🔴🔵 راهی بسوی امام زمان علیه السلام
🔻از یکی از اولیاء الهی که تشرفات متعدد خدمت #امام_زمان علیه السلام داشته بود، پرسیده بودند چطور به همچنين مقامي رسيدید؟
🔸گفته بود: نمي دانم انتخاب خدا بود اما ظاهرا اوائل زمان رضا شاه بود؛ من پارچه كفنم را آماده كرده بودم و هزار تومان زير آن براي كَفْن و دفن و مجلس عزاداري و پذیرایی از اهالي روستا گذاشته بودم. اين پول کل سرمايه من بود که كنار گذاشته بودم. مؤمن صادقي آمد كه آثار صدق و شكستگي در چهره اش پيدا بود و نيازمند بود.
🔹گفت: من ورشكست شده ام؛ قرض دارم و فكرم مشغول است. مي تواني كمكي به من بكني؟
گفتم: هزار تومان دارايي من است که گذاشتم براي كفن و دفن و مجلس عزايم. پانصد تومان آن مال خودم و پانصد تومان هم مال تو؛ بعد که رفتم پول را بردارم در راه به نظرم رسيد كه تو كه هنوز نمردي! اين چه احتياطي است مي كني؟! اين مومن به این هزار تومان احتياج دارد؛ تو هم که مي داني راست مي گويد. اين هزار تومان را به او بده ، خداي تو هم كريم است.
بعد هم رفتم هزار تومان كه تمام سرمايه ام بود را آوردم و به او دادم و به او گفتم: ناراحت نباش؛ شتر ديدي نديدي؛ نمي خواهد پول را برگرداني.
🌹 شب آن روز بود كه در خواب ديدم كه اشاره شد: با اين كار راهي براي خودت به ما باز كردی!!
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔺یکی از بیمارىهاى خطرناک، مرضى بىصداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد و اما مىتواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید. این بیماری، مرض «عادىشدنِ نعمت» است!
🔹این بیمارى چهار نشانه دارد👇
✅۱ـ اینکه نعمتهاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده!
✅۲ـ این که وارد خانه شوى و همهى اعضاى خانواده در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى!
✅۳ـ وارد بازار شوى و خرید کنى و مایحتاج زندگى را در چرخ دستى بگذارى و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگذار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.
✅۴ـ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى!
🔻خدایا کمکم کن شکر گزار باشم🤲
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
#چهارشنبه_سوری_در_کلام_بزرگان
چون چهارشنبه آخر سال نزدیک است و متاسفانه برخی از هم وطنان بعضا بر اثر بی اطلاعی از تاریخ این اتفاقات، در این مراسم شرکت می کنند و جان و مال خود را به خطر می اندازند.
فلذا برخود طبق وظیفه قرآنی لازم دونستیم مطالب ذیل را خدمت شما سروران گرامی تقدیم نماییم تا اطلاع رسانی عمومی شود شاید با آگاهی دیگران دست مومنی را بگیرید و از خطر احتمالی دور نمایید.
چه بسا که دشمنان در چنین موقعیت و جریاناتی در کمین نیز هستند. مواظب فرزندانمان باشیم.
🔖آیت الله جوادی آملی می فرمایند :
🔥آتش در ایران قدیم، مقدس و همپایه فرزند اهورا مزدا شمرده میشد، از این رو پیش از نوروز به آتشکدهها میرفتند و آتش بر میافروختند و چون طبق برخی از نقلها در ایران هفته نبود، این مراسم در سیصد و شصتمین روز سال (روز بیست و ششم اسفند ماه) برگزار می شد و معتقد بودند در این روز فرورهای (ارواح) نیاکان به زمین فرود میآیند و این آتش برای راهنمایی آنهاست
🔥ولی آتش افروختن و جستن از آن و شادی کردن در کنار آن، ترقه زدن و منفجر کردن مواد منفجره در چهارشنبه آخر سال، نه برهان عقلی دارد و نه دلیل نقلی و نه منفعت ملی و جز خرافه و در مواردی زیانباری غیرقابل جبران چیز دیگری نیست.
☀️در هیچ یک از متون باقی مانده پیش از اسلام اشارهای به جشن چهارشنبه سوری نشده است. در اوستا، کتیبههای عیلامی، هخامنشی، اشکانی، ساسانی و نیز متون پهلوی و حتی در روایات مورخان یونانی درباره ایران نیز در باره جشن چهارشنبه سوری مستند و سخنی در دست نیست.
📝متون دوران پس از اسلام نیز در این باره تقریباً ساکت بودهاند، حتی در آثار محقق دقیقی همچون ابوریحان بیرونی نیز در باره آن توضیحی داده نشده است.
👓نخستین و کهنترین کتابی که در آن به آتش افروزی در جشن چهارشنبه سوری اشاره شده است، کتاب تاریخ بخارا، اثر محمدبن جعفر نرشخی "286-358 قمری" است، در این کتاب که به نام مزارات بخارا نیز شناخته میشود، آمده است که وقتی امیر منصور بن نوح سامانی در ماه شوال سیصد و پنجاه قمری به ملک نشست، دستور داد که هنوز سال تمام نشده، در شب چهارشنبه چنانکه عادت قدیم است، آتش عظیم افروختند.
👓دومین متن کهن، شاهنامه فردوسی است:
ز خنجر همی آتش افروختند / هوا و زمین را همی سوختند
💥پس این کار سنت سیئه و ظلم به فرهنگ مردم بزرگ ایران است و نه تنها مبنای عقلی و نقلی ندارد بلکه برخلاف نظم و امنیت و آسایش افراد و همنوعان است و آزادی آنان را سلب میکند و آسیبها و تلفات فراوان درپی دارد.
⚪️برای نوجوانان و جوانان یک جامعه عیب است که پدران و مادران برای رشد و سلامت آنان از جان و سلامت خود مایه بگذارند، ولی آنان بر اثر جهل علمی و یا جهالت عملی، خود را بسوزانند و جامعه را نیز در اضطراب فرو ببرند!
🔖بلکه زیبنده کشور اسلامی این است که از این سنت دست بردارد و سنتهای الهی مانند عید فطر، عید قربان، نماز جمعه و غیره را زنده کند .
🔰 امام رضا(علیه السلام) فرمودند: «خدا رحمت کند کسی را که امر (سنت) ما را زنده کند.»
📨منابع:
فرهنگ اساطیر، محمد جعفر یا حقی، واژه چهارشنبه سوری.
شاهنامه فردوسی، ص 1391، بیت 7408
چهارشنبه سوری، رفیعزاده
عیون اخبار الرضا (ع)، جلد 1، ص 307
مفاتیحالحیاة نوشتهی آیتا.. جوادی آملی.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بــدون تــــو هـــــرگــــز♥️⃟📚 #قسمـــت_یازدهمــ اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خون
♥️⃟📚بـــدون تـــو هـــرگـــز♥️⃟📚
#قســـمت_دوازدهمـ
با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ... تا دست به عمامه اش
زدم، دستم پر خون شد ... عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد ... اما فقط خون بود...
چشم های بی رمقش رو باز کرد ... تا نگاهش بهم افتاد ... دستم رو پس زد ... زبانش به سختی کار می کرد...
–برو بگو یکی دیگه بیاد...
بی توجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ... دوباره پسش زد ... قدرت حرف زدن نداشت ... سرش
داد زدم...
–میزاری کارم رو بکنم یا نه؟...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ... سرش رو بلند کرد و گفت...
–خواهر ... مراعات برادر ما رو بکن ... روحانیه ... شاید با شما معذبه...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم...
–برادرتون غلط کرده ... من زنشم ... دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم...
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم ... تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم...
علی رو بردن اتاق عمل ... و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم ... مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن ...
اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب...
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون
یه علی بودن ... جبهه پر از علی بود...
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بلاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار می شد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه...
برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل
کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود...
–فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی...
خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه
اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود...
خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم...
–تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم
... باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه...
و علی باز هم خندید ... اعتراض احمقانه ای بود ... وقتی خودم هم، طلسم همین اخالق با محبت و آرامش علی شده بودم
…
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران
راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست
به چیزی بزنه و نه جایی بره...
بلاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این
بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد...
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ...
دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی
پیش نیاد...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون...
توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس
ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده...
–بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد...
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به
شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد...
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم...
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای
گفت...
–جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ...و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔴 سبک راه کارهای خدا غلط اندازه
دیدی #خدا برای نجات حضرت موسی چه راهکاری به مادرش نشون داد؟! گفت برای این که بچهت کشته نشه بندازش تو رود! کسی ندونه فکر میکنه خدا هم میخواد موسی رو بکشه نه این که حفظش کنه.
کلا سبک کار خدا تو طراحی راهکارها این مدلیه!
راهکارش برای رفاه اقتصادی انفاق، خمس، زکات، ایثار، گذشت، اطعام، مهمونیدادن و مواساته!
راهکارش برای لذت بیشتر جنسی، چشم پوشیدن، عفت داشتن، رابطهی آزاد نداشتن با نامحرم و این چیزهاست.
راهکارش برای بزرگ شدن و عزیز شدن، تواضع و فروتنی و پوشاندن خوبیهای خوده!
راهکارش برای داشتن دنیای باحال، زهد در دنیا و پرداختن به آخرته!
میبینی؟! کلا سبک راهکارهای خدا غلطاندازه. خدای ما همون خدای مادر موسی است و همچنان در طراحی راهکارها از عنصر غافلگیری و غلطاندازی استفاده میکنه. هنوز هم که هنوزه به سختی میشه دست خدا رو خوند.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
📖با اتمام داستان «من میترا نیستم»
📚این بار داستان |تنها میان داعش| مهمان کانال ما میشود
داستان تنها میان داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق است که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد ...↻
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی .... قابل ذکر است آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است . . .
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
رمان #تنها_میان_داعش به قلم : فاطمه ولی نژاد
از ۲۴ اسفندماه روز چهارشنبه حوالی ساعت ۹:۳۰ شب در کانال بارگزاری خواهد شد
سپاس از حضور ارزشمند و معنوی شما همراهان گرامی ☺️
╲\╭┓
╭🌺🍃
┗╯\╲﷽
💎 اثبات مثبت اندیشی
مراحل هفت گانه قانون جذب در قرآن:
نمونه بارز قانون جذب در قرآن سوره مبارکه حمد است که برعکس بسیاری از سوره ها این انسان است که با خداوند صحبت می کند.
1⃣ ابتدا با نام پروردگار شروع میکنیم؛
«بِسْمِ اللّهِ»
2⃣ سپس او را شکر می گوییم و سپاسگزار می شویم؛
«اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
3⃣ از او به نیکی یاد می کنیم که بخشنده و مهربان است؛
«الرَّحْمنِ الرَّحیمِ»
4⃣باور داریم همه چیز از آن اوست شکی در آن نیست؛
«مَالِکِ یَوْمِ الدّینِ»
5⃣ خلوص و ارادت خود را به او ابراز می نماییم؛
«اِیّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعِینُ»
6⃣ اصل درخواست را مطرح می کنیم؛
«اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»
7⃣ جزئیات درخواست را نیز مطرح می کنیم؛
«صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ…»
این نشانه خود کافیست تا ما کلیه امور جهان هستی را با آموزه های قرآن بسنجیم و با رعایت همین هفت اصل اگر در کلیه خواسته هایمان اعمال نماییم، بدون شک قانون جذب را توانسته ایم اجرا کنیم و به نتیجه دلخواه برسانیم.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگه جامعه فاسده...
👤حاج آقا قرائتی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
هدایت شده از قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
🔊🔊🔊
نظر سنجی کانال قرآن کتاب زندگی
در سال 1401🎲
اعضای محترم کانال #قرآن کتاب زندگی🔸🔸🔸
نظرات شما عزیزان برای ما ارزشمند و مهم است، لطفا به کانال خودتان صادقانه رای دهید 🗯
♦️عالی ▫️1
♦️ خیلی خوب ▫️2
♦ خوب ◽ 3
♦️متوسط ▫️4
♦️ضعیف ▫️5
⛔️جهت شرکت در نظر سنجی لطفا عدد مورد نظرتان رو به
همراه نام ؟
نام خانوادگی؟
به
آیدی ما ارسال فرمایید📩
@Mohmmad1364
🌈 به 2👉 نفر از شرکت کنندگان در نظر سنجی بسته فرهنگی قرآنی اهداء خواهد شد💥
⏱زمان شرکت در نظر سنجی تا پایان اسفند ماه 1401
از نظرات و پیامک های شما انرژی مثبت دریافت میکنیم
منتظرتان هستیم😊
#نکات_طلایی_حفظ
#خودآزمایی
✅✅حافظ عزیز
خودت را محک بزن
هرروز محفوظات خود را مورد پرسش و آزمون قرار بده. 👌👌😳😳
چجور؟
✅ بعد از هر بار مباحثه با یار هم مباحثه ای از یکدیگر جز خوانده شده را پرسش نمایید.
