هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 فالله خیره حافظا
زهرا شمس
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 خرمشهر آزاد شده بود. قرار بود یک ماشین آجیل به خرمشهر برود. با حاج بی بی علم الهدی همراه هدیه،سوار ماشین شدیم. وقتی رسیدیم با شوق و ذوق پیاده شدیم تا خودمان هدیهها را به دست رزمندهها بدهیم۰ یکی دو نفر از رزمندهها دویدند سمت ما و گفتند:
- شما چرا اومدین اینجا؟ خیلی خطرناکه. هر آن ممکنه هواپیما بیاد و بمبارون کنه.
حاج بی بی گفت:
- بابا چتونه؟ این همه مرد ها شهید میشن بذار یک زن هم شهید بشه. من به آنها گفتم ایشون حاج بی بی علم الهدیست. تا شنیدند خیلی ذوق کردند و همه به سمت بی بی میآمدند. همان موقع یک دفعه سر و کله هواپیماهای عراقی پیدا شد. شروع کردن به بمباران. مرتب داد میزدند بخوابین روی زمین. ما هم سریع خوابیدیم تا رفتند. خدا را شکر هیچکس آسیب ندیده بود. بچهها آمدند و رو به بی بی گفتند:
- سریع برگردین خطرناکه
- خطرناک نیست فالله خیره حافظا
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب زنان جبهه جنوبی
#خواهران_رزمنده
#اهواز
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🍂 خورشید مجنون ۱۷
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
ساعت حدود دوازده شب شده بود. غلام پور جلسه ای تشکیل داده بود و عده ای از فرماندهان محورها و بچه های قرارگاه حضور داشتند. آخرین وضعیت گزارش شد. کسی حال حرف زدن نداشت. خود غلام پور حالش از همه بدتر بود. از بچه ها پرسیدم: «از علی چه خبر؟» هیچ کس چیزی نمیدانست. نمیدانستم چه کار باید بکنم. به هر حال کارها تقسیم شد. از یگانها خواسته شد روی جاده شهید همت تا هرجا که میشود جلو بروند و خط تشکیل بدهند. منظور این بود در نزدیکی مرز مشترک مستقر شوند و روی سیل بند شرقی نیرو مستقر کنند و مواظب منطقه بستان و چزابه باشند.
بعد از جلسه با یگانها نشستی با غلام پور و چند نفر از برادران قرارگاه داشتیم. آن شب عبدالله طرفاوی خیلی گریه میکرد. خود من هم بغض گلویم را گرفته بود، اما نمیشد گریه کنم. بعد از علی همه بچه ها نگاهشان به من بود. نباید روحیه آنها را تضعیف میکردم. باید تظاهر میکردم چیزی نشده است؛ جنگ است و جنگ هم سختیهای خاص خودش را دارد. غلام پور گفت: «از همین امشب به فکر باشید که چند گروه را آماده کنید و اگر تا فردا خبری از علی هاشمی و دیگر بچه ها نشد جست وجو را شروع کنید.» همان شب لیستی از نیروهای بومی آشنا به منطقه تهیه کردم و گفتم: «برای فردا این افراد آماده شوند.»
تعداد مفقودان ما زیاد بود اما عده ای از آنها همان شب برگشتند. سردار قنبری، فضل الله صرامی قاسم باوی و تعدادی دیگر، از کسانی بودند که برگشتند؛ اما علی هاشمی مهدی نریمی، بهنام شهبازی، حسن بهمنی، محمود نویدی، حسین اسکندری، گرجی زاده، هوشنگ جووند، محمد درخور، و چند نفر دیگر مفقود ماندند. روزهای بعد بهنام شهبازی و محمد درخور هم برگشتند اما از بقیه همچنان خبری نبود. حدود ساعت دوی شب تصمیم داشتم به منطقه برگردم که غلام پور گفت: «با خانه تماس بگیر!» واقعاً نمی توانستم. یعنی برایم سخت بود که در چنین اوضاعی، آن هم زمانی که از علی هاشمی خبری نداشتم با منزل تماس بگیرم؛ اما غلام پور گفت: حتماً با خانه تماس بگیر تا از حالت مطلع شوند. با اکراه با منزلمان تماس گرفتم. همسرم گوشی را برداشت. همین که صدای مرا شنید، زد زیر گریه. ترسیدم گفتم: «چه شده؟ چرا گریه میکنی؟؟ رادیو عراق مرتب پیام می.دهد و میگوید: «ما همه فرماندهان ایرانی را در هور کشته یا اسیر کرده ایم. از صبح روز گذشته تا الان کارمان گریه بوده است! خیلی کوتاه با همسرم صحبت کردم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از محمد محراب
#داستان
تقصیر شماست...
در زمان دانش آموزی معلمی داشتیم به نام آقای سید مهدی موسوی كه در آمریكا تحصیل كرده و تازه به وطن بازگشته بود و از همین روی، گاه و بیگاه خاطرات و تجربههایی از سالهای زندگی در ایالت اوهایو نقل میكرد و این گفتهها به اقتضای دوره نوجوانی به دقت در ذهن ما ثبت و ضبط می شد.
ایشان میگفت: یک روز در دانشگاه اعلام شد كه در ترم آینده، مشاور اقتصادی رییس جمهوری سابق آمریكا -گمان می كنم ریچارد نیكسون - قرار است درسی را در این دانشگاه ارائه كند و حضور آن شخصیت نامدار و مشهور چنان اهمیتی داشت كه همه دانشجویان برای شركت در كلاس او صف بستند و ثبت نام كردند و اولین بار بود كه من دیدم برای چیزی صف تشكیل شده است.
به دلیل كثرت دانشجویان، كلاسها در آمفی تئاتر برگزار میشد و استاد كه هر هفته با هواپیما از واشنگتن میآمد، دیگر فرصت آشنایی با یكایک دانشجویان را نداشت؛ اما گاهی به طور اتفاقی و بر حسب مورد نام و مشخصات برخی را میپرسید.
در یكی از همان جلسات نخست، به من خیره شد و چون از رنگ و روی من پیدا بود كه شرقی هستم، از نام و زادگاهم پرسید و بعد برای این كه معلومات خود را به رخ دانشجویان بكشد، قدری درباره شیعیان سخن گفت و البته در آن روزگار كه كمتر كسی با اسلام علوی آشنا بود، همین اندازه هم اهمیت داشت، ولی در سخن خود قدری از علی علیهالسلام با لحن نامهربانانه و نادرستی یاد كرد.
این موضوع بر من گران آمد و برای آگاه كردن او، ترجمه انگلیسی #نهجالبلاغه را تهیه كردم و هفتههای بعد، به منشی دفتر اساتید سپردم تا هدیه مرا به او برساند.
در جلسات بعد دیگر فرصت گفتوگویی پیش نیامد و من هم تصور میكردم كه یا كتاب به دست او نرسیده و یا از كار من ناراحت شده و به همین دلیل، تقریبا موضوع را فراموش كردم.
روزی از روزهای آخر ترم،در كافه دانشگاه مشغول گفتگو با دوستانم بودم كه نام من برای مراجعه به دفتر اساتید و ملاقات با همان شخصیت مهم و مشهور از بلندگو اعلام شد. با دلهره و نگرانی به دفتر اساتید رفتم و هنگامی كه وارد اتاقش شدم،با دیدن ناراحتی و چهره درهم رفتهاش، بیشتر ترسیدم.
با دیدن من روزنامهای كه در دست داشت به طرف من گرفت و گفت میبینی؟ نگاه كن! وقتی به تیتر درشت روزنامه نگاه كردم، خبر و تصویر دردناک خودسوزی یک جوان را در وسط خیابان دیدم.
او در حالی كه با عصبانیت قدم می زد گفت: میدانی علت درماندگی و بیچارگی این جوانان آمریكایی چیست؟ بعد به جریانات اجتماعی رایج و فعال آن روزها مانند هیپیگری و موسیقیهای اعتراضی و آسیبهای اخلاقی اشاره كرد و سپس ادامه داد: همه اینها به خاطر تقصیر و كوتاهی شماست!
من با اضطراب سخن او را میشنیدم و با خود میگفتم: خدایا، چه چیزی در این كتاب دیده و خوانده كه چنین برافروخته و آشفته است؟
او سپس از نهجالبلاغه یاد كرد و گفت: از وقتی هدیه تو به دستم رسیده، در حال مطالعه آن هستم و مخصوصا فرمان علیبنابیطالب، به مالک اشتر را كپی گرفتهام و هر روز میخوانم و عبارات آن را هنگام نوشیدن قهوه صبحانه، مرور میكنم تا جایی كه همسرم كنجكاو شده و میپرسد: این چه چیزی است كه این قدر تو را به خود مشغول كرده است؟
بعد هم شگفتی و اعجاب خود را بیان كرد و گفت: من معتقدم اگر امروز همه نخبگان سیاسی و حقوقدانان و مدیران جمع شوند تا نظام نامهای برای اداره حكومت بنویسند، نمیتوانند چنین منشوری را تدوین كنند كه قرنها پیش نگاشته شده است!
دوباره به روزنامه روی میز اشاره كرد و گفت: میدانی درد امثال این جوان كه زندگیشان به نابودی میرسد چیست؟ آنها نهج البلاغه را نمیشناسند!
آری، تقصیر شماست كه علی را برای خود نگهداشتهاید و پیام علی را به این جوانان نرساندهاید! دلیل آشوب و پریشانی در خیابانهای آمریكا، محرومیت این مردم از پیام جهان ساز و انسان پرور، نهج البلاغه است.
این داستان را در سن دوازده سالگی از معلم خود شنیدم، اما سالها بعد از آن وقتی كه برای جشنواره “باران غدیر” در تهران میزبان مرحوم پروفسور دهرمندرنات نویسنده و شاعر برجسته هندی بودیم، چیزی گفت كه حاضران در جلسه را به گریه آورد و مرا به آن خاطره دوران نوجوانی برد.
پیرمرد هندو در حالی كه بغض كرده بود و قطرات اشک در چشمانش حلقه زده بود، از مظلومیت علیبنابیطالب یاد كرد و با اشاره به مشكلات گوناگون اجتماعی در كشورهای مختلف جهان گفت: شما در معرفی امام علی و نهجالبلاغه موفق نبودهاید! باید پیامهای امام علی را چون سیمكشی برق و لولهكشی آب به دسترس یكایک انسانها در كشورها و جوامع مختلف رساند.
به عشق امیرالمومنین نشر دهید...
#عید_غدیر
#اندکی_تفکر
هدایت شده از کانال رسمی استاد مهدی بیگی
۱- با کسی بیشتر از جنبه اش شوخی نکن. حرمتها "شکسته" میشود.
۲- به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن. تبدیل به "وظیفه" میشود.
۳ - به کسی بیشتر از جنبه اش عشق نورز. "بی ارزش" میشوی.
@Biggie1153
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂 شط علی کجاست؟
شطعلی نام آبراه، جاده، اسکله و روستایی در هورالهویزه و در شرق پاسگاه کیاندشت است و جاده ۲۰ کیلومتری شطعلی پس از عبور از جنوب آبراه شطعلی به مرز دو کشور منتهی میشود.
اسکله شطعلی در زمان جنگ و در زمان عملیات در هور به عنوان یکی از نقاط حرکت قایقها و همچنین بهعنوان محور اصلی شناسایی و کسب اطلاعات از دشمن مورد بهرهبرداری قرار میگرفت. قرارگاه سری نصرت به فرماندهی شهید علی هاشمی مدتها در این منطقه برای شناسایی عملیات در هور فعالیت میکرد.
محور شطعلی یکی از محورهای هجوم قرارگاه نصر در عملیات خیبر نیز بود و رزمندگان لشکر ۵ نصر، نبرد خود را از این منطقه آغاز کردند. در این منطقه آموزش غواصان و نیروهای اطلاعات و عملیات یگانها نیز انجام میگرفت. در جریان بمباران شیمیایی گسترده مناطق عملیاتی خیبر و بدر، اسکله شطعلی اولین نقطهای بود که مورد حملات سنگین شیمیایی گسترده مناطق عملیاتی یگانهای دشمن قرار گرفت و جمع زیادی از رزمندگان در این منطقه مصدوم و یا به شهادت رسیدند.
•┈••✾✾••┈•
#شطعلی
#هور
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
🍂
🍂 خورشید مجنون ۱۹
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
تازه آفتاب طلوع کرده بود. در این ساعت منطقه کاملا آرام بود. به جز صدای پرندگان و وزش نسیمی خنک چیزی شنیده و احساس نمی شد. از جیب فرماندهی پیاده شدم و نگاهی به اطراف و چادرها انداختم. به عقب برگشتم. فرمانده تیپ را دیدم و از ایشان گله کردم که چرا روی نقطه صفر مرزی نیرو مستقر نکرده است. قرار شد تعدادی نیرو به جلو برود و در محل چادرها و بین دو پیچ جاده مستقر شود. زمانی که خاطرم از بابت این خط جمع شد برگشتم و به جاده شهید همت رفتم.
روی جاده شهید همت در نزدیکی پد مهمات، خط تشکیل شده بود. بهنام شهبازی، فرمانده تیپ ۸۵ تا این لحظه جزء مفقودان بود؛ دیگر بچه های - مسئول در تیپ این خط را تشکیل داده بودند. قدری جلوتر یک خاکریز داشتیم که عمود بر جاده شهید همت بود. این خاکریز که در حدود یک ونیم متر ارتفاع داشت تا سیل بند شرقی هور یعنی نزدیک به آبراه زبره قدیم یا خشکی شهید بقایی، ادامه می یافت. جای نسبتاً مناسبی برای استقرار و تشکیل خط بود. چند قبضه مینی کاتیوشا و تفنگ ۱۰۶ و یک یا دو قبضه پدافند هوایی روی جاده شهید همت مستقر شد. یک تانک و نفربر عراقی هم حدود دو کیلومتر جلوتر روی جاده دیده میشدند. آن نقطه کمین عراقی ها بود. بعد متوجه شدیم یک گروه تخریب از عراقیها هم در آنجا هستند، چون یک پل در آن نقطه داشتیم که عراقیها با منفجر کردن آن پل، قصد داشتند آب غرب جاده شهید همت را به شرق جاده منتقل کنند تا زمین خشک شرق جاده که تا سیل بند شرقی نیز به همین صورت خشک مانده بود به زیر آب برود. عراق به دنبال این بود که بین خودش و ما مانع ایجاد کند.
ظهر شده بود. از آننقطه برگشتم. قبل از بازگشت سفارشهای لازم را به بچه های مسئول دادم. به آنها گفتم خیلی زود یک تپه یا لااقل یک دکل چندمتری برپا کنید و با دوربین جلو را ببینید. ما نیروهایی را جلو داریم که احتمالاً در حال برگشتاند. در صورت دیدن بچه ها با احتیاط به آنها کمک کنید. از آنجا که در روز گذشته آب و نان به بچه ها نرسیده بود، نیروها اذیت شده بودند. با فرماندهان همۀ یگانها صحبت شد که پشتیبانی را فعال کنند؛ به خصوص آب و یخ به نیروها برسانند. سوزش شکمم همچنان مرا آزار میداد. برگشتم و از روی سیل بند شرقی هور به طرف جنوب حرکت کردم. تکماشینهایی از یگانها روی سیل بند بودند. در جاهایی از سیل بند هم نیرو مستقر شده بود حرکتم را روی سیل بند تا دو سه کیلومتر مانده به جاده سیدالشهدا ادامه دادم. در این نقطه چند تن تانک و نفربر و تعدادی هم نیرو از برادران ارتش حضور داشتند. جلوتر رفتم.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
هدایت شده از حماسه جنوب،خاطرات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سخنان شنیدنی و تکان دهنده
مادر شهیدان فرجوانی
بمناسبت انتشار کتاب "بی آرام"
مراسم رونمایی از این کتاب با حضور جناب آقای مرتضی سرهنگی در اهواز
پنجشنبه ۲۲ تیرماه، سالن امام رضا (ع)
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#فرجوانی
#رونمایی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ کانال حماسه جنوب ◇◇
هدایت شده از یا امام زمان 🙏
🕯پنجشنبه تابستان
🌸و ياد عزیزانمان
🕯پنجشنبه میآید که یادمان بیاورد
🌸کسی بود که فکرش را نمی کردیم
🕯یک روز نباشد...
🌸بيشتر قدر پدر، مادر
🕯و همه عزيزانمان را بدانيم
🌸فرصت بيش از آنچه
🕯فكرش را ميكنيم كوتاه است
🌸فاتحه ای ره توشه میکنیم.
🕯باشد که پروردگار
🌸بیامرزدشان و بیامرزدمان
🌱⃟🌸๛
=====🍃🌺🍃=====
♥️ ♥️
=====🍃🌺🍃=====