داستان چایی ليپتون را میدانید؟
پدر و مادر جانستون لیپتون، ایرلندی و کشاورز بودند و به خاطر آفتی که به زمینهاشان خورد، تنگدست و مهاجر شدند.
۱۳ ساله بود که باید مدرسه را رها میکرد و برای گذران زندگی کارگر چاپخانه، خیاطی و سپس فروشنده دکان کوچک پدر و مادرش میشد.
در آن زمان چای فقط نوشیدنی اعیان و اشراف و در انحصار بازرگانان لندن بود. لیپتون این انحصار را شکست
در ۴۲ سالگی به سریلانکا سفر کرد و برای تهیه چای ارزان با جِیمز تایلِر بازرگان بزرگ چای در آن سرزمین قرارداد بست.
همزمان چای خشک آماده را در کیسههای کوچک به بهای ارزان عرضه و همگانی کرد که تا کنون به نام چای لیپتون شناخته است.
میان پرواز تا پرتاب تفاوت
از زمین تا آسمان است
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️عرض ادب واحترام داریم به همه عزیزان ایمانی ڪه تازه به جمع ما پیوستند.
💖ڪمال تشڪر وامتنان راداریم از همه عزیزانی ڪه ما را تا این لحظه همراهی نمودند.
_🌹✨
#14 آبان ماه دومین سالگرد تاسیس کانال قرآن کتاب زندگی ــ
لطفا با ارسال نام ( قرآن کتاب زندگی + مدت همراهی و عضویت در کانال) رو به سامانه پیامکی ارسال نموده و در قرعه کشی هدیه فرهنگی و قرآنی ما سهیم باشید 🌸
سامانه پیامکی 📩
#30002659313114
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
زمان تا پایان آبان ماه 99🌸
#قرآن
•
•[#بسم_الله
واصبر لحکم ربک فانک باعیینا
#طور ۴۸
تو فقط کمی صبر کن
و بدان جلوی چشمهای منی...♥️]•
•
#عشقمنی خدای من♡
@goranketabzedegi
〽️ روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (ع) شکایت کرد که مردم زیاد غیبت می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟
◇ حضرت الیاس (ع) فرمود : چاره این کار این است که وقتی وارد چنین مجلسی و دیدی غیبت می کنند ، بگو:
«بسم الله الرحمن الرحیم
و صلی الله علی محمد و آل محمد»
◇ پروردگار ، ملکی را بر اهل مجلس موکل می کند که هر وقت کسی خواست غیبت کند آن ملک جلوی این عمل زشت را می گیرد و نمی گذارد غیبت شود . سپس حضرت خضر (علیه السلام) فرمود : وقتی کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» , حضرت حق ملکی را می فرستد تا نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را کنند.
📚 داستان های صلوات ص۵۷
@goranketabzedegi
آنکه حقیقت را نمی داند نادان است
اما آنکه حقیقت را می داند
ولی انکار می کند، تبهکار است
برتولت برش
إِنَّ اَلَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلْكِتٰابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ مٰا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ اَلنّٰارَ وَ لاٰ يُكَلِّمُهُمُ اَللّٰهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (١٧٤)بقره
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
📚 آیه های خودمانی 📚
حمله شیطون
شما تصمیم بگیر خوب باش، مطمئن باش راه برات باز میشه. اما یادت باشه تا میای خوب بشی شیطون دست به کار میشه و بهت حمله میکنه. یهو میبینی از چپ و راست از بالا و پایین شرایط برات طوری جور میشه که بد بشی. شیطان دوست نداره آدمها خوب بشن، واسه همین تا تصمیم میگیرن خوب بشن هزار تا راه گناه میذاره جلوشون. همون روز اول که خدا شیطونو طرد کرد شیطون گفت برای گمراه کردن آدمها:
لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ
از جلو و عقب و راست و چپ سراغ آنها میروم
(بخشی از آیه 17 اعراف)
🌷
قــــــرآنـــــ کتابـــــ زندگــی 📚
عضویت👇
👇
@goranketabzedegi
#حدیث_روز
#انگیزشی
✍ از وصایای پیامبراکرم (ص) به حضرت علی (ع) :
🕊و َعَلَیکَ بِتِلاوَةِالقُرآنِ عَلی کُلِّ حال.
🌸 یا علی! برتو باد که در همه حال قرآن تلاوت کنی. »
📚.اصول کافی 7/79
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌹حافظ موفق از صبح تا شب منتظر و منفعل نمیماند تا چند ساعت فرصت خالی خود به خود فراهم شود،
🌹حافظ موفق برای پرداختن به برنامه هایش فرصت می آفریند،
🌹لحظاتش را بی استفاده رها نمیکند،
🌹پیاده روی میکند اما همزمان آیات خدا را تلاوت میکند،
🌹آشپزی میکند اما همزمان استماع ترتیل دارد،
🌹به امور روزانه اش رسیدگی میکند اما همزمان در ذهن و بر زبان محفوظاتش را مرور و تکرار میکند.
💐حافظ موفق هر لحظه و هر آن با قرآن است و قرآن با اوست.
------------------
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️صحبتهای زیبای شهید احمد کاظمی
#عند_ربهم_یرزقون
هدایت شده از قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
جالب است بدانید اگر ساعت ۷ صبح از توکیو با هواپیما به سمت هولونولو (هاوایی) پروازکنید، ساعت ۱۶:۳۰ بعد از ظهر روز قبل به آنجا میرسید!
به عبارتی شما در زمان سفر کرده اید!
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
📶
@goranketabzedegi
#لذت_تلاوت_شیرینی_حفظ
🔰🔰
📲 ایجاد انگیزه و رغبت برای حفظ سورههای جزء ۳۰ قرآن با #اپلیکیشن_مبینا
✅ زمینه سازی انس با قرآن در کودکان و نوجوانان و ارائه آموزشهای لازم در چگونگی حفظ قرآن، ایجاد انگیزه و رغبت جهت حفظ آیات و سورههای جزء ۳۰
http://cafebazaar.ir/app/?id=air.com.mymobina.App&ref=share
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#قسمت_سوم #رفافت_مقدمه_شباهت تا اسمموخوند بدوبدو دویدم سمت درب دانشگاه ولی از اتوبوس خبری نبود😔 خ
#رفافت_مقدمه_شباهت .
.
#قسمت_چهارم
.
توی مسیر بودیم و منم در حال گوش دادن به اهنگام 😊ولی همچنان حوصلم سر میرفت.😕
اخه میدونید من یه آدمی هستم که نمیتونم یه جا ساکت باشم و باید حرف بزنم. اینا هم که هیچی دوتا چوب خشک جلو نشسته بودن.
.
-آقای فرمانده پایگاه😒
.
-بله؟!
. -خیلی مونده برسیم به اتوبوس ها ؟! 😟
.
-ان شاالله شب که برای غذا توقف میکنن بهشون میرسیم.
.
-اوهوووم.باشه.😕 باهاش صحبت میکردم ولی بر نمیگشت و نگامم نمیکرد.دوست داشتم گوشیمو بکوبم تو سرش 😑😑
.
تو حال خودم بودم ویکم چشمامو بستم که دیدم ماشین وایساد
.
-چی شدرسیدیم؟!
.
. -نه برای نمازنگه داشتیم
.
-خوب میزاشتین همون موقع شام خوردن نمازتونوبخونین
.
-خواهرم فضیلت اول وقت یه چیز دیگست.شما هم بفرمایین
.
-کجا بیام؟!
.
-مگه شما نماز نمیخونین؟!
.
. -روم نمیشد بگم که بلد نیستم.گفتم نه من الان سرم درد میکنه.میزارم آخر وقت بخونم که سر خدا هم خلوت تره😊
.
-لا اله الا الله...اگه قرص چیزی هم برا سردرد میخواین تو جعبه امدادی هست
.
-ممنون☺
.
-پیاده شدم و رفتم نزدیک مسجد یکم راه رفتم. آقا سید و سرباز داشتن وضو میگرفتن.ولی وقتی میخواستن داخل مسجد برن دیدن درمسجده بسته بود.
.
مسجد تومسیر پرتی تویه میانبر به سمت مشهد بود.
.
مجبورا چفیه هاشونو رو زمین پهن کردن و مشغول نماز خوندن شدن. سرباز زودتر نمازشو تموم کرد و رفت سمت ماشین و باد لاستیک ها رو چک میکرد.
.
ولی اقا سید از نمازش دست نمیکشید. بعد نمازش سجده رفت و تو سجده زار زار گریه میکرد وداشت با خدا حرف میزد.😢
.
اولش بی خیال بودم ولی گفتم برم جلو ببینم چی میگه اخه...آروم آروم جلو رفتم و اصلا حواسم نبود که رو به روش وایسادم.
.
گریه هاش قلبمو یه جوری کرده بود.😔 راستیتش نمیتونستم باور کنم اون پسر با اون غرورش داره اینطوری گریه میکنه.برام جالب بود همچین چیزی.
تو حال خودم بودم که یهو سرشو از سجده برداشت و باهام چشم تو چشم شد.سریع اشکاشو با استینش پاک کرد و با صدای گرفته که به زور صافش میکرد گفت:
بفرمایید خواهرم کاری داشتید با من؟؟😯
.
من؟! نه...نه.فقط اومدم بگم که یکم سریعتر که از اتوبوسها جا نمونیم باز😶😶
.
چشم چشم..الان میام.ببخشید معطل شدید.
.
سریع بلند شد.وجمع و جور کرد خودشو ورفت سمت ماشین.
.
نمیدونستم الان باید بهش چی بگم.
.
دوست داشتم بپرسم چرا گریه میکنه ولی بیخیال شدم.
.
فقط آروم توی دلم گفتم خوشبحالش که میتونه گریه کنه..
.
بالاخره...
#ادامه_دارد
#کانون_فرهنگی_اجتماعی
قــــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی 📚
لینک عضویت 🔰
@goranketabzedegi
ادامه داستان چهارشنبه آینده ☺️