eitaa logo
گلزار شهدا 🇮🇷
5.2هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
55 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 تبادل و‌تبلیغات نداریم⛔️ . ادمین: @Kh_sh_sh . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت ااکبر توانا شور وافری برای یادگیری داشت.  من چیزی در حدود دو ماه یا بیشتر به اتفاق محمدرضا الهی روی قایق کانو کار کرده بودیم. این وصف در واقع برای شناسایی اسکله الامیه عراق دنبال می‌کردیم . تنها وسیله ای که آنجا جواب می دهد همان قایق کانو بود . من و الهی پشت سد دز آموزش این کار را دیده بودیم . بعد از حمام یک مدت در دریا کار کردیم. در نهایت هم که رفتیم برای شناسایی اسکله و آنجا لو رفتیم . یعنی عراقی‌ها قایق ما را با رادار دیده بودند . چمن هم گذاشته بودند که ما را بگیرند . این خودش بحث مفصلی دارد که باید در جای خودش گفته شود. خدا کمک کرد که من با بازوی تیر خورده و الهی هم با تیری که به فکش  خورده بود توانستیم از محل که بگریزیم و توی جنگ عراقی ها نیافتیم. آن قایق کانو در آن شب خیلی به درد ما خورد و بعد از همان ماجرا بنا شد که برویم در اسکله آذرپاد کار تمرینی داشته باشیم و بعد مجدداً برگردیم به کار شناسایی روی الامیه. یک تیم هشت نفره بودیم هاشم هم بود . یکی از کارهایی که باید انجام می دادیم طریقه کار کردن با قایق کانو بود . کانادا از ۱۷ تکه چوب ساخته شده بود که تکه ها از هم جدا می شدند و قابل حمل و جابجایی بودند . بعد یک فرزند داشت که رویش کشیده می‌شد دو تا تیوب در دو طرفش بود که در واقع برای حفظ تعادل قایق بود . جیب خوراک و مهمات داشته ۷۵ سانت عرض و هفت متر طولش بود . من خودم ظرف ۲۵ دقیقه باز و بسته اش می کردم . الهی همچون زیاد کار کرده بود خیلی مسلط بود . اما بقیه و از جمله هاشم هنوز مسلط نبودند . هاشم با چنان شور این بحث را دنبال می کرد که خیلی زود توانست بهتر از ما کانو را باز و بسته کند . اصلاً قبول نداشت که نفر دوم باشد همیشه میخواست نفر اول باشد . 🎤به روایت محمدعلی شیخی یک بار پایش از انگشت تا بالای ران توی گچ بود . رمان مهمان باری بود که توی بدر تیر خورده بود . در یکی از روزهای تعطیل همراه خانواده و مادر برای هواخوری و گردش به حاشیه شهر و در دامان کوه رفته بودند . مادرم تعریف می‌کرد که هاشم با همان وضع افتاده بود دنبال یک کلاغی که به خیال خودش الاغ سواری کند . یک آدم سمجی بود. تصمیمی میگرفت ردخور نداشت . هرچه مادرم داد و فریاد کرده بود که بچه تو مگه پایت زخم نیست و از  این حرفا... هاشم گوش نکرده بود . با همان وضع آن  الاغ چموش را گرفته و سوار شده بود .مادرم میگفت من با چشم خودم دیدم که از اینکه پایش خون می آمد ولی باز قبول نمی کرد . سمج شده بود که این الاغ چموش بازی در آورده و باید بهش نشان بدهم که با هاشم نمی‌تواند لجبازی کند. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷قبل از انقلاب بود. محمد با پیکان جوانانش با یک ماشین که گوشه خیابان پارک شده بود تصادف کرد. با اینکه نه صاحب ماشین آنجا بود، نه شاهدی، محمد آدرس منزلش را همراه با توضیحی که من با ماشین شما تصادف کرده ام، برای دریافت خسارت به منزل من مراجعه کنید، نوشت و زیر برف پاک کن ماشین خسارت دیده گذاشت. مدتی بعد، صاحب ماشین به خانه محمد آمده بود. روی محمد را بوسیده و گفته بود: من برای گرفتن خسارت نیامده ام، آمده ام تو را ببینم که در این زمانه دیدن مرد هایی چون تو غنیمت است! راوی محمد میرزائی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠همسرشهید: هیچ وقت نماز اول وقتش ترک نشد یکبار درحین رانندگی کنار اتوبان ایستاد ونماز اول وقت رابجا آورد 💐سالگردشهادت شهیدمدافع حرم رضاکارگر برزی گرامی باد. 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا 🇮🇷
🚨 #آزادےازجــنس_شهدایے🚨 🎊🌱🎊🌱🎊 طرح آزادی #زندانیان_جرایم_غیرعـمد در ایام میلاد امام کاظم ع و عید مبا
🚨توجه🚨 مبالغ جمع آوری شده تا این تاریخ جهت آزادی زندانی اعلام‌ شده: مبلغ ۵۲۵۲۰۰۰ تومان ... تبلیغات گسترده در گروه‌های مختلف و بخصوص اطلاع رسانی به خیرین فراموش نشود 👆👆 انشاالله فردا خبر خوبی از آزادی ایشان بتوانیم بدهیم ✅ 🔹⬆️🔹⬆️🔹⬆️ 🔹🔹🔹🔹🔹
🌿میگفت↓ اگہ‌یه‌روزخواستے تعریفے‌براۍشهیدپیداکنے..؛ بگوشهیــدیعنےباران ‌ حُسْنِ‌باران‌این‌است‌کہ⇣ زمینےست‌ولے آسمانےشده‌است وبه‌امدادِزمین‌می‌آید...(: ‌ 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت محسن ریاضت ماموریت ما در جزیره خارک مقارن با شروع ماه مبارک رمضان . چون در حال آموزش بودیم امکان روزه‌گرفتن نبود . اما هاشم سمج شد که الا و بلا باید روزه بگیرد. هرچه گفتیم توی گوشش نرفت. روز اول نیت کرد و با هم رفتیم دریا.هنوز ظهر نشده بود که قایق واژگون شد و همه افتادیم توی آب . هاشم همراه زیر آب و قاعدتاً روزه اش باطل شد . روز دوم و سوم هم همین اتفاق افتاد . آنجا بود که مجبور شد کوتاه بیاید خیلی ناراحت بود که نمی توانست روزه بگیرد. یک شب بلند شده بود برای نماز شب. البته خودش نمی گفت برای نماز شب خودم اینطوری حدس میزنم . فرمانده سپاه جزیره آنجا و در همان ساختمان می خوابید . در واقع جا و مکان را در اختیار ما گذاشته بود. خیلی انسان شریف و بزرگواری بود .ظاهراً او هم بلند شده بود برای نماز شب. آن شب هاشم توی راه رو بوده که صدای پا میشنود . هاشم به خیال اینکه یکی از ما هستیم که او را تعقیب کرده ایم و قصد شوخی داریم یک مرتبه توی تاریکی می‌پرد جلوی آن بنده خدا و می‌گوید:« دستا بالا » معلوم بود که آن آدم باید خیلی بترسد. از جا می پرد و می‌خواهد فرار کند که جفتشون متوجه موضوع می‌شوند. این موضوع تا چند روز هاشم را اذیت می کرد. این فرمانده هم اصلا به روی خودش نیاورد اما هاشم ناراحت بود که چرا مرتکب چنین خطایی شده است. 🎤 به روایت محسن ریاضت هاشم از خیلی جهات با ما ها فرق داشت. متفاوت بود و کارهای عجیب و غریب می کرد. مثلا توی گرمای ۵۰ درجه تابستان جزیره مجنون ،آدم دلش برای یک نسیم ملایم لک میزد . هاشم می رفت بر آفتاب ۳ تا پتو می کشید روی خودش را می خوابید !! این را من با چشم خودم دیدم .