✅ با نرم افزار های آزمون مثل آزمون حفظ و..
✅ یک یار برای پرسش از محفوظات داشته باشید.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
⭕️ نمونه ای از امر به معروف هاى جاهلانه و غلط
🔻يكى از آقايان خطبا نقل مى كرد كه :
مردى در مشهد اصلًا با دين پيوندى نداشت؛ نه تنها نماز نمى خواند و روزه نمى گرفت، بلكه به چيزى اعتقاد نداشت، يك آدم ضد دين بود.
🔻ما مدت زيادى با اين آدم صحبت كرديم تا اينكه نرم و ملايم و واقعاً معتقد و مؤمن شد و روش خود را بكلى تغيير داد؛ نمازش را مى خواند، روزه اش را مى گرفت،
🔻كارش به جايى كشيد كه با اينكه ادارى بود و پست حساسى هم در خراسان داشت، مقيّد شده بود كه نمازش را با جماعت بخواند.
مى رفت مسجد گوهرشاد پشت سر مرحوم آقاى نهاوندى، لباسهايش را مى كَند، عبايى هم مى پوشيد. در جلسات ما هم شركت مى كرد.
🔻مدتى ما ديديم كه اين آقا پيدايش نيست. گفتيم لا بد رفته است مسافرت.
رفقا گفتند: نه، او اينجاست و نمى آيد؛ حالا چطور شده است كه در جلسات ما شركت نمى كند، نمى دانيم.
🔻بعد كاشف به عمل آمد كه ديگر نماز جماعت هم نمى رود. تحقيق كرديم ببينيم كه علت چيست.
اين مردى كه آنطور به دين و مذهب رو آورده بود، چطور يك مرتبه از دين و مذهب رو برگرداند؟
🔻رفتيم سراغش، معلوم شد قضيه از اين قرار بوده است:
اين آقا چند روز متوالى كه رفته نماز جماعت و در صف چهارم پنجم مى ايستاده،
🔻يك روز يكى از مقدس مآبهايى كه در صف اول پشت سر امام مى نشينند و تحت الحنك مى اندازند و نمى دانم مسواك چه جورى مى زنند و هميشه خودشان را از خدا طلبكار مى دانند،
در ميان جمعيت، در موقع نماز، از آن صف اول بلند مى شود مى آيد تا اين آدم را پيدا مى كند روبرويش مى نشيند و مى گويد:
آقا! مى گويد: بله. يك سؤالى از شما دارم.
بفرماييد: شما مسلمان هستيد يا نه؟
🔻اين بيچاره درمى ماند كه چه جواب بدهد. مى گويد: اين چه سؤالى است كه شما از من مى كنيد؟
🔻مى گويد: نه، خواهش مى كنم بفرماييد شما مسلمان هستيد يا مسلمان نيستيد؟
🔻اين بدبخت ناراحت مى شود، مى گويد من مسلمانم؛ اگر مسلمان نباشم، در مسجد گوهرشاد در صف جماعت چکار مى كنم؟
🔻مى گويد: اگر مسلمانى، چرا ريشت را اينطور كرده اى؟
🔻از همانجا سجاده را برمى دارد و مى گويد: اين مسجد و اين نماز جماعت و اين دين و مذهب مال خودتان. رفت كه رفت.
🔻اين هم يك جور به اصطلاح نهى از منكر كردن است، يعنى فراراندن و بيزار كردن مردم از دين.
براى مخالف تراشى، براى دشمن تراشى، چيزى از اين بالاتر نيست.
▪️مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى(حماسه حسینی ۱و۲)) ؛ ج17 ؛ ص249-با ویرایش جزئی -
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🧂#نمکدان را که پُر میکنی
توجهی به ریختن نمکها نداری
اما #زعفران را که میسابی
به دانه دانه اش توجه میکنی...
حال آنکه بدونِ نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست،
ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد!
