eitaa logo
گردان ۳۱۳
1.8هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.1هزار ویدیو
76 فایل
یا اللّٰه . . . در هیـاهویِ بی‌صدایۍ ، برافراشتیم بیرقی را برای گم‌نکردنِ آرمان‌هایمان. . . شِنوای شُما . @khodadost_1 قَوانین و نُکات . @goordanh313
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان اهل بیت در مورد دوستی و دوست
خب قطعا شده از خودمون بپرسم 🧐 با چه کسی و با چه اخلاقیاتی دوستی کنیم ⁉️ یا دوست واقعی کی
که در تصویر بالا امام علی (ع) جواب اینکه دوست واقعی چه کسی هست داده شده
گردان ۳۱۳
https://eitaa.com/gordan313dokhtaronh
لینک کانال رو هم گذاشتم اگر دوست داشتید دیگران رو هم دعوت کنید به کانال تا بتونن از این مطالب استفاده کنند
خوب شنیدیم میگیم دوستی خوب که مار و به برسونه همون منظور اینکه ما رو به خدا نزدیک تر کنه 🌱😍
📌خصوصیات دوست خوب (امام صادق (ع )) دین مقدس اسلام سفارش های بسیاری برای برقراری ارتباط با دیگران برای ما انسان ها داشته است و برای ویژگی های یک دوست خوب نکاتی را تصریح نموده که به شرح مختصری از آن می پردازیم
1️⃣ 👌🏻 اسلام توصیه می کند که با انسان های دیندار دوستی کنیم؛ یعنی با افرادی که تعهد دینی اخلاقی و الهی دارند، زیرا دوست متدین و دیندار موجب شرافت به سعادت و عزت دو دنیاست.💛🌍 آیا شخصی که با خدا تعهدی ندارد با دوست خود خواهد داشت 🤨و آیا فردی که پایبند به اجرای فرامین و دستورات خداوند نباشد پایبند به تعهدات نسبت به دوست خود خواهد بود؟🧐 💐 پیامبر اکرم(ص) فرمودند: همنشین با متدینین و دینداران شرف دنیا و آخرت است ما انسان ها همواره باید با افراد دیندار و آگاه نشست و برخاست کنیم و اگر این گونه افراد را برای دوستی و معاشرت پیدا نکردیم تنها بودن بهتر و مطمئن تر خواهد بود.
💎 دیدن او ما را به یاد خدا بیندازد گروهی از دوستان به علت ارتباط خالصانه که با محبوب واقعی خود یعنی خداوند متعال و ائمه پیدا کرده اند و آنان که به شدت شیفته لقای پروردگار بوده و این اشتیاق در تمامی رفتار و کردار اجتماعی آنان به وضوح دیده می شود 😍 🔸و ناخودآگاه انسان را به یاد امور معنوی و عبادت با خداوند می اندازد. دوست حقیقی این چنین باید باشند یعنی دیدار و گفتگو با آنان آدمی را به یاد معبود حقیقی و الهی بیندازد. این گونه دوستان ما را به یاد خدا متذکر می شوند و فضایل و کمالات معنوی را به ما یاد می دهند.✨🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز یـکشنبـــه روز زیارتی 🌸حضرت علـــــے علیه السلام 🌸حضـرت زهــرا سلام الله علیها دعا 🤲
از دولت اول روحانی تا #دولت_سوم_روحانی 📌با احتیاط انتخاب کنید
🔺 حمایتهای طرح «جوانی جمعیت» از فرزند آوری
چرا رای بدهیم؟ 🔺 جواب: "ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم"(رعد -11) خدا سرنوشت قومی را تغییر نمی‌دهد مگر زمانی که خودشان تصمیم بگیرند که سرنوشتشان را تغییر دهند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سید ابراهیم : برای خدمت آمده ام و از زخم زبان ها مانند استادم شهید بهشتی نمی هراسم/ اگر حاج قاسم سلیمانی خسته شد ما هم خسته می‌شویم
جالب بود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 👊🏻«میداندار»👊🏻 🖋پارت14 -بهراد- ...-:...اینا خطرناکن!...هرچی میدونه دخترت از همونجا آورده!......یکمشم خطرناکه!برای تو بیشتر......یکمی حالش بهم ریخت!جفتشون!!......آره جناب!پسرتم دنبال خودش آورده!!......پیگیر شو بفهمیم اساس حرفهای اینا از کجا نشات میگیره!.......اگه یه درصد کوتاه بیای وخر بشی!دخترتو میدی به یکی بدتر از خودش!همشون همینجورین ارسلان!!یکی داره تو مغز اینا چیزی تزریق میکنه......بت میگم پسره توروی من با 5-6 تا دوربین،قانون اساسی میگه!!!میفهمی؟!!......ببین!اگه جا پای اینا تو مسجد محکم بشه،بدبختمون میکنن!.........با اون فیلمی که اون چهارتا بچه از من گرفتن،رسانه ها حساس میشن!!میسپردم یجوری زیر خاکی جلوشو بگیرن.......حواست بهشون باشه!تمام!... حاجی صولتی،با اعصاب خورد گوشیو از بیخ گوشش آورد پایین وپرت کرد کنارش روی صندلی ماشین!بعدم دستشو ستون کردم وشروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش...منم وقت گیر آوردم وگفتم: -:...حاجی!کی دیه دهن سرویس شده منو میدی؟!!🤨 با بی حالی جواب داد: -:به وقتش!...هم دیه تو میگیری...هم سهمتو...هم غنیمت...هم پول...هم اسپانسر گندکاریات میشه ارسلان!....ولی به وقتش!... -:میَرزید اینهمه شلوغ کاری؟! -:...شر فضولا از سر کارای ما کم شه؛کشتن تو هم میَرزه!چه برسه به این ریزه کاریا.... -:هع!...وظیفه!...اونقدر وظیفه وظیفه کردی که از راه رسیدن وحالتو گرفتن!...اونقد حرف زدی وشلوغش کردی....تهش به نفع اونا تموم شد!توی همون شلوغی یی که خودت بپا کردی،جوابتو دادن ودهنتو بستن... تندو تیز بهم توپید!...: -:خفه میشی یانه؟!!....گنداتو جمع میکنم،زبونت درازتر میشع!....اون جوجه ماشینیا هم حرفشون به جایی نمیرسه!...مهم ماهواره اس که اولین خبرو تو مغز مردم فرو میکنع!...تاوقتی اونا به خودشون بیان...ما کارمونو کردیم!....😏 خنده تلخی مهمونش کردم وهیچی نگفتم!... تا وقتی باشه ومنم خونشو بمکم،هرجوری که میخواد باشع!فقط پولشو میخوام...والا خیلی وقته خیری ازش ندیدم...دنیا دست جووناس حاجی!دست منه!تو میمیری ومن میمونم وپولایی که ریختی تو حسابای خارجیت که همش بنام منه!...تو بمیر؛ولی بِدَم!تا آتیش ثروت من فوران کنه😏...بمیرو بِدَم! -آبتین- ...یکمی که نشستم ویه چایی دلچسب مهمون عمو ابراهیم شدم،دعا تموم شدو طولی نکشید که جمعیت کم وکمترشد تا اینکه فقط یه عده از جوونا موندن ومن وعمو ابراهیم... بگو بخندشون تمومی نداشت وهمونجور که توی مسجد راه میرفتن وجمع وجور میکردن واستکان نعلبکی وجانمازا ومهرارو میبردن میزاشتن سرجاش،هی میگفتن وباخودشون میخندیدن... جمع صمیمی وجالبی داشتن وفکر میکنم همه اینها کار عمو ابراهیم بود!...عمو کاری کرده بود که انگار برای همشون اینجا،هیچ چیزی کمتر از خونه نداره!...حالا بیشتر برام جا افتاده که چرا زهرا دائم دلش اینجاست...زهرا اینجا زندگی میکنه❤️ با اینکه میدونستم حال زهرا الان باید خیلی بهتر باشه ولی بازم دلم شور وضعیت زهرا رو میزد!...یه دفعه باصدای بلند یکی از پسرا که ناگهان وارد شد جاخوردم وتوجهم سمتش جلب شد...: -:بچه ها،الیاس اومدهههه😃 شورو شوق وسرصدایی که بعدش بوجود اومد منو کنجکاو این کرد که متوجه بشم تو این همهمه چه خبره؟! تکیه مو از دیوار گرفتم وصاف تر نشستم ودقیق تر بهشون نگاه کردم🤔... درگیر در آغوش کشیدن یه پسر با ته ریش ولباس سربازی وموهای کوتاه شده بودن وانگار این شوروشعف شون تمومی نداشتم!محکم در آغوش میکشیدنشو وبعضیا در حین بغل کردن میکوبیدن به پشتش وباز چهارتا کلمه میگفتن ومیخندیدن!😲 یهو یکی با پتو خودشو پرت کرد رو کول سرباز وانگاری یه جشن پتو دبش مهمونش میکنن😄!بیچاره!... نصفه لبخندی روی لبم نشست وسری تکون دادم به حال سرخوشی وشور وشعف اینا!حتما خیلی خوشبختن... 《 کپی از رمان میداندار ممنوع❌(تحت پیگرد الهی)🔅》 ⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 👊🏻«میداندار»👊🏻 🖋پارت15 -آبتین- ...در اون بین،عمو ابراهیم که از در وارد میشد،نیومده یکی زد پس کله اونی که پتو انداخته رو سر رفیقش ویه چیزی آروم گفت وبا لبخند راه افتاد سمت من! لبخندی به روی مهربونش زدم وتا خواستم پاشم،شونه مو گرفت وسریع کنارم نشست...: -:چطوری رفیق؟! با همون لبخند قبلی اشاره ای به جمع پسرا کردم وگفتم: -:...نمیخواین جلو اینا بگیرین؟!کشتنش!😅 خنده ای کردو همونجور که نگاشون میکرد گفت: -:نه بابا!...باهم کنار میان!...این الیاسم تو جشن پتوی بقیه بچه ها خوب احوالشون میپرسیده!...زمین گرده😂... -:سربازه؟! -:آره!...خدمتش دیروز تموم شده...طفلی خانومش خیلی جوششو میزد!😌 -:خانومششش؟!!😳...مگه ازدواج کرده؟!! -:بله!کجای کاری پسر!...این کربلایی که تازه از خدمت برگشته،پدر مارو دراورد سر زن گرفتنش!... -:چطور؟! -:هم 18 سالش شدو یه ماه رفت سربازی،زنگ زد که حاج سید،من فلانی رو میخوام روم نمیشه به مامانم بگم!...طفلی باباشو همون اوایل نوجوونی از دست داد!...باباش تو کار ماشین سنگین وبار بود!خدا رحمتش کنه... -:شما مگه جوونارو برا هم جور میکنین؟!🤔 -:اینا همشون پسرای خودمن!....همونقد عزیز😊 باز ذهنم رفت پیش زهرا!یکمی سکوت کردم وگفتم: -:عمو...ببخشید من گوشیم شارژ نداره!...از بس به زهرا زنگ زدم ومشغولی خورد خاموش شد...اگه میشه یه زنگ به اونطرف بزنین من حال زهرا رو بپرسم😕.... در حین صحبتام،با محبت سابقش به صورتم نگاه میکرد...چقد مهربون!شاید نگاه پدرانه همینه...منکه هرگز حسش نکردم!ولی بنظرم،یه پدر اینطوری به جوونش نگاه میکنه😔...خوش بحال اونیکه یه عمر حسش کرده... -حاج سید- ...معصومه خانوم،با انرژی مثبت همیشگیش گفت: -:حالش خوب خوبه آقا😍!...الحمدلله... -:خب خداروشکر😌...یه زحمت بکشین گوشیو بدین بهش که این رفیق ما نگران خواهرشه... -:باشه چشم😊!بامن کار ندارین؟! -:سلامت باشین.خداحافظ... بعد گوشی رو دادم دست آبتین ورفتم پیش بچه ها تا راحت باهم صحبت کنن...این دوتا از بچگی،هوادار هم بودن...خداحفظشون کنه! بچه ها دوره گرفته بودن ونشسته بودن پای صحبتا وخاطره های الیاس!نزدیکشون که رسیدم یاالله کردم وبلند شدن واونطرف جمع،الیاس کنار خودش جا برام باز کرد... همگی دور هم نشستیم وهنوز یه لحظه از خوابیدن همهمه نگذشته بود که حیدر گفت: -:حاج سید!امشب مهمون داریم؛نه؟! الیاس فورا گفت: -:اختیار دارین آق حیدر!😎...ما کوچیک شماییم!... مصطفی که کلا ضدحال جمع بود،با نگاهی تمسخر آمیز گفت: -الیاس! -:هوم؟! -:ببند اون دهنتو😒!مهمون حاج سیدو گفت این خبرکش!... بعدم اشاره ای به آبتین کرد وادامه داد: -:...برادر بیوتیفول جدیدمون!🙄 الیاس که تو پرش خورده بود متعجب وکنجکاو نگاهی به سرتا پای آبتین انداخت وبعد با یه نیشخند زهری،دستشو انداخت دور گردن منو همونجور که نگام میکرد گفت: _باریک الله سید!!😏...با از ما بهتر میگردی و...سه ماه نبودما😄... لبخندی زدمو وگفتم: -:شما جات روسر ماست آقا الیاس😌... حیدرم اومد نمکشو ریخت ودر ادامه جمله من با همون لحن گفت: -:میزاریمت بالا سر که قیافه ات جلو چشممون نیاد!😂 این حرفش،خنده بچه ها رو برانگیخت...و بعد از خنده ها درحالیکه هنوز هاله ای ازون روی لب بچه ها مونده بود گفتم: -:تو فقط فاتحه جملات منو بخون حیدر!خب؟!😄...این برادر بیوتیفولی که شما میفرمایید،پسر یکی از رفقای همرزمم تو جبهه هستن!...باز ازون حرکتا نزنین که ریشه حضورش توی مسجد بسوزه!جاافتاد؟! چشم وبله های بچه ها بین تیکه ها وخنده هاشون نشونه این بود که خداروشکر،تعصب وامثالهم توی وجودشون ریشه نداره!... کاش،جمع گرم این رفقا،مثل جمع منو چندتای دیگه از رفقای همرزم مسجدی وهیئتی ،متلاشی نشه...که یکیش من باشم ویکیش ارسلان حقدوست ودیگری...حاج آقا صولتی!...امیدوارم بچه ها،خدا به بلای پول پرستی دچارتون نکنه!الهی آمین🤲🏻 ... 《 کپی از رمان میداندار ممنوع❌(تحت پیگرد الهی)🔅》 ⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️