eitaa logo
گمنام چون مصطفی🇵🇸
606 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
38 فایل
حضرت زهرا(سلام الله علیها)فرمود:مصطفی عزیزماست @Lilium64 👈👈مدیر کپی آزاد با ذکر صلوات هدیه به شهدای گمنام و حضرت زهرا(سلام الله علیها) لینک ناشناس جهت نظرات،پیشنهاد https://harfeto.timefriend.net/16538503816686
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه داستان..... بستگان ما هنوز به یاد دارند. هیچ وقت آن شب را فراموش نمی‌کنند مصطفی یک عروسک🎈 بادکنکی تهیه کرده بود! این عروسک شبیه چهره شاه معدوم بود.😳 آن را باد کرد! بعد هم با شوخی و خنده تئا‌تر بازی می‌کرد! عروسک شاه را به صورت یک مجسمه قرار داده بود که به همه تعظیم می کرد. 😮وسط کار هم بادش را خالی می‌کرد و شاه روی زمین می‌افتاد.😄😄😄 حسابی همه می خندیدند . می‌خواستیم مجلس ما شاد باشد اما بدون معصیت، که شکر خدا همین طور شد. داستان ادامه دارد.... ♦️♦️♦️♦️♦️ @gomnam_chon_mostafa
دلت می خواد بری یه جایی دلت وا بشه؟ هرشب دلتنگ حرمی؟ دلت تلنگر می خواد؟ نظرت راجع به شهدا چیه؟ ما یه کانال زدیم قرار دلهای بی قراره💔 تازه تاسیسه! اما پشیمون نمی شی بیای! امتحانش ضرر نداره! یه بسم الله بگو کلیک کن! 👇🏻 @ghararbigharar
ادامه داستان.... مصطفی همین‌طور می خندید😄 و با همه شوخی می‌کرد. یک باره نگاهش به من افتاد. فهمید که من ناراحتم☹️. جلو آمد و با تعجب گفت : دادا، چی شده؟⁉️ گفتم : هیچی، چیزی نیست. دوباره پرسید : پس چرا گرفته ای⁉️ دستش را گرفتم و از خانه رفتیم بیرون. گفتم: ما حدود ۲۵۰ نفر را دعوت کردیم. شام هم به همین میزان تهیه کردیم. بعد با ناراحتی ادامه دادم : اما هر کی رو که فکر نمی کردیم اومده! تازه خیلی ها بی دعوت اومدن! 🥺 الان از زنان هم پرسیدم. کلاً چهارصد نفر مهمون داریم! الان هم باید شام بدیم. چی کار کنیم؟ مصطفی مکثی کرد😳و گفت : این که مشکل نداره، بیا اینجا!!.... داستان ادامه دارد... ♦️♦️♦️♦️♦️ @gomnam_chon_mostafa
ادامه داستان... 🤝دستم را گرفت و برد پشت خانه. آنجا خانه ی خرابه ای بود که دیگ ها را بار گذاشته بودیم. مصطفی رو کرد به آشپز و گفت : میشه یه لحظه برید بیرون! 🤔🤔 آشپزها با تعجب رفتن توی کوچه. من هم دم در ایستاده بودم. مصطفی جلو رفت و کنار دیگه برنج ایستاد. از حرکات لبش احساس کردم چه دعایی را زمزمه می‌کند.🤫 بعد هم به دیگ ها فوت کرد! وقتی به سمت من برمی گشت لبانش خندان بود.☺️ گویی به کار خود اطمینان داشت. بعد با دست اشاره کرد که: بیا داخل حل شد‼️‼️ داستان ادامه دارد.... ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ @gomnam_chon_mostafa
پایان داستان شنیده بودم برای بعضی از بزرگان چنین اتفاقی افتاده اما باور کردنش سخت است🧐. آن شب حدود ۴۰ نفر دیگر هم به ما اضافه شد! دو مینی بوس طلبه های حوزه ی قم برای دیدن مصطفی آمده بودند که برای شام آنها را نگه داشتیم!🤭 همه شام خوردند! غذا به همه رسید. حتی یک دیس بزرگ غذا آوردیم داخل اتاق و خودمان دور آن نشستیم و خوردیم.😊 مادر با تعجب 🤔می گفت: این همه مهمان بی دعوت اومدند. خوب شد غذا کم نیامد. من هم با تکان دادن سر حرفش را تایید کردم. اما دیگر چیزی نگفتم. از آن روز بیشتر به ایمان و تقوای مصطفی اعتقاد پیدا کردم. . ♦️♦️♦️♦️♦️ @gomnam_chon_mostafa
❤ چه روزی شود روزی که صبحم را با سلامِ به شما خوشبو کنم مولای من هرگاه سلامتان می دهم بند بند وجودم لبخندتان را احساس می کند سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ♦️♦️♦️♦️♦️ @gomnam_chon_mostafa
هرروز تو را سلامت میکنم ای شهید باشد که در قیامت جواب سلامم را بشنوم🥺
•﷽• براى هر حاجتى كه داريد، حتى اگر بند كفش باشد، دست خواهش به سوى خداوند دراز كنيد؛ زيرا تا او آن را آسان نگرداند، حاجتتان برآورده نشود! ‌ (ص)🌱