19.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♨️ ۲۳ سال اسارت در اسرائیل / مستند کوتاهی از سرگذشت یحیی السنوار
🔹هرآنچه که باید از اسارت تا شهادتاش بدانید! از ماجرای عکس معروف و پیاده روی در کوچه های غزه تا مبادله عجیب ۱ افسر اسرائیلی با ۱۰۲۷ اسیر فلسطینی.
⭕️ شهادت پزشک ایرانی در لبنان 🖤
🔘 شهید دکتر علی حیدری دیروز و در مسیر حرکت به سمت محل مداوای بیماران توسط پهپادهای رژیم صهیونیستی در میدان صور به شهادت رسید.
#شهداء_علی_طریق_القدس 💔
🌹کانال حرم شهدای گمنام فاطمی
🛡@gomnam_shohada135
https://eitaa.com/samenolmahdi/56971
⭕️ پوشش حمله مسلحانه به صنایع دفاعی ترکیه در کانال ثامن المهدی "عج" 👆
هدایت شده از ثامن المهدی(عج)
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 خاطره شنیدنی یکی از نظافتچی های حرم امام رضا "علیه السلام"
و خوابی که دید ...
#یا_ضامن_آهو
📚 تعلیم تربیت پایگاه المهـבے "عج"
﴾ @samenolmahdi ﴿
چقدر حضرت #امام_زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف مهربان است به کسانی که اسمش را میبرند و صدایش میزنند و از او استغاثه میکنند؛ از پدر و مادر هم به آنها مهربانتر است!
|آیت الله بهجت|
mah-pishooni.mp3
زمان:
حجم:
5.37M
ماه پیشونی
نشونیتو ندارم ...
بی قرارم، بی قرارم......
😭😭😭😭😭😭
#امام_زمان_عج
پدر مهربانم
▫️در میان نعرۀ مستانۀ ظالمان و نالۀ دلخراش مظلومان، در میان گلولههایی که از تفنگ ظالمان بیرون میآید و قطرههای خونی که از مظلومان روی زمین میریزد،
▪️در میان پولهایی که ظالمان خرج کشتن مظلومان میکنند و پولهایی که مردم غیور خرج کمک به مظلومان میکنند،
▫️در میان قدمهای ظالمانی که پیکر مظلومان را پایمال میکنند و گامهای مظلومانی که استوار به سوی حق برداشته میشود،
▪️ در میان این همه ظلم و ظالم و مظلوم، تنها فکر کردن به تو و آمدن توست که دل را آرام میکند.
▫️ آقا! میشود بگویی کی میآیی؟ دنیا بدون تو همیشهپاییز است. زودتر بیا و بهار کن عالم را.
وقتت بخیر بهار دلها!
(ان شاءالله #وعده_صادق الهی بزودی محقق میشود #انقلابیون به پا خیزید)
📌محسنعباسیولدی
💌اللهمعجللولیکالفرج
التماس دعا🤲
🔻 کتاب بی آرام
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
به:روایت عصمت احمدیان (مادر)
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت چهاردهم:
- اسماعیل! آفتاب از کدوم طرف در اومده؟ جنگ تموم شده؟
- ما جنگ نکردیم؛ دفاع کردیم!
- تو سر خاک برادرت نمی آی؛ حالا میخوای من رو ببری بیرون.
- مگه آرزو نداشتید با هم بریم توی کوچه خیابونای شهر دور بزنیم؟
- داشتم. اما تو امروز یه چیزیت هست. این کت و شلوار رو هم بی جهت نپوشیدی
چشم هایش برق زد. گفتم: «اسماعیل، من دیگه از دست تو کلافه شده م. جنگ یه روز، یه ماه، یه سال، الان شیش ساله جبهه ای! این همه رزمنده توی جبههن ولی برای خانواده شون وقت میذارن.»
سرش را پایین انداخت
- جنگ فرصت خیلی چیزا رو بهم نداد! فرمان ماشین را چرخاند طرف امانیه زد کنار. گفت: «همین جا بشینیم.» با خودم گفتم نکند به زنش حرفی زده ام و حالا من را آورده اینجا که نصیحتم کند! انگار ذهنم را بخواند، گفت: «مامان، آوردمتون بیرون تا با هم حرف بزنیم. چشم دوختم به چشمهایش که در حصار مژه ها و ابروهای مشکی برق میزد. گفتم به گوشم.