مراقب نمک های زندگیتان باشید
ساده و بی ریا و همیشه دم دستتان هستند
ولی روزی اگر نباشند
وای بر سفره زندگی !
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
مادران قرآنی
☘☘☘☘☘☘☘☘☘☘
1⃣ مادر حضرت اسماعیل (هاجر، هجرت و فداکاری)🌺
رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﻣﻦ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﻢ ( اسماعیل و مادرش) ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭّﻩ ﺍﻱ ﺑﻲ ﻛﺸﺖ ﻭ ﺯﺭﻉ ﻧﺰﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺤﺘﺮﻣﺖ ﺳﻜﻮﻧﺖ ﺩﺍﺩم ; ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭘﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ.(ابراهیم ٣٧)
2⃣ مادر حضرت عیسی ( مریم ، پاکدامنی)🌺
وَمَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا
ﻭ ﻣﺮﻳﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﻋﻤﺮﺍﻥ [ ﺭﺍ ﻣﺜﻞ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ] ﻛﻪ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﻙ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺖ.(تحریم١٢)
3⃣ مادر حضرت مریم ( حَنّه، نامگذاری نیکو)🌺
وإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻧﺎﻣﺶ ﺭﺍ « ﻣﺮﻳﻢ » ﻧﻬﺎﺩم.(آل ابراهیم٣٦)
4⃣ مادر حضرت موسی ( شجاعت ) 🌺
أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّي وَعَدُوٌّ لَّهُ
ﻛﻪ(ای مادر موسی) ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺑﮕﺬﺍﺭ ، ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻳﺎ ﺑﻴﻨﺪﺍﺯ ﺗﺎ ﺩﺭﻳﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﺣﻞ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ، ﺗﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻭ ، ﻭﻱ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﻴﺮﺩ. (طه٣٩)
5⃣ مادر حضرت اسحاق (ساره ، بارداری در پیری و معجزه خداوند)🌺
قَالَتْ يَا وَيْلَتَىٰ أَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهَٰذَا بَعْلِي شَيْخًا إِنَّ هَٰذَا لَشَيْءٌ عَجِيبٌ
[ ساره ] ﮔﻔﺖ : ﺍﻱ ﻭﺍﻱ ﺑﺮ ﻣﻦ ! ﺁﻳﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺁﻭﺭم ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻣﻦ ﭘﻴﺮﺯﻧﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺳﻦّ ﺳﺎﻟﺨﻮﺭﺩﮔﻲ ﺍﺳﺖ ؟ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﺳﺖ ! !(هود٧٢)
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 #درس_اخـــلاق
🔻آیت الله مجتهدی تهرانی
🔻علت عجیب ترس از مرگ...
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔅 #پندانه
✍ سعی کن با نگاه مکعبی بری جلو
🔹ما انسانها معمولا از همان یک جهتی که اول به ذهنمان میرسد، کاری را انجام میدهیم یا نمیدهیم. ولی در نگاه مکعبی سعی میکنیم از چند زاویه دیگه هم به قضیه نگاه کنیم.
🔸مثلا دوست دارم فلان چیز رو به دوستم بگم.
🔹نگاه مکعبی میگه:
اثراتش رو هم بررسی کن. اگه بگی، اثراتش و عواقبش چیه؟ شادی بههمراه داره یا ناراحتی؟ سود و ضررهای گفتن و نگفتنش؟
🔸یا مثلا رفتار کسی ناراحتم میکنه. توی ذهنم اول میگم:
قطع رابطه یا برخورد باهاش.
🔹نگاه مکعبی میگه:
عجله نکن. شاید فلان مشکل رو داشته که با تو بد برخورد کرده. شاید حواسش نبوده. شاید فشار کارش زیاده اعصابش به هم ریخته.
🔸نگاه مکعبی نیاز به مکث قبل از عمل دارد. سخته ولی نهایتا کارهامون تو شبانهروز پختهتر پیش میره.
🔹احتمال اشتباه رو کم میکنه و موفقیت رو برامون به ارمغان میاره.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
🔵آنچه از انسان سرمىزند، در پرونده عمل او ثبت مىشود و در قيامت به شكل كتابى در اختيار او قرار مىگيرد.
👇 اين كتابها سه نوع است:
🔺الف: كتاب شخصى.
