eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
76 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب شهدای انقـــــ🇮🇷ــــلاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷این خاک معروفه به تاریخش این خاک معروفه به رستم هاش💪🏻 کلیپ🎥 اجرای گروه تسنیم 🏞میدان شهید سلیمانی 🇮🇷به مناسبت دهه مبارک فجر 📌کاری از شهر سرود @gordan_313
بوراک سلبریتی ترکیه‌ای غذای رستوران‌هاش رو رایگان کرده ؛ سلبریتی‌های ما هم برای زلزله میگردن عکسای افغانستان رو پیدا کنن جای خوی استوری کنن باهاش لایک بگیرن آدم
تحلـیل کوچیـک و نگاهـی به جایـزه گرمـی که به شرویـن حاجی پــور بخاطـر آهنـگ "برای" تعلـق گرفـت‼️👇
😂😂 ما هم به بهمن
می آییم برای ۱۹۶ هزار عزیز ❤️🌹 🇮🇷😎 「@gordan_313
سلام رفقا😍✋ فردااااا خیلییییییی روز مهمیه حتما حتما حضور پر شور داشته باشین تو راهپیمایی ۲۲ بهمن🇮🇷 با خانواده هاتون برین با دوستان با آشنایان هر کسی رو که میتونید همراه کنید با خودتون.... ما بچه های انقلابیم😍 و باید با این حضورمون به همه ی دشمنان این نظام و انقلاب ثابت کنیم که هیچ غلطی نمیتونن بکنن 😎💪🏻 🇮🇷
باشه تو راست میگی😂👌🏻
گردان ۳۱۳
باشه تو راست میگی😂👌🏻
چرا هر کاری که شما و دوستاتون انجام دادید فک‌میکنید جمهوری اسلامی هم میکنه +پس فردا هم میگن چند پرچم متفاوت در راهپیمایی بود 😐😐
گردان ۳۱۳
چرا هر کاری که شما و دوستاتون انجام دادید فک‌میکنید جمهوری اسلامی هم میکنه #ذهنهای‌مریض +پس فردا
اینتر بشتال😐 پرچم های متفاوت دیده شده در راهپیمایی ۲۲ بهمن: پرچم با ذکر یا ابلفضل،یا حسین،پرچم جمهوری اسلامی،وکشور های فلسطین و یمن که انگار میخوان بگن.... 😐😂😐😐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊امشب همه با هم همزمان با فريادهاى ⁧ ⁩مردم قهرمان ايران در ساعت ٢١ در شبكه هاى اجتماعى به استقبال ⁧جشن پیروزی انقلاب اسلامی میرویم🇮🇷 ‌21بهمن ساعت 21:00 @montzeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‏دلنوشته گذاشته بود که امسال هیچکس روز پدر رو بهم تبریک نگفت !! 🔹 شما پدر فتنه ۱۴۰۱ هستی جناب امجد امینی، کوتاهی از هشتگ زنندگان مهسا امینیه که تنهات گذاشتن. یعنی ‌‎پسرتم قبولت نداره؟ راستی مگه اهل سنت روز پدر دارن؟! @gordan_313
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ رنگ مادر پریده بود و از درد، روی شکمش خم شده بود که با نگرانی به سمتش رفتم و گفتم: _مامان! دراز بکش تا برات نبات داغ بیارم. چشمانش را که از درد بسته بود، به سختی گشود و با صدای ضعیفی پاسخ داد: _نمی‌خواد مادرجون! چیزی نیس! وقتی تلخی درد را در چهره‌اش می‌دیدم، غم عمیقی بر دلم می‌نشست و نمی‌دانستم چه کنم تا دردش قدری قرار بگیرد که دستم را گرفت و گفت: _الهه جان! دیشب که شوهرت نبوده، حالا هم که اومده، تو اینجایی، دلخور میشه! پاشو برو خونه‌ات. دستش را به گرمی فشردم و گفتم: _مامان! من چه جوری شما رو با این حال بذارم و برم؟ که لبخند بی‌رمقی زد و گفت: _من که چیزیم نیس! عصبی شدم دوباره دلم درد گرفته! خوب میشه! و بلاخره با اصرارهایش مجبورم کرد تا تنهایش بگذارم و به طبقه بالا نزد مجید بروم. درِ اتاق را که باز کردم، دیدم مجید روی مبل نشسته و مثل اینکه منتظر بازگشت من باشد، چشم به در دوخته است. لبخندی زدم و گفتم: _فکر کردم خسته بودی، خوابیدی! با دست اشاره کرد تا کنارش بنشینم و با مهربانی پاسخ داد: _حالا وقت برای خوابیدن زیاده! کنارش که نشستم، دست در جیب پیراهن سورمه‌ای رنگش کرد و بسته کوچکی که با زَر ورق بنفشی کادوپیچ شده بود، در آورد و مقابل نگاه مشتاقم گرفت که صورتم از خنده پُر شد و هیجان زده پرسیدم: _وای! این چیه؟ خندید و با لحن گرم و گیرایش پاسخ داد: _این یعنی این که دیشب تا صبح به فکرت بودم و دلم برات خیلی تنگ شده بود! هدیه را از دستش گرفتم و با گفتن «خیلی ممنونم!» شروع به باز کردن کاغذ کادو کردم. در میان زَر ورق، جعبه کوچکی قرار داشت که به نظر جعبه جواهرات می‌آمد و وقتی جعبه را گشودم با دیدن پلاک طلا حیرت زده شدم. پلاک طلایی که به زنجیر ظریفی آویخته شده و در میان حلقه باریکش، طرحی زیبا از نام "الهه" می‌درخشید. برای لحظاتی محو زیبایی چشم‌نوازش شدم و سپس با صدایی که از شور و شعف به لکنت افتاده بود، گفتم: _مجید! دستت درد نکنه! من... من اصلاً فکرش هم نمی‌کردم! وای مجید! خیلی قشنگه! کاغذ کادو را از دستم گرفت و در جواب هیجان پُر ذوقم، با متانت پاسخ داد: _این پیش قشنگیِ تو هیچی نیس! نگاهش کردم و با لحنی که حالا پیوندی از قدردانی و نگرانی بود، پرسیدم: _مجید جان! این هدیه به این گرونی فقط برای یه شب تنهاییِ منه؟ چشمانش را به زیر انداخت، لحظاتی سکوت کرد و بعد با حیایی لبریز مهربانی پاسخ داد: _هم آره هم نه! راستش هدیه روز زن هم هست! و در مقابل نگاه پرسشگرم، صادقانه اعتراف کرد: _خُب امروز تولد حضرت زهراست (سلام الله علیها) که هم روز مادره و هم روز زن! سپس چشمانش در غمی کهنه نشست و زمزمه کرد: _من هیچ وقت نتونستم همچین روزی برای مامانم چیزی بخرم! ولی همیشه برای عزیز یه هدیه کوچیک می‌گرفتم! و بعد لبخندی شیرین در چشمانش درخشید: _حالا امسال اولین سالی بود که می‌تونستم برای همسر نازنینم هدیه بخرم! می‌دانستم که بخاطر تسننِ من، از گفتن مناسبت امروز اینهمه طفره می‌رفت و نمی‌خواستم برای بیان احساسات مذهبی‌اش پیش من، احساس غریبی کند که لبخندی زدم و گفتم: _ما هم برای حضرت فاطمه (علیها السلام) احترام زیادی قائل هستیم. سپس نگاهی به پلاک انداختم و با شیرین زبانی زنانه‌ام ادامه دادم: _به هر مناسبتی که باشه، خیلی نازه! من خیلی ازش خوشم اومد! و بعد با شیطنت پرسیدم: _راستی کِی وقت کردی اینو بخری؟ و او پاسخ داد: _دیروز قبل از اینکه برم پالایشگاه، رفتم بازار خریدم! سپس زنجیر را از میان انگشتانم گرفت و با عشقی که بیش از سرانگشتانش از نگاهش می‌چکید، گردنبند را به گردنم بست. سپس با شرمندگی عاشقانه‌ای نگاهم کرد و گفت: _راستی صبح جایی باز نبود که شیرینی بخرم! شرمنده عزیزم! که به آرامی خندیدم و گفتم: _عیب نداره مجید جان! حالا بشین تا من برات چایی بریزم! ولی قبل از اینکه برخیزم، پیش دستی کرد و با گفتن «من می‌ریزم!» با عجله به سمت آشپزخانه رفت و همچنان صدایش از آشپزخانه می‌آمد : _امروز روز زنه! یعنی خانم‌ها باید استراحت کنن! از اینهمه مهربانی بی‌ریا و زیبایش، دلم لبریز شعف شد! او شبیه که نه، برتر از آن چیزی بود که بارها از خدا تمنا کرده و در آرزوی همسری‌اش، به سینه بسیاری از خواستگارانم دست رَد زده بودم! ❤ 🍃❤ ❤🍃❤ 🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤ 🍃❤🍃❤🍃❤ ❤🍃❤🍃❤🍃❤