فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷این خاک معروفه به تاریخش
این خاک معروفه به رستم هاش💪🏻
کلیپ🎥 اجرای گروه تسنیم
🏞میدان شهید سلیمانی
🇮🇷به مناسبت دهه مبارک فجر
📌کاری از شهر سرود
「@gordan_313」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠محبت امام زمان به شیعیانش الهی است...
#یاصاحبالزمان
「@gordan_313」
بوراک سلبریتی ترکیهای غذای رستورانهاش رو رایگان کرده ؛ سلبریتیهای ما هم برای زلزله میگردن عکسای افغانستان رو پیدا کنن جای خوی استوری کنن باهاش لایک بگیرن
آدم
تحلـیل کوچیـک و نگاهـی به جایـزه گرمـی
که به شرویـن حاجی پــور
بخاطـر آهنـگ "برای" تعلـق گرفـت‼️👇
سلام رفقا😍✋
فردااااا خیلییییییی روز مهمیه
حتما حتما حضور پر شور داشته باشین تو راهپیمایی ۲۲ بهمن🇮🇷
با خانواده هاتون برین با دوستان با آشنایان هر کسی رو که میتونید همراه کنید با خودتون....
ما بچه های انقلابیم😍 و باید با این حضورمون به همه ی دشمنان این نظام و انقلاب ثابت کنیم که هیچ غلطی نمیتونن بکنن 😎💪🏻
#لبیک_یا_خامنه_ای
#پشت_انقلابمان_هستیم
#همه_با_هم_برای_ایران
#همه_می_آییم 🇮🇷
گردان ۳۱۳
باشه تو راست میگی😂👌🏻
چرا هر کاری که شما و دوستاتون انجام دادید
فکمیکنید جمهوری اسلامی هم میکنه
#ذهنهایمریض
+پس فردا هم میگن چند پرچم متفاوت در راهپیمایی بود
😐😐
گردان ۳۱۳
چرا هر کاری که شما و دوستاتون انجام دادید فکمیکنید جمهوری اسلامی هم میکنه #ذهنهایمریض +پس فردا
اینتر بشتال😐
پرچم های متفاوت دیده شده در راهپیمایی ۲۲ بهمن:
پرچم با ذکر یا ابلفضل،یا حسین،پرچم جمهوری اسلامی،وکشور های فلسطین و یمن
که انگار میخوان بگن....
😐😂😐😐
هدایت شده از منتظران گناه نمیکنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊امشب همه با هم همزمان با فريادهاى #الله_اکبر مردم قهرمان ايران در ساعت ٢١ در شبكه هاى اجتماعى به استقبال جشن پیروزی انقلاب اسلامی میرویم🇮🇷
21بهمن ساعت 21:00
#الله_اکبر
@montzeran
دلنوشته گذاشته بود که امسال هیچکس روز پدر رو بهم تبریک نگفت !!
🔹 شما پدر فتنه ۱۴۰۱ هستی جناب امجد امینی، کوتاهی از هشتگ زنندگان مهسا امینیه که تنهات گذاشتن. یعنی پسرتم قبولت نداره؟ راستی مگه اهل سنت روز پدر دارن؟!
#برای_ایران
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
「@gordan_313」
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️🍃❤️
🍃❤️🍃❤️
❤️🍃❤️
🍃❤️
❤️
#جاݩ_شیعــہ_اهݪسنٺ
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_چهل_و_نهم
رنگ مادر پریده بود و از درد، روی شکمش خم شده بود که با نگرانی به سمتش رفتم و گفتم:
_مامان! دراز بکش تا برات نبات داغ بیارم.
چشمانش را که از درد بسته بود، به سختی گشود و با صدای ضعیفی پاسخ داد:
_نمیخواد مادرجون! چیزی نیس!
وقتی تلخی درد را در چهرهاش میدیدم، غم عمیقی بر دلم مینشست و نمیدانستم چه کنم تا دردش قدری قرار بگیرد که دستم را گرفت و گفت:
_الهه جان! دیشب که شوهرت نبوده، حالا هم که اومده، تو اینجایی، دلخور میشه! پاشو برو خونهات.
دستش را به گرمی فشردم و گفتم:
_مامان! من چه جوری شما رو با این حال بذارم و برم؟
که لبخند بیرمقی زد و گفت:
_من که چیزیم نیس! عصبی شدم دوباره دلم درد گرفته! خوب میشه!
و بلاخره با اصرارهایش مجبورم کرد تا تنهایش بگذارم و به طبقه بالا نزد مجید بروم.
درِ اتاق را که باز کردم، دیدم مجید روی مبل نشسته و مثل اینکه منتظر بازگشت من باشد، چشم به در دوخته است. لبخندی زدم و گفتم:
_فکر کردم خسته بودی، خوابیدی!
با دست اشاره کرد تا کنارش بنشینم و با مهربانی پاسخ داد:
_حالا وقت برای خوابیدن زیاده!
کنارش که نشستم، دست در جیب پیراهن سورمهای رنگش کرد و بسته کوچکی که با زَر ورق بنفشی کادوپیچ شده بود، در آورد و مقابل نگاه مشتاقم گرفت که صورتم از خنده پُر شد و هیجان زده پرسیدم:
_وای! این چیه؟
خندید و با لحن گرم و گیرایش پاسخ داد:
_این یعنی این که دیشب تا صبح به فکرت بودم و دلم برات خیلی تنگ شده بود!
هدیه را از دستش گرفتم و با گفتن «خیلی ممنونم!» شروع به باز کردن کاغذ کادو کردم.
در میان زَر ورق، جعبه کوچکی قرار داشت که به نظر جعبه جواهرات میآمد و وقتی جعبه را گشودم با دیدن پلاک طلا حیرت زده شدم. پلاک طلایی که به زنجیر ظریفی آویخته شده و در میان حلقه باریکش، طرحی زیبا از نام "الهه" میدرخشید. برای لحظاتی محو زیبایی چشمنوازش شدم و سپس با صدایی که از شور و شعف به لکنت افتاده بود، گفتم:
_مجید! دستت درد نکنه! من... من اصلاً فکرش هم نمیکردم! وای مجید! خیلی قشنگه!
کاغذ کادو را از دستم گرفت و در جواب هیجان پُر ذوقم، با متانت پاسخ داد:
_این پیش قشنگیِ تو هیچی نیس!
نگاهش کردم و با لحنی که حالا پیوندی از قدردانی و نگرانی بود، پرسیدم:
_مجید جان! این هدیه به این گرونی فقط برای یه شب تنهاییِ منه؟
چشمانش را به زیر انداخت، لحظاتی سکوت کرد و بعد با حیایی لبریز مهربانی پاسخ داد:
_هم آره هم نه! راستش هدیه روز زن هم هست!
و در مقابل نگاه پرسشگرم، صادقانه اعتراف کرد:
_خُب امروز تولد حضرت زهراست (سلام الله علیها) که هم روز مادره و هم روز زن!
سپس چشمانش در غمی کهنه نشست و زمزمه کرد:
_من هیچ وقت نتونستم همچین روزی برای مامانم چیزی بخرم! ولی همیشه برای عزیز یه هدیه کوچیک میگرفتم!
و بعد لبخندی شیرین در چشمانش درخشید:
_حالا امسال اولین سالی بود که میتونستم برای همسر نازنینم هدیه بخرم!
میدانستم که بخاطر تسننِ من، از گفتن مناسبت امروز اینهمه طفره میرفت و نمیخواستم برای بیان احساسات مذهبیاش پیش من، احساس غریبی کند که لبخندی زدم و گفتم:
_ما هم برای حضرت فاطمه (علیها السلام) احترام زیادی قائل هستیم.
سپس نگاهی به پلاک انداختم و با شیرین زبانی زنانهام ادامه دادم:
_به هر مناسبتی که باشه، خیلی نازه! من خیلی ازش خوشم اومد!
و بعد با شیطنت پرسیدم:
_راستی کِی وقت کردی اینو بخری؟
و او پاسخ داد:
_دیروز قبل از اینکه برم پالایشگاه، رفتم بازار خریدم!
سپس زنجیر را از میان انگشتانم گرفت و با عشقی که بیش از سرانگشتانش از نگاهش میچکید، گردنبند را به گردنم بست.
سپس با شرمندگی عاشقانهای نگاهم کرد و گفت:
_راستی صبح جایی باز نبود که شیرینی بخرم! شرمنده عزیزم!
که به آرامی خندیدم و گفتم:
_عیب نداره مجید جان! حالا بشین تا من برات چایی بریزم!
ولی قبل از اینکه برخیزم، پیش دستی کرد و با گفتن «من میریزم!» با عجله به سمت آشپزخانه رفت و همچنان صدایش از آشپزخانه میآمد :
_امروز روز زنه! یعنی خانمها باید استراحت کنن!
از اینهمه مهربانی بیریا و زیبایش، دلم لبریز شعف شد! او شبیه که نه، برتر از آن چیزی بود که بارها از خدا تمنا کرده و در آرزوی همسریاش، به سینه بسیاری از خواستگارانم دست رَد زده بودم!
#بهقلمتوانمندفاطمهولینژاد
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_دارد
❤
🍃❤
❤🍃❤
🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤
🍃❤🍃❤🍃❤
❤🍃❤🍃❤🍃❤