«اقْرَأْ كِتابَكَ»
🔺ب: كتاب امّتها.
«كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى كِتابِهَا»
🔺ج: كتاب جامع.
«كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ
فِي إِمامٍ مُبِينٍ»،
«فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ»
🌕كلمه «امام»، هم به كتاب گفته شده،
«وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً»
و هم به اشخاص،
«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»
🔴 در روايات، حضرت علىّبن ابىطالب عليهما السلام به عنوان يكى از مصاديق «امام مبين» معرّفى شده كه همهى علوم در نزد اوست.
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
♥️⃟📚بـــدون تـــو هـــرگـــز♥️⃟📚 #قســـمت_دوازدهمـ با عجله رفتم سمتش ... خیلی بی حال شده بود ... ی
♥️⃟📚بـــدون تــو هــرگــز♥️⃟📚
#قسمــت_سیزدهمـ
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن..و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن..و علی بدون
توجه به مهمون ها.. و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود...
داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت...
–خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد...
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ...
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد
–خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام...
و بدون مکث، با همون خنده برای سالم و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود
... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین
بار من..
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم ... دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم
... هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟...
اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت ... عروسک هاش رو چیده بود توی حال و
یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود ... توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون...
پدرم دیگه مثل اون روزها سختگیری الکی نمی کرد ... دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه
جایی بریم ... علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود...
بعد از کلی این پا و اون پا کردن ... بلاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد ... مثل لبو سرخ شده بود...
–هانیه ... چند شب پیش توی مهمونی تون ... مادر علی آقا گفت ... این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد
دامادش کنه...
جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم ... به زحمت خودم رو کنترل کردم...
–به کسی هم گفتی؟...
یهو از جا پرید...
–نه به خدا ... پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم...
دوباره نشست ... نفس عمیق و سنگینی کشید...
–تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم...
با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم...
–اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید ... هر کاری بتونم می کنم...
گل از گلش شکفت ... لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد...
توی اولین فرصت که مادر علی خونه مون بود ... موضوع رو غیر مستقیم وسط کشیدم و شروع کردم از کمالات خواهرکوچولوم تعریف کردن ... البته انصافا بین ما چند تا خواهر ... از همه آرام تر، لطیف تر و با محبت تر بود ... حرکاتش مثل حرکت پر توی نسیم بود ... خیلی صبور و با مالحظه بود ... حقیقتا تک بود ... خواستگار پر و پا قرص هم خیلی داشت...
اسماعیل، نغمه رو دیده بود ... مادرشون تلفنی موضوع رو باهاش مطرح کرد و نظرش رو پرسید ... تنها حرف اینکه اسماعیل، جبهه بود ... از زمین گیر شدنش می ترسید...
این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت ... اسماعیل که برگشت ... تاریخ عقد رو مشخص کردن ... و کمی بعد از اون، سه
قلوهای من به دنیا اومدن ... سه قلو پسر ... احمد، سجاد، مرتضی ... و این بار هم علی نبود...
این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده...
وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سالمتی شون رو پرسید...
–الحمدالله که سالمن...
–فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن...
–همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست دختر و پسرش مهم نیست..
همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم...
زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا
دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود...
سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک...
هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن...
توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما دیگه پابند زمین نبود ... هر بار
که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد...
ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن...
«چهارشنبه سوری قرآنی مدرن»
💥اشتباهات خود را بسوزانید
^_^ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً
✓تحریم ۸
💥کینه ها و نفرت ها را بسوزانید
^_^ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا...
✓الحشر : ۱۰
💥بدی ها را بوسیله خوبی ها بسوزانید
^_^ وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ ✓فصلت : ۳۴
💥گناهان را با صدقه بسوزانید
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَیْرٌ لَكُمْ
✓ البقرة : ۲۷۱
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
رمان #تنها_میان_داعش به قلم : فاطمه ولی نژاد
┅┄「تنھامیانداعش. . .!♥️⃟🍓」┅┄
#Part_1
وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش!
چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت : « من همیشه تو رو گول میزنم ! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی !» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری ! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت !ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
به قلم: فاطمه ولی نژاد
ادامه دارد👌
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
هدایت شده از لینکدونی تخصصی مذهبی حوزوی
ناب ترین ڪاناݪ هاے لینکدونی تخصصی مذهبی، حوزوی و مفید ایتا
eitaa.com/joinchat/3630759937C6c810e67cf
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖
🍋⃘⃔⃟ٜٖٜٖ🌼۞زمینہسازان ظہور إِمٰاممَهْدےٖ«عج»۞
➥➥eitaa.com/joinchat/2894200867C019283324b
🎁⃢🛍سفرمجازی به ایران وجهان زیبا
eitaa.com/joinchat/3971678345C55c9d39b15
🎁⃢🛍همسفرتابهشت
eitaa.com/joinchat/156369006Cf13b92fff4
🎁⃢🛍خبر فوری
eitaa.com/joinchat/1688862918Cca70032b1c
🎁⃢🛍پدران ومادران آسمانی عیدتان مبارک
eitaa.com/joinchat/688717956C748197af9e
🎁⃢🛍بازارچه خرید و فروش کتاب
eitaa.com/joinchat/3789422751Ced3cd988e4
🎁⃢🛍رمان های جذاب و واقعی ، آنلاین و ارزشی
eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
🎁⃢🛍تلـــــنگࢪانھ
eitaa.com/joinchat/2060845174Cd0a5c95f04
🎁⃢🛍اخبار کنفرانس ها، آزمون ها و استخدامی ها
eitaa.com/joinchat/2028601518C206be531e4
🎁⃢🛍آدرس گالری لبخند (ارزان سرای آشپزخانه )
eitaa.com/joinchat/4228186398Ce2791abbf4
🎁⃢🛍قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی
eitaa.com/joinchat/3456958479C5b7a9b8b74
🎁⃢🛍لوازم آرایشی گیاهی و طبیعی بانوی ایرانی
eitaa.com/joinchat/3478716553Cd46027c2a8
🎁⃢🛍با شهدا رفیق باش
eitaa.com/joinchat/3469017138C966326f2fc
🎁⃢🛍"کلیپ تولدممبارک ،پروفایل کلیپ بهاری"
eitaa.com/joinchat/3771728049C5853da455a
🎁⃢🛍کم کم از بار گناهان کم کنیم
eitaa.com/joinchat/1650917422C3f1b4d05ae
🎁⃢🛍گل وگلدون سبزه عید
eitaa.com/joinchat/1435238543Cef0113d163
🎁⃢🛍باکلاس پذیرایی کن.تزیینات هفت سین
eitaa.com/joinchat/4133552247Cd45f4b08be
🎁⃢🛍کانال دانلود_کتاب
eitaa.com/joinchat/557187102C8b36cb06d0
🎁⃢🛍مطالب داغ اختصاصی متاهلین!
eitaa.com/joinchat/2735472757C7f414e0209
🎁⃢🛍گلچینی پراز مطالب جالب و مفید
eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
🎁⃢🛍بانک جزوه، تلخیص و کتب حوزوی
eitaa.com/joinchat/922091681C1b5ada3ae8
🔵#ویژه: مگه میشه مذهبی باشیو این کانال رو نداشته باشی⁉️⁉️
eitaa.com/joinchat/3630759937C6c810e67cf
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
#بزرگترین و پربازده ترین #گروه تبادل لیستی شبانه
eitaa.com/joinchat/4227858451C02c884654b
هشت توصیه امام هشتم برای روزهای آخر شعبان:
اباصلت میگوید:در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیهالسلام رسیدم.فرمود:
ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است، پس در روزهای باقیمانده کوتاهیهای روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی:
۱. زیاد دعا کن.
۲. زیاد استغفار کن.
۳. زیاد قرآن تلاوت کن.
۴. از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی.
۵. هر امانتی که گردنت هست ادا کن.
۶. تمام کینههایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن.
۷. هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن...
۸. و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو:
اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ...
خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز...
📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۲ ص۵۱
📚 بحارالانوار ج ۹۴ ص۷۳
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
واهلُ مَعْصِیَتیِ لَا اَوْیسیِهِم
مِن رَحمَتی،اِنْ تَابوا فَاَنَااَحَبَّهُمْ
وامااهل گناه،از رحمتم ناامیدشان نمیکنم ،
اگر توبه کنند دوستشان دارم...
ارشاد القُلوب ج ۱ص۸۲
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi