#شهید_احمد_مکیان 🆔 @oshagheshohada 🕊🕊

#شهادت 🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌸🌼🍃 🍃🌸شهید مدافع حرم مکیان از رزمندگان لشکر #فاطمیون بود 🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🍃🌸و به همین خاطر وصیت کرده در #کنار همرزمان افغانستانی خود در قطعه ۳۱ مدافعان حرم بهشت معصومه(س) به خاک سپرده شود. 🌾🍃🌾🍃🌾🍃🌾 🍃🌸پیکر مطهر این شهید در روز ۹۵/۰۳/۲۶ در مراسم جزخوانی حرم مطهر حضرت معصومه (س) حضور و بعد از آن طبق وصیت خود شهید در #بهشت_معصومه (س) قطعه ۳۱ مدافعان حرم به خاک سپرده شد. #شهید_احمد_مکیان #کانال_عشاق_الشهدا 🆔 @oshagheshohada 🕊🕊

🎥 چند شهید در این فیلم می‌بینید؟ ❣ #شهیدان: مرتضی عطایی محمدمهدی مالامیری سیدزمان سجادی سیدمجتبی حسینی سیدمصطفی موسوی 🎥فیلمبردار: شهید مصطفی صدرزاده 🌹 #شهدای_مدافع_حرم شادی روحشان #صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh

❇️حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان از شهید محمودرضا می گوید 📚روایت هایی از حیات جاودانه شهید #محمودرضا_بیضایی در کتاب #تو_شهید_نمی_شوی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh

💠🌀جایی که حاج حسین #کم آورد باروایتگری📢📢 #حاج_حسین_یکتا💖 #شنیدنی #گوش_کنید_و_شرمنده_بشید😞 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh

نحوه شهادت شهید رضا سنجرانی( کرار)🌹 🔹 از زبان سردار صلاحی #خیلی غمگین😭😭 #دیدن_رفقای_شهیدش_لحظه_شهادت😍 شادی روحش #صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh

🌹وصیت پر معنای شهید مدافع حرم رضا سنجرانی #کوتاه 🌹🍃🌹🍃 کانال شهید نظرزاده↙️ @shahidNazarzadeh

📜وصیت #شهید_اسداللهی به فرزندش 🌸محمد، زندگی کن برای مهدی؛ 🌸درس بخوان برای مهدی؛ 🌸ورزش کن برای مهدی؛   🌸محمد، من تو را از خدا برای خودم نخواستم، تو را از خدا خواستم برای مهدی. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh

عقب نشینے در ڪار نیست ! صداے فرمانده شهید مدافع حرم ، ابو علی ( مرتضی عطایی ) #بسیار_زیبا👌 #پیشنهاد_دانلود شهادت روز عرفه ، لاذقیه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh

فرزندان شهید مرتضی عطایی 🌹ابوعلی🌹 نفیسه17ساله علی15ساله #توکه_آخرگره_رو…… #شهدا_شرمنده_ایم 🌹شادی روح شهدا صلوات🌹 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh

#شهید_مرتضی_عطایی🌹 #شهید_مدافع_حرم #ابوعلی #جانشین_تیپ_عمار_لشکر_فاطمیون #شهادت_روز_عرفه😍 ✍ به روایت همسر شهید 🔹تابوت را گذاشتند جلویم. من بودم و علی و نفیسه. گفتم: «بازش کنید.» گفتند نمی‌شود. اصرار کردم. به التماس افتادم. داشتم برای مرتضی لَه‌له می‌زدم. 🔸می‌خواستم ببینمش. مرتضای خستۀ از سفر برگشته‌ام را باید می‌دیدم تا دلم آرام می‌شد. 🔹دیدم زیر بار نمی‌روند. چنگ انداختم و پلاستیک روی تابوت را پاره کردم. افتادم به جان میخ‌های تابوت که دل‌شان راضی شد و درِ آن را برایم باز کردند. 🔸صورتش را که دیدم زبانم باز شد: «سلام مرتضی‌جان! خوبی آقا؟ دلم برایت تنگ شده بود.» حس می‌کردم مقابلم ایستاده. نگاه کردم به صورتش. حس کردم حالت صورتش کمی تغییر کرد. به روی خودم نیاوردم. 🌷☘🌷☘ 🔹شروع کردم به صحبت کردن، مثل همان وقت‌ها که خسته از راه می‌رسید و می‌نشست پای حرف‌هایم. زبان گرفته بودم و برایش از ندیدنش می‌گفتم، از نبودنش، از دلتنگی‌های شبانه‌روزی علی و نفیسه. 🔸دوباره نگاهش کردم. مثل همان وقت‌ها که خیره نگاهش می‌کردم و منتظر جوابش می‌ماندم. مرتضی مثل همیشه جوابم را داد. این‌بار قطره اشکی بود که آرام‌آرام از گوشه چشمش پایین چکید. 🔹سه بار برایش زیارت عاشورا خواندیم. نفیسه گفت: «مامان! یعنی الان بابا این‌جاست؟» گفتم: «آره مامان. مگه می‌شه ما این‌جا باشیم و بابا کنار ما نباشه؟!» نفیسه گفت: «بابا! اگه الان پیش مایی به ما نشون بده.» یک قطره اشک از آن یکی چشم مرتضی غلتید! 🔸زنده بودنش را حس کردم. باور کردم مرتضی فقط حضور دنیایی‌اش از ما دریغ شده، روح او کنار ما بود. زندۀ زنده، درست مثل همان وقت‌ها که با من و علی و نفیسه صحبت می‌کرد، شوخی می‌کرد و قربان صدقه‌مان می‌رفت. مثل همان وقت‌ها که هوای‌مان را داشت. 🌷☘🌷☘ شادی روحش #صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh