🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۵۵
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
صاحب نمایشگاه ماشین میدانست جایی ندارم، گفت: "اگر جا نداری شبها میتوانی همینجا بخوابی."
شب اول نه پتویی داشتم نه بالشی. همان طور روی مبل دراز کشیدم. پشت در را قفل کرده بودم. دختر صاحب مغازه پتو و بالش آورد. گرفتم و تشکر کردم. خانواده مردمداری بودند. با صاحب مغازه رفیق شدم. برایش شعر میخواندم. جوانی چون کبوتر بود و من بودم یکی طفلی کبوتر باز...
خوشش آمد.
خانم صاحب مغازه یک شب درمیان یک ظرف غذا میداد دخترش برایم میآورد. تشکر میکردم. دختر از من خوشش آمده بود. می ایستاد، لبخندی میزد و صحبت میکرد. یک شب ایستاد به صحبت کردن. گفت: «ما خیلی دوست داریم به خرمشهر برویم، خاله ام آنجاست، بابایم هر عید میگوید میبرمتان خرمشهر، ولی نمیبرد.» گفتم: «هر وقت خواستید بیایید آدرس میدهم بیایید منزل ما.» پرسید: «خرمشهر دوست دختر هم داشتی؟» گفتم: «نه» گفت: "ای ناقلا، ای
کلک..."
خندید و رفت. دلم میخواست عاشقی را تجربه کنم ولی از نظر اخلاقی حتی فکرش را نامردی میدیدم.
مدتی گذشت، صاحب مغازه گفت: تو جوان خوبی هستی، به تو اعتماد کردم اگر به من خیانت نکنی خوب پول در می آوری. امشب نخواب، با همدیگر جایی میرویم. گفتم باشد، در خدمتم. آخر شب کرکره را کشیدم پایین. آمد دنبالم. سوار ماشینش شدم و روانه کوچه پس کوچه های خیابان نواب شدیم. به کوچه باریکی رسیدیم که ماشین رو نبود. ماشین را پارک کرد و پیاده رفتیم. در خانه ای را زد، رفتیم داخل دیدم چه اوضاعی ست. گروهی دارند قماربازی میکنند. مات و مبهوت این صحنه بودم که یکی را صدا کرد و گفت: شامی به این بده!» رفت نان و پنیر و انگور گذاشت توی آشپزخانه گفت: «بخور.» آنجا قمارخانه بود. گفت اسم این کماله، شبها می آیی اینجا، سهم مرا از کمال میگیری میبری بنگاه، صبح می آیم میگیرم.
قمارخانه مال خودش بود و سهمی بابت این خانه و قمارخانه و گردن کلفتی اش می گرفت. کمال در حالی که چوبی دستش بود، بالای بساط قمار می نشست. هرکس میبرد سهمی بر می داشت. کسی هم که می باخت اگر دوباره میبرد باز از او سهم میگرفت. نزدیک سحر می شد یک پاکت کاغذی پر از اسکناس به من می داد که این هم سهم فلانیه. از آنجا تا مغازه بیست دقیقه راه بود. بین راه گاه افراد مست را می دیدم که تکی یا چند نفری تلوتلوخوران میرفتند، راهم را کج میکردم به آنها برنخورم. تک و تنها توی شهر غریب، با یک پاکت پول، خطرناک بود. حدود پانزده شب کارم همین بود. یک شب بارانی که از آنجا بر میگشتم به خودم گفتم محمد آمدی این طور زندگی کنی؟ به ترانه های فرهاد علاقه داشتم. بی اختیار این ترانه به یادم آمد جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد میزنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون میکنه
دلم از تاریکیها خسته شده
تمام درها به روم بسته شده...
متأثر شدم. گفتم خدایا من کجا اینجا کجا؟ آن شب حسابی به هم ریختم. تصمیم گرفتم بهانه ای پیدا کنم و از آنجا بروم. فردا صبحش با ناراحتی روی مبل به حالت لم نشسته بودم که یکباره از در وارد شد گفت: «سام علیک.»
همیشه بلند میشدم و احترام میکردم. همان طور که نشسته بودم گفتم: علیکم السلام. گفت تو بابایت هم وارد میشود این طوری جواب سلامش را میدهی؟ گفتم تو چه کار به بابایم داری، چرا اسم بابایم را میآوری گفت: «پدرسوخته، بابات کی هست!» گفتم: «پدرسوخته خودتی. سگ بابام به تو می ارزه قمار باز... حمله کرد مرا بزند از در بیرون رفتم. دو سه نفر از لات ولوتهای دوروبرش او را گرفتند. گفت بگیرمت پدرت را در می آورم» گفتم هیچ غلطی نمی توانی بکنی. توی خیابان منتظر پسرش ماندم که بیاید پولم را بگیرم. پسره آمد، پرسید: «چی شده؟» گفتم با بابایت حرفم شده. گفت: «یا دیوانه ای یا خسته شدی میخواهی بروی. گنده لاتهای اینجا جرئت نمیکنند با این درگیر شوند. چه کار کردی تو؟ گفتم: «دیگر میخواهم بروم.» رفت، پولم را گرفت و داد. به این نتیجه رسیدم که از این راه به جایی نمی رسم. به خرمشهر برگشتم. مادرم تا مرا دید توی راهرو غش کرد. باباحاجی گفت: «محمد» آمدی؟ خدا کند. سر عقل آمده باشی.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از پایگاه شهید با هنر
🔸️قیمت فطریه رمضان ۱۴۴۵ از سوی دفتر رهبر معظم انقلاب اعلام شد
بر اساس این گزارش، قیمت گندم برای هر نفر ۶۵.۰۰۰ تومان (شصت و پنج هزار تومان) و قیمت برنج برای هر نفر ۱۸۰.۰۰۰ تومان (یکصد و هشتاد هزار تومان) میباشد.
همچنین لیست وجوهات شرعی که از سوی دفتر معظم له اعلام شده، بدین شرح است:
یک سال نماز قضا: ۸.۰۰۰.۰۰۰ تومان
یک ماه روزه: ۴.۰۰۰.۰۰۰ تومان
کفاره یک روز روزه عمد: ۹۶۰.۰۰۰ تومان
کفاره یک روز روزه عذر: ۱۶.۰۰۰ تومان
حداقل فطریه هر نفر: ۶۵.۰۰۰ تومان (گندم)
کفاره عهد برای هر مورد (اطعام ۶٠ فقیر): ۹۶۰.۰۰۰ تومان
کفاره قسم یا نذر برای هر مورد (اطعام ۱۰ فقیر): ۱۶۰.۰۰۰ تومان
یک دوره ختم قرآن: ۱.۰۰۰.۰۰۰ تومان
قربانی: ۹.۰۰۰.۰۰۰ تومان
عقیقه: ۹.۰۰۰.۰۰۰ تومان
🇮🇷 با ما همراه باشید.
👉 eitaa.com/emdada_jarghooya
╰┅═🍃🌺🍃═┅╯
بسمه تعالی
٫٫بسم رب الشهدا و الصدیقین٫٫
///باید شهیدانه زندگی کرد تا شهیدانه بمیری... ///
حاج محمد رضا زاهدی از یادگاران شجاع و پرمهر محبت شهدا ، مخلصی کم نظیر در کردار و فاضلی اندیشمند و ادیب دراندیشه و گفتار بود ، او که تمام وجودش تداعیکننده یاد و خاطره بزرگانی چون حاج حسین خرازی،حاج احمد کاظمی، حاج قاسم سلیمانی و سایر سرداران پر آوازه و نامدار جبهه های جنگ بود همیشه برای وصل به دوستانش بیقراری میکرد تا اینکه در حمله ای ناجوانمردانه به دست خبیث ترین مردم به خیل همرزمانش پیوست.
شهادت پرافتخار و مقتدرانه سردار سرافراز سپاه اسلام سرلشکر پاسدار محمد رضا زاهدی توسط رژیم تروریستی و سفاک اسراییل در سوریه ، سند شجاعت ، ایثارگری و عزم راسخ فرزندان انقلاب برای حضور در سنگرهای دفاع از مرزهای شرافت و حقیقت و کمک به مسلمانان در برابر رژیم کودک کش و جعلی اسراییل است.
بیتردید کارنامه درخشان وتلاش خستگی ناپذیر این فرمانده رشید در پاسداری از نظام و حضوردرجبهه ضدصهیونیستی،نماد غیرت ، ایمان ،تعهد و وظیفه شناسی ایشان در میدان نبرد با استکبار و صهیونیسم و در راستای تقویت امنیت کشور عزیزمان بوده است.
شهادت این سردار سرافراز و همرزمان گرانقدرش که ازمدافعان غیرتمند حرم مطهر حضرت زینب سلام الله علیه و حریم امت پیامبر عظیم الشان بوده اند را به پیشگاه حضرت ولیعصر (عج) ، مقام عظمای ولایت و فرماندهی کل قوا امام خامنهای ( مد ظله العالی) ، خانواده معزز ایشان ، ملت شریف و قدر شناس ایران اسلامی و همه رزمندگان جبهه مقاومت تبریک و تسلیت عرض نموده و از درگاه خداوند متعال برای این سردار بزرگ و همه شهدای مقاومت علو درجات و برای رزمندگان غیور و سلحشور محور مقاومت آرزوی موفقیت و پیروزی خواهانیم .
والسلام
«« رزمندگان تیپ مقتدر ذوالفقار لشکر هشت نجف اشرف»»
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
❄🌺 التماس دعا 🌺❄
🌺🌿🌺🌿🌿🌺🌿
پنجشنبه هست شاخه گلی بفرستيم برای تموم آنهايی كه در بين ما نيستند ولی دعاهاشون هنوز كارگشاست،
يادشون هميشه با ماست و جاشون بين ما خاليه،
دلمون خيلی وقتها هواشونو می كنه
اماوعده دیدارشون میفته به قیامت
شاخه گلي به زيبايي يك فاتحه... ☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷
🍁خــدایا
🍂عزیزان درگذشته ما را
🍁ببخش و بیامرز و آنان را
🍂قرین رحمت واسعه خود قرار ده
🍁و در خلد برین و جنت عدن
🍂مٵوایشان بخش
🍁رَحِمَ اللّه مَنْ یَقْرَا الفاتحه
🍂مَعَ الصَّلوات
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
همواره دشمن ظالم و یاور مظلوم باشید.
امام علی علیه السلام
راهپیمایی روز جهانی قدس
فردا(جمعه) ساعت 10:15 صبح از میدان امام (ره) به سمت مصلای نماز جمعه خمینی شهر
« بنیاد شهید و امور ایثارگران»
🍂 امدادگرِ
اهل آبادان ۳
خاطرات نرگس آقاجری
┄═❁๑❁═┄
✍ همان اوایل جنگ بود که بسیج خواهران در آبادان تشکیل و شروع به فعالیت کرد. من هم عضو بسیج شدم. بعد از آن با هماهنگی میان بسیج و بیمارستان فعالیت من و بقیه امدادگران در بیمارستان شکل منظمتری به خود گرفت. کم کم کار را یاد گرفتیم. کارهایی مثل آمپول زدن، پانسمان، سرم زدن و .
🔸 عراق خیلی بیمارستان ما را زد. البته چون بیمارستان دو طبقه بود، طبقه بالا بیشتر در معرض موشکباران و آتش قرار میگرفت. برای همین سعی میشد بیشتر از طبقه اول بیمارستان استفاده شود.
بیمارستان شرکت نفت، فاصله خیلی کمی با اروند داشت. یعنی بین ما و عراقیها یک شط بود و عراقیها بیمارستان را میدیدند. ما شبها مجبور بودیم از ساختمان اصلی بیرون بزنیم تا مجروحها را جابهجا کنیم، بیماران را برای انجام آزمایش تا آزمایشگاه ببریم یا پیکر شهیدی را منتقل کنیم سردخانه.
در آن اوضاع که صدای شلیک عراقیها یک لحظه قطع نمیشد، شبها به ما اجازه نمیدادند که چراغ قوه یا وسیله روشنایی دیگری استفاده کنیم. چون بیمارستان را کاملا در دید عراقیها قرار میداد. یعنی در تاریکی مطلق و زیر آتش ممتد عراقیها و گلولههایی که به چشم میدیدیم مجبور میشدیم مسافتی را برای این کارها طی کنیم. واقعا وحشتناک است. الان که سنم به ۵۶ سال رسیده اگر بگویند در آن تاریکی به جایی برو، نمیروم!
نمیتوانم بگویم که از کار کردن در چنین شرایطی نمیترسیدیم، جان است دیگر، نمیشود آدم میترسد. اما ماندیم. این ماندن به خاطر ایمانی بود که وجود داشت. خداوند هم به ما کمک میکرد، وقتی میدیدیم برادران ما اینگونه از جان خودشان مایه میگذارند، یا مردم ما تا این حد مقاومت میکنند و همه کسانی که پشت جبهه بودند، به انواع مختلف کمک میکنند، ما هم انجام وظیفه میکردیم.
ادامه دارد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#آبادان
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۵۶
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
پدرم آدم تو داری بود. ناراحتی اش را بروز نمی داد. همه تحویل گرفتند و استقبال کردند. دیگر خیال رفتن به تهران را برای همیشه از ذهنم دور کردم اما روزگار دوباره مرا به این شهر کشاند؛ یک بار با تن مجروح و این بار برای سرکشی به جنگ زده ها. آنها در چند نقطه تهران نظیر هتل پارک، زیر پل سیدخندان، خوابگاههای دانشجویی زیر پل حافظ و روبه روی پارک لاله، هتل المپیک و جاهای دیگر مستقر بودند. سراغ تک تک آنها رفتم. از نزدیک مشکلاتشان را می شنیدم ولی کار زیادی از من بر نمی آمد. بعضی از مردم در حساب بانکیشان پول داشتند چون دفترچه حساب یا شناسنامه نداشتند، نمیتوانستند پولشان را از بانک بردارند. میگفت آقا در بانک ملی، در بانک صادرات پول دارم دفترچه ندارم. کمک کن پولم را بگیرم. آن موقع کامپیوتر وجود نداشت و اطلاعات افراد در بانک خودش بود. خوزستانی ها میگفتند ما جنگ زده نیستیم، گنج زده هستیم. وضعمان خوب بوده؛ اما گنجمان را زده اند.
هرکسی نیاز به کمکی داشت یا نامهای میخواست یادداشت میکردم و با حاج اسماعیل زمانی در میان میگذاشتم. بعضی ها نیاز به درمان داشتند، بعضیها وام میخواستند، برخی دنبال شغل بودند و به بعضی ها هم کمک مالی می.کردم. به بیمارستانها رفتم و به مجروحین خرمشهری سر زدم، از جمله محمدرضا عباسی که یک پایش در مقاومت خرمشهر قطع شده بود. ایشان و چند نفر دیگر از مجروحین یک گروه غیر رسمی درست کردند و پیگیر درمان جنگ زده ها بودند. افرادی که در اقامتگاهها به امور جنگ زده ها می پرداختند از اسماعیل زمانی گله میکردند. یک بار به اسماعیل گفتم که این بچه ها گله مند هستند، میگویند از نظر دارو و اقلام دیگر در مضیقه اند. اسماعیل گفت: «من هم اینجا مشکلات خودم را دارم. هی باید بروم سراغ این وزير آن وزير، هی بروم به وزارت کشور التماس کنم که بتوانم چند کامیون جنس تهیه کنم و برای نیروهای جبهه و جنگ زده های داخل استان بفرستم.
