eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
136 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
💠به معنای واقعی اهل کار و عمل بود 🔻مردِ کار 🌷زیاد درباره‌ کارش از او سوال نمی‌کردم اما می‌دانستم که #پرکار است. به قول خودمان توی کار اهل دودَر کردن نبود. کارش را واقعا #دوست داشت. 🌷وقتی تهران باهم بودیم، از تماس‌های تلفنی زیاد، از چشم‌هایش که اغلب #بی‌خواب و سرخ بود، از اکتفا کردنش گاهی به دو سه ساعت خواب در شبانه‌روز، از صبح خیلی زود سرکار رفتن‌هایش یا گاهی دوسه روز خانه نرفتنش، می‌دیدم که چطور برای کارش #مایه می‌گذارد. 🌷در یکی از جلسات اداری در محل کارش به فرمانده‌ی مستقیمش اصرار کرده بود که روزهای #جمعه کارش تعطیل نشود. در آن جلسه این موضوع را به #تصویب رسانده بود. 🌷 #کمردرد شدیدی پیدا کرده بود؛طوری که وقتی برمی‌گشت نمی‌توانست پشت فرمان بنشیند. می‌گفت: آن‌جا برای این کمردرد رفتم دکتر، مُسَکّنی بهم زد که گفت این مُسَکن فیل را از پا می‌اندازد؛ ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد. 🌷سفر آخر را هم باهمین کمردرد رفت و در عملیاتی که به #شهادت رسید، جلیقه‌ی #ضدگلوله را به‌خاطر وزن آن به تن نکرده بود. محمودرضا در حد خودش #حق_مجاهدت و کار #برای_انقلاب را ادا کرد و رفت. 🌷من اعتقاد دارم #شهادتش، #مزد_پرکاری‌اش بود. #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷 #شهید_مدافع_حرم #سالگرد_شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔰تهران که بود، با ماشین🚗 خیلی این طرف و آن طرف می‌رفت؛ بقول معززش، بیشتر عمرش توی ماشینش گذشته بود! گاهی که با هم👥 بودیم نگرانش می‌شدم؛ دیده بودم که پشت فرمان، گوشیش چقدر زنگ می‌خورد📳 همه‌اش هم تماس‌های . 🔰چند باری خیلی جدی به او گفتم اینقدر با تلفن صحبت نکن؛ خطرناک است⚠️ ولی بخاطر ضرورت‌های کاری انگار نمی‌شد؛ گاهی هم خیلی خسته و بود اما ساعت‌های زیادی پشت فرمان می‌نشست؛ با این همه، دقت رانندگیش خیلی خوب بود👌 خیلی. 🔰من هیچوقت توی ماشینش احساس نکردم❌ همیشه کمربندش بسته بود و با سرعت معقول می‌راند؛ لااقل دفعاتی را که با هم بودیم اینطور بود☺️ یکی از همرزمانش می‌گوید: «من بستن کمربند را از یاد گرفتم؛ توی هم که رانندگی می‌کرد، تا می‌نشست کمربند را می‌بست؛ یکبار در سوریه به من گفت: محسن! می‌دانی چقدر مواظب بوده‌ام که با نمیرم⁉️» 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh