eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
پـَروردگـٰارا،واژ‌ه‌شَھـید‌چیسـت؟! کِہ‌روۍ‌هَر‌جـَوانۍ‌میگذارۍ‌این‌چِنین، زیبـٰا‌مۍشَـوَد:))📻!' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@gordan_313
-^🐺🌿^- ‌گـرگ‌هـٰآ‌خـوب‌بدآننـد‌در‌این‌اِیـل‌غریـب گـر‌پِـدر‌رفـت‌تفـنگ‌پدرۍ‌هست‌هـنوز🖐🏻..!' @gordan_313
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍 💥چرا باید حجاب داشته باشیم؟!🤔 عالیه حتما ببییند رفقا👍 🚨@gordan_313
قدم قدمم را مدیون سردارم♡ تصویرسازی نمادین از بدرقه زائران اربعین توسط حاج قاسم سلیمانی @gordan_313
⁉️ ؟ که امام زمان،گوش شنوای خدا هستن و حرف های ما قبل از اینکه به گوش مخاطبمون برسه ایشون میشنون؟! دفعه بعد که خواستی دروغ بگی یا حتی به شوخی به دوستت فحش بدی،به این فکر کن که امام زمان هم دارن میشنون...شاید جلوت رو گرفت. 「@gordan_313
گردان ۳۱۳
#رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #بیست_و_هفتم حمله زینبی بیچاره نمیدونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول
🌾قسمت لیلی و مجنون شده بودیم …💞💑  اون لیلای من… منم مجنون اون … روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت … مجروح پشت مجروح …  کم خوابی و پر کاری … تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد … من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود …اون می موند و من باز دنبالش …  بو می کشیدم کجاست … تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم…  هر شب با خودم می گفتم … خدا رو شکر … امروز هم علی من سالمه …  همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه … بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت …  داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد …  حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه … 😣زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن …  این وضع تا نزدیک غروب 🌄ادامه داشت … و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم …  تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد …تو اون اوضاع … یهو چشمم به علی افتاد … 😥 یه گوشه روی زمین … تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود … ادامه دارد... ✍نویسنده:
گردان ۳۱۳
#رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #بیست_و_هشتم لیلی و مجنون شده بودیم …💞💑  اون لیلای من… منم مجنون اون … ر
🌾 🌾قسمت جبهه پر از علی بود! با عجله رفتم سمتش …  خیلی بی حال شده بود … یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش … تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد … عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد… اما فقط خون بود …😥 چشم های بی رمقش رو باز کرد … تا نگاهش بهم افتاد … دستم رو پس زد … زبانش به سختی کار می کرد … – برو بگو یکی دیگه بیاد …😖 بی توجه به حرفش … دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم … دوباره پسش زد … قدرت حرف زدن نداشت … سرش داد زدم … – میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ … مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود… سرش رو بلند کرد و گفت … – خواهر … مراعات برادر ما رو بکن … روحانیه …شاید با شما معذبه...😥 با عصبانیت😠 بهش چشم غره رفتم … – برادرتون غلط کرده … من زنشم … دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم … محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم … تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم … علی رو بردن اتاق عمل …😞😣  و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم … مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن …  اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب … دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم …  ✨👌از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر … یا همسر و فرزندشون بودن … یه علی بودن …  🇮🇷جبهه پر از علی بود …🇮🇷 بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی ... بالاخره تونستم برگردم ... دل توی دلم نبود ... توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم ... اما تماس ها به سختی برقرار میشد ... کیفیت صدای بد ... و کوتاه ... برگشتم ... از بیمارستان مستقیم به بیمارستان ... علی حالش خیلی بهتر شده بود ... اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد ... به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود ... _فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای ... اما وقتی که میخوای ازش مراقبت کنی نیستی ... خودش شده بود پرستار علی ... نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم ... چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه ... تازه اونم از این مدل جملات ... همونم با وساطت علی بود ... خیلی لجم گرفت ... آخر به روی علی آوردم ... _تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ ... من نگهش داشتم ... تنهایی بزرگش کردم ... ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم ... باز بخاطر تو هم داره باهام دعوا میکنه ... و علی باز هم خندید ...😃 اعتراض احمقانه ای بود ...وقتی خودم هم، طلسم این اخلاق بامحبت و آرامش علی شده بودم ... ادامه دارد... ✍نویسنده:
بِسمِ اللّٰھ‌..🖤
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠موشن گرافیک احکام: شرایط وقف چیه ؟ 🔸احکامی که باید بدانیم @gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🌻🏴🌻🏴 دردامون درمون میشه با یه کربلا...💔🙂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @gordan_313
⊰•🌪•⊱ برق غضبےڪہ‌چشم رهبر دارد گویا ڪہ بناے فتح خیبر دارد دور و بر این دیار پرسہ نزنید این مملڪتِ فاطمہ،حیدر دارد💪🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⊰•🌪•⊱¦⇢ @gordan_313
💢روح،ذرّه ذرّه آسیب می بینه! یه کم از سمت نگاهت یه کم از سمت خیالت یه کم از سمت زبانت و... 🖤بایدمراقبش باشی و دائماً گرد وغبارشُ پاک کنی؛ وگرنه بیمار میشه‌ هااا!💔 @gordan_313