eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
👌پست اینستاگرام مادر شهید رسول خلیلی به مناسبت تولد شهید رسول خلیلی ⚘رسول جانم: تو را ❄️دانه های سفید برف پاییزی از آسمان برایم هدیه آوردند ... ❤️ تو برای زمین "مهمان" بودی رسولم ❤️ و درست سالها بعد نزدیک همان روز ها تو را با باران 🌧 به سمت آسمان 🖐بدرقه کردم ...🌷 🥀خیالم راحت هست که روز میلادت حضرت خانم زینب سلام الله علیها برایت کم نمی گذارد...⚘⚘ 🎈" تولدت مبارک پسرِ آسمانیَم "🎈 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
°•|🌿🌹 ◽️پرنده‌ها در بهشت زهرا پایین می‌آیند روی سنگها و قابها می‌نشینند و آرام شروع می‌کنند به فاتحه و ذکر ... ◽️اما امان از لحظه‌ای که لنز دوربین را حس کنند، حالا هر دوربینی... به آنی همه‌شان بلند می‌شوند و فرار می‌کنند ◽️پرنده‌ها اهل ریا نیستند!!! j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
شهیــــ🌷ــــــد یعنی: به خیرگذشت...نزدیک بود بمیرد!» "تو" چه میکنی، این میانه ی خون برادرم...؟!برای بیداری ما...؟! آخ ... یادم رفته بود ... شهیــــ🌷ــد بیدارمیکند ... شهیــــ🌷ـــد دستت را میگیر شهیـــ🌷ــــد بلندت میکند ... شهیـــ🌷ــــد ، "شهیدت" میکند ... فکه و اروند یا دمشق وحلب... یا صعده و صنعا...! فرقی نمیکند... شهیـــ🌷ـــــد ، شهیدت میکند ؛ باورنمیکنی....؟؟؟؟ حالا عکس را بزرگ کن ، بزرگتر... حالا زل بزن....!!! بیدار که بشوی،جاده خاکی انحرافی رفته رابرمیگردی🕊به صراط مستقیم 🌹شهادتـــــــ میوه ی درختان جاده ی صراط مستقیم است ..!❣ ❣یادت باشد : «شهید ، شهیدت میکند❣ ─━━━━━━⊱🌹⊰━━━━━━─ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
؟ ══🍃💚🍃══════ تو ترمینال راه آهن منتظر قطار بودیم وای من که رو پا بند نبودم -سیدم سید:جانم خانم -پس ‌‌چرا این قطار نمیاد سید:آخه یادش نبود من یه فنقلی همراهمه -خخخخ آخه این سفر فرق داره من و دلبر میریم پیش حضرت دلبر سید: من فدای خانمم بشم بالاخره قطار اومد سوار شدیم بعداز ۷-۸ساعت به مشهد رسیدیم رفتیم هتل بعداز غسل زیارت لباسمون پوشیدیم رفتم سمت سید شال سبزش انداختم رو شانه اش و دستی ب محاسنش کشیدم مجتبی خیلی دوست دارم سید: منم خیلی دوست دارم چادرمو سر کردم و دست به دست مجتبی به سمت حرم راه افتادیم چشم که به حرم🕌 خورد اشک تو چشام جمع شد تو دلم غوغا بود دست سیدم رو بیشتر از پیش توی دستام میفشردم ارامش دل بی قرارم بود💞 از باب الجواد وارد شدیم از صحن جامع رضوی گذشتیم وارد صحن اصلی شدیم روبه روی ایوان طلا نشستیم اشک از چشمام جاری شد آقا ازتون ممنونم که مجتبی بهم دادید آقا یه دنیا ازت ممنونم مجتبی سرم کشید به سینه اش _مگه من مردم که گریه میکنی رقیه جان -توروخدا دیگه هیچ وقت اینو نگو 😔 پاشدم راه برم سرم گیج رفت مجتبی:رقیه رقیه جان خانمم -هیچی نیست توکه از ضعف من خبر داری حالا بیا یه سلفی بندازیم چیک 📷 حالا بیا یه قلب رو گنبد 📸 سید از کارام خندش گرفته بود روبهم کرد و گفت رقیه جان تو باید عکاس میشدی😅 ماشاالله صدتا ژست گرفتیم خخخخ با عکس گرفتن و حرفای سید حال و هوام عوض شد😊 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
؟ ══🍃💚🍃══════ برای نماز صبح، ظهر و مغرب میرفتیم حرم بهترین روزای عمرم بود خیلی مزه میداد سید: رقیه بانو بریم بازار دو دست لباس بخریم برای نماز -😍😍😍فدای ایده های سیدم بشم سید:خدانکنه یه عبایی سفید یه چادر عبایی سفید برای نماز خریدیم ماکه از سفر برگشتیم محدثه و سیدمحمد فرحناز و مهدوی حسنا و حسین همگی با یه پرواز رفته بودن کربلا سیدمجتبی وقتی فهمید گفت من خیلی شرمنده خانم شدم نشد بریم کربلا منم پرو پرو گفت منو با جوجه هامون ببر سید- ای به چشم رقیه جان از فردا بریم کانون بگو خانم راد فر هم تشریف بیارن -‌چشم حتما به مطهره زنگ زدم گفتم بیا بریم مکان کانون ببینیم مطهره و منو سید، -أه مجتبی اینجا چقدر کثیفه سید: خانم ببخشید دیگه ۳-۴ ساله تمیز نشده -أه خونه کیه؟ سید: خونه مامان بزرگم بعداز فوتش دست نزدیم همینجوری مونده خانم رادفر بچه‌ها کی میان؟ مطهره :سه روز دیگه سید: رقیه جان فعلا باید خودمون شروع کنیم تمیز کاری تا بچه‌ها بیان مطهره: آقای حسینی منم میام کمک سید: ممنونم ما سه نفری شروع کردیم به تمیزکاری الحمدالله تا بچه ها بیان آشغالها جمع شد مونده بود رنگ آمیزی که قرار شد مطهره و دوستاشم بیان رنگ آمیزی آقایون هم سقفها رو رنگ کنن بالاخره کار کانون تموم شد اتاقها با تور و مقواو کاغذرنگی و فوم تزئین شد تبلیغات در سطح استان انجام شد، چون کار کودک بود تصمیم گرفتیم اسم کانون بذاریم 《کانون مذهبی فرهنگی حضرت رقیه》 بالاخره امروز بعد از پنج ماه بچه ها ثبت نام شدند قرار شد حسنا و محدثه بچه هارو ثبت نام کنن منو سید بریم معراج الشهدا مصاحبه با همرزم شهید رضا حسن پور سر راه برگشت هم مداد رنگی و کاغذ A4، آبرنگ و.....بخریم 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
لبخند بزن 🍃 به ما که چشم به شفاعت تو دوخته ایم j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🦋ویژه نامه شب جمعه 💞فقط حسین ... 🥀و دگر هیچ...💔 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
4_5815419606075965871.mp3
8.55M
مرهم واسہ چشم ترم میخوام حالِ دلم بده حرم میخوام حال دلم خیلے بده💔 جا موندم از قافله بازم j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🔷️بِسمِ رَبِ الشُهَداء وَ الصِدیقین🔷️ 🔸️خداوند در قران میفرماید: وَلاتَحسَبَنَ الَذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا آل عمران ۱۶۹ این یعنی است.🌺 این یعنی صحبتهایمان را میشنود، دلتنگی هایمان را میبیند، هایمان را درک میکند و... این یعنی میداند هایمان به سبب چیست؟🕯🦋 هایمان از کجا منشا میگرد.این یعنی او زنده است!💯 💠سال های پیش بود با خودم عهد کردم او را برادر بنامم.😍این به این جهت بود که زنده بودنش را در زندگی ام درک میکردم و میدانستم او مانند یک از من مراقبت خواهد کرد.❣ 💠سال ها بود که با عکسش زندگی میکردم قاب عکسشم را جلویم میگذاشتم و درد و دل میکردم.😭🌹 اما نمیدانستم من تنها نیستم!!!نمیدانستم ابراهیم لطفش شامل حال خیلی ها شده و خیلی ها به او برادر میگویند و او در حق خیلی ها برادری میکند..☺️🤲 ولی از حق نگذریم چه شهید است..ما او را از یاد بردیم..!!،یاد او را به دست باد سپردیم ولی او ما را از یادنبرده..📿 این ها را همه‌و همه به یک علت میگویم و آن هم دلتنگی است.. دلتنگی شهیدی که تا امروز را داشتم ولی حالا میدانم تا همیشه پیش مادرش (س)می ماند.. وبه یاد که ابراهیم کبوتر🕊 گمنامش هست و میماند.💕🌿 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🌸به نام آنکه بی منت محبت میکند🌸 🍃دوستان شهدایی سلام🖐 شبتون بخیر باشه ان شاءالله 🍃 🌸فردا نهمین روز چله ، به نیابت خانم مهدوی پور میخونیم ان شاءالله به حق حضرت زینب س حاجت روا بشند🌸 🍀یادتون نره واس امام غریبمون هم دعا کنید🍀 🌼ان شاءالله عاقبت همه ی ما ختم به خیر وشهادت بشه 🌼 🌺اللهم عجل لولیک الفرج 🌺 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️(شهیدابراهیم هادی)♥️ ابراهیم که قدرت بدنی بالایی داشت 💪به دل دشمن می زد و با چندین اسیر بر می گشت.👀👊🏻 در آن اوضاعی که اول جنگ داشتیم🔫💣 و سلاح و مهمات به مقدار کافی نبود⚔ ابراهیم با اسرایی که می گرفت برای یاران خود سلاح جمع می کرد و در بیشتر عملیات ها بدون سلاح بود.🙃🤷🏻‍♂ می گفت وقتی عملیات آغاز شود به اندازه کافی سلاح روی زمین میریزد ...✋🌹 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لبخند شهید جاویدالاثر 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 👇👇👇 🌟رامبد جوان 🦋ده ثانیه باید لبخند بزنی به تماشاچی توی خونه و رای بیاری. 🦋(این شما و این لبخندهای شهید جاویدالاثر ) j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
یک معادله ریاضی زیبا؛ شاید تا بحال این سؤال براتون زیاد پیش اومده كه جمعه روز زوجه یا فرده؟ جواب حقیقی این پرسش اینه:جمعه نه فرده و نه زوجه. بلكه تركیب فرد و زوجه یعنی روز "فر جه" *اللهم عجل لولیک الفرج* تعداد جمعه های یک سال 52 تاست. و تعداد روزهای یک سال 365 روز. 💢بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه 365-52=3⃣1⃣3⃣ ‼‼ چه پیام زیبایی دارد. یعنی ای مسلمان شیعه و ای منتظر ظـهور!! در روزهای کاری هفته باید کاری کنی که جزء این 3⃣1⃣3⃣ نفر باشی و آنگاه در روز جمعه منتظر ظهور باشی ان شاالله j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچکدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم. برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: “بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم”. یکی دیگه از بچّه ها گفت: “ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه” یکی دیگه گفت: “ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان” پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: ” چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟” با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: “الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و… خلاصه هر روز چیزی می گفتیم.” تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: “مادر چی شده؟” گفت: من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و… “ وقتی گریه اش کمتر شد گفت: “من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده”. مادر ادامه داد: “ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه” چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد. j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
سلام علیکم جهت دریافت کد قرعه کشی این ماه به خادم قرعه کشی پیام دهید👇 @sardarekomeil
گلزار شهدا
سلام علیکم جهت دریافت کد قرعه کشی این ماه به خادم قرعه کشی پیام دهید👇 @sardarekomeil
سلام علیکم جهت دریافت کد قرعه کشی این ماه به خادم قرعه کشی پیام دهید👇 @sardarekomeil کانال گمنام کمیل j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🔻 خاطره ای از برخورد شهید ابراهیم هادی با یک معلول 🔅بخوانید: 💬حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت. 🍃ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 🔸آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص۳۱ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🌼بسم رب الشهدا والصدیقین🌼 بزرگواران توجه داشته باشید 👇 🔴کد هایی ک به شما داده شد را تا زمان قرعه کشی داشته باشید 🔴قرعه کشی آخر ماه صورت میگیرد 🔴بین کد ها قرعه کشی میشود وفیلم قرعه کشی در کانال ارسال خواهد شد 🔴هدیه قرعه کشی کتاب سلام برابراهیم میباشد ↩لطفا دقیق مطالعه کرده وسوال نفرمایید...↪ آیدی خادم جهت شرکت 👇 @sardarekomeil 💐با تشکر از همراهی شما عزیزان💐 ☘شهادت روزیتان☘ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
پوستر ثبت نام سراسری خادمین در عملیات راهیان نور جنوب کشور j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
؟ ══🍃💚🍃══════ اسم همرزم شهید حسن پور رضا محسنی از بزرگان سپاه پاسداران بود با ورود سرادر محسنی دوربین و ضبط صوت آماده شد سرادر محسنی :‌ قبل از شروع مصاحبه بگم سردار حسن پور به سردار خیبر معروفه و اولین کسی بود که وارد منطقه خیبر شد بسم الله حالا شروع کنیم فقط حرفارو از زبان خود شهید حسن پور میگم انگار خودشون حرف میزنن سید: چه عالی 💠 زندگینامه سردار شهید رضا حسن پور من رضا حسن پور ، در سال 1339 در تهران بدنیا آمدم دوران كودكی را در تهران پشت سر گذاشتم . پدر و مادرم انسانهای مذهبی ، معتقد ، اما محروم از تمتعات زندگی بودند . هفت سالم بود كه همراه پدر و مادرم از تهران به قزوین آمدیم. در قزوین دورة بتدایی را شروع كردم . دورة ابتدایی را با نمره های خوب قبول شدم . فشار بار زندگی بر دوش پدر و مادرم سنگینی می كرد . حس كردم ادامة تحصیل برایم مشكل خواهد بود . از این رو مجبور به ترك تحصیل شدم و نتوانستم به تحصیل ادامه بدهم . 💠 فعالیتهای شهید پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رضا كه فردی محرومیت كشیده و رنج دیده بود ، با شروع نخستین جرقه های انقلاب ، خود را به جریان زلال انقلاب می سپارد . او تمام امیدها و آرزوهایش را در انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) مجسم می دارد و از این رو ، دل در گرو رهبر می سپارد و با شور امید در تمام صحنه های انقلاب حضور مشتاقانه و فعال می یابد . رضا در تمام راهپیماییهای شهر ((قزوین )) به طور جدی شركت می جوید . وی در سال 1356 با دختری پارسا و پاكدامن ازدواج و از آن پس ، همراهی دلسوز و یاری با وفا برای ادامة زندگی و فعالیتهایش می جوید . رضا در روزهای پیروزی انقلاب ، همراه دوستان خود در شهر قزوین فعالانه حضور می یابد و با ایثارگری فراوان در صحنه های مختلف وارد می شود . 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb