YEKNET.IR - zamine - shabe 4 muharram 1400 - banifatemeh.mp3
6.36M
🔳 #زمینه #شب_چهارم #محرم
🌴من آبم ... هنوز شرمنده کودک ربابم
🌴هنوز یاد علقمه به پیچ و تابم
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#یاحسین
#نوای_دل
#فـࢪݦــاڹدھ
#گران313_دخترونه
———————————💔🏴
@gordan313dokhtaronh
YEKNET.IR - vahed 2 - shabe 4 muharram 1400 - banifatemeh.mp3
2.1M
🔳 #واحد #شب_چهارم #محرم
🌴نور دلای کربلایی اشکِ برای ما راه رهایی اشکِ
🌴اگه دلت گرفته از غم گاهی درمون این درد جدایی اشکِ
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#یاحسین
#نوای_دل
#فـࢪݦــاڹدھ
#گران313_دخترونه
———————————💔🏴
@gordan313dokhtaronh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای حجره ای که هر کس واردش میشد شب جمعش از دنیا میرفت...
🎙#مرحوم_سراج
💠یا فاطمه الزهرا...
هدیه به شهدای کربلا صلوات.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
@sulook
🏴بانویی که امام حسین علیه السلام، سه بار در قبر به دیدنش آمد!
✍ائمه اطهار به ویژه امام زمان(علیه السلام) تاکید فراوانی بر مداومت به خواندن زیارت عاشورا داشته اند. این زیارت از ناحیه خود خداوند متعال نازل شده و از احادیث قدسی به شمار می رود. از حاج محمدعلی روایت شده که: در یزد مرد صالح و فاضلى بود که به فکر آخرت خویش بود و شبها در مقبره اى خارج شهر یزد که به آن مزار گویند، مى خوابید.
💠این مرد همسایه اى داشت که از کودکى در مکتب و غیره با هم بودند، تا اینکه بعدها باج خواهى و پول زورگرفتن را انتخاب کرد و تا آخر عمر هم چنین مى بود، تا اینکه مرد و در همان مقبره مذکور دفن کردند. هنوز یک ماه نگذشته بود که حاج محمد على او را در خواب دید، با حالت زیبا و سر حال از نعمت!! او گوید: نزدش رفتم و به او گفتم: تو از کسانى نبودى که در باطن نیکو باشی و کار تو جز عذاب نتیجه اى نداشت، چگونه به این مقام رسیدى؟! آن مرد گفت: آرى مسئله همانطور است که تو گفتى، من تا دیروز در سخت ترین عذاب بودم،
تا اینکه همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفت و او را در اینجا دفن کردند و اشاره کرد به مکانى که صد ذراع فاصله داشت. و در همان شبى که او را به خاک سپردند، حضرت امام حسین(علیه السلام) سه بار به دیدن او آمدند. و در مرتبه سوم دستور فرمود: تا عذاب را از اهل این قبرستان بردارند، به این جهت حال من نیکو شد و در نعمت و وسعت قرار گرفتم. حاج محمدعلى گوید: با تعجب از خواب بیدار شدم، استاد اشرف آهنگر را نمى شناختم و جاى او را نمى دانستم، در میان بازار آهنگرها جستجو نمودم تا استاد اشرف را پیدا کردم.
از او پرسیدم،آیا شما همسر دارى؟ گفت: داشتم، ولى دیشب فوت نمود و او را در فلان جا دفن کردیم. از او پرسیدم: آیا همسر شما به زیارت امام حسین (علیه السلام) رفته بود؟ گفت: خیر. پرسیدم: آیا مصیبت حضرت را مى نمود؟ گفت: خیر. پرسیدم: آیا او براى امام حسین مجلس مصیبت برپا مى کرد؟ جواب داد: خیر، منظورت از این سوالها چیست ؟
💥آن مرد داستان خواب خود را بیان کرد و گفت مى خواهم رمز آن ارتباط میان او و امام حسین را دریابم. استاد اشرف گفت: آن زن همواره به خواندن زیارت عاشورا مداومت داشت...
📚شیخ عباس قمی، کتاب شریف مفاتیح الجنان
هدیه به امام حسین وشهدای کربلا صلوات.
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل الفرجهم
قابل توجه دوستای عزیزی که علاقمند به خواندن رمان هستن :
چون پارت گزاری ممکنه با تأخیر باشه ویا پارتها بین پست های مفید خوبی که دوستان ادمین باهاتون به اشتراک میزارن گم بشه؛
از شما دعوت میکنم که تشریف بیارین به کانال اختصاصی رمان که همه پارتها از ابتدا در اون قرار داده شده در این لینک:
@MeydanDar
👆👆👆👆
پیشاپیش خوشومدین🌷
مذهبے جان!
اگہ یه روز دیدی دارے فحش می خورے ،
بدون ڪارت درستہ و طورے طرفو
آچمـز کردےکہ آویزون فحاشی شده
و استدلالـش تہ ڪشیده..!
از روزی بترس که فحش نخوریم!
😉🙃
مُحرمشدڪهیادمـٰان،باشد ..
اولنمـٰازِحسین،بعدعـزایِحسین!
اولشعـورِحسینی،بعدشـورِحسینی!
مُحرمزمـٰانبالیدناست؛نھنـآلیدن .
بسـٰاطشآموزهاستنہموزه ..
تَمرینِخوبنگریستناستنھخوبگریستن زمـٰاناَندیشیدنبهاَندیشہهایِحسینی ست؛)
#یــــاحسین
#اربـٰابم_حسین
#جـۅاݩانقــݪابۍ
#امام_زمانیم
#گردان_313_دخترونه
@gordan313dokhtaronh
دلصدا_5809821283709359186.mp3
3.37M
کاش بفهمیم که حسین
مرامش دست گیریه
میخواد مارو ببره بهشت🕊'
• #دلصدا •
|@ghasem_solaymani
💚مهمان امام حسین (علیه السلام) :
شیخ رجبعلی خیاط می فرمود :
در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر.
شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود.
به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد.
غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم،
یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت.
از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود،
برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود.
شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی.
📚کشکول کشمیری ، صفحه 123
@sulook
#دلے
کی بشود حࢪ بشۅم تۅبـہ مࢪدانہ کنم
#اربـٰابم_حسین
#کار_خودمونه✌️🏻
#امام_زمانیم
#گردان_313_دخترونه
@@gordan313dokhtaronh
اۅل فعالیټمۅن ۍ سݪام بدیم بھ آقامۅن امام حُسیݩ✋🏻✨
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
زیاࢪت قبۅل🙃
🌸🍃ذکر روز " یکشنبه "
100✨ یاذالجلال والاکرام✨
ذکر روز یکشنبه موجب فتح و نصرت می شود
آخریننفرازعملیاتبرمیگشت،
یكکلاهسرشبودافتادتہدره...
حالاآنطرفدموکراتهابودند
وآتششانهمسنگین..!
تانرفتکلاهرابرنداشت،برنگشت..
گفتم:اگرشهیدمیشدی!؟🤦♂
گفت:اینکلاهمالبیتالمالبود...✨
•
#حاجاحمدمتوسلیان🌱
#شھیدانہ
#جـۅاݩانقــݪابۍ
#امام_زمانیم
#گردان_313_دخترونه
@gordan313dokhtaronh
هدایت شده از دلانه
⁉️ متاسفانه امسال در آستانه ماه محرم ، شاهد پخش یک حدیث جعلی در فضای مجازی هستیم و از آن بدتر اینکه باز هم کانال های مذهبی و حتی پر تعداد، بدون بررسی روایت، در حال پخش آن هستند!
👆 این روایت که در تصویر می بینید و تشویق به زدن پرچم مشکی بر در خانه ها میکند هیچ سندی ندارد و جعلی هست و در هیچ منبع حدیثی ای نیامده است
🏴 البته قطعا نصب پرچم سیاه ،نمادی مهم از عزاداری هست و امری مطلوب، کسی منکر این نشده یا نگفته پرچم سیاه نزنید،
بلکه بحث سر این است که چرا باید برای ترغیب مردم به چنین کاری، حدیث جعل کنیم و به اهل بیت، جمله دروغ نسبت دهیم ؟؟؟
دوستان مذهبی، سخنرانان عزیز، مداحان محترم، دقت دقت دقت
انشالله با نشر گسترده این پست، دیگران را متوجه این اشتباه و حدیث جعلی بکنیم تا آن را پاک کنند.
#نشرحداکثری
┈••✾•☘🦋🌸🦋☘•✾••┈
@chadoriha313
ـ♥️🌿..."
اگر نمازتان را
محافظت نڪنید حتی میلیاردها
قطره اشڪ هم برای اباعبدالله بریزید
در آخرتـــــ شما را نجاتـــــ نمیدهد..!
+آیت الله بهجت(ره)😇
#سخنبزرگآن✨🌼
#جـۅاݩانقــݪابۍ
#امام_زمانیم
#گردان_313_دخترونه
~♡ @gordan313dokhtaronh
#منـٰاسبتۍ
کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است... 🖤🥺
#شهادتقاسمبنالحسن 🖤
#کار_خودمونه
#امام_زمانیم
#گردان_313_دخترونه
@gordan313dokhtaronh
خیلیامحرمایقبل
میگفتنیعنی محرم بعدی هستیم؟!....
ولیالاننیستن
مشخصنیست
سالبعد
ماباشیم
کهبتونیمبگیم
صلیاللهعلیکیااباعبدالله💔
# قدر بدونیم...🏴🏴🏴🏴
#یــــاحسین
#اربـٰابم_حسین
#جـۅاݩانقــݪابۍ
#امام_زمانیم
#گردان_313_دخترونه
@gordan313dokhtaronh
قابل توجه دوستای عزیزی که علاقمند به خواندن رمان هستن :
چون پارت گزاری ممکنه با تأخیر باشه ویا پارتها بین پست های مفید خوبی که دوستان ادمین باهاتون به اشتراک میزارن گم بشه؛
از شما دعوت میکنم که تشریف بیارین به کانال اختصاصی رمان که همه پارتها از ابتدا در اون قرار داده شده در این لینک:
@MeydanDar
👆👆👆👆
پیشاپیش خوشومدین🌷
💫💫💫روضه ای که قبول شد 💫💫💫
مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره ) میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه می خونی؟
گفتم:دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم.
میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند.
سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا" به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا(سلام الله علیها)، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛
نیتت خالص برای ما نبود.
برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا(سلام الله علیها) با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس با اخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن🌟 گدایی و شاهی برابر نشیند.
📚 منبع؛ کتاب خاطرات مرحوم کوثری (ره)
من چگونه سوی خیمه خبرت را ببرم؟
خبــر ریختــن بــــــــــال و پرت را ببرم
واژه های بدنت سخت به هم ریخته است
سینه ات یـا جگـرت یــا که سرت را ببرم؟
مثل مـــــادر وسط کوچه گرفتــــار شدی
تـــن پامــــال شـــــده در گذرت را ببرم
ولــــدی لب بــزن و نـــــام مرا بــــــاز ببر
تا به همـراه نســـــــیم این اثرت را ببرم
ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است
چــــــونکه باید بدن مختصـــــرت را ببرم
میوه های لب تو روی زمین ریخته است
بــا عبــــــــا آمده ام تـــــا ثمرت را ببرم
بت شکن بودی وبیش از همه مبعوث شدی
حـــالیــــــــا آمــــــده ام تــا تبرت را ببرم
شبــه پیغمبـــر من معجزه هـــا داری، حیف!
قســـمت من شــده شق القــمرت را ببرم
سفره ات پهن شده در همه دشت، کریم
ســهم من هم شده ســوز سحرت را ببرم
لشـــگر روبـرویت "آکله الاکبـــــاد" اســت
کاش می شد که علی جان جگرت را ببرم
بدنی نیســت که تشـییـع کنم ، مجبــورم
تـکه تـکه تنـــــــــی از دور و برت را ببرم
عمه ات آمده بالای ســــرت می گوید:
تو که رفتــی بگــــذار ایــن پدرت را ببرم
ترسم این است که لب بر لب تو جان بدهد
بگــــــذار ایـــن پـــــدر محتضـــرت را ببرم
مادرت نیست ولی منتظر سوغات است!
عطر گیســـوی تو از این سفرت را ببرم
(مصطفی هاشمی نسب)
﷽
✅ خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی بنظرم زیبا بود که تقدیم میکنم:
✍ در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم . آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند ، آب میآورد ، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد» .
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم . گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم» .
سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار میکنم . این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن .
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است .
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام .
اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید : بیا آب آوردهام .
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم .
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند . تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم . لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم . او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم .
گفت : دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی . الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم . ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد .
فقط بگو لبيک يازهرا (س) 😥
حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
ـــــــــــــ
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌹🍃🤲التماس دعا ویژه🤲🌹🍃