eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.7هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
78 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام همسنگر ✋🏻 اگه دوست دارید به گردان کمک کنید اگر توانایی دارید با ما در جریان بزارید🙃 به طور مثال : ✔️دست به قلم (متن های کوچک) ☑️پیدا کردم محتوا از کتب و... ✔️ادیت ☑️عکاسی ✔️خشنویسی ☑️مدیریت حرفه ای کانال وپیج ✔️تبادلات وغیره @Ssajjadii *حتی کوچک ترین کار میتونه مشتی باشه به دهان دشمن *👊🏻💣
برای‌ توبه‌ امروز‌وفردا‌نکن از‌کجا‌معلوم‌این‌نفسی‌که‌الان‌میکشی‌ جزو‌نفس‌های‌آخر‌ت‌نباشه خیلیا‌بی‌خیال‌بودن‌و‌یهو‌غافلگیر‌شدن :)!🚶🏽‍♂️ @gordan_313
6.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 پزشک مَحرمه ؟! 📺 «احکام به زبان ساده» @gordan_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غبطه‌میخوریم‌‌به‌حال‌کسانی‌ که‌این‌توقیق‌را‌پیدا‌کردند...(: @gordan_313
16.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[📽✨] | حجاب من چه ســــــــــودی برای تو داره؟ خب مردها نبیـــــنند! چرا فقـــــط خانومها باید چادر بپوشـــــند؟ جواب سوالات تمــــــــــام خانومهایی که با حجاب مخالـــــف اند داخل این کلیــــــــــپ هست . .@gordan_313
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #سی_و_ششم اشباح سیاه حالم خراب بود …  می رفتم توی آشپزخونه … بدون ا
🌾 🌾 قسمت   بیت المال احدی حریف من نبود … گفتم یا مرگ یا علی … به هر قیمتی باید برم جلو … دیگه عقلم کار نمی کرد … با مجوز بیمارستان صحرایی خودم رو رسوندم اونجا … اما اجازه ندادن جلوتر برم … دو هفته از رسیدنم می گذشت …  هنوز موفق نشده بودم علی رو ببینم که آماده باش دادن … آتیش روی خط سنگین شده بود … جاده هم زیر آتیش … به حدی فشار سنگین بود که هیچ نیرویی برای پشتیبانی نمی تونست به خط برسه … توپخونه خودی هم حریف نمی شد… حدس زده بودن کار یه دیدبانه و داره گرا میده …  چند نفر رو فرستادن شکارش اما هیچ کدوم برنگشتن … علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن … بدون پشتیبانی گیر کرده بودن…  ارتباط بی سیم هم قطع شده بود … دو روز تحمل کردم …  دیگه نمی تونستم … اگر زنده پرتم می کردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود …  ذکرم شده بود … علی علی … خواب و خوراک نداشتم … طاقتم طاق شد …  رفتم کلید آمبولانس🚑 رو برداشتم … یکی از بچه های سپاه فهمید … دوید دنبالم … – خواهر … خواهر … جواب ندادم … – پرستار … با تو ام پرستار … دوید جلوی آمبولانس و کوبید روی شیشه … با عصبانیت داد زد …😠🗣 – کجا همین طوری سرت رو انداختی پایین؟ … فکر کردی اون جلو دارن حلوا پخش می کنن؟ … رسما قاطی کردم … – آره … دارن حلوا پخش می کنن … حلوای شهدا رو … به اون که نرسیدم … می خوام برم حلوا خورون مجروح ها …😠 – فکر کردی کسی اونجا زنده مونده؟ … توی جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و … جنازه سوخته بچه ها هیچی نیست… بغض گلوش رو گرفت … به جاده نرسیده می زننت … این ماشین هم بیت الماله … زیر این آتیش نمیشه رفت … ملائک هم برن اون طرف، توی این آتیش سالم نمیرسن … – بیت المال … اون بچه های تکه تکه شده ان … من هم ملک نیستم … من کسیم که ملائک جلوش زانو زدن … و پام رو گذاشتم روی گاز … 💨🚑 دیگه هیچی برام مهم نبود …حتی جون خودم … ادامه دارد ... ✍نویسنده:
گردان ۳۱۳
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾 قسمت #سی_و_هفتم  بیت المال احدی حریف من نبود … گفتم یا مرگ یا علی … به ه
🌾 🌾قسمت و جعلنا... و جعلنا خوندم …  پام تا ته روی پدال گاز بود … ویراژ میدادم و می رفتم … حق با اون بود …  جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته…بدن های سوخته و تکه تکه شده …  آتیش دشمن وحشتناک بود … چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود … تازه منظورش رو می فهمیدم …  وقتی گفت … دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن … واضح گرا می دادن…  آتیش خیلی دقیق بود … باورم نمی شد … توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو … تا چشم کار می کرد …  🌷شهید بود و 🌷شهید …  بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن …  با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم …😭  دیگه هیچی نمی فهمیدم … صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم …  دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن … چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم …  بین جنازه شهدا دنبال 👣علی👣 خودم می گشتم … غرق در خون …  تکه تکه و پاره پاره … بعضی ها بی دست… بی پا … بی سر … بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده … هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود …  تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم …😭 بالاخره پیداش کردم … 😭😰 به سینه افتاده بود روی خاک …چرخوندمش …  هنوز زنده بود … به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد … سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون … از بینی و دهنش، خون می جوشید …  با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید … چشمش که بهم افتاد …  لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد … با اون شرایط … هنوز می خندید … زمان برای من متوقف شده بود … سرش رو چرخوند …  چشم هاش پر از اشک شد …😢 محو تصویری که من نمی دیدم … لبخند عمیق و آرامی، پهنای صورتش رو پر کرد …  آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم … پرش های سینه اش آرام تر می شد … آرام آرام … آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش …خوابیده بود … 🌷🌷 🌷 پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا …  علی الخصوص شهدای گمنام …  و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان … سوختند و چشم از دنیا بستند … صلوات … 🌹اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌹 ان شاء الله به حرمت صلوات … ادامه دهنده راه شهدا باشیم … نه سربار اسلام … 🌷🌷 🌷 ادامه دارد .... ✍نویسنده:
بِسمِ اللّٰھ‌..🖤
-💔
گردان ۳۱۳
-💔
بچه‌ها دارید میرید حق‌الناسا رو صاف کنید خدا رو چه دیدی؟ شاید آقا خریدت و نگه‌ت داشت و همونجا تو حرم یه قبر برات کنار گذاشت💔:)
گردان ۳۱۳
بچه‌ها دارید میرید حق‌الناسا رو صاف کنید خدا رو چه دیدی؟ شاید آقا خریدت و نگه‌ت داشت و همونجا تو حرم
˼‌‌همہ‌رَفتندومن‌ازهجرٺوهق‌هق‌ڪردم بخداحضرٺ‌اربـٰاب‌زغمٺ‌دق‌ڪردم💔🚶🏿‍♂!''
دلم می‌خواد برم کربلا، دلمو بندازم تو ضریح و برگردم :) + عزیزی که تازه از کربلا اومده، میگفت: من که برگشتم ولی روحم عراق جا مونده، احساس میکنم دیگه تَعَلُقی به اینجا ندارم..♥️