eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 ماه رمضان بود. اسباب‌کشی داشتیم.حبیب خیلی کارکرد و عرق ریخت و حسابی خسته شد، دیگر نا و توانی نداشت. همان روز مادر هم بااینکه بیمار بود، روزه بود و از پا افتاد. آبی به سروصورتش زدیم و خواهش کردیم روزه‌اش را باز کند.را باز کند. قبول نمی‌کرد. حالش بدتر شد. بازخواهش کردیم، نگاهی به حبیب که از خستگی گوشه‌ای نشسته بود کرد و گفت: آگه حبیب روزه‌اش را باز کند، من هم روزه‌ام را باز می‌کنم.یک قاچ هندوانه به‌زور و اصرار به حبیب دادم تا روزه‌اش را به خاطر مادر بشکند. از محبتش چیزی نگفت و روزه‌اش را باز کرد تا مادر هم چیزی بخورد. بعد ماه مبارک بود. گفتم: حبیب بیا صبحانه بخور! گفت: یک قاچ هندوانه خوردم، حالا حالاها باید جواب پس بدهم، من سالم بودم، مشکلی نداشتم که روزه‌ام را شکستم، حالا هم باید آن یک روز را جبران کنم! فهمیدم روزه است. به خاطر همان یک روز، شصت روز روزه گرفت... راوی خواهر شهید 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍃با همه فرق داشت. هرشب درست ساعت مناجات و اشک و آه و نماز شب بچه ها، یک قطره آب می شد، می رفت توی زمین و و دیگه کسی نمی دیدش. همیشه برای من سوال بود. *یک شب حول و حوش ساعت 2 نصف شب – که اکثر بچه ها برای خوندن نماز شب یک جا سنگر می گرفتند!او را با شلواری که پاچه هاشو بالا زده بود مشغول شستن توالت های گردان دیدم!* با خودم گفتم: "آخه نصف شب، شستن دستشویی های گردان کجاش بندگیه؟ کجاش عاشقیه؟🤦🏻‍♂️ ولی وقتی شنیدم به آرزوی عجیبش رسیده، باز هم توی دلم گفتم: بابا تو دیگه کی هستی؟ وصیت کرده بود: *دلم می خواد مثل اربابم بی سر، مثل امیر علقمه بی دست و مثل مادر سادات بی نام و نشان شهید بشم* 💔 آخر سرهم، یه غروب غم انگیز، بعد از سال های سال، چند تا از رفقاش استخوون های متلاشی شده پیکرش رو، تو ردیف اول قطعه جنوبی گلزار شهدای «آباده» دفن کردند. 🕯️ 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻من ایرانم و تو عراقی،چه فراقی... ۱روزتا اربعین حسینی http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🏴🏴🏴🏴 اجتماع جامانده های اربعین 🏴🏴🏴 قرائت و برپایی موکب های اربعین در کنار قبور مطهر شهدا در روز اربعین 🛑🛑🛑🛑 با مداحی : حاج اکبر افخمی / حاج قاسم زارع و دیگر مداحان اهل بیت(س) 💢 ۵ مهرماه/ از ساعت ۱۶💢 ♻️ /گلزارشهدای_شیراز 🔻🔻🔻🔻🔻 شماره کارت جهت در برپایی موکب اربعین: 5859831020197330 بانک تجارت. بنام محمد پولادی 🔹🔹🔹🔹🔹 عشاق الحیدر و دیگر هیئات مذهبی و انقلابی شیراز 🏴🏴🏴🏴 *مبلغ مجلس شهدا باشید...* http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
〰🕊 🌤️صَباحاً أتنفس بحب الحسین.. یاد تو افتادن اتفاق هر صبح من است...' من پناهی جز تو در محشر ندارم 💔 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... ▪️روز ، چه کربلا باشیم؛ چه در راهپیمایی جاماندگان، چه هرجای دیگه؛ حیفه که ندونیم باید چی از امام حسین بخوایم! عج 🍃🏴🍃🏴🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 دانش آموز مدرسه شاپور بوديم. جاذبه وجودی حبیب نه‌تنها مسخ‌کننده دانش‌آموزان مدرسه بود، بلکه روی کارکنان دبیرستان هم اثر داشت. نه اینکه از او بترسند، از جاذبه او شرم می‌کردند. سال 56 بود. یکی از معلم‌های ما که معروف بود ساواکی است، سر کلاس پرسید شاه بهتر است یا رئیس‌جمهور؟ گفتم: آقا رئیس‌جمهور! قبل از اینکه چیز دیگری بگویم به سمتم آمد و محکم زیر گوش من کشید.من را بيرون كرد و گفت ديگر اين مدرسه جاي تو نيست! حبيب بيرون من را ديد. جريان را پرسيد. گفتم. گفت: نگران نباش،‌خودم حلش مي كنم. يكي دو روز بعد من را به دفتر خواستند. قبل از اينكه وارد شوم،‌حبيب را ديدم كه بيرون مي آمد. لبخندي به من زد. وارد شدم. معلم جلو من ايستاد. صورتم را بوسيد و گفت: ببخش شتر ديدي نديدي! باورم نمي شد،‌كلام حبيب آنقدر رويش اثر داشته باشد. راوي سردار مجتبي مينايي فرد 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 مجموعه لوح "در لباس سربازی" 📝 روایت تصویری ویژه از حضور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران دفاع مقدس شماره ۲ | ملاقات با سید حسین علم الهدی در ۱۴ دی‌ماه ۱۳۵۹ همزمان با عملیات نصر 🔻 جوان مقاوم و باانگیزه ▫️زمستان ۱۳۵۹ با طرح یک عملیات دیگر آغاز شد. عملیاتی با نام نصر که در روز ۱۵ دی‌ماه از هویزه کلید خورد. همان روز آیت‌الله خامنه‌ای یک چهره‌ی آشنا را دید: «دو تا سه تا ماشین آمدند و جوانها پیاده شدند... دیدم علم الهدی آنجاست... گفتم شما اینجا چه کار می‌کنی، گفت داریم می‌رویم جلو.» روز بعد ورق برگشت. دشمن پاتک سنگینی اجرا کرد. بعدازظهر آن روز نیروهای نظامی عقب نشینی کردند. از هویزه هم خبر رسید که علم الهدی و دوستانش در برابر تانکهای دشمن بدون پشتیبانی ماندند و تا آخرین گلوله مقاومت کردند. بسیاری از آن بچه‌ها شهید شدند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
. آخرین اربعین عمرش می خواست برود چیذر، لابلای هیاتی های امام زاده علی اکبر دم بگیرد و بنشیند سر سفره‌ی روضه. اما قسمتش چیز دیگری بود؛ نشستن سر سفره‌ی ابی عبدالله، بی واسطه؛ راسته ی شهدا. البته امام زاده علی اکبر هم جور دیگری نصیبش شد. بعد از اینکه شهید شد، چند جا برای مزارش پیشنهاد شد. یکی دانشگاه صنعتی شریف به خاطر ایام تحصیل. یکی دانشگاه تهران. یکی هم سایت هسته ای نطنز به خاطر کارش. اما انگار هیچ کسی حواسش به امام زاده علی اکبر نبود. نزدیک خانواده اش توی صحن امام زاده. کنار کلی شهید. ما اولش گمان می کردیم جا نباشد. بعدتر دیدیم صاحب خانه و میهمانان شهیدش اگر بخواهند برای بچه های محله ی چیذری جا باز کنند، هنوز جا برای شهید تازه نفس هست. دم دمای اربعین بود که شهید شد... اربعین سال ۹۰ 📚منبع: کتاب آقا مصطفا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌤️صبح آمده برخیز ڪہ خورشید تویے در عالم ناامیدے امید تویے در جشن صبح در باغ وجود آن گل ڪہ بہ روے صبح خندید تویے❤️🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: در دفاع مقدس تشویق و هدیه ای نبود... این‌ها ویژگی های دفاع مقدس است، هیچ کجا پیدا نمی‌کنید. درجه و رتبه ای نبود. شما وقتی توی جمع وارد میشدی نمی‌توانستی... این‌ هم دقیقاً مصداق اون چیزی بود که در روایات ما پیرامونِ رسول معظم اسلام (ص)، ذکر می‌کنند، میگویند کسی وارد میشد در جمع، از نشستنِ اون جمع، از آراستن افراد، نمی‌توانست تشخیص بدهد، پیغمبر اکرم چه کسی از اینهاست! جنگ چون چنین وضعی بود، امتیازی نبود، درجه ای نبود، رتبه ای نبود، یک چنین حالی گرفته بود از اون حال اولیه اسلام. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 | 🌟 سبک زندگی شهدا - شهید بابایی 🔻 حضرت آیت الله صدوقی یک دستگاه پیکان به شهید بابایی اهدا کرده بودند، ولی ایشان آن خودرو را متعلق به خود نمی دانست و با آن کارهای اداری انجام می داد. روزی جهت انجام کاری اضطراری ماشین را به امانت گرفتم و به منزل پدرم در اصفهان رفتم. ماشین را جلوی خانه پارک کردم. ساعتی بعد خواستم حرکت کنم، متوجّه شدم که قفل صندوق عقب ماشین شکسته و در آن باز است. در را بالا زدم، زاپاس، آچار چرخ و جک به سرقت رفته بود. از اینکه ماشین امانتی بود خیلی ناراحت شدم. آمدم و جریان را برای عباس توضیح دادم. پیش خود فکر کردم، با رابطه ی رفاقتی که بین من و او وجود دارد، او خواهد گفت که اشکالی ندارد و برو یک زاپاس و جک از انبار بگیر، ولی برخلاف آن چه که من تصوّر می کردم او گفت: «خب! حالا چیزی نیست. برو یک زاپاس و یک جک بخر و سر جایش بگذار.» و .. 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb