🌹 #مراسم هفتگی *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
و جشن هفته وحدت و میلاد حضرت رسول(ص) و امام صادق (ع)
🎊🎊🎊🎊🎊
و گرامیداشت سالگرد شهادت شهید حاج منصور خادم صادق
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
🔅🔅🔅🔅🔅🔅
💢 #بامداحی برادر *کربلایی محمد شریف زاده* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_بیست_و_یکم*
بازجویی ساعت ها طول می کشد.سیدعباس آنقدر کتک میخورد که دیگر احساس می کند جای سالمی در بدنش باقی نمانده.فامیلش آمده ام پشت در ژاندارمری جمع شدهاند و داد و فریاد می کنند. بالاخره دردو خون و صدای گریه مادر و نو عروس و داماد جوان را درهم میشکند.
زبان میگشاید و لب های خونی اش کلمه ها را بیرون می دهد: «می دونم می دونم کجا هستن..»
رئیس ژاندارمری سرش را نزدیک دهان او می برد.:«خوب حالا آدم شدی ،پس حرف بزن»
داماد گریه اش می گیرد.اشک هایش قاطی میشود با خون های روی صورتش و در همان حال میگوید: «توی خوابگاه دانشگاه شیراز»
لبخند بر لب های فرمانده مینشیند :«آفرین شازده داماد ! الان می فرستمت که بری عروسی بلند شد»
بعد دست او را میگیرد و با ملایمت از زمین بلندش می کند.داماد خونین را کشان کشان می آورند جلوی در و تحویل فامیلش میدهند.سر و صداها اوج میگیرد تا اینکه سیدعباس می ایستد روی پاهایش و میگوید که حالش خوب است.
آن وقت است که سر و صداها و جیغ و شیون آرام میگیرد او را در ماشین یکی از فامیل ها می نشانند و بقیه هم پشت سر آنها حرکت میکنند.سیدعباس در برابر پرسشهای اطرافیانش که میخواهند بدانند چه شده و چه سوال هایی پرسیدند، فقط میگوید که او را به یک تلفن برسانند.
🌹🌹🌹🌹🌹
حبیب و بچه ها فقط فرصت میکنند لوازم شخصی و اولیه را بردارند به علاوه اعلامیهها و کتابهای ممنوعه.در کمتر از ۱۵ دقیقه اتاقها را تخلیه میکنند. باز هم اضطراب و آوارگی. اما حداقل جانشان نجات پیدا کرده.
گیر ساواک بیفتند بی برو برگرد حکمشان تیرباران است.وسایل را جمع میکنند و در آن نیمه شب تاریک بی سر و صدا مثل اشباح سرگردان خوابگاه دانشگاه شیراز را ترک میکنند.
نزدیک صبح که هنوز آفتاب درست و حسابی بالا نیامده ماموران ساواک ریختهاند توی خوابگاه و در اتاقی را که داماد نگون بخت را از دست داده زیر و رو می کنند،اما هیچ کس و هیچ چیز را پیدا نمیکنند. هیچ مدرکی نیست خیلی زود میفهمند مرغ از قفس پریده است و مجبورند دست از پا درازتر برگردند.
در محوطه دانشگاه به مردی مشغول آب دادن به درخت هاست.فرمانده نیروی ساواکی جلو میرود .پیرمرد نگاه غضب آلود او را که میبیند هول میشود:« سلام علیکم کاکو صبح بخیر.»
مرد با تحقیق سراپای پیرمرد را برانداز می کند و می پرسد: «چند تا جوان را ندیدی که تاریک و روشن هوا از خوابگاه برند بیرون؟!»
پیرمرد سری تکان میدهد: «نه کاکو ندیدم»
مرد با نفرت تشر می زند:: به من نگو کاکو مرتیکه غربتی! بگو آقا بگو قربان!»
پیرمرد هراسان میگوید:« چشم هرچی شما بگی قربان»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
#ﺯﻳﺎﺭﺕﻣﺠﺎﺯﻱ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا
👇👇
🚨🚨🚨🚨
تا دقایقی دیگر ⭕️⭕️
لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 مهرماه سال 60 من در سوسنگرد از ناحیه ران دچار مجروحیت شده و مدتی در بیمارستان نمازی شیراز بستری شدم. حبیب هم گاهی برای ملاقات من میآمد. آن روز هم با دوستان برای دیدن من آمد و بعد جمع دوستان را ترک کرد. به دستور پزشک باید کمی راه میرفتم. با کمک دوستانم از اتاق بیرون آمدم.
کمی که در راهرو بیمارستان راه رفتم، به اتاقی رسیدم که صدایی متفاوت با صداهای مرسوم بیمارستان از آن شنیده میشد، صدای صحبتهای حبیب. به پشت در اتاق رفتم. دیدم جمعی از دانشآموزان دختر هستند که برای ملاقات مجروحان جنگی به بیمارستان آمدهاند. همه روبهقبله ایستاده بودند و حبیب برای آنها صحبت میکرد. صدای هقهق گریه بچهها بلند بود و با صحبتهای حبیب منقلب شده، حال عجیبی پیدا کرده و اشک میریختند.
با خودم گفتم اینجا هم دست از هدایت بندگان خدا به سمت خدا برنمیدارد. به قول خودش گاهی با هر ترفندی برای جذب بندگان خدا به سمت خدا استفاده میکرد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*شهیدی که از بی کسی برای آب نامه می نوشت*
*🌹شهید «یوسف قربانی» در خانوادهای مستضعف در زنجان متولد شد. یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر حادثهای از دنیا رفت و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنجهایشان تنها گذاشت.