گفت: «مامان میدونید یه وقتایی پدرا و مادرا برای بچه هاشون دردسر میشن؟ می دونید علاقه شما ممکنه نذاره من به وظیفه م عمل کنم؟
- یعنی چی؟
مثلاً همین که دوست دارید من رو توی این لباس ببینید و کیف کنید.
هاج و واج نگاهش کردم گفت می دونید چه وقت مادر باید از جوونش لذت ببره؟» گفتم: «نه» چشم دوخت به کف پوش پیاده روی امانیه. موزاییک های مربع شکلی که دور تا دورش علف خودرو سبز شده بود. گفت: «وقتی که ببینه جوونش برای رضای خدا جهاد کرده و در خون خودش غوطه وره.
- اسماعیل مامان این چیزا رو برای من نخوای ها، ببین پات ناقصه، دستت ناقصه، من به همین قدر قانعم. خدا رو شاکرم که میبینمت. دیگه نخواه غوطه ور توی خون ببینمتها!
خندید
- نمی بینید. حالا حالاها که جسدم رو نمی آرن. دلم میخواد وقتی برگردم که همه مفقودای گردانم برگشته باشن.
داد زدم: «مفقود؟ خدا نکنه! من تحملش رو ندارم.»
- این حرف رو نزنید. خوش به سعادتم اگه اثری ازم نمونه، اگه مفقود بشم، هر شب جمعه حضرت زهرا میآن و سرم رو به دامن میذارن.
- وای اسماعیل ... این حرفا رو نزن! تحملش رو ندارم.
سرش را زیر انداخت. گفتم: «اسماعیل چی میخوای بگی؟ می خوای من رو برای رفتنت آماده کنی؟» برّوبر نگاهم کرد. چشم هایش برق می زد. گفتم: «اگه تو بری من چی کار کنم با بچه های یتیم تو ؟ پسرت هنوز طعم پدر نچشیده، دخترات بابا میخوان. تو راضی میشی زن
بیست ساله ت تنهایی بار زندگی رو بکشه؟
- بچه های من عیال الله هستن. برای شما زحمتی ندارن.
کلافه گفتم: «کی بشه این جنگ تموم بشه!»
- جنگ هم تموم میشه.
نگاهش را داد به جایی دور
- اما اون روز وقتی اونایی رو میبینید که وقت جنگ فرار کرده بودن غصه نخورید. اگه. سر پیری دیدید جوونی دست پدر و مادر کهن سالش رو گرفته اشکتون در نیاد توی دلتون بگید من دو تا پسر داشتم هیچ کدوم رو برای خودم نگه نداشتم. به خداوندی خدا، اتفاقاً شما پسراتون رو برای خودتون نگه داشتید!
آشفته گفتم تو داری با من وداع میکنی؟ اسماعیل، وقتی بچه بودی و بیرون می رفتی اگه بابات یه چیزی میخرید و می خوردی میگفتی برای مامان هم بخر بزرگ که شدی دست خالی برنمیگشتی خونه. تا حالا هر چی ازت خواستم نه نیاوردهی الان دارم بال بال میزنم و میگم رفتنت رو برام نخوای، اما داری روی من رو زمین می زنی!»
انگار حرفم را نشنید. دنبال حرف خودش را گرفت: مامان، همه رفتنیان. همه از این دنیا میرن. همون طور که امام حسین رفت امام هم میره. همون طور که شمر رفت، صدام هم میره. زدم زیر گریه و گفتم: «این حرفا چیه می زنی؟!»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا به حال به کلمات وارونه دقت کرده اید خیلی جالب و احساسی است.
یا صاحب الزمان عج دلم آرامش وارونه می خواهد
یعنی شما را می خواهد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از بسیج نوجوانان پایگاه المهدی(عج)
پخش فیلم سینمایی " پاندا کونگفو کار ۴" برای نوجوانان در مسجد جامع امیرالمومنین.
🕌 مکان : مسجد جامع امیرالمومنین
🕰 زمان : پنجشنبه ۳ آبان ماه ۱۴۰۳ ،بعد از نماز مغرب و عشاء
🔴دیدن انیمیشن برای عموم بلا مانع است🔴
#قرارگاه_وکانون_فرهنگی_شهدای_گمنام_پایگاههای_بسیج_المهدی #حضرت_فاطمه_معصومه_س مستقردر #مسجدجامع_امیرالمؤمنین_ع
#بسیج_نوجوانان_پایگاه_المهدی_عج