یکی از این روزها آقای غرضی را داخل آسانسور نخست وزیری دیدم گفتم سلام آقای غرضی مرا میشناسی؟» نگاهی کرد و گفت: «نه» بجا نمی آورم.» گفتم: «همان که با دو نفراز بچه های خرمشهر به ملاقات شما در استانداری آمدیم.» گفت: «آهان، حالا شناختم از رفقایت چه خبر؟ کجا هستند؟» گفتم: «رضا دشتی شهید شد، همان که به شوخی و جدی به گوشش زدی.» گفت: «شهید شد؟» گفتم: «آره، ولی آقای غرضی شما باید جوابش را بدهی.» گفت: «آقا من جواب میدهم جواب میدهم. دستم را گرفت از آسانسور کشید بیرون و اصرار کرد که به اتاقش بروم. نرفتم. گفت: «هنوز دلخوری؟» گفتم: «آره، دلخورم، نمیبخشمت.» پرسید: «حالا کجایی؟ چه میکنی؟» گفتم «دنبال خانواده شهدا و
رزمندگانم.» گفت: «بیا، من هم کمکت میکنم.» اصرار کرد گفتم آقای عرضی دیدار به قیامت، دیگر شما را
نمیبینم میروم شهید شوم.» متأثر شد. البته الآن از ایشان دلخور نیستم. یک بار هم با آقای احمد فروزنده به خانه شان رفتیم.
از تهران به گرگان رفتم. وضعیت مهاجرین جنگی در آنجا هم نابسامان بود. آنها را در ساختمانی جا داده بودند. در شرایط سختی زندگی می کردند. کسی آنجا بود که با دیدنش قلبم آتش گرفت. آقایی در خرمشهر بود به نام عزیز شهیدی. خانواده محترمی که پدرش صاحب بیمارستان خصوصی شهیدی بود و خودش سوپر مارکت بزرگی در حد یک هایپر مارکت و یک کارواش داشت. آدمی با آن ثروت به چنان فلاکتی افتاده بود که با گاری دستی سر خیابان میوه میفروخت. متأثر شدم به او گفتم: «چرا مغازه نمیگیری؟» گفت: «میخواستم مغازه اجاره کنم پنج هزار تومان برای رهن نیاز بود و نداشتم.
همان جا پنج هزار تومان به او دادم. از گرگان به تهران برگشتم و از آنجا شهر به شهر به بوشهر رفتم. پسر خاله ام با خانواده اش در آن شهر زندگی میکردند. او در خرمشهر مینی بوس داشت و وضعش خوب بود. شب به خانه اش رفتم چیزی نداشت دو کنسرو ماهی با چند نان تهیه کرد. خودش و خانمش شرمنده شدند. از دیدن وضع آنها تأسف خوردم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
11.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه شب زیارتی امام حسین ع است از راه دور سلامی به ارباب بی قسل وکفن بدهیم...التماس دعا
خیلی جالبه این سه نفر در طول ۸سال دفاع مقدس مردانه جنگیدن وبعد از جنگ حاج احمد کاظمی در اسمان بدنش تکه وپاره شده ...حاج قاسم سلیمانی در عراق بدنش تکه وپاره شد حاج آقا زاهدی در سوریه بدنش تکه وپاره شد ...اینها یاران امام حسین ع بودن ومثل ارباب بی قسل و کفن بدنهایشان تکه وپاره شده ...ودر اخر مهمان امام حسین ع...هستند ...راستی بقول قران کریم ...بکدامین کناه اینها را به شهادت رساندن ...باشد تا روز قیامت خداوند از ضالمان واسرائیل وآمریکا وهم دستانشا انتقام خاهد گرفت انشالله....رضایی