بعد یوسف همراه برادرش به تهران رفت. با پیروزی انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب گذاشت. در همین سالها برادر یوسف هم در حادثهای درگذشت.*
*همرزم یوسف میگوید: هر روز میدیدم یوسف گوشهای نشسته و نامه مینویسد. باخودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز... یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، داخل آب انداخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه مینویسم. کسی را ندارم که!!!*
*او سرانجام در عملیات کربلای پنج، در شلمچه به شهادت رسید.چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقایوسف!غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عجالله.*
🌷 *شادی روح امام و شهدا و این شهید عزیز صلوات*
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کربلا
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند.
شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند.
🚩شهید مهدی زین الدین
⭕️ یادشهدا#صلوات......
#شب_جمعه هوای حرم دارم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ع
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سلام_آقا_جان •°💚
__
🌱با هرنفسی
سلام کردن عشق است
آقا به تو
احترام کردن عشق است
✨اسم قشنگت
به میان چون آید
از روی ادب
قیام کردن عشق است❤️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
از نظر حاج منصور، جبهه تنها محل جنگیدن نبود، بلکه به چشم یک دانشگاه به آن نگاه می کرد. دانشگاهی که تنها یک واحدش جنگیدن بود. در دانشگاه منصور ، دانشجوها باید درس قرآن، درس اخلاق، حتی درس ورزش را هم پاس می کردند.
خیلی وقت ها برنامه ریزی می کرد همه بچه ها را جمع می کرد می برد دانشگاه اهواز. آنجا زمین چمن خوبی داشت، بچه ها یک دل سیر فوتبال بازی می کردند.
خودش هم که یکی از بهترین بازیکنان فوتبال استان بود، مربی خوبی هم بود. در کنار آن ، گاهی برنامه استخر می گذاشت.
گاهی دسته جمعی ، نماز جمعه می رفتیم، حتى بنایی می کردیم و نقاشی. گاهی همه را جمع می کرد، می برد برای خوردن بستنی! بسیاری از فارغ التحصیلان منصور یا شهید شدند یا اگر ماندن نیروهای بسیاری مفیدی برای این انقلاب شدند.
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
#شهیدحاج_منصورخادم_صادق
#شهداےفــارس
#ایام_ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🍃🌷🍃🌷
ﻛﺎﻧﺎﻝ گلزار شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﻧﺸﺮﻣﻂﺎﻟﺐ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪاﺳﺖ
ﭘﺲ ... اﻗﺪاﻡ ﻛﻨﻴﻢ👆
🌸🍃
💌#شھیدانہ
توی ذهـنت باشد که یکی دارد
مرا میبیند،
دست از پا خطانکنم،
مهدی فاطمه (س) خجالت
بکشد...
فـردای قیامت جلوی
حضرت زهرا سلام الله علیها چه
جوابی می خواهیم بدهیم؟😓
🦋#شھید_علمدار
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat2304966656C7c3f274f75
7.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #راهیان_نور
🔻من از این هوا، از این خاک خسته شدم دلم شلمچه میخواد، دلم فکه میخواد، دلم طلائیه میخواد...
#غروب_جمعه
#غروب_شلمچه
#شهدا شرمندهام
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 دوستی و رفاقت عجیبی بین سعید ابوالاحراری و حبیب وجود داشت. بیشتر از آنکه این ارتباط ظاهری باشد، ارتباط باطنی و معنوی عجیبی باهم داشتند. همدیگر را خوب میفهمیدند و خوب به هم در رسیدن به پروردگار یاری میرساندند و شهادت سعید، برای هیچکس سختتر از حبیب نبود. وصیتنامه سعید را گرفتیم که بخوانیم. وصیتنامه که در جیب سعید بود، براثر خونریزی به خونش آغشته شده بود. حبیب باحال ناخوش وصیت را میخواند. رسید به آخر وصیت که سعید نوشته بود «وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» گل از گل حبیب شکفت، یک نشاط عجیبی در صورت حبیب هویدا شد. من که بغض کرده بودم گفتم: چی شده حبیب، چرا میخندی؟ با لبخند گفت: سعید وقتی این جمله را مینوشته در بهشت بوده، این جمله را بهشتیان وقتی وارد بهشت میشوند میگویند. سعید کسی نبود که اهل ادعا، تظاهر و یا خودنمایی باشد. سعید یک کلمه را بیدلیل به زبان نمیآورد و نمینوشت. یقین دارم سعید وقتی این را مینوشته است، در بهشت بوده است و همراه با بهشتیان...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔖 #گذرے_بر_سیره_شهید
✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه میخواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را میخواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم میگفت داری دستت را میشوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمیکرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو میزدند نه نمیگفت.🍃
✍ گاهی اوقات نمیگذاشت من متوجه کمکهایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش میگذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمعهای خانوادگی میگفتند مسلم خیلی به زن و بچهاش میرسد. اگر مبینا گریه میکرد تا نیمه شب بغلش میکرد و راه میرفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمیگفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅
🎙 راوے: همسر
#شهید_مسلم_نصر
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌷 #سالروز_شهادت
🌷🍃🌷🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید