقی قرار دارد. _آنجا را نگاه کن؟! _مگه اون دیوار زرد رنگ و نمیگی؟! _چرا همونی که میگفتی نمیدونی چیه؟! گفتم :راستش رو بخوای این دیوار زرد رنگ برای من معما شده بود ولی تو چطور... به صورتم نگاه می کند و می گوید: از اون روزی که شما دیدگاه را مشخص کردید چند بار این دور و برگشت زدم تا بالاخره این دیدگاه را پیدا کردم و سر از کارشون در آوردم. به آن سوی شط نگاه می‌کند: لبخند می‌زند و می‌گوید: آنها هیچ این نیست جز چولان خشک شده» دستم را می کشد تا خمیده همراهش برگردم می‌گوید: چون آنها را دیوار کردند تا استتاری براشون باشه. دستش را رها می کنم و به قدم برداشتن سنگینش در میان گل لاله زل میزنم. دوباره به ردیف چولانها نگاه می کنم .به باقر می اندیشم که چقدر از من جلوتر است. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷به اتفاق ابراهیم [شهید ابراهیم باقری زاده معاون دوم گردان] وارد چادر فرماندهی شدیم تا آخرین هماهنگی ها را هم انجام دهیم. چند دقیقه نگذشته، دیدم بغض محمد ترکید و شروع به اشک ریختن کرد. خیلی حالش منقلب بود، به حدی که نمی توانست خودش را کنترل کند. گفتم: چیه محمد آقا، هنوز تو فکر زینبی؟ گفت: نه، دارم به حال اون کسی گریه می کنم که از این جمع سه نفره قراره زنده بمونه! - مگه گریه داره! - آره! - چرا؟ شروع کرد ریز اتفاقاتی را که قرار بود برای آن شخص زنده بیفتد گفت، اینکه قرار است مرگ امام را ببیند و.... صحبت هایش که تمام شد، کمی آرام شد. نگاهم به پوتینش افتاد. انگشت شست پایش از جلو پوتین بیرون زده بود. گفتم: محمد آقا، زشت نیست فرمانده گردان پوتینش این شکلی باشه! پوتین یکی از آشنا ها را گرفتم و به به زور به پای محمد کردیم. وقتی در کربلای 4 تیر به سینه ام خورد گفتم خدا را شکر که من، آن که زنده می ماند نیستم، اما... راوی صمد بادرام 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دق کردن دختر شهید مدافع حرم از خبر نحوه شهادت پدر 😔 🏴 بمیرم برات رقیه جان.... ۵ صفر سالروز شهادت دردانه امام حسین (ع) 👆 🏴🏴 ( س) ﺷﻬﺪاﻳﻴﻢ... 🏴🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢 دلنوشته دختر شهید : ❣من همیشه وقتی که دلم برای بابام تنگ میشه، عکسش و تو دلم نقاشی می‌کنم می‌دونم که بابام مراقب منو داداشم هست❤️ وقتی که دلم برای بابام تنگ میشه یاد دختره امام حسین میفتم💔 که کوچیک‌تر از من بود و باباش شهید شد😔 مامانم همیشه میگه : شهدا زنده‌اند و همیشه پیشمونن ؛ پس بابایی یادت باشه مثل قبلنا که برام هدیه میگرفتی هدیه منو تو بهشت نگه دار تا منم بیام ازت بگیرم ...☺️ مصطفی صدرزاده🌺 شادی روح شهدا 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
﹝🦋❄️﹞ آیا‌می‌ارزد در‌برابر‌ِمتاع‌ِزودگذر‌ِدنیا بھ‌عذابِ‌همیشگیِ‌آخرت مبتلا‌شوید..؟! :)) 🌱 🌱🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🏴🏴🏴🏴 عطرسیبی از حوالی حرم ها می وزد آن چنان مستم که ره نارفته ازپامانده ام 🏴🏴🏴🏴 قرائت و برپایی موکب های اربعین در کنار قبور مطهر شهدا در روز اربعین 💢 ۵ مهرماه/ از ساعت ۱۶💢 ♻️ /گلزارشهدای_شیراز 🔻🔻🔻🔻🔻 هیئات مذهبی و گروه‌های جهادی جهت برپایی موکب های اربعین در روز اربعین با شماره زیر تماس بگیرند 👇 ۰۹۳۷۰۷۹۹۴۷۸ 🔻🔻🔻🔻🔻 شماره کارت جهت در برپایی موکب اربعین: 5859831020197330 بانک تجارت. بنام محمد پولادی 🔹🔹🔹🔹🔹 و دیگر هیئات مذهبی و انقلابی شیراز 🏴🏴🏴🏴 مبلغ مجلس شهدا باشید... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹بعضی ها را هر چقدر بخوانی خسته نمی شوی ! بعضی ها را هر چقدر گوش دهی عادت نمی‌شوند ! بعضی ها هر چه تکرار شوند باز بکرند و دست نخورده! مثل ... 🌱 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz