Hanif Taheri - Ghame Aziz.mp3
3.97M
🕯🥀🍂
🥀
❇️ شبهای انتظار
💠 نوآهنگ| غم عزیز
🌴 داغ ماتمت بازم
🥀 غم میگیره تو سینم
🌴 هر کجای این دنیا
🥀 اسمی از تو میبینم
🎙 حنیف طاهری
🤲 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیکَ الفَرَجَ 🤲
⚡️بحق فاطمه سلاماللهعلیها⚡️
#امام_زمان علیهالسلام
🥀
🕯🥀🍂
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
تصویری بسيار شورانگيز و پر رمز و راز
اين عكس متعلق به كربلايی سيد مصطفی صادقی است كه يك بيت شعر هم با دست خطش باقی مانده است:
"نرخ رفتن به سوريه چند است؟
قدر دل كندن از دو فرزند است"
آخرین نفر پدرش با او روز سه شنبه صحبت کرده بود و مصطفی ساعت ۴ صبح چهارشنبه شهید شده بود، خود من روز دوشنبه با مصطفی تلفنی صحبت کردم، چون تقریبا سه ماه از رفتنش میگذشت خیلی دلتنگش بودم، حرف که میزدیم
گفتم: "مصطفی جان! مواظب خودت باش خیلی دلم برایت تنگ شده"
گفت: "مادر! من را به حضرت زینب(سلام الله) بسپار، دلت آرام میشود"
باور کنید الان هم با اینکه پسرم شهید شده اما دل من آرام است چون پسرم را سپردم به خانم زینب(سلام الله)، میدانم که این بهترین سرنوشت برایش بوده.
#شهید_مدافع_حرم_سید_مصطفی_صادقی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#از_کودکی_شهید_زندگی_کرد....
🌷روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. یک روز که عبدالحسین از مدرسه آمد، بیمقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم. من و باباش با چشمهای گرد شده به هم نگاه کردیم. باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی، برای چی نمیخوای بری؟ آمد چیزی بگوید، بغض گلویش را گرفت. همانطور بغضکرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی میکنم، خاکشوری میکنم، هر کاری بگی میکنم، ولی دیگه مدرسه نمیرم. این را گفت و زد زیر گریه. هرچه اصرار کردیم چیزی نگفت. فکر کردیم شاید خجالت میکشد. دستش را گرفتم و بردمش توی اتاق دیگر. با گریه گفت: ننه اون مدرسه دیگه نجس شده! تعجب کردم. پرسیدم: چرا پسرم؟ اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت: روم به دیوار، دور از شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک دختری دیدم، داشت.... شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. فقط صدای گریهاش بلندتر شد و باز گفت: اون مدرسه نجس شده، من دیگه نمیرم. آن دبستان تنها یک معلم داشت. او هم طاغوتی بود.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی (فرمانده تیپ جواد الائمه علیه السلام)
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
مادر شهید معماریان به من میگفت که رفتم تو اتاق خواب پسرم گفتم مامان چیکار داری؟ گفت میخوام ساکم رو امشب تو ببندی، گفتم مامان برای چی؟ گفت برای این که این آخرین جبهه است که میرم. دیگه برنمیگردم. گفتم مامان زبونت رو گاز بگیر. این همه جبهه رفتی اومدی بازم میری میای، گفت نه مامان این آخرین جبهه است. آقای یکتا صبح اومدم آب بریزیم پشت سرش دیدم دلم داره دنبالش میره. گفتم مالی که در راه خدا دادم، نباید دلم باهاش باشه. آب رو دادم به همسایه ریخت... رسید سر کوچه به این تیر چراغ برق سر کوچه که الان خورده کوچه شهید معماریان، وایساد یه نگاهی به من کرد گفت مامان قد و بالام رو ببین که دیگه تا قیامت منو نمیبینی...
🎙راوی:حاج حسین یکتا
#شهید_حسین_معماریان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
۲۲ شهریور ۱۴۰۳