می ماندیم که خدایا این آدم چرا این کار را می‌کند. ؟! نیم ساعت با همین وزن می ماند بعد پتو ها را یک طرف کنار می زد و زود خوابش می برد . !! چند دقیقه بعد دوباره بیدار می‌شد دوباره پتوهای را می کشید روی خودش به همین منوال استراحت می‌کرد. یک روز سوال کردیم که آخر چرا این کار را می کنی؟! گفت : توی چند دقیقه زیر پتو هستم بدنم از هوای بیرون داغ تر میشه. برگ پتوها را کنار می زنم هوا برام خیلی خنک و عادیه. همینطوری دو تا ۲۰ دقیقه ، نیم ساعت که بخوابم کفایت میکنه.. این برای ما خیلی جای تعجب داشت.. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
آن روز نوبت من بود که برای شکار عراقی ها به کمین گاه بروم. تفنگ قناسه را بردارشتم، بند پوتینم را محکم کردم و آماده رفتن شدم. خیرالله گوشه سنگر نشسته بود و قرآن می خواند. برای اینکه روحیه ام را به خیرالله نشان دهم با صلابت و غرور گفتم: «چقدر کیف داره زمانی که عراقی ها را می زنم و بدن کثیفشون رو زمین می افته!»💪👌 خیرالله قرآن را بست و خیلی جدی گفت: «تفنگ را زمین بگذار، امروز نیاز نیست بری!» هر چه اصرار کردم فایده نداشت، ناراحت بلند شدم تا سنگر را ترک کنم.😡 از من خواست تا پوتینم را در بیاورم و کنارش بشینم. با مهربانی گفت: «اگر امروز رفته بودی و درحین مأموریت کشته می شدی شهید نبودی و اگر هم می کشتی ثوابی نصیبت نمی شد چون برای کیف کردن و لذت می خواستی بکشی، نه رضای خدا! » تنم یخ کرد.😞 سرم را پائین انداختم. ادامه داد: «هر وقت خواستی بری بگو الهی به امید تو. می کشم به خاطر تو، کشته می شوم به راه تو!» 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷بهمن ماه سال 58، به اتفاق جمعی از پاسداران شیراز، از جمله آقای اسلام نسب راهی کردستان شدیم تا در مقابل ضد انقلاب بایستیم. پس از رسیدن به کردستان راهی شهر مهاباد شدیم و در خانه جوانان این شهر اسکان داده شدیم. وظیفه ما حفاظت از شهر بود، اما عملا در این مکان محبوس شده بودیم. محمد سواد کلاسیک و دانشگاهی نداشت. اما یک آدم کاملاً فرهنگی بود. سخنران قابلی هم بود، با سخنرانی های پر شور خودش این خستگی ها و رخوت ها را در بین بچه ها از بین می برد. حتی برای نیروهای ژاندارمری که نزدیکی ما بودند هم برنامه داشت و برایشان کلاس های ایدئولوژیک می گذاشت. در کنار این برنامه ها شروع کرد به نوشتن نمایشنامه و اجرای تئاتر به بازیگری و کارگردانی خودش در ساختمان جوانان مهاباد، که مورد استقبال بچه ها قرار گرفت. ازدیگر کارهای محمد اجرای مناظره های نمایشی برای افزایش بینش و دید عقیدتی نیروها بود. راوی سردار حاج منوچهر رنجبر 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
خـــــدا نڪند ڪه حرفـــــ زدن ونگاه ڪردن به نامحرم برایتان عادی شود. پناه می برم به خـــــدا از روزی ڪه گناه فرهنگـــــ وعادتـــــ مردم شود...✨ # شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨مسیࢪ نگاهت... من ࢪا از تمام دل بستگے ھا؎ دنیایےام دوࢪ مےڪند.. و مھتاب لبخندت مࢪا بہ آسمان نزدیڪ تࢪ... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz